از میانِ آینه به تیرگی

ارنْسْت اینْگْمار برگمان (به سوئدی: Ernst Ingmar Bergman) (زادهٔ ۱۴ ژوئیهٔ ۱۹۱۸ – درگذشتهٔ ۳۰ ژوئیهٔ ۲۰۰۷) کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، و تهیه‌کنندهٔ معاصر سوئدی بود. او از برجسته‌ترین فیلم‌سازان تاریخ سینما به‌شمار می‌رود. برگمان نخستین فیلمش را در سال ۱۹۴۶ با عنوان بحران ساخت. او اولین بار در سال ۱۹۵۶ و با فیلم لبخندهای یک شب تابستانی و کسب جایزهٔ نخل طلٔا «بهترین اثر طنز شاعرانه» توانست خود را به جهان اثبات کند.از دیگر فیلم‌های مشهور وی می‌توان به فریادها و نجواها، فنی و الکساندر، توت فرنگی‌های وحشی، پرسونا و مهر هفتم اشاره کرد.

برگمان از سال ۱۹۵۳ همکاری خود را با سون نیکویست آغاز کرد که تا مرگ او ادامه داشت. همچنین، بازیگرانی چون هاریت آندرشون، بیبی آندرشون، لیو اولمان، ارلاند یوسفسن، گونار بیورنستراند، اینگرید تولین و ماکس فون سیدو نیز مانند سون نیکویست به برگمان نزدیک بودند و در اکثر فیلم‌های او ایفای نقش کردند. اکثر فیلم‌های برگمان در کشور سوئد اتفاق می‌افتند. از سال ۱۹۶۱ به‌بعد، بعضی از کارهای او در جزایر فارو فیلم‌برداری شدند. او در طول دوران حرفه‌ایِ خود ۶۲ فیلم ساخت و بیش از ۱۷۰ نمایش را کارگردانی کرد. آخرین فیلم سینمایی برگمان، ساراباند، در سال ۲۰۰۳ ساخته شد. برگمان روز دوشنبه ۳۰ ژوئیهٔ ۲۰۰۷، هنگامی که خواب بود، در ۸۹ سالگی درگذشت. از اکتبر سال ۲۰۱۵، چهرهٔ برگمان روی اسکناس ۲۰۰ کرونیِ سوئد (به دلیل تلاش‌های او در صنعت فیلم‌سازی) قرار گرفت.



برگمان در چهاردهم ژوئیه ۱۹۱۸ (میلادی)در شهر اوپسالا در سوئد متولد شد. پدر اینگمار اسقف بود و مادر او پرستار. فضای محزون و اگزیستانسیال آثار او شاید محصول دوران کودکی او باشد؛ پدر وی کشیشی لوتری بود که برای تنبیهِ او را در قفسه کابینت محبوس می‌کرد و معمولاً او را کتک می‌زد. برگمان یک بار ادعا کرد که در سن کودکی (۸ سالگی) ایمان خود را از دست داد. با این حال او بخشی از ایمان خود را حفظ کرد و در برخی فیلم‌های خود آن‌ها را بروز داد. برگمان در بعضی از روزها به «جرائم» مختلف— مانند شب‌ادراری—در انباری تاریک زندانی می‌شد. پدرش او را وامی‌داشت که در کلیسا حضور داشته باشد. هرچند او به خطبه‌های خسته‌کننده توجهی نداشت، اما کلیسا برای او زیبا بود و آهنگ‌های کلیسا را دوست داشت. اینگمار کوچک بعضی مواقع شاهد مراسم خاکسپاری بود و می‌دید که چگونه قبرها را آماده می‌کردند. او نه تنها از دیدن این تصاویر نمی‌ترسید، بلکه مجذوب آن‌ها نیز شده بود. او هنگامی که پدر برگمان روی منبر مشغول وضع خطابه بود، برگمان در زندگی‌نامه‌اش می‌نویسد:

«من به جهان رمزآمیز کلیسا و قوس‌های نرم، دیوارهای ضخیم، بوی جاودانگی و نور رنگین خورشید که در چمنزارهای نقاشی‌های قرون وسطایی می‌لرزید و اشکال منحنی روی سقف‌ها و دیوارها علاقه‌مند شده بودم. آن‌جا هر چیزی که تخیل یک نفر می‌تواند آرزو کند وجود دارد— فرشتگان، قدیسین، اژدهاها، پیامبران، شیاطین و انسان‌ها.»

