اين نمايشنامه در سال 1982 به زبان فرانسه نوشته شده است، نخستين بار در سال 1982 در تئاتر آوينيون به اجرا درآمده است و نخستين بار در سال 1984 از سوى انتشارات فيبر اند فيبر به زبان انگليسى منتشر شده است.
براى: واسلاو هاول
كارگردان: (ك)
دستيارِ زن: (د)
قهرمان نمايش: (ق)
لوك، مسئول نورپردازى، خارج از صحنه (ل)
جلسه تمرين. آخرين دستكارىها در صحنه آخر. صحنه لخت است. د و ل همين الساعه نور را تنظيم كردهاند. ك تازه رسيده است.
ك سمت چپ تماشاگران پايين پلهها بر صندلى دستهدارى نشسته است. پالتوِ پوست به تن دارد با كلاه پوست بىلبه چسبانى كه به پالتويش مىخورد. سن و سال و كوچك و بزرگ بودن اندام مهم نيست.
د كنار او ايستاده است. با روپوش بلند سفيد. سربرهنه. مدادى پشت گوش. سن و سال و كوچك و بزرگ بودن اندام مهم نيست.
ق وسط صحنه روى سكويى سياه به بلنداى نيم متر ايستاده است. كلاهِ مشكى لبه پهنى به سر دارد. بالاپوش مشكى بلندى تا قوزك پا پوشيده است. پابرهنه است با سر خميده، دستها در جيب. سن و سال و كوچك و بزرگ بودن اندام مهم نيست.
ك و د سرتاپاى ق را برانداز مىكنند. درنگ طولانى.
د: ]سرانجام[ ظاهرش را مىپسندى؟
ك: اِى. ]درنگ[ چرا رو سكو؟
د: كه تماشاگرانِ جلو، پاها را ببينند.
]درنگ[
ك: كلاه براى چى؟
د: تا كمك كند صورت پيدا نشود.
]درنگ[
ك: بالاپوش چرا؟
د: تا سر تا پايش را مشكى داشته باشيم.
]درنگ[
ك: زيرپوش هم دارد؟ ]د به سمت ق راه مىافتد[ دِ بگو.
]د مردد مىماند.[
د: لباس خوابش.
ك: به رنگ؟
د: خاكسترى.
]ك سيگار برگى درمىآورد.[
ك: آتيش. ]د پيش مىرود، سيگار برگ را روشن مىكند، بىحركت مىايستد. كِ سيگار برگش را دود مىكند.[ جمجمه چهطور است؟
د: خودتان ديدهايد.
ك: يادم مىرود.]د به سمت ق راه مىافتد.[ بگو.
]د مردد مىماند.[
د: موهاش ريخته. چند گُله جا.
ك: رنگش؟
د: خاكسترى.
]درنگ[
ك: دستها چرا تو جيب؟
د: تا كمك كند سرتاپاش مشكى باشد.
ك: دستها نبايد در جيب باشند.
د: يادداشت مىكنم. ]دفترچه يادداشتى برمىدارد،مداد از پشتگوش مىگيرد، يادداشت مىكند.[
دستها بيرون باشند.
]دفترچه و مداد را سرجايشان مىگذارد.[
ك: در چه وضعىاند؟]د دستپاچه است. با ناراحتى [دستها در چه وضعىاند؟
د: خودتان ديدهايد.
ك: يادم مىرود.
د: چلاق. ضايعه پى و عصب.
ك: مثل چنگ حيوانها؟
د: هر طور شما بفرماييد.
ك: دوچنگ.
د: مگر وقتى مشتش را گره كند.
ك: نبايد بكند.
د: يادداشت مىكنم.]دفترچه يادداشت را برمىدارد، مداد را به دست مىگيرد، يادداشت مىكند. [دستها باز و شل.
]دفترچه يادداشت و مداد را سرجايشان مىگذارد.[
ك: آتيش.]د جلو مىآيد، سيگار برگ را دوباره مىگيراند، آرام مىايستد. ك سيگار برگ را دود مىكند.[خوب، حالا بگذار ببينم.]د دستپاچه است، ناراحت[. بجنب… بالاپوش را باز كن. ]به كرونومترش نگاه مىكند.[ بپر بالا. من جلسهحزبى دارم.
