
این روزها پاریس میزبان نمایشگاهها و رویدادهای فرهنگی هنری زیادی است که از میان آنها میتوان به نمایشگاهی از آثار “آنا مِندیتا”* هنرمند اجرا، نقاش، مجسمهساز و ویدیو آرتیست آوانگارد و نوگرای کوبایی اشاره کرد که در موزۀ “ژوُ دوُ پُم”* برپاست.

هنرمندی که در ردیف تأثیرگذارترین زنان هنر مدرن، آثارش در صدها موزۀ جهان نگهداری می شوند، یکی از پایه گذاران سبک هنری «بدنی- زمینی/Earth-Body»، به شمار می آید و درونمایۀ آثارش بر عناصر چهارگانۀ طبیعت، بدن انسان به مثابۀ مادۀ خام هنری، فمینیسم، تعریف جامعه از زیبایی، خشونت، تعلق و بازگشت به طبیعت، مبتنی است.
“آنا مِندیتا” در ١٨ نوامبر ١٩٤٨ در هاوانا، پایتخت کوبا به دنیا آمد و پس از انقلاب کوبا در سال ١٩٦١ و در سن دوازده سالگی به همراه خواهرش به آمریکا فرستاده شد. پدر آنا سیاسی بود و برای مدتی از “فیدل کاسترو” حمایت میکرد اما بعدها به جرگۀ مخالفین او پیوست و برای مدتی طولانی زندانی شد؛ به همین علت آنا و خواهرش مجبور به ترک زادگاه خود شدند.

“آنا مندیتا” دردانشگاه “آیووا” در رشتۀ هنرهای تجسمی به تحصیل پرداخت. او در “آیووا”، برای نخستین بار، با هجوم احساساتی چون فقدان، بیگانگی، عدم تعلق و گسستن از سرزمین مادری مواجه شد؛ مضامینی که از آن پس بر تمامی آثار او، از نقاشی گرفته تا “پرفُورمنس” (هنر اجرا)، مجسمه، عکس، ویدیوآرت و هنرهای وابسته به زمین و طبیعت، سایه افکند.

آنا در سال ١٩٧٨ در نیویورک ساکن شد؛ در خلال سالهای ١٩٧١ تا ١٩٨١، صدها مستند صامت با فرمهای “سوپرهشت”، ١٦ میلیمتری و ویدیویی از آثار خود ساخت و در سال ١٩٨٣ جایزۀ بزرگ رُم را از سوی آکادمی آمریکایی رُم دریافت کرد.
در دوران فعالیت هنری، “آنا مندیتا”، در دهۀ ٧٠ و اوایل دهۀ ٨٠ میلادی، زنان و نژادهای غیرسفیدپوست در جامعۀ آمریکا، از جایگاهی معتبر برخوردار نبودند. به همین دلیل است که مرگ مشکوک او در ٨ سپتامبر ١٩٨۵، با سقوط از طبقۀ ٣٤ ساختمانی در نیویورک، پس از مشاجره با همسرش “کارل آندره”، خشم بسیاری از فمینیستها و تساویخواهان را نسبت به دادگاهی که مرگ آنا را خودکشی تشخیص داده و شوهرش را به عنوان مردی سفیدپوست از اتهام قتل تبرئه کرد، برانگیخت.
نمایشگاهی که موزۀ “ژوُ دوُ پُم” با عنوان “آنا مندیتا، پوشیده در زمان و تاریخ”*، به آثار این هنرمند اختصاص داده است، شامل ٢٠ ویدیو آرت، مجموعه عکسهای او و نیز مستند کوتاهی است که “راکوئل سِسیلیا مِندیتا” برادرزادۀ “آنا مندیتا” دربارۀ زندگی او ساخته است.
“آنا مندیتا” در آثار خود، با عبور از مرزهای بیانی، با ادغام مجسمهسازی، چیدمان، پرفورمنس (هنر اجرا)، عکس و نیز استفاده از بدن خود به عنوان مادۀ خام، به بیان هنری شخصی و ویژهای دست مییابد و تاریخ، فرهنگ و جنسیت را زیر سؤال میبرد.

