داشتم به طنین صداهایی که پس از گذشت ساعتها از یک ملاقات به گوش میآیند و حتی اگر شبی مثل آن شب گذشته و صبح شده باشد، وادارت میکند که برگردی و دوباره از آن کوچهباغ بگذری تا به آن خانه برسی و منتظر بمانی که در باز شود گوش میدادم. فکر میکردم که این بار دستهایش را میگیرم و رها نمیکنم، کوچهباغ پر شده بود از سایه روشنها. زنگ زدم چندبار، با مشت به در کوبیدم. در باز شد یا اینکه در باز بود. هیچکس در خانه نبود. هیچچیز در خانه نبود. فقط عکسهای دختر و پسر ناشناس در قابهای چوبیشان بر روی دیوار به جای مانده بود.
دریافت کتاب | دیوان سومنات، ابوتراب خسروی |
در روزنامه ی کیهان بیست و پنجم اردیبهشت ماه سی دو خبری از وقوع قتل زنی به نام ژاله م . در خیابان جلایر است . ولی ذکری از نام قاتل یا قاتلین نشده است .این موضوع داستانی است که نوشته شده است . ولی همیشه در مکانهای نا مکشوف داستانها وقایعی خارج از منطق داستان شکل میگیرد که با طرح ان داستان تخریب میشود و چون این داستان واقعه قتل ژاله م . بهانه ای میشود برای نوشتن ان گفت و گوها یا وقایع ناگفته در مکانهای ناشناس داستان . چنان که گفته شد در روزنامه ی کیهان نامی از قاتلین نبرده شده است ،ولی محققا”قاتل ستوان ((کاووس – د ))است که طبق مندرجات پرونده ی استخدامیش اصلا” کرمانی است و در دی ماه سی و یک از دانشکده ی پلیس فارغ التحصیل شده بود . ستوان کاووس د. افسر ضد اطلاعات است و ملزوم میشود که در بیست و یکم اردیبهشت ،اولین ماموریتش را انجام دهد .
مقتول هم هویت واقعی اعلام شده در کیهان را دارد . انچه را که باید دقیق تر گفت این در اسناد مو جود با مشخصات ذیل معرفی گردیده است . ژاله معین – نام پدر فرامرز – متولد فروردین ۱۳۱۳ شماره ی شناسنامه ۱۵، دانشجوی سال دوم رشته ی موسیقی ، دانشکده ی هنر های زیبا – تصویر حکم ماموریت (( ستوان کاووس د .)) در صفحه ی سیصد و بیست و هشت کتاب تاریخ ترورهای سییاسی ایران امده است :
از ستاد عملیاتی ادارهی دوم به ستوان ستوان کاووس د . به شمارهی ۳۲۲۱۱/۱۸۷ف.م. موضوع ژاله م .- بنا به گزارشات واصله ،ژاله م . مسئول میتینگهای ضد ایرانی از سوی عوامل بیگانه در شهر تهران است ، نشانی نام برده جهت بهروری اعلام می گردد . خیابان جالایر – ساختمان ۱۱۱- مرتبه ی سوم شماره ی۸۷- فرمانده ی ستاد عملیات اداره ی دوم – سر هنگ دوم منو چهر پاشایی . ظاهرا” با صدور این نامه است که ماموریت قتل ژاله م . بر عهده ی ستوان کاووس د. قرار میگیرد و این ملزم میگردد تا او را در هر جا به قتل برساند . ستوان هرگز ژاله را ندیده بود . سازمان ضد اطلاعات یک قطعه عکس او را در اختیار ستوان می گذارد . عکس واضحی است .
صورت ژاله م . در طبیعی ترین شکل خود نمایان است . چشمان روشن ،ابروان گسترده و چین اخمی که در هنجار لب ها و بینی کوچکش است . یک خال درشت به اندازه ی یک سکه پایین تر از گوش راست اش است . عکسهای ژاله م . و ستوان کاووس د. در کتاب ترور های سیاسی ضبط شده است . به نحو عجیبی شبیه به نظر می ایند . به جز این که چانه ی ستوان کاووس د. پهن تر است . این عکس برای شناسایی کافی است . با این اوصاف چنان که خوانندگان هم در میتینگهای معهود داستان ما در میدان بهارستان شرکت کنند ،انها را با کمی دقت خواهند شناخت . هر چند که ستوان ((کاووس د . )) با ان عکس ژاله م . را شناسایی نمی کند .
