پژوهشی ژرف و سترگ و نو، در سنگواره‌های دوره بیست و پنجم زمین‌شناسی یا چهاردهم، بیستم، و غیره، فرقی نمی‌کند

پژوهشی ژرف و سترگ و نو، در سنگواره‌های دوره بیست و پنجم زمین‌شناسی یا چهاردهم، بیستم، و غیره، فرقی نمی‌کند نمایشنامه‌ای از عباس نعلبندیان است، نوشتهٔ سال ۱۳۴۷. نویسنده اثر را در بیست سالگی‌اش نوشته‌است. این اثر در مسابقهٔ نمایش‌نامه‌نویسی تلویزیون ملی ایران به جایزهٔ نخست دست یافت و به کارگردانی آربی آوانسیان در جشن هنر شیراز، فرانسه و بریتانیا به روی صحنه رفت.

عباس نعلبندیان نویسنده و مترجم پیشرو ایرانی بود. او را در جشن هنر شیراز ستوده بودند و جایزه‌های فراوان گرفته بود. پس از انقلاب و با تعطیلی کارگاه نمایش چندی به زندان افتاد و پس از آزادی بیکار و خانه‌نشین شد. وی در سال ۱۳۶۸ خودکشی کرد.

دریافت نمایشنامه:| پژوهشی ژرف و سترگ و نو، در سنگواره‌های دوره بیست و پنجم زمین‌شناسی یا چهاردهم، بیستم، و غیره، فرقی نمی‌کند |

شعرهایی از سه دوره‌ی دیروزین | بیژن الهی |

در « دوره‌ی سیاه در سرایش پارسی »، واژه ی «سیاه»- به تذکر شاعر- ربطی به معنی معمولش در زبان فارسی ندارد و در واقع ترجمه یی ست از واژه ی فرانسوی Noir ، به همان معنی که فرانسویها در «roman Noir» باب کرده اند.به این ترتیب،این دوره بناست،به یک معنا،درحد ادبیات « نوع » (Genre) شمرده شود، که از طرفی نیز ناظر است به سنت ایرانی شعر روایتی در حد «نوع» دیگری.«نحو محو» (به زعم شاعر،فرا می خواند،جرقه هایی آنی ست از جهانی «بدوی».نحوه ی تسلسل این ترانه ها در دفتر اصلی حاکی از سفری ست- ظاهراً با رنگهای بومی چند خطه ی مختلف- در جغرافیایی باطنی،این جنبه ی خاص شعر ها در گزینش حاضر، متاسفانه از دست رفته است.«علف دیمی» شامل شعرهای مطلقاً غنایی ست که برای « مجموعه» شدن نوشته نشده اند.وچند اشاره برای درست خواندن: ۱-تقطیع مصرعها حساب دقیقی دارد و موسیقی شعر را تنظیم می کند.پس هر شعری درست همان گونه که تقطیع شده باید خوانده شود و مصرعها نباید در ترنم به هم چسبانده شوند. ۲-«و» ، اگر در آغاز جمله باشد یا قبلش ویرگول یا تیره یی آمده باشد،با فتحه خوانده می شود؛ و، اگر در میان جمله باشد،یا در ته یک مصرع ، وقبل از آن هیچ نشانه یی نیامده باشد،با ضمه خوانده می شود. ۳-«می» گاهی به فعل چسبیده آمده است و گاه جدا.به این ترتیب،مثلاً ،«می آید» با تکیه روی «آ» ادا می شود و «میاید» بدون تکیه. ۴- ویرگولها ونقطه ها وتیره های میانی مصرعها،جز شاید چند جای خاص که خواننده ی آشنا به آهنگهای مضمر در زبان فارسی عادتاً در خواهد یافت،مکث و سکته در آهنگ مصرع نمی اندازند. ۵- در « عقاقیر »،خط سوم، « بچه » و « خط » بی تشدید خوانده می شوند. 
 
