به یاد آزاده ی «یوش»*ـ

نیوشافرهی

نیوشا فرهی (1360)ـ

برتولت برشت مینویسد: «امروز نویسنده ای که بخواهد با دروغ و جهالت مبارزه کند و حقیقت را بنویسد باید دست کم با پنج مشکل درافتد. برای چنین نویسنده ای دلاوری گفتن حقیقت لازم است، در حالی که حقیقت را همه جا خفه می کنند. هوشیاری بازشناختن حقیقت لازم است در حالی که همه جا آنرا پنهان می دارند. این هنر لازم است که از حقیقت سلاحی ساخته شود. نیروی تشخیص دادن و انتخاب کردن کسانی لازم است که حقیقت در دست آنها موثر و کاری واقع شود. سرانجام بسیاری تدبیر لازم است تا حقیقت میان چنین مردمی گسترش یابد. این مشکلات برای کسانی که در حکومت فاشیستی چیز مینویسند عظیم است. عین این دشواری برای کسانی که از وطن رانده شده اند یا فرار کرده اند و برای کسانی که در دمکراسی های بورژوائی بسر می برند نیز وجود دارد.» آنچه برشت بعنوان «پنج مشکل در راه نوشتن حقیقت» طرح کرده در واقع «پنج مشکل در راه بیان حقیقت توسط یک هنرمند متعهد» است، حال چه نویسنده، چه شاعر و چه سینماگر و …باشد.ـ

به جرأت میتوان گفت که این پنج خصوصیت در نیما وجود داشت، خاصه «هوشیاری» بازشناختن حقیقت و از آن «سلاحی» ساختن.ـ

شانزدهم دی ماه بیست و دو سال (مقاله در سال 1360 نوشته شده است) از خاموشی شاعری میگذرد که به معنی اخص کلمه شاعر بود. بعضی ها شعر میگویند اما هرگز شاعر نیستند! و بعضی ها شعر نمی سرایند اما شاعرانه، مایاکوفسکی وار، ترودا گونه و برشت مانند می زیند و می میرند و شهید می شوند.ـ

نیما از معدود شاعران سرزمین ماست که هم شعرش اصیل بود و هم نحوه ی زیستش. شعرش زندگی بود و زندگی اش شعر. از میان مردم برخاست و برای مردم سرود، اما چون والتر ویتمن «نخستین بار و نه برای آخرین بار در تاریخ هنر، فراموش شدگان و مطرودینی که شاعر به سراغ آنها  رفته بود، وی الهام خویش را از آنان و زندگی آنان گرفته بود، وی را درک نکردند وحتی احساس هم نکردند و حتی احساس هم نکردند که الهام بخش او هستند… شعرهای غریب و عصیانی او با طعن و لعن هنرشناسان و اهل ادب و با سکوت و بی اعتنائی مردم عادی روبرو گشت. اادب و با سکوت و بی اعتنائی مردم عادی روبرو گشت. اما او با زندگی و مردم آشناتر از آن بود که سکوت بهت زده ی آنان را حمل بر حق ناشناسی یا نفهمی یا بی ارزشی آنان ایشان بکند. او احساس می کرد، وچه بسا که به یقین میدانست، که این گروه انبوه چنان در گرداب تلاش و زحمت روزانه ی خود دست و پا میزند که فرصت آنکه سر برآورد و انعکاس هنری زندگی پرتلاطم خود را باز بیند ندارد. او میدانست که اکثریت مردم همانگونه که از ثمره ی مادی کار و زحمت خود محروم گشته اند از حاصل هنری تلاش خویش نیز محرومند. هم این است که وی هرگز سرخورده و نومید نشد و انسان و پرستش انسان همواره موضوع و انگیزه ی شعر های او ماند.»ـ

آری، نیما از «آهنگر» و احساس او واندیشه هایش می سراید، اما هرگز آهنگری هنگام گداختن پولاد این سروده را زمزمه نمی کند! نیما زندگی طاقت فرسا و رنج های بیشمار «شب پا»ی مزرعه ی برنج را در شعر فریاد می کند و تصویری هولناک از یک شب زندگی او و اینکه چگونه همسرش میمیرد و بعد دو فرزندش در تب جان می کنند، می کشد، اما هرگز هیچ شب پایی در شمال ایران نمی داند که چگونه قلب نیما برای او می تپیده! و در نشریات سازمان های انقلابی و شب نامه های گروه های مترقی و در میان این همه شعری که از مبارزان ایرانی هم اکنون در خارج و داخل کشور چاپ می کنند هرگز از «مرغ آمین» و «پادشاه فتح»، که از ناب ترین اشعار سیاسی معاصرند و مصداق روز دارند، رد پایی نمی بیند و اثری از کلام انقلابی و خلقی شاعر آزاده و سنت شکن یوش نیست! شاعری که معتقد بود:ـ