این طور که ستوان به ژاله میگوید، ان را در کیف بغلش گذاشته و در فرصتهای طولانی ما بین بازنویسی ها که ژاله م . در خواب مرگ به سر میبرد ، به ان نگاه میکند . در اولین نسخه داستان که ستوان ((کاووس د.)) با ژاله م . رو برو میشود ، حتما” به سبب سابقه ی دیدار در واقعه ی اصلی یک دیگر را میشناسند . بنا به نوشته ی کیهان قاتل ، ژاله م . عضو فعال حزب فلان را هدف قرار داده و میگریزد . به نظر میرسد که ستوان (( کاووس د.)) ان قدر شتاب زده ژاله م . را میکشد که مجال هیچگونه تخیلی را برای شنونده نمی گذارد . شاید علت تعجیل در این قتل عدم مهارت ستوان در انجام وظیفه بود و شاید هم زیبایی غریب ژاله م . او را مرغوب میکند که مجبور به عکسل العمل بدونه درنگ میشود . به هر تعبیر قاتل بی تجربه بوده است ، ولی چنان که خواهید دید در بازنویسی های مکرر به بلوغ کامل خواهد رسید و فعل قتل را با طما نینه و ارامش انجام خواهد داد و مجال تخیل را برای ما خواهد گذاشت .
بهتر است اولین نسخه داستان را که قاتل هنوز به بلوغ در کشتن نرسیده بازخوانی کنیم ضمنا” ان ها تازه به سرزمین داستان ما هجرت کرده اند و مکانهای خالی و سفید را برای گفتو گوهاشان کشف نکرده اند . همیشه زمان و.قوع میتینگ بیست و سوم اردیبهشت است و سال هم سال سی و دو . محل میتینگ را میشود تغییر داد ،ولی بهتر است ، همان میدان بهارستان باشد ، این طور شئون تاریخی حفظ میشود . ده ها پلاکارد در دست بیش از ده هزار هوادار جهان حزب بالا و پایین میرود ، معبری را که به مجلس میرود بسته اند ، نگهبانها با کلاه خود سرمه ای و باتومهای چوبی ایستاده اند . هر چند دقیقه جمعیت ساکت میشود ، طوری که انگار در میدان پرنده پر نمی زند.
و بعد میدان از هجوم هماهنگ جمعیت منفجر میشود . ستوان ((کاووس د . )) قبل از همه به میدان میاید . حتما” مسلح است . همان تپانچه ی اسکات پنج و بیست و سه که در تاریخ ترورهای سیاسی امده ، در جیب کتش است . روی نیمکت سنگی کنار باغچه مینشیند . باغبان در باغچه نشسته است ، در حال کاشتن نشاهای اطلسی و میخک است . موهای سیاهش با نسیمی که می وزد اشفته میشود . بازی نسیم برگهای سپیدارهای حاشیه میدان را پرپر میکند و سفیدی و سیاه سبزی برگها در هم می لغزند . دو ریو سرباز در حال دور زدن در میدان هستند و ردیف کلاه خودهای سرمه ای از پشت تخته بند باربند ریوها به چشم میایند . چند مرد جوان از راه میرسند . کت و شلوار مشکی پوشیده اند . بعضی کلاه فرانسوی بر سر گذاشته اند ، بعضی روزنامه در دست دارند . روی نیمکتها ورقی پهن میکنند و مینشینند .