]د به سمت ق مىرود، بالاپوش را برمىدارد. ق وا مىدهد، بىحركت است. د چند قدم عقبعقب مىآيد،بالاپوش، روى ساعد دستش است. ق پيراهن خوابى كهنه و خاكسترى به تن دارد، سر پايين انداخته و مشتها را گره كرده است. درنگ.[
د: حالا بى بالاپوش بهتر است؟ ]درنگ[ دارد مىلرزد.
ك: نه آن قدر. كلاه هم.
]د پيش مىرود، كلاه ق را برمىدارد، چندقدم برمىگردد، كلاه به دست. درنگ[
د: از اين جمجمه خوشتان مىآيد؟
ك: بايد سفيد شود.
د: يادداشت مىكنم.]دفترچه يادداشت را برمىدارد، مداد را به دست مىگيرد، يادداشت مىكند. [جمجمه سفيد شود.
]دفترچه يادداشت و مداد را سرجايشان مىگذارد.[
ك: دستها.] د دستپاچه است، ناراحت[ مشتها. بجنب.]د پيش مىرود، مشتها را باز مىكند، قدمزنان به عقب برمىگردد.[ و سفيد شوند.
د: يادداشت مىكنم.]دفترچه يادداشت را برمىدارد، مداد را به دست مىگيرد، يادداشت مىكند. [دستها سفيد شوند.
]دفترچه يادداشت و مداد را سرجايشان مىگذارد. ق را برانداز مىكنند.[
ك: ]سرانجام[يك جايش عيب دارد؟]كلافه است.[عيب در كجاست؟
د: ]با ترس[چهطور است… چه طور است… دستهاش را روى هم بگذاريم؟
ك: امتحانش بد نيست.]د پيش مىرود، دستها را روى هم مىگذارد، قدمزنان عقب برمىگردد.[بالاتر.]د پيش مىرود، دستهاى وصل شده را تا حد كمر بالا مىبرد، قدمزنان عقب برمىگردد.[ كمى بيشتر.]د پيش مىرود، دستهاى وصل شده را تا حد سينه بالا مىبرد.[ كافى است! ]د قدم زنان عقب مىآيد.[ بهتر شد. دارد از كار درمىآيد. آتيش.
]د جلو مىآيد، سيگار برگ ك را مىگيراند، آرام مىايستد. ك سيگار برگ را دود مىكند.[
د: دارد مىلرزد.
ك: ازش متشكريم.
]درنگ[
د: ]با ترس[موافقيد با يك… يك.. پوزهبند كوچك؟
ك: جلالخالق! امان از اين جنون توضيح دادن! ناگفتنىها را فاش گفتن! پوزهبند كوچك! به حق چيزهاى نشنيده!
د: يقين داريد صدايش درنمىآيد؟
ك: جيك هم نمىزند. ]به كرونومترش نگاه مىكند. [سروقت. مىروم از تالار نگاه مىكنم. ببينم چهطور است.
]ك از صحنه بيرون مىرود و ديگر اصلاً ظاهر نمىشود. د در صندلى دستهدار مىلمد، هنوز ننشسته مثل فنر به پا مىجهد، پارچهاى برمىدارد، با حرارت پشت و روى نشيمن صندلى را پاك مىكند، پارچه را دور مىاندازد، دوباره مىنشيند. درنگ.[
ك: ]از خارج. با لحنى گلايهآميز.[من انگشتهاى پا را نمىبينم. ]ناراحت[رديف جلو نشستهام و انگشتهاى پا رانمىبينم.
د: ]بلند مىشود[ يادداشت مىكنم. ]دفترچه يادداشت را برمىدارد، مداد را به دست مىگيرد، يادداشت مىكند.[سكو بلندتر شود.
ك: كمى از صورت پيداست.
د: يادداشت مىكنم.
