چگونه با اسلام برخورد کنیم

امین قضایی

 

وقتی یک بچه مدرسه ای بودم، یکبار یکی از معلمان درحالیکه به خیال خود در مورد شوروی توضیح می داد، گفت که آنها مذهب ندارند و هرکسی که فکر کند خدا وجود دارد، می گویند دیوانه است و باید وی را به تیمارستان برد. اگرچه این معلم نادان از خودش حرف در می آورد، اما این حرف او بدون آنکه خودش بداند، به یاد من ماند زیرا نکته مهمی داشت. حتی با اینکه تا بیست و دو سالگی مسلمان بودم، این نکته همیشه در ذهن من باقی ماند. من در آن موقع پیش خودم فکر کردم:
اگر خدا وجود داشته باشد، پس آنها (کمونیستها) به جهنم می روند، اما اگر خدا وجود نداشته باشد، پس ما واقعا دیوانه هستیم و تمام این اعتقادات، مراسم مذهبی، نمازها، مساجد، مراسم عزاداری، حکومتداری اسلامی و.. خلاصه تقریبا همه چیز، دیوانگی و جنون از کار در می آیند. با وجود تمامی قرون زندگی تحت سایه مذهب، براحتی می توان گفت که اگر خدا وجود نداشته باشد، پس بشریت دیوانه است و همه ما یعنی تمامی مردمی که کنار آن زندگی می کنم، مشتی دیوانه و خل و چل هستیم. در کودکی تصور می کردم، اگر کمونیست ها برحق باشند، پس ما واقعا دیوانه ایم و باید هم در یک تیمارستان بستری شویم.
این برای من نادانسته نوعی پاسخ به شبهه-برهان پاسکال بود: اگر خدا وجود داشته باشد و ما به آن ایمان نداشته باشیم پس ما پس از مرگ زیانکار خواهیم بود. اما در پاسخ می توان گفت: اگر خداباور باشیم و خدا وجود نداشته باشد، پس ما دیوانه ایم.
این دوگانگی عقل/جنون به نظر من کلید اساسی برخورد با مذهبیون (و در مورد معضل ما مسلمانان) است. سرآغاز هر بحثی درباره مذهب و عقاید، یک مسلمان باید اعتراف کند که اگر خدا وجود نداشته باشد، پس وی دیوانه است. دقت کنید که بحث را با گرفتن همین اعتراف شروع کنید. او باید بپذیرد که با اعتقاد به وجود خدا، خود را در معرض جنون قرار داده است زیرا او تمامی زندگی خود را براساس یک فرض غلط و موهوم قرار داده است. برعکس اگر خدا وجود داشته باشد، پس خداناباوران دیوانه نیستند بلکه فقط نادان (یا شاید زیان کار) هستند.
اما در هیچ بحثی، خطاب به یک مسلمان گفته نمی شود که «آیا اعتراف می کنی که اگر خدا وجود نداشته باشد، پس تو با این همه نماز و روزه، حج و زیارت، مراسم مذهبی (و اگر زن باشد با حجاب و چادری که بر سر گذاشته ای)، یک دیوانه تمام عیار هستی؟»
اما ما این سطح از «عقلانیت صادقانه» را از دست داده ایم. حتی بسیاری از خداناباوران هم فکر می کنند چنین سوالی توهین آمیز یا برخورنده است. اما این همان چیزی است که فلسفه واقعی معنا می دهد یعنی «اراده به حقیقت» و حقیقت جویی خالص.
پس طرفین بحث باید به سادگی این دوگانگی را بپذیرند. اگر خدای مسلمانان و قیامت وجود داشته باشد و این خدا برایش مهم باشد که آیا ما به وجودش اعتقاد داریم و قصد مجازات کسانی را داشته باشد که در این دنیا به وجودش باور ندارند، پس خداناباوران زیان کار خواهند بود. اما اگر خدا وجود نداشته باشد، پس خداباوران دیوانه و مجنون هستند (و نیز در این دنیا زیان کار).
اگر کسی تمام زندگی اش را بر فرض وجود چیزی ثابت نشده استوار کند، پس او خود را در معرض جنون قرار داده و اگر فرض او غلط باشد، پس او قطعا دیوانه است. یک مسلمان که زندگی خود را صرف اعمال بیهوده می کند (و مشخصا خود و دیگران را از لذات و خوشی های زندگی محروم می سازد)، مطمئنا دیوانه تر از کسی است که تمامی زندگی خود را در جستجوی قاره گمشده آتلانتیس یا شهر طلایی سرگردان ساخته است.
اما نکته اینجاست که ما از این پرسش اساسی و این حقیقت جویی صادقانه طفره می رویم. ما اجازه می دهیم که با عقاید به مثابه مالکیت برخورد شود. تو ایمان و عقاید خود را داری و من هم باورهای خودم را، پس همین که در عقاید خود آزاد باشیم کافی است و بهتر است بحث نکنیم. اما این آزادی عقیده و باور، به این معنا نیست که بحث و تلاش برای اینکه کدام باور و عقیده حقیقت دارد، بی فایده است. اگرچه افراد در نهایت آزاد هستند به هرچه می خواهند باور داشته باشند، اما ما باید تلاش کنیم که بدانیم عقاید کدامیک از آنان صحیح است زیرا عقاید در زندگی ما بدون پیامد نیست.
بدتر اینکه حتی وقتی بحث می کنیم، باز هم از این حقیقت جویی خالصانه و عقلانیت صادقانه فرار می کنیم. برای مثال، به یک فرد متعصب مسلمان می گوییم: این عقاید تو با زندگی مدرن و نیازهای امروزی تناسبی ندارد. عقاید تو به چهارده قرن پیش تعلق دارد. این استدلال غلطی است. در اینجا ما با عقاید مانند ابزار (مانند لباس و شیوه زندگی) برخورد کرده ایم که گویی باید با زمان و مکان متناسب باشند. یک مسلمان حق دارد این حرف را از ما بپذیرد چرا که اگر واقعا اعتقادش حقیقت داشته باشد، پس گذشت زمان آن حقیقت را باطل نمی کند.
