از آن همه دیروز | مجموعه شعر | ابوالفضل پاشا

امروز می‌نشینم و جدول به دست می‌گیرم
«اولین کسی که بر ماه قدم برداشت»
نمی‌دانم…قدم بر زمین که بر می‌داری
چرا دست از کار می‌کشم
می‌نشینم و زیبایی تو می‌گذرد نگاه می‌شوم

«از پوشیدنی‌‌ها که به پا می‌کنند»
فرض کن که می‌شود جوراب
و همان جوراب را که به پا نکرده‌ای
در ویترین مغازه‌ی روبه‌رو خاک می‌خورد
و زیبایی تو پلاستیک دسته‌دار برمی‌دارد و می‌گذرد

خانه‌های سفید…
اگر بنویسم سیاه می‌شود جدول
دورش بیانداز
جوراب‌های سیاه…
اگر بخرم خاک می‌خورد ویترین
دورش می‌اندازم
و جدول‌های خیابان را چگونه می‌گیرم و برمی‌گردم!

پاهای بی‌جوراب…
راه برگشتن نمانده است
خانه‌های خالی…
زیبایی تو را سوار می‌کنند
و جورابی که به پا نکرده‌ای
از زانوی تو بالاتر می‌رود

از آن همه دیروز

 

چند برف از به ياد نياوردن ِ تو مى‌گذرد؟
كه زخم‌هايم بى‌صداست
نگاه كن!
كمى به دوازده مانده
ولى ديروز زمستان نبود
ديروز، نه پرنده بود و نه زمستان
كه به ياد نياوردن ِ تو را در باد خنديدم
گوش به زمين كه مى‌دهم
هيچ شيهه‌يى نمى‌آيد
وگرنه باد اين‌قَدَر خشك نمى‌گذشت
نگاه ِ مرا گوش كن
كه اسب، زخم مى‌آوَرَد.

 

دیدگاهتان را بنویسید