]دفترچه يادداشت را برمىدارد، مداد را به دست مىگيرد، مىخواهد يادداشت كند.[
ك: سر را پايين بياور.]د دستپاچه است، ناراحت.[ يالا. سر را پايين بكش. ]د دفترچه يادداشت و مداد را سرجايشان مىگذارد، به سمت ق مىرود، سر را پايينتر خم مىكند، به عقب برمىگردد.[ يك كم بيشتر.]د پيش مىرود، سر را پايينتر خم مىكند.[ كافى است!]د قدمزنان مىآيد.[ بسيار خوب. دارد جا مىافتد. ]درنگ.[ عريانتر هم مىتواند بشود.
د: يادداشت مىكنم.
]دفترچه يادداشت را برمىدارد، مىخواهد مداد را بردارد.[
ك: تمامش كن! تمامش كن!]د دفترچه يادداشت را سرجايش مىگذارد، به سمت ق مىرود، مردد مىايستد. [گردن راعريان كن. ]د دكمههاى بالايى را باز مىكند، يقه برگردان دوطرف پيراهن را به اطراف مىكشد، قدم زنان پس مىآيد.[ پاها. ساق پاها.]د پيش مىرود، يك پاچه شلوار را لوله مىكند و تا زير زانو بالا مىآورد، قدم زنان عقب مىكشد. [ آن يكى ديگر.]همان كار را با پاچه ديگر مىكند. قدم زنان عقب مىآيد.[بالاتر. زانوها]د پيش مىرود، هر دو پاچه را تا بالاى زانوها لوله مىكند، قدمزنان به عقب برمىگردد. [و سفيد شوند.
د: يادداشت مىكنم ]دفترچه يادداشت را برمىدارد، مداد را به دست مىگيرد، يادداشت مىكند.[ همه بدن سفيد شود.
ك: دارد از كار درمىآيد. لوك اين دور و برهاست؟
د: ]صدا مىزند.[ لوك!]درنگ. بلندتر.[ لوك!
ل: ]خارج از صحنه. دور.[ صدايتان را مىشنوم. ]درنگ. نزديكتر.[ حالا ديگر چه اشكالى پيش آمده؟
د: لوك اينجاست.
ك: صحنه تاريك.
ل: چى؟
]دِ مطلب را به زبان فنى برمىگرداند. نورِ كلىِ صحنه محو مىشود. نور فقط روى ق است. د در سايه است.[
ك: فقط سر.
ل: چى؟
]د مطلب را به زبان فنى برمىگرداند. نور از روى بدن محو مىشود. نور فقط روى سر است. درنگ طولانى.[
ك: عالى شد.
]درنگ.[
د: ]با ترس.[ چهطور است… چه طور است كمى… سرش را بالا بگيرد… يك لحظه… صورتش را نشان دهد… فقط يك لحظه.
ك: به حق چيزهاى نشنيده! ديگر چه! سرش را بالا بگيرد؟ خيال مىكنى ما كجاييم؟ تو پاتاگونيا؟ سرش را بالا بگيرد؟ به حق چيزهاى نشنيده! ]درنگ.[ خوب. فاجعه ما اينجاست. حى و حاضر. يك بار ديگر و من مرخصم.
د: ]به ل.[يك بار ديگر و ايشان مرخصاند.
]نور روى بدن ق رفته رفته ظاهر مىشود. درنگ. نورِ كلى صحنه رفتهرفته ظاهر مىشود.[
ك: صبر كن!]درنگ.[حالا…. بگذار تماشايش كنند.]نور كلى صحنه رفته رفته محو مىشود. درنگ. نور روى بدن رفته رفته محو مىشود. نور فقط روى سر است. درنگ طولانى.[ محشر است! او همه را وامى دارد سرپا بايستند. از اينجا صدايش را مىشنوم.
]درنگ. صداى غرّش كفزدنها از دور. ق سرش را بلند مىكند، به تماشاگران ثابت زل مىزند. صداى كفزدنها رفتهرفته كم مىشود. از بين مىرود. درنگ طولانى.
نور روى صورت رفتهرفته محو مىشود.[
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.