یا اینکه از وی می خواهیم عقایدش را برای خودش نگاه دارد. از او می خواهیم خداوند خود را بپرستد، در مسجدش برای خود نماز بخواند و دعا کند و هیچ کس دیگری را به انجام کاری مجبور نکند. اما این حرف هم غلط است. اگر واقعا خدا و پیامبر مورد تصورش واقعی باشند و اگر خدا چنین انتظارات و تکالیفی از وی داشته باشد، پس او باید از این خدا تبعیت کند و مشخصا بخشی از این تکالیف او دخالت در امور دیگران است. برای مثال، اگر خدای او فرمان جهاد به وی داده باشد، پس وی باید جهاد کند. پس ما به جای اینکه مستقیما به او بگوییم خداوندش موهوم است، از او می خواهیم در حین اینکه به این خدا ایمان داشته باشد، اما به فرمانش (جهاد) گوش ندهد.
حتی ارجاع به اخلاق و انسانیت (و نیز ارجاع به اعمال غیرانسانی مسلمانان دیگر) برای رد عقاید یک مسلمان غلط است. خداناباوران سعی دارند نشان دهند که احکام اسلام غیرانسانی و غیراخلاقی است پس مسلمانان نباید به وجود چنین خدا و پیامبری ایمان داشته باشند. اما چرا یک مسلمان باید از اطاعت از خدای قهار به خاطر مسائل غیرانسانی سرباز زند؟ اگر خدای قادر مطلق و جهان ابدی بعد از مرگ وجود داشته باشد، پس حتی کشتن یک انسان مطابق فرمان این خدا غیراخلاقی نیست چون به سادگی خدا از مسلمان خواسته جانی را که خودش به کافر داده، دوباره از او بازپس گرفته شود. این خدا صاحب جان است و می تواند آن را پس بگیرد.
اما چرا ما نمی خواهیم مستقیما به چشم یک مسلمان زل بزنیم و بگوییم تو دیوانه ای زیرا هیچ دلیلی بروجود خدا نداری و تمام زندگی ات را برپایه همین موهوم استوار کرده ای؟ چرا از این حقیقت جویی خالصانه فرار می کنیم و می خواهیم مسلمانان را به خاطر 1) عدم تطابق عقایدشان با شیوه زندگی مدرن، 2) غیراخلاقی و ناپسند بودن احکام مذهبشان متقاعد کنیم؟ 3) یا اینکه فکر کنیم آنها باید عقایدشان را برای خودشان نگاه دارند.
به این ترتیب، ما سه اشتباه بزرگ را مرتکب می شویم: 1. از مسلمانان می خواهیم باورها و عقاید خود را به خاطر عدم تناسب با زندگی امروزی کنار بگذارند. برای مثال، غربی ها دچار این توهم هستند که با ورود مهاجرین مسلمان به کشورهایشان، انها عقاید خود را با فرهنگ تکثرگرا و مسامحه جوی غربی تطبیق خواهند داد. 2. مسلمانان عقاید خود را نگاه داشته اما اجرا نکنند. به این ترتیب فکر می کنیم که می توان جامعه ای سکولار متشکل از مسلمانانی متعصب داشت. 3. از آنها می خواهیم تا به خاطر غیراخلاقی یا غیرانسانی بودن برخی از احکام شان، از اطاعت خداوند خود سرباز زنند.
ممکن است اعتراض شود اگر مستقیما به هسته اصلی عقیده مسلمانان حمله کنیم، با این کار بحث را به مشاجره خواهیم کشاند و دیگر بحث مفیدی نخواهیم داشت یا اینکه صرفا خشم آنان را برخواهیم انگیخت.
این سخن بسیار چرندی است و ناشی از یک تصور غلط از یک متعصب مذهبی است. ما به اشتباه فکر می کنیم که افراد متعصب مذهبی، فقط اسیر عواطف خودشان هستند و اعمال آنها مانند جهاد و ترور، از روی واکنش های عاطفی مانند خشم، کینه، نفرت و انتقام جویی است. اما این یک توهم است. چرا ما نمی خواهیم بپذیریم که مشکل مسلمانان نه نفرت و کینه بلکه باورهای غلط است؟ چرا ما نمی خواهیم بپذیریم که مسلمانان متعصب از روی احساسات و عواطف شان نسبت به عقاید اسلامی، متعصب نیستند بلکه این تعصب انان به خاطر پایبندی و رعایت دقیق عقاید شان است؟
آنها ما را می شناسند: می دانند که ما به خداوند و پیامبرشان اعتقادی نداریم. آنها خوب می دانند که ما فکر می کنیم عقایدشان مزخرف و چرند است. پس چه چیزی را پنهان می کنید؟ چرا فکر می کنید با نگفتن چیزی، می توانید خشم آنها را کنترل کرده و سپس جلوی واکنش های تند و افراطی آنان را بگیرید؟ برعکس تصور شما، اکثر این مسلمانان با صبر، خونسردی، امیدحسابگرانه برای پاداش اخروی و تعهد به ایمان مذهبی، به این اعمال غیرانسانی دست می زنند و نه با خشم کور. پس باید با آنها محکم برخورد کرد. باید همیشه به آنها نشان دهیم که در آستانه پرتگاه جنون قرار دارند. به انها این را بگویید و اجازه دهید با این در خلوت خودش کلنجار برود. بگذارید ناتوانی اش در استدلال صحیح را احساس کند. بگذارید برای اینکه ثابت کند دیوانه نیست دست و پا بزند. با گریز از یک بحث حقیقت جویانه و بدون به چالش کشاندن عقاید غلط شان، فقط خود را فریب داده ایم. پس به صورت آنها زل بزنید و مستقیم بگویید که آنها هیچ دلیلی برای عقاید خود ندارند.