 

| فانتزی | مجموعه شعر | علی عبدالرضایی

چیپ نویسی را گاهی که دوست دارم بنویسم دوست دارم.گاهی که یک خنده بلند کم داری یا بیکاری و بدهکاری به تنت می زند به سرت! تنی که هرجا ببری ش دلی می بردش، بعد هم برش می گرداند همان جا که بود و اینجاست که حسی خفن سراغ بدن می گیرد. من این بدن را که می ماند گاهی روی دستم دوست دارم.دوست دارم دستش بیندازم.بیندازمش لای سطرهام و بخندم براش..

 

 

به یادبعدازظهرهای آفتاب

به یاد بعدازظهرهای آفتاب کتابی ست از هوتن نجات..شاعر آنارشیست ایرانی که در بیست سالگی خودکشی کرد..اعجاب می آورد وقتی شعرهایش را می خوانی..این کتاب همراه بایک ایکس فایل کامل از این شاعر است با مطالبی از اسماعیل نوری علاء..شمس لنگرودی..فیروز ناجی ..منوچهر آتشی…رضا حیرانی ..و ناما جعفری می باشد..

     این کتاب را نشرالکترونیکی سه پنج منتشر کرده است..

https://35anj.net/wp-content/uploads/2011/07/hhooo87667565656-300x84.jpg

| آسایشم گاهی روانی‌ست | رضا حیرانی |

آسايشم گاهی روانی‌ست | رضا حيرانی | زمستان ۸۴ ( نسخه‌ی آ‍‍زاد )
کتاب های سپنج
.
کودتا در چاک ِ پیرهنم
حرفی به وقتِ هبوط
زیستن تنفس اجباریست
و این قاب ِ لُخت
تمام ِ سیاره‌ای من است
.
جایی اگر برای پریدن بود
داری به پای آسمان نمی‌اُفتاد
.
بیمار ِ این اتاق‌ها منم
حوصله از بیمارستان ِ تنم رفته است
.
دستم مدام پاییز است
و فصلی که زیر پیراهن‌ات بردم
زردی متمایل به مُرداد بود
.
مردمک های زنگ زده‌ام کو
مرا کُجای جهانم چال کرده‌اید
.
تو اشتباهِ اجباری ِ خروس
در صُبحگاه ِ گلوله ‌بارانی
وقتی تمام ثانیه‌هایی را
تا صُبح
فرو نشانده زندانی
.
سنگ روی ِ مردن ِ من بند نیست
.
باید کسی به خواب ِ کوچ کرده‌ام برسد
درختی بکارد روی تنم
تا روز
از پشت شاخص‌های بلندم طلوع کند
.
سهم ِ من از تمام تنیدن‌ها
یک پیله از گلوله و باران شد
.
وطن، جرم تازه‌ی انسان بود
که اناالحق را
بر دارِ افراشته
بر گلویِ مادری‌اَش رقصید
.
درد به احتمالِ من افتاده
و باد
راه افتاده تا برسد به مراسم تدفینم
که قتلِ خواب‌های من از پیش
روشن است
.
باید ورق بخوریم
به اتاق برگردیم
و زیر بال پروانه‌هایی که
روی نفس‌هامان راه می‌روند
دراز بکشیم
و فَراموش کنیم که زمین
تابوت ِ ممتد ِ ماست
.
و من که در نبود عصب‌هایم تیر می‌کشم
به فکر رقصی
هم بالِ ابابیلَم
.
دارم از اتصالِ
دو مرگِ موازی حرف می‌زنم
بوی نم دارند صداها
بیرون از گوش‌های ِ من
کسی بالا می‌آورد من را
.
دارم بزن متن
هوای حرف‌های بلند کرده، گلوم
.
کمی دریا به گلوم بپاش
اقیانوس را قبلاً سرکشیده‌اند
.
که زیستن
منی‌ست که در نیستن، ادامه می‌دهد
