به ياد محمد مختاری / پوينده | اميد حلالی | شعر

من از خودم خسته ام /از تو

از خواب نيمه شب پاييز وآبهای اينهمه چشم

ازفرمان ايست / بدو / مرگ

از گلوله های پيشانی و

سايه های قتل در نيمه شب

ودستهايی بسوی خانه تو

تاكشيدن اينهمه سيگار در زندان

من خسته ام / دستهايم بوی تيغ می دهد

ورگهايم از ريختن قرمز تر

من گاهی براي خنده هم كه شده

زير چرخهای آسمان می روم

يا سوار ماشين غريبه ها / حلقه ای از زنجير اين محرمانه تا…

دنيا بروی ما بسته است

دنيا برای ما شاخ وشانه مي كشد

من / محمدم / اگر چه ديگران اين را نمی گويند

من محمدم / نشسته ام

برای ريسمانی كه پاره می كند زمين

ومعلق می اندازد روی رگهای هزاران بعد

من/ محمدم

وروی زمين نشسته تعداد شمارا می شمارم

آقايان به رنگ خاكستری ملايم !

دیدگاهتان را بنویسید