با هر موج همهمه ی مامورها دو قدم جلو میایند و با توم ها را در هوا تکان میدهند . یک فورد سیاه در جبهه ی شرقی میدان ایستاده است . سه مرد و یک زن در ان نشسته اند . زیبایی ژاله م . باعث شناسایی او میشود . به نظر میرسد که بیشتر از ان که از دیدار دوباره ی او خوشحال باشد ، مبهوت زیباییش شده است . ژاله م . هم او را در میان جمعیت پیدا میکند . مرد جوان از فورد سیاه بیرون می اید ، پرچم سرخ و سفید حزب را بالا میبرد . از دماغه ی فورد بالا میرود ، روی سقف اتو مبیل می ایستد ، پرچم را در هوا تکان می دهد و رعد اسا فریاد می زند ، سرود حزب . ساختمانهای مجاور از انفجار میلرزد سرود چند بار تکرار میشود . مرد دیگر از دماغه ی فورد بالا می رود ، روی سقف فورد می ایستد و فریاد میزند : من صراحتا” میگویم مامورین بر خلاف مقررات به اشخاص بی گناه شلیک میکنند ، اگر ایبن وضعیت ادامه پیدا کند ، هیچ کس قادر نخواهد بود نظامات را بر قرار کند . خمعیت هورا میکشند ، مرد ادامه میدهد ، دست ها را بالا میبرد .
فورد حرکت میکند ، ستوان به جبها ی جنوبی میدان میرود ، سوار بر موتور سیکلتش میشود و از خیابانهای فرعی به خیابان جلایر میرود . پشت درختهای چنار جایی حدود ساختمان ۱۱۱ می استد و منتظر می ماند . دیگر دارد غروب میشود .چراغهای خیابان روشن شده است . ساعتی از میتینگ گذشته و هنوز ژاله م. نرسیده است . نسیم خنک غروب می وزد . اتو مبیلی از ته خیا بان می اید . چراغهایش نور خیره کنندهای دارد . جلو ساختمان ۱۱۱ می ایستد . ستوان ((کاووس د .)) از پشت درختها قدم تند میکند . ژاله م . از اتو مبیل پیاده میشود . سایه روشنها را جستجو میکند . از پله های ساختمان بالا می رود . فورد حرکت میکند . ستوان ((کاووس د . )) در صحن راهرو ایستاده است . در نور سفید چراغهای مربع سقف ژاله م . را میبیند .
ژاله م . میگوید :دنبالتان میگشتم .
ستوان میگوید :می بینی که امدم .
ژاله م . زانو میزند . ستوان روبه رویش می ایستد و سه بار پیاپی به مر کز شعاع پیچان موهایش شلیک میکند . این زمان اشنایی انها در هنگام وقوع واقعه اصلی بوده است که ستوان چانه ی ژاله م . را را بالا میاورد و می پرسد :شما ژاله معین هستید ؟ اشتباه که نکرده ام ؟ژاله به صورت ستوان نگاه میکند و میگوید :اشتباه نگرفته اید من ژتاه معین هستم . و پلکهایش را بر هم میگذارد و میمیرد ، ولی این بار وقتی ستوان چانه ی ژاله را بالا میاورد ، ژاله میگوید:شما همیشه عجله میکنید ، در امدن،در کشتن ،فرصت هیچ کاری نمی ماند ۰ این دومین بار است که ستوان «کاووس د . » انگشتانش را در هاله ی طلایی مو های ژاله فرو می برد و ان حس گرم و شهوانی را در سر انگشتانش کشف میکند . بعضی وقایع به اراده ی نویسند ه نیست ، نویسنده نمی خواهد هیچ رابطه ای را با قاتلی که گمشده و مقتو لی که سالها در گذشته متصور باشد . ولی در اینجا ادمهایی که مثل ستوان کاووس د . و ژاله م . در قالبهای خاکی خود نیستند .