.
مقصد، فقط سفر را زخمی کرد و رسید
.
و تخت را دراز می کشم تخت
تا آنکه بر در می‌کوبد شباهنگام
شبی را تفننی عاشقم شود
لطفاً یکی چراغ مرا خاموش کند
.
برو!
از لای میله‌های غروب
از زندانِ صدام
و ملاقاتی که در دست‌های تو ممنوعه است
خیال کن که در نیستم نفس می‌کشی
که آنچه نیست
در نیستِ ما
ادامه دارد تا مُدام
.
پشت به هم تیر می‌کشیم
و وقت ِ ملاقات تمام می‌شود
.
من بعد از دو نبش قبر
تصمیم به عبور از کمرگاه تو گرفتم
دیدم منابعی برای رسیدن به عمق هست
اول دستی که شبیه پیچک از روی شانه‌هات دوید
دوم درختی که به زور سیاره‌ای گوشه‌ی قبرت نفس می‌کشید
سوم همین عطر شعری که مرا به تو دل بست
.
دست‌های منجمدم را بچین
من بالای ارتفاع تو حرف می‌زنم
اجازه به دفنم بگیر
که روبروی ِ من اندام تو مسکوت مانده سالهاست
.
اجازه بگیر
تا کنار این سنگ‌ها دراز بکشیم
و خیال کنیم هنوز
مرگ به انگشت‌های کرم‌خورده‌‌مان نرسیده است
.
معصومیت تو سمی ست
و احتمال قویِ همین پنجره‌هایی
.
رفتار مشکوک من ساده است
.
تیغ می‌کشم
و به عمق دریاچه‌ی شخصی‌ام پناه می‌برم
.
چشم ببندد انگشتام
به خیابانی بزند پام
که هرچه پیش رود خط‌های بیشتری روسفید شوند
.
اتهام اولم مردی‌ست
و اتهام بعدی من مردی ست
که بر زمین مردد خوابید
.
چه تن‌پوش محترمی‌ست مه
وقتی برای تنفس همیشه عریانیم
.
دریا پشت پلک‌های تو غلت می‌زند
.
پیراهن‌ات را
به هر سمتی که خواستی بیانداز
خورشید از همان سمت طلوع می‌کند
.
مثل شعری بلند
خودتان را به خواب بزن
.
هوای ِ گریه، مرا سَخت می‌گریست
.
تو نباید کم می‌شدی
که ربط ما همین دوراهی هاست
به چسبیده‌ام به طناب
به گردنم که کبود
به این حنازه، کمی عاشق باش
.
باد احتمال ِ تو را نزدیک نمی‌کند
.
آغوش ِ تو
آسمان ِ بزرگی بود
جَلدِ شانه‌هات شدم که رها شم
و مثل ِ ماه بپاشم
درون ِ چشمی که
از شبانه های طهران عمیق‌ترند
.
ما در هوای ِ تخت
کمی تنگ‌تر شدیم
رفتیم عمیق بمیریم
تَر شدیم
.
و آسمان ِ معجزه مسدود َست
.
من
وقوعِ آسمان ِ بی‌سقفم
.
با زخم های بستری شده‌ام راه می‌روم
.
تنها همین کلماتِ بی‌مرگم
هربار خواب ِ مرا دیدید، مرده‌اید
هر بار با مرده خوابید مَنَم
.
خوابم که در عبور ِ تو بیدارم
و مثل ِ تکه‌تکه‌ی یک ابر سر بریده می‌بارم
.
ادامه‌اَم تنهاست
.
این رنگ مبتلا به جنون در من
تعبیر خواب آخر هابیل است

اخلاق بوزینگان | امین قضایی

اخلاق بوزینگان
امین قضایی
بوزینه آشکارگی مرگ نظریه انسان است.اخلاق بوزینگان نام مینی کتابی ست از امین قضایی
بوزینه آشکارگی مرگ نظریه انسان است.
ما هیچ تجربه‌ای از مرگ انسان نداریم چرا که پیشتر از وقوعش با مرگ نظریه روبرو بوده‌ایم.