از آنجا که اغلب آثار وی در طبیعت خلق میشد و امکان به نمایش گذاشتن آنها در گالریها میسر نبود، او تصمیم گرفت که به فیلمبرداری و ساخت ویدیو آرت از مجسمهها و سایر آثار هنری محیطی خود، روی آورد و به این ترتیب در ردیف نخستین هنرمندانی قرار گرفت که در زمینۀ ویدیوآرت فعالیت میکردند که هرچند در زمان خودش در میان عموم مردم شناخته شده نبود، اما هنرمندان زیادی از او تأثیر میگرفتند.
“آنا مندیتا” در خلق هر اثر هنری، از حضور و یا غیاب بدن خود استفاده میکند؛ چنانکه در برخی از این آثار، به جای حضور فیزیکی او، تنها شاهد جای خالی و فرم بدنش بر روی خاک یا شنهای ساحل هستیم.
او با توسل به عناصر اصلی طبیعت مثل آب، خاک، باد و آتش و نیز عناصر زندگیبخش بدن انسان مانند “خون”، به عنوان مواد اولیۀ آثار خود، سعی داشت به طبیعت و ریشههای بدوی انسان نزدیک شود و در محدودۀ بدنی خود، گفتگویی درونی با طبیعت را به زبان تصویر ترجمه کند.
“آنا مندیتا” در توضیح استفاده از خون در برخی از آثار خود گفته است: «به اعتقاد من، خون عنصری قدرتمند و جادویی است؛ من آن را نشانهای منفی نمیپندارم».
یکی از نخستین آثار “آنا مندیتا” از مجموعۀ “بدن-زمین”، در سفر وی در سال ١٩٧١ به منطقۀ باستانی “یاگول/Yagul” در مکزیک خلق شده که او برهنه بر خاک، در گوری خوابیده است و بدنش با گلهایی سپید پوشیده شده است. او در توضیح این اثر گفته است که «حس میکردم زمان و تاریخ مرا پوشاندهاند».

مکزیک برای او سرزمینی الهام بخش بود؛ زیرا به لحاظ فرهنگ و زبان، با این کشور احساس نزدیکی میکرد و در طول دهۀ هفتاد، هر تابستان برای خلق آثار خود به مکزیک می رفت.
در اثر دیگری از”آنا مندیتا” به نام “سراب/Mirage”، که ویدیوآرتی متعلق به سال ١٩٧٤ می باشد، تصویر برهنۀ او را در آینهای که در دامان طبیعت قرار گرفته است، می بینیم؛ او در این اثر از طریق روایتی دوگانه، به طور سمبولیک، داستان جدایی خود را از خانواده و سرزمین مادریاش کوبا، به تصویر می کشد.

او در خلال سالهای ١٩٧٤ تا ١٩٨١، در ٣٨ ویدیوآرت خود، از عنصر “آتش” استفاده می کند که ٤ اثر از میان آنها در این نمایشگاه حضور دارند و با به تصویر کشیدن سیلوئتهایی با فرم بدن انسان، ارتباط زمین و بدن را به واسطۀ آتش، روایت می کنند.
در همین دورۀ زمانی، “آنا مندیِتا” در ١٩ ویدیو آرت، از عنصر “آب” استفاده می کند که یکی از آنها با عنوان “نهر/Creek “، بدن برهنه و بی تحرک او را همچون “اُفلیا”، از زاویۀ بالا در آب روانِ نهری کوچک نشان میدهد.


در مجموعۀ دیگری با نام “درخت زندگی”، او با بدنی پوشیده از گِل، مقابل درختی ایستاده است و گویی با تنۀ درخت یکی شده است. این مجموعه که به مفاهیمی چون درخت خانواده، شجره نامه و بازگشت به ریشه ها اشاره دارد، متأثر از سَمبُل مذهبی “درخت زندگی” در مکزیک است.
“آنا مندیتا” دغدغۀ تاریخی بشر، یعنی بازگشت به اصل را در آثارش مطرح کرده و چه به لحاظ مضمون و چه از نظر فرم، در جستجوی ریشه های بدوی انسان، به کیفیتی فراتر از زمان دست یافته است؛ گویی او از جنس بوسه و نوازش نیست، با خاک و گِل و ریشه هم آغوش است.
“آنا مندیتا” در تاریخ هنر مدرن، اهمیت زیادی دارد و آثارش به مثابۀ مکالمهای بیپایان با زمین و طبیعت است که تا مرگ پرابهام او، بر سیاهی آسفالت خیابانی در نیویورک تداوم می یابد.
Ana Mendieta *
Jeu de paume *
“Le temps et l’histoire me recouvrent” *
اخبار و شرح و تحلیلها را نگار اوجی | رادیو فرانسه




دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.