زن و مردی از جنس کلمه هستند که به رفتار اصل واقه در میایند . بنابر این هیچ واقعه ای تحت اراده ی نویسنده نیست . حافظه زوال ناپذیر در جمجمه های سربی ان هاست که همه چیز را حتی ان حس شهوانی را باز میرساند . این بار هم ستوان کاووس د . بیش از همه به میدان بهارستان می اید ولی دیگر جوان نیست ، میان سال مینماید، حتما” هم مسلح است . باید همان تپانچه ی اسکات پنچ و بیست سه را در جیب کتش داشته باشد . روی نیمکت سنگی کنار باغچه مینشیند و باغبان که در حال کاشتن نشاهای اطلسی و میخک است نگاه میکند . افتاب در حال پریدن است و باد موهای جو گندمی باغبان و سفید سیاه سبزی برگهای سپیدار ها را پر پر میکند . صدای همهمه از دور میاید . دو ریو سرباز میدان را دور میزنند . ردیف کلاه خود ها ی زیتونی از پشت تخته بندهای باربند ریو ها به چشم میایند . همان چند مرد از راه میرسند ، دیگر جوان نیستند ، بعضی دست پسر دخترها یشان را گرفته اند . بر روی نیمکتهای سنگی می نشینند ،ستوان برای انها دست تکان میدهد . یکیشان میپرسد ،کم پیدا هستید ؟
ستوان میگوید :در سفر بودم . فورد سیاه از راه میرسد . سه مرد و یک زن سر نشین ان هستند . فورد سیاه میدان را دور میزند . ستوان ((کاووس د . )) ژاله م . را می شناسد . ژاله م . از قاب پنجره ی اتومبیل برای او دست تکان میدهد . مردها از روی نیمکت بر میخیزند و برای او هورا میکشند . ستوان ((کاووس د . ))جای توقف فورد را پیشبینی میکند . ان جا زیر بید مجنون در جبها ی شرقی میدان فورد در جای معین توقف میکند . صدای همهمه ی جمعیت نزدیک میشود ،کلمات،شعارها واضح و اشکار به گوش میرسد ، عده ای به میدان می ایند . ستوان میدان را دور میزند و به ان بید مجنون میرسد . ژاله م . از فورد پیاده می شود . کت و دامنی خاکستری پوشیده و هاله ی طلایی موهایش از زیر روسری اش بیرون زده است . به چشمان ستوان کاووس د . خیره میشود و می پرسد : اقا کبریت دارید ؟ ستوان کبریت میگیراند و شعله را در جام دست هایش می گیرد . و ژاله م . خم می شود و سیگارش را روشن میکند . ژاله می گوید :عوض شده اید !
ستوان میگوید:ولی شما هیچ تغییری نکرده اید .
ژاله م . میپرسد :من همچنان مقتول ام .
ستوان می گوید :حکم قتل شما همیشه در جیب من است ،این متینگ از مقدمات مرگ شماست . ژاله م . بر میگردد و در فورد می نشیند همه چیز مثل روز حادثه است . انعکاس سرود میدان را میلرزاند . سخنرانی که روی سقف فورد می استد فریاد می زند :ما هنوز در حال قربانی دادن هستیم در خفا به ما شلیک میشود و خون ما به کرات بر زمین ریخته می شود ، من از شما می پرسم که کی نظامات بر قرار می شود ؟ همهمه ای در میدان در می گیرد . نگهبانها با باتومها و سپرهای شیشه ای جلو می ایند ،عقب می نشینند . ستوان ((کاووس د . )) سوار بر مو تور سیکلتش می شود و میدان را ترک کیکند و به خیابان جلایر می رود . در مکان معهود کمین می کند چنان که قرار استن ، دیگر غروب شده و چراغها دارند روشن می شوند و ژاله م . دیگر باید بیاید . فورد سیاه از راه می رسد . چراغهایش نور درخشانی دارند. جلو ساختمان ۱۱۱ می ایستد ، ژاله م . پیاده می شود . از پله ها بالا می رود ،ستوان ((کاووس د . ))در صحن راهرو ای ستاده است .