چرا عدد هفتاد و دو؟ از نوستیسیم تا تشیع

امین قضایی

خواندن این مقاله می تواند برای شما بسیار جذاب باشد چون از ریشه های الحادی برخی از عقاید اسلامی (و به خصوص تشیع) پرده بر می دارد. ایده کلی (که در واقع بسیاری از مدارک و اسناد تاریخی آن را ثابت می کند) این است که اسلام در زمان فتوحات اعراب، یک مذهب رسمی و مشخص و متمایز نبود. قرآنی وجود نداشت، سیره های نبوی نوشته نشده بودند، احادیث گردآوری نشده بودند و شما می توانید تصور کنید که مسلمانان در آنزمان، روایت واحدی نیز از محمد پیامبر، ظاهرا بنیانگذار اسلام، در ذهن نداشتند و البته نمی دانستند چگونه نماز بخوانند، روزه بگیرند، شریعت اسلامی چیست و کدام یکی از اعمال و رفتارها بخشی از سنت پیامبر محسوب می شود. همین که ایرانیان (و نه خود اعراب) به عنوان مردمان مفتوح، به دنبال نوشتن تاریخ اسلام و گردآوری احادیث رفتند، خود نشان می دهد که در زمان فتوحات دین متمایزی به نام اسلام وجود نداشت و در واقع شاید اصلا چنین دینی با چنین نامی شناخته شده نبود. رشد سریع اسلام نیز نشان می دهد که زمان کافی برای تدوین، نهادینه کردن و تبلیغ و تببین یک ایمان اسلامی و کانونی کردن (canonization) وجود نداشت.

