1
من، برتولت برشت، از جنگلهای سیاه آمدم.
مادرم مرا خوابیده در بدنش به شهرها
آورد. و سرمای جنگلها
تا روز مرگم در من خواهد بود.
2
در خانه هستم. در شهر آسفالت شده. از همان ابتدا
تقدیس نهایی آماده شده بود:
با روزنامهها، و توتون. و کنیاک.
در نهایت، بدبین، تنپرور و آرام.
3
با مردم مودب و دوستانه رفتار میکنم.
کلاه نامطبوعی به سر میگذارم، مثل مردم.
میگویم: آنها حیواناتی هستند که بوی عجیبی میدهند.
و میگویم: چه فرقی میکند؟ من هم یکی از آنها.
4
پیش از ظهر یک یا دو زن را
روی صندلی گهوارهایام مینشانم و با چشمهایی سالم
بدون چشم برهم زدن نگاهشان میکنم و میگویم:
حالا کسی را دارید که بتوانید به او تکیه کنید.
5
اما عصرها مردهایی را در اطرافم جمع میکنم
و آنگاه یکدیگر را “آقا” خطاب میکنیم.
پایشان روی میزهای من میگذارنذ
و میگویند: برای ما همه چیز بهتر میشود. و من نمیپرسم چه وقت.
6
در نور خاکستری پیش از صبح درختان ادرار میکنند
و همهی حشرات و پرندهها صدای آوازشان را بالا میبرند.
درست همان لحظه من در شهر گیلاسم را بالا میبرم
و ته سیگارم را میاندازم و نگران به خواب میروم.
7
ما، نسل آسوده، در خانههایی
نشستهایم که قرار است ویران نشوند
(بدین ترتیب آن جعبههای بلند را روی جزیرهی منهتن
و آن آنتنهای بلند را میسازیم که موج اقیانوس اطلس را سرگرم کند).
8
از آن شهرها تنها باد میماند که از میانشان
میگذشت!
خانه، مصرفکنندهها را شاد میکند. باد پاک میکند.
میدانیم که همهمان کرایهنشین هستیم، موقتی هستیم
و بعد از ما چیزی که ارزش گفتن داشته باشد، نخواهد آمد.
9
میان زلزلههایی که میآیند، امیدوارم بتوانم
سیگارم را روشن نگه دارم، چه تلخ و چه شیرین،
من، برتولت برشت، مدتها پیش از این، از جنگلهای سیاه
به شهرهای آسفالت شده آورده شدم.
اویگن برتولت فریدریش برشت (به آلمانی: Eugen Berthold Friedrich Brecht) (زاده ۱۰ فوریه ۱۸۹۸ – درگذشته ۱۴ اوت ۱۹۵۶)، نمایشنامهنویس، کارگردان تئاتر و شاعر آلمانی با گرایشهای سوسیالیستی و کمونیستی بود.
برتولت برشت را بیشتر به عنوان برجستهترین نمایشنامهنویس تئاتر روایی (که نقطه مقابل تئاتر دراماتیک است)، و بهخاطر نمایشنامههای مشهورش میشناسند. اما برتولت برشت گذشته از این که نمایشنامهنویسی موفّق و کارگردانی بزرگ بود، شاعری خوشقریحه نیز بود و شعرها، ترانهها و تصنیفهای پرمعنا و دلانگیز بسیاری سرود. وی همچنین با ابداع سبک فاصلهگذاری در تئاتر، انقلابی بزرگ را در زمینهٔ هنرهای نمایشی به پا کرد.
کتاب (جلادان هم میمیرند) از آثار این نویسنده است که در سال ۱۹۴۳ با کارگردانی فریتس لانگ به صورت فیلم سینمایی ساخته شد.
داستان این فیلم حاصل کار مشترک فریتس لانگ و برتولت برشت با نام مستعار برت برشت (بدون ذکر در عنوانبندی) است. در نتیجه مؤلفههای شیوه برشت بهویژه نوع حضور مردم و تکگوئیهای میهن دوستانه شخصیتها به فیلم راه مییابند.
برشت در آمریکا، لانگ را یافت و این دو جلای وطن کرده، در جلادان هم میمیرند! فرصتی برای خلق اثری ضد نازی و ابراز وفاداری به اعتقادات و مرام خود را یافتند
برشت سرودن شعرهایش را در ۱۵سالگی و پیش از نمایشنامهنویسی آغاز کرد. نخستین سرودههایش را بین سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷ سرود و آنها را در نشریات محلی منتشر کرد. در سال ۱۹۱۸، هنگامی که به خدمت سربازی اعزام شد، افزون بر کار در بیمارستان نظامی پشت جبهه، سرودههایش را همراه با نواختن گیتار برای سربازان میخواند و آنها را مجذوب نوای گرم و سرود دلنشین خود میکرد.
شعرهای نمایشی برشت را از مهمترین آثار او دانستهاند. اینها شعرهایی هستند که به صورت سرود، تصنیف یا ترانه وارد نمایشنامههای او شده و به مناسبتهای موضوعی خاص یا برای غنا بخشیدن به موضوع و افزایش اثرگذاری، به صورت پیشدرآمد، میانپرده، مؤخره یا در میان متن آورده شدهاند. این شعرها اغلب طنزآمیز یا هزلآمیز هستند و زیر پوستهٔ شوخطبعی خود مفاهیم بسیار جدی و آگاهکننده داشته و پیامرسان ایدههای نقادانه و اجتماعی برشت هستند. بیشتر نمایشنامههای برشت دربرگیرندهٔ یک یا چند سرود، ترانه و شعر است.