در نور سفید چراغهای مربع سقف ژاله م . را می بینید . ژاله م . می گوید : نباید این بار عجله کنی . و دست ستوان را میگیرد و از پله ها بالا می رود ژاله م . می گوید : اولین بار که مرا می کشی به چشمانت نگاه کردم ، داشتم فکر می کردم چقدر زیبا هستند ، که مردم ،در همه ی مدت مرگ به زیبایی چشمانت فکر می کردم ،کاش حکم را پاره می کردی . ستوان ((کاووس د . ))می گوید: فراموش نکن که این حکم اجرا شده و تو در خاک پوسیدی حا لا ، ما فقط کلمه هستیم که از پله ها بالا میرویم .
ژاله م . می گوید :همیشه هر جا که باشیم ،جاهایی هست که هیچ کس نیست و می توان برای چند دقیقه ام که شده با هم تنها باشیم . و مسیر خالی و سفید پله ها را نشان می دهد . و می گوید : حتی می توانی به خانه ام بیایی و برای ساعتی هم که شده از چشم ان واقعه پنهان شویم . و از مسیر خالی و سفید پله ها بالا می روند ، به انتهای پله ها می رسند . ستوان ((کاووس د . )) تپانچه را از جیب کتش بیرون می اورد و ژاله م . زانو می زند ، چانه اش را در سینه اش پنهان می کند ،دست هایش را مشت کرده و لاله ی گو شش را می فشارد ، هاله ی طلایی مو هایش روی شانه ها پریشان می شود . ستوان ((کاووس د . )) سه بار پیا پی به مرکز شعاع پیچان موهایش شلیک می کند . شانه ی ژاله م . یله می شود ، بر زمین می غلتد و چشمانش رد قدمهای ستوان ((کاووس د . ))را می پاید .
حتما” وقتی ژاله م . با اشتیاق زانو می زند و در مسلخ می نشیند ،می داند که چیزی از داستان نا گفته مانده است . چیزی که باید گفته شود ، چیزی که نوینده فقدانش را احساس می کند که دو باره بنویسد و او را دو باره از کلمه بسازد تا اگر شده او ژاته م . ، چیز بیشتر،از زندگی به چنگ اورد . برای ان وجه گمشده است که باید دوباره نوشت و ستوان ((کاووس د . )) و همه ی ان پلاکار دها و با تو مها و ریو ها و صدا ها را احضار کرد ، هر چند که دیگر انها ان گونه نیستند که بوده اند ، کلماتی پیر و مستعل شده اند که تنها بهانه ی حضو رشان تهیه ی مقدمات مرگ ژاله م . است که همچنان مجهول می ماند . ژاله م . سوار بر ان فورد سیاه به میدان بهارستان می رسد . ستوان کاووس د . پیر تر از همیشه روی نیمکت سنگی نشسته است و به پیرمرد باغبان که در حال کاشتن نشاهای اطلسی و میخک است خیره ماند ه است . افتاب در حال پریدن است .
بازی نسیم موهای سفید باغبان را پریشان می کند و سفیدی و سیاه سبزی برگ های سپیدار کهن را پر پر می کند . دو ریو سرباز همچنان در حال دور زدن میدان هستند . چند مرد همیشگی به کندی از راه می رسند ، بعضیشان طاس شده اند و موهای حاشیه ی سرشان سفید است . فورد سیاه در جبهه ی شرقی میدان ،زیر بید مجنون که از پیری رعشه برگهایش به زمین می رسد می ایستد . ستوان به زن سر نشین فورد خیره می شود ژاله م . هم به او نگاه می کند . لبخندی اشنا می زند . پیرمردی از فورد سیاه بیرون می اید ، پرچم رنگ باخته ای به دست دارد ، به سختی از دماغه ی فورد بالا می رود و بر روی سقف می ایستد و فریاد می زند :از خفا به ما شلیک میشود ،ما در خون می غلتیم ، هیچ کاری از دستمان بر نمی اید جز این که روزی نظامات بر قرار شود .