اسلام در واقع بیش از هر چیز در زمان خلفا و بعد از فتوحات شکل گرفت. اعراب فاتح می دیدند که باید در مقابل یهودیان، زرتشتیان و خصوصا مسیحیان باید کتابی برای خود داشته باشند، به شخصیت محمد جلوه ای روحانی تر و معنوی تر ببخشند و وی را از یک میسیونر و یا رهبر مذهبی ساده به بنیانگزار یک دین جدید تبدیل کنند. برتری سیاسی و نظامی اعراب باید با یک برتری یا هویت فرهنگی و مذهبی تکمیل می شد و گرنه اعراب جذب فرهنگ و مذهب مردمان مغلوب می شدند. این نیاز، به عاریه گیری و اقتباس عجولانه انجامید که در شکل گیری قرآنی که اکنون در دست دارید مشهود است. قرآن مشخصا حاصل گردآوری عجولانه متون و سپس مرتب کردن آنها از بزرگ به کوچک است. اما همین قرآن پراکنده، تبدیل شد به ماخذی برای تولید احادیث و نوشتن سیره که همگی مبتنی هستند بر تفسیر و بازتفسیر متن قرآن. خلاصه اینکه رشد سریع فتوحات و سرهم بندی کردن محتوا برای یک دین جدید، باعث شد که بسیاری از عناصر مذهبی و فرهنگی مردمان مفتوح در اسلام جای بگیرند. بسیاری از این اقتباسات در سیره دیده می شود، برای مثال: محمد مانند عیسی و اشعیا، مردمان بسیاری را با غذایی اندک سیر می کند. تولد محمد مانند تولد مسیح و دیگر شخصیت های انجیل عبری، در خواب و رویا پیش بینی می شود.

برای محمد یک ریشه اسماعیلی ساخته می شود تا مانند مسیح، شجره مشخصی داشته باشد، شخصیت عمر مانند شخصیت پولس به تصویر کشیده می شود و نحوه اسلام آوردن عمر دقیقا مانند نحوه ایمان آوردن پولس است. با این حال، محمد به عنوان یک رهبر نظامی و فرمانده راهزنان یثربی، چندان هم جایی برای تصویرسازی معنوی از وی نمی گذاشت. ایرانیان بیش از اعراب حاضر بودند که عناصر مسیحی، نوستیکی، عرفانی و رازورزانه را وارد اسلام کنند. تشیع که به تدریج عناصر بدعت خود را طی قرون جمع آوری می کرد، بسیاری از عنصر مذهب مسیحی را نیز برگرفت. مهمترین آن، اعتقادات آخرالزمانی و ظهور مهدی است که مسلما یک کپی کاری ساده از مسیحیت است. اما اتفاق دیگر این بود که برخی از عناصر آیین های اختری نزد مانویان، مارسینی ها و دیگر عقاید نوستیکی (Gnosticism) نیز وارد نسخه های عرفانی اسلامی-ایرانی شد. یک نمونه ساده عدد هفتاد و دو هست.

از شیعیان می شنویم که حسین همراه با هفتاد و دو تن از یارانش شهید شد. این عدد هفتاد و دو (یا به روایتی هفتاد) حتی در مورد کشته شدگان جنگ احد نیز ادعا می شود یا در مورد تعداد کسانی که در آخرین حج محمد را همراهی می کردند. برخی هم از هفتاد و دو حوری و غیره سخن می گویند. این عدد جایگاه مشخصی در آیین های نوستیکی دارد. در انجیل یهودا (انجیل یهودا یک انجیل نوستیکی است که اخیرا کشف شده و در قرن دوم میلادی نوشته شده است. اولین ترجمه آن در اوایل سال 2000 منتشر شد و آنچه در زیر می خوانید اخرین نسخه ترجمه شده نشنال جئوگرافیک است.) عیسی، رازهای آسمان را بر یهودا توضیح می دهد که چگونه خدا، موجودات فناناپذیر آسمانی را می آفریند:«آداماس نخستین ابر منور است که هیچ فرشته ای تا کنون ندیده است….وی (نسل) فناناپذیر ست (Seth) را آفرید که …دوازده ….بیست و چهار …. وی مطابق اراده روح، هفتاد و دو جرم آسمانی منور (luminaries) با نسلی فناناپذیر ظاهر ساخت. این هفتاد و دو جرم منور آسمانی، سی صد و شصت جرم منور دیگر را با نسلی فناناپذیر مطابق اراده روح ساختند پس از هرکدام پنج نسل باید باشد….دوازده aeons از پدرانشان، دوازده منور (luminaries) برآمدند که برای هر aeon شش آسمان است، پس هفتاد و دو آسمان برای هفتاد و دو جرم منور وجود دارد و برای هرکدام نیز پنج فلک که کلا سیصد و شصت فلک می شود.» (بخش های … به معنی این است که در نوشته بدست آمده این بخش ها قابل بازیابی نیستند.)اگر با تفکر نوستیکی آشنایی نداشته باشید، پس احتمالا منظور این نوشته را نخواهید فهمید. هرچند برای کارشناسان هم معنای دقیق این نوشته مشخص نیست. قبل از ادامه بحث باید بگویم که انجیل یهودا، انجیل جالبی است زیرا در این انجیل، یهودا اسخریوطی خائن نیست بلکه تنها حواری است که ماهیت واقعی عیسی را فهمیده است و تنها اوست که عیسی رازهای آسمان را بر وی می گشاید.اما خیلی نیازی به درک محتوا نیست.