اینجا هم می توانید دانلود کنید

از آن همه دیروز | مجموعه شعر | ابوالفضل پاشا

امروز می‌نشینم و جدول به دست می‌گیرم
«اولین کسی که بر ماه قدم برداشت»
نمی‌دانم…قدم بر زمین که بر می‌داری
چرا دست از کار می‌کشم
می‌نشینم و زیبایی تو می‌گذرد نگاه می‌شوم

«از پوشیدنی‌‌ها که به پا می‌کنند»
فرض کن که می‌شود جوراب
و همان جوراب را که به پا نکرده‌ای
در ویترین مغازه‌ی روبه‌رو خاک می‌خورد
و زیبایی تو پلاستیک دسته‌دار برمی‌دارد و می‌گذرد

خانه‌های سفید…
اگر بنویسم سیاه می‌شود جدول
دورش بیانداز
جوراب‌های سیاه…
اگر بخرم خاک می‌خورد ویترین
دورش می‌اندازم
و جدول‌های خیابان را چگونه می‌گیرم و برمی‌گردم!

پاهای بی‌جوراب…
راه برگشتن نمانده است
خانه‌های خالی…
زیبایی تو را سوار می‌کنند
و جورابی که به پا نکرده‌ای
از زانوی تو بالاتر می‌رود

از آن همه دیروز

 

چند برف از به ياد نياوردن ِ تو مى‌گذرد؟
كه زخم‌هايم بى‌صداست
نگاه كن!
كمى به دوازده مانده
ولى ديروز زمستان نبود
ديروز، نه پرنده بود و نه زمستان
كه به ياد نياوردن ِ تو را در باد خنديدم
گوش به زمين كه مى‌دهم
هيچ شيهه‌يى نمى‌آيد
وگرنه باد اين‌قَدَر خشك نمى‌گذشت
نگاه ِ مرا گوش كن
كه اسب، زخم مى‌آوَرَد.

 

| چیز! | مجموعه شعر | ناصر پیرزاد |

چیز!

| حال | ناصر پیرزاد |

شب که می‌شه
فقط شب می‌شه
معلم که باشی می‌گیری می‌خوابی
شاعر که باشی
شعر می‌گی
سیاست‌مدار که باشی می‌ری دست‌شویی
آدما یه جورایی اونی هستن که دیگرون نیستن
روز که می‌شه باعثش سگ‌دویی‌یه که زمین می‌زنه اما حسابش پایِ خورشیدخانم نوشته می‌شه
دارم بیدار می‌شم که برم مدرسه تا بعدش بیام خونه بگیرم بخوابم
الانم دو ساعتی‌یه که اومدم خونه و خوابم نمی‌آد دارم شعر می‌گم مثلاً
من یه آدمِ سطحی‌ام و از آدمایِ سطحی خوشم نمی‌آد
من ناصرِ پیرزادم و از ناصرِ پیرزاد‌ها بیزارم
مجموعه‌ای تهی از این‌ها و آن‌ها و درعینِ حال بیرونِ آن
فرصت نداده‌اند و نمی‌دهم به خودم که خودم باشم
باید به حال برگردم درست!
دست‌مالی به دست بگیرم و بر شیشه‌ها‌ها کنم
بیش از این به بعد نگویم باید
با خوبِ قبلی‌ام کنار بیایم اگر بد بود
بادی که می‌وزد شوم شاید بیدی که پیش‌تر شده‌ام
حالی به دال و حولی به مدلولِ دل بدهم بروم بهتر نیست؟
درواقع بهتر است که اصلاً به دول بند نکنم بگذرم فعلاً
من
ناطقم
و این
برایِ هفت پشتِ او کافی ست
دنیام دیواری ست که میخ‌کوبِ آن شده‌ام
قابی اریب و دارم محیطی بسیط می‌شوم منتهی به تهی
تاریکی است و
اتاق خواب و
تن
میلم به گشتن است و غرض بازگشتن است
تنگ است وقت و
خُلق و
شلوارِ جین و
چند جایِ دیگرِ آدم‌ها
و من
که ابری بسط‌یافته در دنیام
فعلاً
بر رویِ بالشم
با باد
در حالِ چالشم
آیا برایِ شامِ شبم در یخچال چیزی هست؟
تکلیفِ خانواده این نهادِ بنیادی چه می‌شود؟
تعلیم و تربیت
عدالت و آزادی چی؟
در کشوری که گاز دارد و با گوز می‌چرخد
با میز‌ها مذاکره‌کردن چه صیغه‌ای ست؟
این سوز از کجاست؟
سِیلی که در صدایِ جامعه جاری ست
آیا علامتِ بیداری ست؟
یا مثلِ سرفه‌های حین و بعد از سکس
تنها نشانه‌یِ بیماری ست؟
من
شاشش گرفته است
باید بلند شوم
مشکی بگیرم و در رودخانه اشکی بریزم و برگردم
دارم خلافِ جریانی که برخلافِ خودش می‌رود شنا می‌کنم به جانبِ دریایی که سر در کلافِ خودش دارد
مخالفِ بادی که پیش‌تر شده‌ام بادبانی برافراشته‌ام با پیراهنی که با اشک‌هام درآورده است طوفانی که با نیمه‌شب شده است در دلم
دستم به ماه و
پام به ساحل نمی‌رسد
دارم سکوت
کمی بغض
به روز و
به چند چیزِ رفته فکر می‌کنم فرو
و هر چه پیش می‌روم
نمی‌رسم به او

