نیلوفر

ممکن نبود
روییدن بر دریا
بر مرداب روییدم.

………..

شب را
سکوتی نیست
ماه با کفش های نظامی می گذرد
و شاعر
به صلح می اندیشد

…………

رهگذری دیوار را بالا کشید و گفت:
مقاومت کنید، مقاومت!
همه چیز درست خواهد شد
و قهقهه سر داد

مرد
سراسیمه به کوچه دوید
گربه ای آنجا می پلکید

آیا او شیطان بود؟

…………

کلاغی می گفت:

:خبرچین های خورشید
به رشد سریع درخت
مشکوک می شوند
و زیرِ نظر می گیرند
میزان مصرف نور را
در برگ هایش
بعد معلوم می شود
که آن درخت
از بدو رویش خود
تاریکی مصرف کرده است
– اینگونه بوده است
که به او نور می تابانند
حتی در روز
بعد آن درخت
یاد می گیرد
چگونه نور را
به تاریکی بدل سازد
و رشد می کند “مخفی”
دوباره خبرچین ها …

– اینگونه بوده است
که به او تاریکی می تابانند
حتی در شب
دوباره آن درخت
دوباره خبرچین ها
دوباره …

– اینگونه بوده است
دلیل حضور تبر
در انتهای خبر.

……………………

گاهی
سرت را بیرون می آوری
از سکوت، تنهایی
و چشم می دوزی
بر ردِ پایی پراکنده
در شعرهای خط خورده

۱-
چوپانِ گم شده گفت:
باید آنجا باشد، پشت آن تپه
و با چوبدستی اش
روی باد
راهی کشید

۲-
در آغاز
نام ها
یکی یکی اشیا را
تصرف می کردند
و هر نام
آوایی بود که شکل حرف هایش را نمی شناخت
اشاره ای بی واسطه به اشیا
بعد
تو با مداد نوشتی
“آن مرد در باران آمد”
و با همین حرف های ساده
به دنیایی پا گذاشتی که …

۳-
دیروز در خبرها آمده بود
آنها برمی گردند
بله!
در خبرها آمده بود:
ما دوباره برمی گردیم
تقصیر کیست که پست مدرن ها
خیلی زود
تاریخ را تمام کرده اند؟

۴-
تپه در باران گم شد
و ما
ردپاهامان را
زیرِ چتر
پنهان کردیم

۵-
:ابراهیم را می شناسی؟
:نه.
:میدانی به کجا رفت؟
:نه.
:میدانی از کجا آمد؟
:نه.
:خب….

۶-
گفتی دنیا
با همین حرف های ساده آغاز می شود؟
حالا فرض بگیر
آب را می نوشتی بابا –
آنوقت بی گمان
آب را در آغوش می گرفتی و
بابا را می نوشیدی.
و خُب اما
تصور اشیایی مجرد
با حروفی محض
نشانهء مرگ است.

۷-
چوپان گمشده گفت:
باید آنجا باشد پشت آن جنگل
و با چوبدستی شکسته اش
روی باد
راهی کشید

اما راه …

۸-
فکر می کنی
حسابت را
با خیام پاک کرده ای
او اگر
چیزهایی را که تو می دانی می دانسا
Communistمی شد
می روی و برمی گردی
و با لبخندی خیس
او را در آغوش می گیری

۹-
به گذشته برمی گردی
همهء چیزها
پر از خستگی ست
که انسان
آن را
بیان نتواند کرد.

حس می کنی
پشت این کلمه ها رودی ست
که خستگی را
از پادشاهی در اورشلیم
با تو پیوند می دهد.

۱۰-
جنگل
در توفان ناپدید شد
چوپان و چشم انداز.

ما
روی ردپاهایمان
خوابیدیم.

۱۱-
اکنون
در راهِ طی شده
تنها باد می چرخد.