مشخص است که نویسنده قصد دارد شمار ستارگان و اجرام سماوی، آسمان ها و افلاک را توضیح بدهد (باید بدانید که تفکر نوستیکی از افلاطون وفیثاغورث ملهم بوده و بنابراین جایگاه خاصی برای اعداد قائل است.) پس عدد هفتاد و دو، یک معنای هندسی مشخص دارد. دوازده را اگر در شش ضرب کنید می شود 72. اگر 72 را در 5 ضرب کنید می شود 360. دوازده تعداد ماه های سال است و 360 تقریبا تعداد روزهای سال. به طرز جالبی، خدا و 72 جرم منورش در زنجیره ای از اقتباس ها تبدیل می شود به حسین و هفتاد و دو همراهش. حتی تصور جن در سنت اسلامی نیز احتمالا با aeon (که اصالتا یک کلمه یونانی است)، ارتباط دارد. الجن یا جن را اگر حن بخوانیم (با توجه به اینکه متن قرآن بعدا نقطه گذاری شده) شاید منظور متن قرآن، از جن، همان aeon بود که هر دو در واقع موجوداتی آسمانی و از جنس آتش هستند. مشخصا چون متن قرآن (بنا به نظریه من در کتاب نامه هایی برای محمد) توسط یک فرقه الحادی مسیحی-یهودی نوشته شده است، تاثیر این تفکرات نوستیکی در متن (خصوصا در سوره جن و از قضا سوره هفتاد و دوم قران!) بازتاب یافته است (با این حال این فرقه نوستیکی نیست). در هر حال، تفکر نوستیکی و مانوی راه خود را به عرفان و تصوف ایرانی باز می کند. مانی پیامبر خود فرزند یکی از پیروان یک فرقه مسیحی نوستیکی (Elcesaites) ها بوده است. این فرقه در اصل یک شاخه از ابیونی هاست. شباهت زیادی نیز بین عقاید مانویان و نظریات مطرح شده در انجیل یهودا یا پیروان مارسین دیده می شود.

در این سنت های مذهبی، جهان مادی نه توسط خدا بلکه توسط یک موجود آسمانی رده پایین تر آفریده شده است و در واقع خدا مسئول شرارت و نقص جهان نیست. در درون هر انسانی نوری هست که باید از جسم مادی اش آزاد شود. پس تصور عرفانی ایرانی از جهان مادی به عنوان شر و وصال به واحد یا معشوق کاملا یک ایده نوستیکی و مانوی است. ادعای کفرآمیز «انالحق» منصور حلاج نیز به نظر به همین ایده اشاره می کند. در واقع، خدای واحد (یا موناد)، خدای راستین و واقعی است و نه این خدایی که در تورات ظاهر می شود. وقتی منصور می گوید انالحق احتمالا منظور یکی بودن وی با نور درونی یا بعد الهی محصور در جسم مادی است. یعنی نوری که در درون ماست، در یک اتفاق آفرینش، در جسم تاریک مادی ما محصور شده است. باورهای اختری و نوستیکی، به صورت خرافات یا عناصر حاشیه ای اسلام هنوز وجود دارد. برای مثال اعتقاد به اینکه هرکسی ستاره ای دارد یا مسیر ستارگان سرنوشت انسانها را روی زمین تعیین می کند. اعتقاد به وصلت و یکی شدن با خدا، اعتقاد به سروش یا ندای درون، تمایل صوفیان و عرفا به رد احکام شریعت، همگی عناصر و عقاید پایه ای مسیحیت نوستیکی است.