او عاشق مادرش بود: «او زن خیلی گرم و سردی بود. وقتی که گرم بود تلاش می‌کردم که به نزدیک شوم، اما او می‌توانست سرد هم باشد.»هنگامی که برگمان ۴ ساله بود خواهر او به دنیا آمد. به گفتهٔ او با به دنیا آمدن خواهرش، مارگارتا، جایگاه او در خانواده تغییر کرد. او به خاطر می‌آورد که چگونه کم‌تر مورد توجه پدر و مادرش قرار گرفت و از اتاق‌شان بیرون شد. برگمان که از این وضعیت ناراضی بود، با برادرش (که در آن زمان رابطهٔ خوبی نداشت) متحد شد، تا خواهرش را بکشد. یک روز که مارگارتا خوابیده بود برگمان تلاش کرد که او را خفه کند، اما اشتباهی قفسهٔ سینهٔ خواهرش را فشار داد که باعث شد مارگارتا از ترس جیغ بلندی بزند و برگمان روی زمین بیفتد.

او در کودکی به فیلم و تئاتر علاقه‌مند شد؛ هنگامی که تنها ۹ سال سن داشت، سربازهای اسباب‌بازی خود را با یک فانوس جادویی داد و ستد کرد. در عرض یک سال، با استفاده از اسباب‌بازی‌هایش، دنیای شخصی خودش را به وجود آورد. جایی که در آن احساس راحتی می‌کرد. او برای خود و با استفاده از عروسک‌هایش نمایش اجرا می‌کرد و خود او به جای تمام شخصیت‌ها حرف می‌زد. در سال ۱۹۳۶، برگمان ۱۶ ساله به آلمان فرستاده شد تا تابستان را با دوستان خانوادگی خود سپری کند. در همان زمان بود که در یک راهپیمایی که توسط حزب نازی برگزار شده بود توانست هیتلر را ببیند. او در زندگی‌نامهٔ خود می‌نویسد که چگونه این خانوادهٔ آلمانی عکس هیتلر را قاب کرده و در بالای سر تخت او نصب کردند: «تا سال‌ها طرف هیتلر بودم. با موفقیت‌هایش خوشحال می‌شدم و با شکست‌هایش ناراحت». برگمان می‌نویسد: «هیلتر به‌طور باور نکردنی کاریزماتیک بود. او جمعیت را به هیجان در میاورد؛ نازیسمی که من دیدم سرگرم‌کننده به نظر می‌رسید.» هنگام منتشر شدن خبرهای مختلف در رابطه با اردوگاه‌های اجباری او همه چیز رو انکار می‌کرد. تنها با گذشت زمان بود که برگمان به واقعیت پی برد و احساس پشیمانی بهش دست داد. این اتفاق باعث شد تا او سال‌ها از سیاست دور بماند و حتی رأی هم ندهد. او چند ماه خدمت اجباری انجام داد.

دانشگاه و ازدواج


اینگمار جوان در سال ۱۹۳۷ وارد دانشگاه استکهلم شد تا در رشتهٔ هنر و ادبیات تحصیل کند. او بیشتر وقت خود را صرف تئاتر کرد و به یک «معتاد واقعی فیلم» تبدیل شد. در همین زمان بود که به خاطر یک رابطهٔ عاشقانه، رابطهٔ او با پدرش به سردی گرایید که تا سال‌ها ادامه داشت. با وجود این که برگمان فارغ‌التحصیل نشد، اما چند نمایشنامه (و یک اپرا) نوشت و به عنوان دستیار کارگردان مشغول شد. در سال ۱۹۴۲ به برگمان اجازه داده شد تا نمایشنامهٔ خود را کارگردانی کند. برگمان در طول زندگی خود ۵ بار ازدواج کرد که چهارتای آن به طلاق انجامید. آخرین همسر او، اینگرید ون روزن، در سال ۱۹۹۵ فوت کرد. برگمان طولانی‌ترین رابطه را با او داشته‌است و هیچوقت از او طلاق نگرفت. برگمان ۹ فرزند دارد که تعدادی از آن‌ها مانند او کارگردان هستند. برای تولد ۶۰ سالگی برگمان (۱۹۷۸) و به اصرار همسرش، انگرید، او برای اولین بار تمام فرزندانش را در یک مکان جمع کرد. بسیاری از آن‌ها حتی همدیگر را نیز تا به حال ملاقات نکرده بودند. برگمان از گفتگوی سر میز شام به دور بود، اما هنگام تماشای فیلم و در سینما می‌توانست راحت‌تر با آن‌ها صحبت کند. برای کسی که موضوع اکثر فیلم‌هایش جدی و فلسفی بود، شاید شنیدن این که او به فیلم‌های امروزی و پوپولیست علاقه‌مند بود کمی تعجب‌برانگیز باشد. او در کنار فیلم‌های فلینی و تارکوفسکی، به تماشای فیلم‌ها و سریال‌های امروزی مانند سکس و شهر می‌نشست. برگمان در اواخر زندگی خود کمتر فیلم‌های خود را نگاه می‌کرد زیرا اعتقاد داشت که با دیدن آن‌ها افسرده می‌شود.