صدای همهمه میدان را پر می کند . ژاله م . سوار بر ان فورد سیاه از میان کلمات ان شهر مستهلک بر میگردد . خیابانهای شهر را می پیماید و ستوان کاووس د . مسیر ان همه باز نویسی های ازلی را طی می کند و در مکان معهود منتظر می ماند . ژاله زودتر از همیشه سر می رسد . این را می توان از روی چراغهایی که هنوز روشن نشده اند ، نوشت . ژاله م . این بار رنگ پریده است ، وقتی که از فورد پیاده می شود شتابان تر از همیشه از پله ها بالا می رود . ستوان مثل همیشه منتظر ایستاده است . ژاله م . می گوید : عجله کردم ، شاید بیشتر با تو بمانم .
ژاله می گوید : در راه همش به تو فکر می کردم .
ستوان میگوید :به مرگ هم .
ژاله دستهای ستوان را می گیرد و به طرف پله ها می رود .
ژاله م . می گوید : می شود تو بدونه حکم مرگ من بیایی ؟
ستوان کاووس د . می گوید : همیشه این حکم بوده و هست . مهم نیست کی باشد . حالا یا هزار سال دیگر . من خلق شدم که قاتل تو باشم .
ژاله م . می گوید : وقتی چیزی نوشته نمی شود کجا هستی
ستوان می گوید : گم می شوم سرگردان میشوم .
ژاله دستش را روی گردن ستوان می پیچد و از پله ها بالا می رود . به انتهای پله ها می رسند . راهروی اغاز می شود ، نور سفیدی از چراغهای مربع سقف می تا بد .
ژاله میگوید : از این به بعد ، وقتی مرا کشتی توی اپارتمان من زندگی کن . این طور از سر گردانی نجات پیدا میکنی .
شطرنجهای سفید و سیاه راهرو را می پیما ند . به شماره ی هفتادو هشت می رسند . ژاله م . کلید را در کیفش پیدا می کند . در باز می شود . ژاله چراغها را روشن می کند . غبار سفیدی همه جا را پوشانده است . ژاله می گوید : سالهاست که به خانه نرسیده ام ، همیشه در حال مرگ ارزو می کنم که ای کاش به خانه رسیده بودم .
انگشتش را روی میز ارایش کنار سالن می کشد . خط عمیقی روی سطح شیری غبار شیار می شود ،به اینه نگاه می کند و می گوید : فایده ی مرگ برای من این است که پیر نمکی شوم ، فقط همین .
ستوان کتش را در می اورد و به دسته ی صندلی می اویزد ، به اینه نگاه می کند . غبار سفیدی بر مو هایش نشسته و صورتش پر شده از خطهای ریز . ژاله روسری سیاهش را بر می دارد . بازتاب طلایی هجاهای پیچان طرهها صفحه ی کاغذ را روشن می کند و عشقه ی بلند بازوانی به کمر گاه سپیداری رسته بر سفیدی کاغذ می پیچد . کلمات در غبار گم می شود و واژه ها در ذائقه ی کام های مشترک شوری غبار ها را می چشد . ژاله گریه می کند .
ستوان ((کاووس د . )) می گوید : گریه میکنی ؟
ژاله می گوید : شاید این اخرین نسخه ی داستان ما باشد .
و در حجم نا پیدای خانه ، پنهان شده در سفیدی فاصله ی کلمات می غلتد . و بعد ستوان از درون سفیدی مبهم غبار و فاصله ها بر می خیزد و تپانچه اش را از جیب کتش بیرون می اورد . ژاله م . زانو میزند . خطی سایه وار تراوش قامتش را از متن تفکیک می کند . هم اینک روشنایی بر کلمات می تابد و قوس و قعر ان ها را باز می تاباند و کمرگاه معبری از سپیده را می پیماید و حجمهای متراکم طالع می شوند . ژاله م . پلک هلپا را بر هم می گذارد . دست ها را مشت میکند . و لاله های گو شش را می فشارد و چانه را در حجم های پر نور پنهان می کند . هاله ی مو هایش اشفته می شود . ستوان سه بار پیاپی به مرکز شعاع پیچان مو هایش شلیک میکند ، خطوط صورت ژاله م . در هم می شکند و شانه اش یله می شود و خون از لابه لای موهایش بر می جهد و در میان کلمات نشسته بر سفیدی کاغذ نشت می کند .
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.