نیما

ـ«تن من یا تن مردم،

تن مردم همه را با تن من ساخته اند

و یک جور و صفت میدانم

که در این معرکه ی ناخوشی انداخته اند.ـ

نبض می خواندمان با هم و می ریزد خون با هم اکنون

من نمی خواهم دریابم انگشت گداز

از کدامین رگ من
مایه ی زندگیم، خونم می ریزد بیرون…»ـ

چرا شاعر خلق برای خلق ناشناس و نامفهوم است؟ چرا او را حتی تحصیل کردگان و آگاهان و به اصطلاح روشنفکران هم نمی شناسند!؟ و چرا حتی نیروهای انقلابی پیشرو و مترقی هم با شعر طوفانی  به معنی گسترده ی کلمه ی سیاسی ی نیما بیگانه اند!؟

ریشه های اصلی این واقعیت تلخ راباید در دو نکته کلی و تاریخی جستجو کرد:

ـ1 ـ زبان خاص نیما

ـ2ـ اختناق و استبداد دوران پهلوی

«زبان ویژه نیمایی» حاصل عوامل متعدد تاریخی و اجتماعی است. شکستن سنت هزارساله ی شعر غنی فارسی و سعی و کوشش در تطبیق دادن «وزن و قافیه» با «اندیشه و محتوا» بر خلاف رسم معمول، طبعاً پیچیدگی ها و دشواری هایی بدیهی را ایجاد میکرد که این نوع گره ها در طول زمان و پس از گذشتن ار فیلترهای مختلف گشوده خواهند. نیما در باب قافیه می گوید:«قافیه، غلام شاعر است، نه شاعر غلام قافیه، و من قافیه را برده ی خویش ساخته ام و وزن هایی آفریده ام تا وزن ها مرا نیافرینند زیرا که من در تنگنای وزن های موجود نمی گنجیدم.»ـ

اما شعر نیما هیچگاه رخصت آن را نیافت تا بگونه ای بنیادی و اصولی محک زده شود، غربال گردد و زیر ذره بین قرار گیرد، چرا که اختناق و استبداد حاکم هرگز نمیتوانست تحمل کند که اندیشمند، محقق و فرزانه ای به بررسی و نقادی آثاری بپردازد که منتجه ی آن بدون تردید رسوایی فاشیسم حاکم و رو کردن دست های خونبار نظام قاهر بود و حتی همین استبداد و خفقان همواره باعث شده که شاعر سخنش را بزبان سمبولیک و مملو از استعاره و در استتار بیان کند، که خود این واقعیت بر پیچدگی زبان نیما افزوده است. اگر حافظ از ترس حکام و قشریون وقت و شحنه های پاسدار منافع ایشان به راز و رمز و سمبل پناه برده، و شاعر زمان مشروطیت هم همین مشکل را داشته و از شر داروغه و گزمه در امان نبوده، بدیهی است که مسائل برای شاعر دوران آریامهری چنین برابر گشته، چرا که گذشته از پلیس و ژاندارمری وارتش، سر و کارش با فرماندار نظامی و بعد با ساواک بوده. و از این رو هر چه دشمن زیرک تر و مقتدرتر گشته، سخن شاعر، ناگزیر، سمبولیک تر و ماجرا به همین منوال بوده تا رستاخیز سیاهکل که آغاز دوره تازه ای است. از این رو در باره نیما «انشاء» بسیار نوشتند اما هرگز با او و آثارش برخوردی دیالکتیکی و علمی نشد، حال آنکه فقط از این طریق می توان به ژرفای جهان بینی او پی برد و راهی گشود به شناسایی بیشترش، که این نیز دریچه هایی را بروی بهتر فهمیدن و ساده تر خواندن آثار او باز خواهد کرد.ـ

نیما قلم بدستی متعهد بود ـ آنگونه که ساتر در «ادبیات چیست» تعریف و تفسیر می کند. و هنرمندی مردمی و ایرانی بود که موقعیت تاریخی و اجتماعی سرزمینش و نیازهای آنرا بخوبی می شناخت ـ آنگونه که شهید انقلابی سلطانپور در «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» وجود چنین هنرمندی را در ایران ضروری میداند و خصوصیات او را شرح می دهد.ـ

در صفحات محدود ایرانشهر نمیتوان مبحث عظیم «مشکل نیما» را باز گشود. اما یادش برای ما گرامی است و خاطره اش، همچون شعرش، جاوید.ـ

***

به امید روزی که نیما را در معابر، بالای سکوها، پشت تریبون هابرای توده ها بخوانیم.ـ

ـــــــــــــــــــــ

 * این مقاله ی زنده یاد نیوشا فرهی ـ با تیتر „22 سال از خاموشی «نیما» شاعر آزاده ی «یوش» می گذرد“ ـ در تاریخ پانزدهم دی ماه 1360 در نشریه ایرانشهر چاپ آمریکا شده بود.ـ

دیدگاهتان را بنویسید