اتهام فرار از پرداخت مالیات
برگمان در ۳۰ ژانویه سال ۱۹۷۶ هنگام تمرین تئاتر به علت فرار از پرداخت مالیات بازداشت شد. با این که چند ماه بعد تبرئه شد، اما این اتفاق او را به شدت افسرده کرد و پس از چند روز بستری بودن در بیمارستان او کشور خود را ترک به مدت چند سال خارج از کشور خود زندگی کرد. ترس از دولت سوئد باعث شد تا برگمان پروژه‌های خود را تعطیل کند و تصمیم بگیرد تا کارگردانی فیلم را کنار بگذارد. بنیاد فیلم سوئد ضرر وارد شده را حدود ۱۰ میلیون کرون و صدها شغل از دست رفته تخمین زد. برگمان در اواسط سال ۱۹۷۰ به سوئد سفر کرد تا تولد ۶۰ سالگی خود را جشن بگیرد. او تا سال ۱۹۸۴ در مونیخ ماند. او در مصاحبه‌ای که در سال ۲۰۰۵ انجام داد گفت که با وجود فعال بودن در طول تبعید خود خواسته‌اش، به‌طور مؤثری ۸ سال از زندگی حرفه‌ایش را از دست داد.

مرگ
برگمان یک سال قبل از مرگش تحت عمل تعویض مفصل ران قرار گرفت و از آن زمان تا آخر عمرش به‌طور کامل بهبود نیافت. این کارگردان سوئدی که به عنوان یکی از تأثیرگذارترین و تحسین برانگیزترین فیلمسازان سینمای مدرن شناخته می‌شود، روز دوشنبه ۳۰ ژوئیه ۲۰۰۷ در خانه‌اش—در جزیرهٔ فارو—هنگامی که خواب بود در سن ۸۹ سالگی درگذشت. میکل‌آنجلو آنتونیونی، کارگردان ایتالیایی نیز در همین روز درگذشت.

دوران فیلم‌سازی
برگمان کار خود را در سال ۱۹۴۱ و با بازنویسی فیلمنامه شروع کرد، اما اولین کار مهم‌اش را با نوشتن فیلمنامهٔ شکنجه (۱۹۴۴) آغاز کرد که در براساس داستانی است که برگمان در رابطه با سال آخر مدرسه نوشته‌است. او همچنین دستیار کارگردان این فیلم نیز بود. اولین فیلم مهمی که برگمان فیلمنامهٔ آن را نوشت و کارگردانی کرد زندان نام دارد که در سال ۱۹۴۹ ساخته شد و ششمین فیلم برگمان است. این فیلم که در ۱۸ روز ساخته شد، در رابطه با تن‌فروشی است که خودکشی کرده‌است و با این که با استقبال منتقدان روبه‌رو نشد، اما زمانی یکی از فیلم‌های مورد علاقه او بود.

او پس آن در طی ۱۰ سال حدود ۱۲ فیلم را—از جمله تابستان با مونیکا—کارگردانی کرد. برگمان اولین بار با فیلم لبخندهای یک شب تابستانی و کسب جایزهٔ «بهترین اثر طنز شاعرانه» توانست خود را به جهانیان اثبات کند. موفقیت‌های برگمان با مهر هفتم و توت‌فرنگی‌های وحشی همچنان ادامه داشت. این دو فیلم که با فاصلهٔ ده ماه از هم ساخته شده‌اند، حتی بیشتر از فیلم‌های پیشین برگمان مورد استقبال منتقدان قرار گرفتند (مهر هفتم موفق به دریافت جایزهٔ «هیئت داوران» از کن شد و توت‌فرنگی‌های وحشی جایزهٔ «خرس طلایی» را از برلیناله دریافت کرد). او نمایشنامهٔ مهر هفتم را بین سال‌های ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۴ نوشت و اولین بار برای تئاتر نوشته بود. برگمان این فیلم را با بودجهٔ محدود (۱۵۰ هزار دلار) و در ۳۵ روز ساخت.