آفتاب لبِ بون نورافشونه
سماور جوشه
یارم تنگِ طلا دوش گرفته
غمزه می‌فروشه
یه دونه گندم دو دونه گندم سه دونه گندم
دخترِ مردم دخترِ مردم دخترِ مردم

در خیره‌گیِ تو در چشم‌هایِ تو شب‌هایِ بیرجند را بلندکرده‌ام بندکرده‌ام به کویری که از شعرهایِ دری درز کرده بود و در میانه‌یِ آن دو رود بود که از رودکی می‌سرود و از بوفه‌ای که بویِ تو را از روسریِ تو برمی‌داشت می‌گذشت تا به توفانی که در راه بود بگوید سلام
به رقصِ کدام ساز درآمده‌ام در این رستگاریِ ناهنگام
به رقصِ کدام دام درآمده‌ام
به رقصِ کدام

بلبل سرِ دار غزل‌خونه
گل تو ایوونه
یارم رفته حموم دوش گرفته
دلِ مو خونه
یه دونه انار دو دونه انار سه دونه انار
از دست تو یار از دست تو یار از دست تو یار

دارم به خوابِ روزهایی می‌روم که از دامنِ تو کوتاه آمده بود و از نگاهِ تو
دزدیده رد شدند
آه از نهادِ ماه برمی‌خاست
رودی دونده بر گونه‌هایِ پروین بود
و باد
بر شاخه‌هایِ بید
می‌لرزید
شب‌هایِ رو به فاطمه‌ای داشت دانشگاه
ماهی که از درس و بحث فراری بود
زیبایِ سبزِ منظره‌ای داشتم به چشم
دریایِ احمری که در ماه جاری بود
فی‌الحال
درحالِ هولی که در بسترم دویده بیدار می‌شوم بلند می‌نشینم و می‌گریم
گوشی پر از پیامکِ آنا ست
پاسخ:
اما صدایِ تو‌ای جانِ در تن دمیده آنی دارد که حال را ابدی می‌کند در برابرِ چشمانِ ما بزنگ!

حالا که رفتی تو دلم
طوطیِ سبزِ خوشگلم
دوسِت دارم دوست دارم
دوست دارم دوست دارم

حالا که دلت با منه
واسه تو نبضم می‌زنه
دوست دارم دوست دارم
دوست دارم دوست دارم

حالا که دستِ نیلوفر
به پایِ سروِ کوهی‌یه
حالا که تو تنگِ دریا
دوباره رقصِ ماهی‌یه
دوست دارم دوست دارم
گلِ همیشه بهارم

حالا که چرخِ آسمون
می‌چرخه به مرادمون
میونِ دست و دلامون
بسته پلِ رنگین‌کمون
دوست دارم دوست دارم
تویی همیشه بهارم

دونه‌دونه گلِ پونه
پیچیده عطرت تو خونه
عشقُ تو صحرایِ دلم
می‌بارونه می‌بارونه

دسته‌دسته گلِ مریم
سرِ راهِ تو می‌ریزم
بیا تا هر لحظه هر دم
عزیزم دورت بگردم
عزیزم دورت بگردم عزیزم دورت بگردم
عزیزم دورت بگردم عزیزم دورت بگردم