آیا متن قرآن واقعا فصیح است؟

امین قضایی

وقتی از مسلمانان پرسیده می شود که از کجا مطمئن هستند که متن قران، کلام خداست، در پاسخ به این ادعای گزافه وعجیب متوسل می شوند که متن قرآن فصاحتی غیرقابل مقایسه دارد به طوری که هیچ کسی تاکنون نتوانسته است به ادعای تحدی پاسخ دهد و آیاتی مشابه آن بیاورد.

ادعای تحدی از خود متن قرآن استنتاج شده است (البته این یک تفسیر غلط است) و مسلمانان بدون هیچ گونه تحقیق و تفحصی، فرض بر این گذاشته اند که کسی واقعا نمی تواند متنی مانند قرآن بنویسد و به دروغ مدعی هستند که متن قران به اعتراف ادبای عرب، متنی به غایت فصیح است.

من در این مقاله ابتدا، ادعای فصاحت خارق العاده قران را مورد بررسی قرار خواهم داد و سپس به ادعای تحدی ایشان اشاره خواهم کرد.

اغلب پاره های متن قرآن از ویژگی بارز فصاحت و بلاغت بسیار به دور هستند. البته مانند هر متن دیگری، در بخش هایی از آن نیز فصاحت به چشم می خورد، اما به هیچ عنوان نمی توان گفت که این فصاحت خارق العاده است.

مطابق تعاریف متنی فصیح و بلیغ خوانده می شود که با کمترین کلمات و بدون حشو زائد، منظوری را به روشنی بیان کند و البته به موقع و به اقتضا از آرایه های ادبی نیز استفاده مناسب کرده باشد. اگر نویسنده منظور خود را روشن بیان نکرده باشد، پس متن بلیغ نیست و اگر منظور روشن باشد، اما زیاده گویی شده باشد، یا ظرافتی در بیان نباشد و یا کلمات به درستی انتخاب نشده باشند (مثلا مغلق باشند) پس باز هم متن از فصاحت به دور خواهد بود.

اگرچه مانند دیگر مفاهیم، برای فصاحت کلام تعریف واحدی وجود ندارد، اما در هر حال بر سر چند ویژگی اتفاق نظر است مانند استفاده از کلمات به جا و مناسب، کلمات خوش آهنگ، عدم تکرار بیهوده، بیان روشن که ابهام در ذهن خواننده ایجاد نکند و یا رشته کلام از دست نرود.

اما ذکر این نکته هم ضروری است که با وجود اینکه می توان تاحدی فصاحت یک متن را بررسی کرد، اما اصولا ذوق و سلیقه شخصی هم در آن اثر دارد و متنی ممکن است برای کسی بسیار زیبا وبدیع باشد و برای دیگری خیر.

برای ما غیر عرب زبانان سخت است که درباره فصاحت زبان عربی قضاوت کنند، بنابراین ما تا آنجا که ممکن است سعی می کنیم بر جوانب محتوایی متن قرآن تمرکز کنیم.

کلمات مبهم:

همانطور که گفتیم یکی از ویژگی های فصاحت، عدم استفاده از کلمات مبهم و نامعلوم است. قرآن کلمات غیرعربی بسیاری دارد که اصلا در زبان عربی رایج نبودند و یا اینکه کاملا مبهم هستند و اصلا معلوم نیست چه معنی دارد یا به چه چیزی اشاره می کند. البته بعدها مفسرین اسلام برای این کلمات، معانی ساختگی جعل کرده اند. با این حال، بر سر معنا و منظور این کلمات هنوز بحث است. هرقدر مفسرین مسلمان با اتکا به روایات و احادیث و تفاسیر ساختگی وانمود کنند که معنی این کلمات را می دانند، از عدم اتفاق نظر ایشان معلوم می شود که آنها تقریبا نمی دانند که منظور این کلمات چیست (براساس همین تجدید نظر طلبان در تفسیر قرآن، مدعی شده اند که متن قرآن در واقع ریشه غیر عربی دارد و مطابق نظریه من نیز، متن قرآن در اصل یک متن ترجمه شده به عربی است و به همین خاطر در قران گفته شده که این قرآن عربی است و اگر آنرا ترجمه نمی کردیم و به زبان عجم می آوردیم نمی فهمیدند. این امر حاکی از این است که متن قران یک ترجمه از متن دیگری است) در زیر، برخی از این کلمات عربی مبهم یا اصالتا غیرعربی را فهرست کرده ایم:

1 . کوثر (این واژه در عربی هیچ معنایی ندارد، بنا به یک روایت از عایشه، وی مدعی شده است که کوثر چشمه یا نهری است در بهشت که به محمد پیامبر اعطا شده است. کریستف لوکزنبورگ با رجوع به ریشه این واژه در زبان آرامی دریافته است که اصالتا این واژه به معنای استقامت و پایداری است. )

2. اولو الباب- حتی علمای اسلام هم خودشان نمی دانند منظور چیست و فرض و گمان را بر این گذارده اند که منظور صاحبان خرد است.