ایدهٔ ساخت توت‌فرنگی‌های وحشی زمانی به ذهن برگمان رسید که به خانهٔ مادربزرگش رفته بود. در همین لحظه بود که ایده‌ای به ذهن برگمان خطور کرد: ساختن فیلمی در رابطه با فردی که دری را باز می‌کند و به دوران کودکی خود برود. سپس در دیگری را باز کند و به واقعیت برگردد. این ایدهٔ اولیه فیلم بود. نقش اول این فیلم را ویکتور شوستروم به عهده گرفت که از فیلم‌سازان مورد علاقهٔ برگمان بود. در یکی از مصاحبه‌های او (که در کتاب «Bergman on Bergman» جمع‌آوری شده‌است) برگمان گفته‌است که ایدهٔ استفاده از شوستروم از مراحل اولیه ساخت فیلم به ذهنش خطور کرده بود، اما در کتاب «Images: My Life in Film» او نوشته‌است که این پیشنهاد را اولین بار تهیه‌کنندهٔ فیلم به او داد. او به شوستروم گفت تنها کاری که باید بکند این است که زیر درخت بنشیند، توت‌فرنگی وحشی بخورد و به گذشته‌اش فکر کند. با این حال برخی اوقات هنگام فیلم‌برداری شوستروم ۷۹ ساله با مشکل مواجه می‌شد. او اوایل کار دیالوگ‌های خود را فراموش می‌کرد و عصبانی می‌شد. با این حال توت‌فرنگی‌های وحشی ساخته شد تا برگمان بیشتر از قبل شناخته شود.

اوایل ۱۹۶۰ بود که برگمان سه فیلم همچون در یک آینه (۱۹۶۱)، نور زمستانی (۱۹۶۲) و سکوت (۱۹۶۳) را ساخت. موضوع این سه فیلم در رابطه با خدا و مذهب است.[۲۵] به دلیل شباهتی که بین این سه فیلم وجود دارد، منتقدان آن‌ها را یک سه‌گانه می‌نامند. برگمان گفته‌است که قصد ساخت یک سه‌گانه را نداشته‌است؛ اما بعدها خود او نیز به شکلی این سه فیلم را یک سه‌گانه خواند. همچون در یک آینه اولین فیلمی بود که در جزیرهٔ فارو فیلمبرداری شد. اولین بار سون نیکویست بود که جزیرهٔ فارو را برای فیلمبرداری به برگمان پیشنهاد داد.

پس از این اکثر کارهای برگمان در همین جزیره ساخته شدند. برگمان تصمیم داشت تا همچون در یک آینه را در یک جزیرهٔ دیگر فیلمبرداری کند و تا به حال به فارو نرفته بود، اما پس از رفتن به فارو زندگی او عوض شد. برگمان شش فیلم، دو مستند و یک سری تلویزیونی را در این جزیره ساخت. پس از این او تا جایی که می‌توانست به فارو می‌رفت. سرانجام در سال ۲۰۰۳ برگمان خانهٔ خود را (در استکهلم) فروخت و به فارو نقل‌مکان کرد. پس از این سه‌گانه، برگمان کمتر به مسائل اعتقادی و مرگ پرداخت. این اتفاق زمانی رخ داد که او در بیمارستان بستری بود. هنگامی که او هوشیاری خودش را به دست آورد، دریافت که دیگر از مرگ نمی‌ترسد و این سؤال ناپدید شده بود. پس از این، فیلم‌های او نوعی از انسانیت را نشان می‌دهد که در آن تنها امید برای رستگاری، عشق است.