نمایشنامهها
نام نمایشنامه نگارش انتشار
بعل ۱۹۱۸ ۱۹۲۳
آوای طبل در شب ۲۰–۱۹۱۸ ۱۹۲۲
در جنگل شهر
مادر ۳۱–۱۹۳۰ ۱۹۳۲
ارباب پونتیلا و نوکرش ماتی ۱۹۴۰ ۱۹۴۸
دایره گچی قفقازی ۴۵–۱۹۴۳ ۱۹۴۸
زن نیک ایالت سچوان ۴۲–۱۹۳۹ ۱۹۴۳
ننه دلاور و فرزندان او ۳۹–۱۹۳۸ ۱۹۴۱
زندگی گالیله ۳۹–۱۹۳۷ ۱۹۴۳
ترس و نکبت رایش سوم ۳۸–۱۹۳۵ ۱۹۳۸
کله گردها و کله تیزها ۳۴–۱۹۳۱ ۱۹۳۶
استثناء و قاعده ۱۹۳۰ ۱۹۳۸
آنکه گفت آری و آنکه گفت نه ۳۰–۱۹۲۹ ۱۹۳۰
اپرای سه پنی ۱۹۲۸ ۱۹۲۸
آدم آدم است ۱۹۲۴–۱۹۲۶ ۱۹۲۶
عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی ۲۹–۱۹۲۷ ۱۹۳۰
محاکمهٔ ژان دارک در روان ۱۹۵۲ ۱۹۵۲
تفنگهای ننه کارار
توراندخت یا کنگرهٔ ماستمالیکنندگان ۱۹۵۳ ۱۹۶۹
برشت و فاصلهگذاری
عدم ارتباط حسی بین مخاطب و اثر و جایگزینی رابطهٔ فکری و عقلانی (از طریق فاصلهگذاری و بنابراین بیگانهسازی) و همچنین روایت داستان به جای وقوع داستان و قطع کردن نمایش در جاهایی که امکان رابطه و پیوند حسی نمایشنامه و مخاطب وجود دارد، از مشخصات این ساختمان نمایشی است. در این روش سعی نویسنده، کارگردان و بازیگر روایت کردن درام بهجای تجسم کردن آن برای تماشاچی است. گاهی در فارسی به آن تئاتر حماسی میگویند که ترجمهٔ دقیقی نیست.
تئاتر روایی برتولت برشت با استفاده از یک راوی در بطن نمایشنامه و متنهای توصیفی خارج از دیالوگ و نیز چکیدهای از وقایع هر صحنه در آغاز پرده که با هدف زدودن هیجان در نزد تماشاگر صورت میگیرد، در صدد برانگیختن قوهٔ تفکر تماشاگر است و او را به تقابل با آنچه که بر روی صحنه نما یش داده میشود، وامیدارد.
موضوعات نمایشنامههای برشت برگرفته از واقعیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حاکمند. برشت تماشاگر خود را وارد دنیای تماشاگر حقیقی میکند و به چالش با آن فرا میخواند. نمایشنامههای برشت با آنچه که بر روی صحنه نمایش داده میشود و به گونهای بیانگر و انعکاس شرایط واقعی حاکم در جامعه است، موافق نیست، بنابراین باید روند نمایشنامه تحرک لازم را در وی برای مقابله با شرایط اجتماعی حاکم ایجاد کند. هدف برشت نشان دادن یک رفتار اجتماعی خاص، در یک محیط اجتماعی خاص است که باید از دید تماشاگر به صورت انتقادی مورد توجه قرار گیرد.
برشت خود میگوید: «متن باید طنزآلود باشد… وظیفهٔ طنز طرح و توصیف اخلاقیات است. متن نباید احساسی یا اخلاقی باشد بلکه باید اخلاقیات و احساسات را نشان دهد.»
مرگ
برشت در ۱۴ اوت ۱۹۵۶ براثر سکته قلبی درگذشت . استیون پارکر، استاد دانشگاه منچستر، پس از بررسی سابقه پزشکی برت ولت برشت به علت ابتلا به تب روماتیسم در کودکی، دچار نارسایی مزمن قلبی مادامالعمر شده بود. بر اساس تحقیقات تازه، برشت همچنین از کره سیدنهام هم رنج میبرده که بیارتباط با تب روماتیسمی نبوده است. به ادعای پروفسور، پارکر برشت انبوهی از مشکلات جسمی داشت و بیماریهای مزمنش سرانجام به مرگش انجامید. با وجود این این بیماریها او نبوغ شعری و ناتری فوقالعادهای داشت که سبب میشد ضعف جسمی خود را به قدرتی بیهمتا تبدیل کند.
برايم بنويس، چه تنت هست؟ لباست گرم است؟
برايم بنويس، چطوري ميخوابي؟ جايت نرم است؟
برايم بنويس، چه شکلي شدهاي؟ هنوز مثل آن وقتها هستي؟
برايم بنويس، چه کم داري؟ بازوان مرا؟
برايم بنويس، حالت چطور است؟ خوش ميگذرد؟
برايم بنويس، آنها چه ميکنند؟ دليريت پا برجاست؟
برايم بنويس، چه کار ميکني؟ کارت خوب است؟
برايم بنويس، به چه فکر مي کني؟ به من؟
مسلماً فقط من از تو مي پرسم!
و جوابها را ميشنوم که از دهان و دستت ميافتند
اگر خسته باشي، نميتوانم
باري از دوشت بردارم.
اگر گرسنه باشي، چيزي ندارم که بخوري.
و بدين سان گويا از جهان ديگري هستم
چنان که انگار فراموشت کردهام.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.