3. ابابیل- کسی معنای این کلمه را نمی داند و فقط به خاطر وجود کلمه پرنده قبل از آن تصور می شود که به معنای گروه پرندگان است و مسلمانان براساس تفسیر از همین متن این داستان را ساخته و پرداخته اند که سپاه ابرهه با پرندگانی که سنگ هایی را پرتاب می کردند (اشاره به آیه بعدی) نابود شدند. برخی از زبان شناسان گفته اند که در اینجا منظور از طیرا ابابیل، آبله مرغان است، یعنی سپاه ابرهه با آبله مرغان نابود شد. به این ترتیب ابابیل یک منشا فارسی دارد و از جمع آبله می آید. با این حال، من نمی دانم اگر این گفته را بپذیریم پس آیه بعد به چه اشاره خواهد داشت.

4. الاعراف (سوره هفتم- آیه 48). کسی نمی داند منظور از اصحاب اعراف چه کسی است.

5. حور عین (لوکزنبورگ نشان می دهد که برخلاف ادعای مسلمانان این کلمه به معنای انگور سفید است و نه باکره بهشتی. بنابراین مسلمانان تروریست برای چندکیلو انگور به عملیات انتحاری دست می زنند!)

دیگر مثالهایی از کلمات مبهم یا غیرعربی عبارتند از: استبرق، ذوالکفل، سبعا من المثانی،بکه، تسنیم،حنیف، فرقان، شجره ملعونه، الرقیم، زبانیه، طاغوت، طوبی، یوم الله، قسوره و ….

وجود این همه کلمه مبهم، قطعا از فصاحت متن می کاهد.

2. شلختگی، پراکندگی و بدگویی

متن قران به سبب پراکندگی غیرعادی اش، به هیچ وجه نمی تواند متنی فصیح قلمداد شود. بارها متن از موضوعی به موضوع دیگری می پرد.

برای یک نمونه از شلختگی ها به آیات زیر از سوره 6 دقت کنید:

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۸۴﴾ وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ ﴿۸۵﴾ وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطًا وَكُلًّا فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۸۶﴾

و به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه را به راه راست درآورديم و نوح را از پيش راه نموديم و از نسل او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را [هدايت كرديم] و اين گونه نيكوكاران را پاداش مى‏ دهيم (84)

و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از شايستگان بودند (85) و اسماعيل و يسع و يونس و لوط كه جملگى را بر جهانيان برترى داديم (86)

هیچ نیازی به دانستن زبان عربی نخواهید داشت تا بفهمید که ترتیب پیامبران در اینجا چقدر شلخته و بی نظم است. هیچ نوع ترتیبی برحسب زمان یا هر ویژگی دیگری بین این فهرست پیامبران وجود ندارد.

قران در سوره 68 به فرد گمنامی بدگویی و فحاشی کرده است. فحاشی و بدگویی آن هم به کسی که به وی اشاره نمی شود، نه تنها از فصاحت و بلاغت بلکه از ادب به دور است:

وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ ﴿۱۰﴾

هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ ﴿۱۱﴾

مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ ﴿۱۲﴾

عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ ﴿۱۳﴾

أَنْ كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ ﴿۱۴﴾

إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿۱۵﴾

سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ ﴿۱۶﴾

و از هر قسم خورنده فرو مايه‏ اى فرمان مبر – [كه] عيبجوست و براى خبرچينى گام برمى دارد- مانع خير متجاوز گناه پيشه- گستاخ [و] گذشته از آن زنازاده است- به صرف اينكه مالدار و پسردار است- چون آيات ما بر او خوانده شود گويد افسانه ‏هاى پيشينيان است- زودا كه بر بينى‏ (در واقع خرطوم) اش داغ نهيم.

3. تکرار

متن قرآن پر از تکرار است. برخی از این تکرارها واقعا کسل کننده اند. داستان موسی چند بار در چند سوره متفاوت تکرار شده است، هربار داستان از یک جایی شروع و دوباره نیمه کاره پایان می یابد. حتی گاهی خود آیات هم تکرار شده اند.