فیلم پرآوازهٔ دیگری که برگمان ساخت پرسونا (۱۹۶۶) نام دارد که به عقیدهٔ خودش یکی از بهترین فیلم‌های او بود. در حالی که این اثر یک فیلم تجربی بود، اما به عقیدهٔ بسیاری یکی از بهترین کارهای برگمان است (راجر ایبرت به این فیلم امتیاز ۴ از ۴ را داد).به گفتهٔ برگمان، پرسونا (و فریادها و نجواها) زندگی او را نجات داد، چرا که او برای اولین بار بدون توجه به نتیجهٔ نهایی (موفق بودن در فروش) این دو فیلم را ساخت. او با ساختن این دو اثر توانست به رازهای غیرقابل بیانی دست پیدا کند که تنها از طریق سینما امکان‌پذیر بود. پس از دور شدن از موضوعات مذهبی، برگمان با ساخت شرم (۱۹۶۸) به پیامدهای جنگ و اثرات آن بر روی انسان‌ها پرداخت. نام فیلم قرار بود «جنگ» باشد که بعد از تمام شدن فیلم به «شرم» تغییر پیدا کرد.

فیلم‌های معروف او که در دههٔ ۷۰ ساخته شدند فریادها و نجواها (۱۹۷۳)، تماس (۱۹۷۱) و سونات پاییزی (۱۹۷۸) نام دارند. او سونات پاییزی را پس از تبعید خودخواسته‌اش و خروج از سوئد ساخت. برای تأمین مالی فریادها و نجواها، سون نیکویست و بازیگران اصلی فیلم از حقوق خود صرف نظر کردند تا برگمان با کمبود بودجه مواجه نشود. در کنار فیلم، او یک سری ۶ قسمتی به نام صحنه‌هایی از یک ازدواج (۱۹۷۴)—با بازی لیو اولمان و ارلاند یوزفسن—برای تلویزیون نیز کارگردانی کرد.

برگمان در سال ۱۹۸۲ به سوئد بازگشت تا فانی و الکساندر را کارگردانی کند. این اثر قرار بود آخرین فیلم او باشد تا برگمان بتواند پس از آن روی تئاتر تمرکز کند. او در این رابطه گفته‌است: «ساخت فانی و الکساندر اینقدر لذت‌بخش بود که فکر کردم دیگر این احساس دیگر هیچ‌وقت برنمی‌گردد. وقتی که سال‌ها قبل در دانشگاه بودم، همهٔ ما عاشق دختر زیبایی بودیم؛ اما او به ما علاقه‌ای نشان نمی‌داد و نمی‌توانستیم درکش کنیم. او قبل از این با یک شاهزاده مصری رابطه داشت و به عقیدهٔ او بعد از این تمام رابطه‌های او به شکست تبدیل می‌شد. برای همین او تمام پیشنهادها را رد کرد دوست دارم همین را بگویم. زمان ساخت فانی و الکساندر اینقدر شگفت‌انگیز بود که تصمیم گرفتم [کارم را] متوقف کنم. من شاهزادهٔ مصری خودم را داشتم». فانی و الکساندر با تحسین مردم و منتقدان روبه‌رو شد. آخرین فیلم برگمان ساراباند (۲۰۰۳) نام دارد که برای تلویزیون ساخته شد. او این فیلم را در سن ۸۴ سالگی کارگردانی کرد. اگرچه او در دنیا به‌دلیل فیلم‌هایش شناخته‌شده، اما برگمان به تئاتر بیشتر توجه داشت و در طول دوران حرفه‌ای خود تئاترهای زیادی را اجرا کرد. بسیاری از فیلم‌های او نیز بر روی تئاتر به اجرا درآمدند؛ فیلم‌هایی مانند مهر هفتم، صحنه‌هایی از یک ازدواج. به همین دلیل فیلم‌های او تا حد زیادی شبیه به تئاتر هستند و معمولاً روی چند شخصیت محدود تمرکز دارند.

گروه رپرتوار و تأمین مالی
برگمان به مرور زمان یک گروه رپرتوار از بازیگران سوئدی ایجاد کرد که در فیلم‌های او ایفای نقش کردند.بازیگرانی چون هریت اندرسون، بیبی آندرسون، لیو اولمان، گونار بیورنستراند، اینگرید تولین و مکس فون سیدو حداقل در پنج فیلم برگمان حضور یافتند. در بین این بازیگران لیو اولمان که با بازی در ۹ فیلم و یک فیلم تلویزیونی (ساراباند) برگمان در بالاترین رده قرار دارد، آخرین فردی بود که به این گروه پیوست. با گذشت زمان، لیو و برگمان به هم دو دوست صمیمی تبدیل شدند و حتی مدتی با یکدیگر رابطه داشتند. این رابطه تا چهار سال ادامه داشت. این دو در سال ۱۹۶۶ صاحب فرزندی شدند به نام لین اولمان.