برای مثال به آیات زیر از سوره بقره دقت کنید:

وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴿۱۴۹﴾

و از هر كجا بيرون آمدى روى خود را به سوى مسجدالحرام بگردان و البته اين [فرمان] حق است و از جانب پروردگار تو است و خداوند از آنچه مى ‏كنيد غافل نيست (۱۴۹)

وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿۱۵۰﴾

و از هر كجا بيرون آمدى [به هنگام نماز] روى خود را به سمت مسجدالحرام بگردان و هر كجا بوديد رويهاى خود را به سوى آن بگردانيد تا براى مردم غير از ستمگرانشان بر شما حجتى نباشد پس از آنان نترسيد و از من بترسيد تا نعمت‏ خود را بر شما كامل گردانم و باشد كه هدايت ‏شويد (۱۵۰)

این دو آیه پشت سرهم، یک حرف را دو بار تکرار کرده است. البته کاملا مشخص است که گردآورندگان قرآن که نسخه های متفاوتی داشته اند، هر دو نسخه را در اینجا پشت سر هم گذاشته اند. اگر متن قرآن که به ادعای مسلمانان کلام خداست، اینچنین در اثر جمع آوری بر هم خورده است، پس مسلمانان چطور می توانند ادعای فصاحت متن را داشته باشند.

بدترین نمونه تکرار و حشو زاید که حتی مطالعه متن را ناگوار می سازد سوره 55 است. در این سوره که شامل 78 آیه است، آیه « فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ »، 25 بار تکرار شده است! این حد از تکرار به صورت یک در میان لابلای جملات کاملا به دور از فصاحت است و حتی می توان گفت باعث خورد شدن اعصاب خواننده می شود.

در اینجا مجال نیست که به موارد دیگر اشاره کنم. البته باید ذکر کرد که متن قرآن در بسیاری از جاها نیز نسبتا فصیح است. اما همانطور که اشاره شد، به هیچ وجه متن قرآن، فصاحتی استثنایی ندارد و این ادعای گزافی بیش نیست.

4. ابهام در ضمایر

یک متن فصیح، متنی است که مشخص کند چه کسی خطاب به چه کسی سخن می گوید. قرآن از این لحاظ، بسیار مبهم و نامعلوم است. گاهی خدا در متن به صورت سوم شخص ظاهر می شود، گاهی اول شخص جمع. مخاطب معلوم نیست چه کسی است آیا محمد است یا مسلمانان یا جمیع مردم.

پاسخ به ادعای تحدی

معدود افرادی به ادعای تحدی (یعنی اوردن سوره یا آیاتی شبیه قرآن) پاسخ داده اند. البته دلیل امر، ناتوانی ایشان نبوده است بلکه جرات انجام چنین کاری را در جهان اسلام ندارند. یک دلیل دیگر این است که ادعای تحدی آنقدر مضحک و گزافه است که کمتر نویسنده جدی خواسته باشد خود را درگیر این امر کند. همچنین هرچیزی هم نوشته شود، مسلمانان متعصب مدعی خواهند شد که این به فصاحت و قدرت قران نیست.

با این حال، در سال 2001، فردی موسوم به المهدی، در پاسخ به ادعای تحدی (این البته تنها یکی از دلایل چاپ این کتاب است)، کتابی به نام فرقان الحق منتشر کرد. پاسخ مسلمانان قابل حدس است، به جای اینکه آنها به بررسی دقیق مدعی و پاسخ دهنده به ادعای تحدی بپردازند، آنرا توطئه غرب، صهیونیسم و غیره می دانند که می خواهند مسلمانان را منحرف کند، افکار شیطانی یا کفرآمیز را وارد جامعه اسلامی کند یا به ادعای سایت پرسمان باعث « رسوخ عقيده شرك آلود تثليث يعني سه گانه پرستي» شود.

مشخصا این کتاب هیچ ارزش واقعی ندارد و یاوه ای است افزوده شده به دیگر یاوه های مذهبی. اما این می تواند برای گزافه بودن ادعای تحدی مورد استفاده قرار گیرد. کافی است چند آیه از این کتاب فرقان الحق را با آیات قران تداخل کنید (نسخه رایگان در اینترنت در دسترس است) و از مدعی مسلمان بخواهید بدون رجوع به قرآن، تعیین کند که کدامیک آیات قرآن است و کدامیک آیات کتاب فرقان الحق. اگر نتوانست پس مسلم می شود که این ایات از نظر وی مشابه است و به این ترتیب، گزافه بودن این ادعا که کسی نمی تواند آیاتی مانند قران بیاورد ثابت خواهد شد.