برگمان از سال ۱۹۵۳ همکاری خود را با سون نیکویست آغاز کرد که تا مرگ او ادامه داشت.[۳۹] در روز فیلمبرداری، برگمان با نیکویست به‌طور مختصر در رابطه با هدفی که در ذهن خود داشت حرف می‌زد و ادامهٔ کار را به نیکویست می‌سپرد. نیکویست یکی از فیلمبردارهای خوب زمان خودش بود و به همین دلیل اکثر اوقات سرش شلوغ بود، اما همیشه آماده همکاری با برگمان بود. به‌طور معمول او و برگمان از یک سال قبل از شروع فیلمبرداری در رابطه با فیلم حرف می‌زدند، سپس برگمان به جزیرهٔ فارو می‌رفت تا فیلمنامه رو بنویسد و بعد از آن فیلمبرداری را شروع می‌کردند. به گفتهٔ برگمان، او هیچوقت مشکلی با تأمین بودجه نداشته‌است که دو دلیل دارد: یک، او هیچوقت در آمریکا زندگی نکرد (که بیش از حد به فروش گیشه توجه می‌کند)؛ و دو، فیلم‌های او پرخرج نبودند. به عنوان مثال، فریادها و نجواها با بودجهٔ ۴۵۰ هزار دلاری ساخته شد و سری تلویزیونی ۶ قسمتی صحنه‌هایی از یک ازدواج تنها ۲۰۰ هزار دلار خرج برداشت.

تکنیک
برگمان اکثر فیلمنامهٔ فیلم‌هایش را خودش می‌نوشت؛ او قبل از نوشتن ماه‌ها و حتی سال‌ها به یک موضوع فکر می‌کرد. کارهای اولیهٔ او معمولاً براساس نمایش‌نامه‌های خود او یا حاصل همکاری با دیگر نویسندگان بود. برگمان در کارهای آخرش به بازیگران اجازه می‌داد تا کمی نقش‌شان را متفاوت‌تر از چیزی که برگمان در ذهن داشت بازی کنند، چرا که—به گفتهٔ او—هنگامی که به آن‌ها اجازهٔ این کار را نمی‌داد نتیجهٔ کار یک «فاجعه» می‌شد. برگمان در کارهای آخر خود تنها حس و هدفی که می‌خواست به بیننده انتقال کند را با بازیگرانش در میان می‌گذاشت و اجازه می‌داد که اکثر دیالوگ‌ها را خودشان انتخاب کنند. هنگام مرور صحنه‌های ضبط شده، او تنها به این فکر می‌کرد که آیا کاری که انجام شده کافی است یا باید دوباره انجام شود؛ نه به خوب یا بد بودن کار. برگمان در دوران جوانی نسبت به بازیگران و دست‌اندرکاران خشک (به گفتهٔ خودش ظالم) بود: «فکر می‌کنم آدم جوان زمختی بودم. اگر امروز اینگمار جوان را ملاقات می‌کردم به او می‌گفتم «تو آدم بااستعدادی هستی و ببینم برایت چه کاری می‌توانم انجام دهم، ولی فکر نمی‌کنم کار دیگری با تو داشته باشم». نمی‌گویم که در حال حاضر آدم باصفایی هستم، ولی فکر می‌کنم از ۵۰ سالگی به این‌ور به آرامی تغییر کرده‌ام—حداقل امیدوارم تغییر کرده باشم».

تأثیر بر دیگران
برگمان تا قبل از آن که خود را بازنشسته کند ۶۲ فیلم ساخت و بیش از ۱۷۰ نمایش را کارگردانی کرد. او بیشترین تأثیر را بر وودی آلن گذاشت، به گونه‌ای که آلن او را بزرگ‌ترین فیلمساز می‌داند. فیلمسازان بزرگ دیگری مثل دیوید لینچ، استنلی کوبریک، رابرت آلتمن، کریشتوف کیشلوفسکی، لارس فون تریه و آندری تارکوفسکی از او به عنوان کسی که بر کارهایشان تأثیر گذاشته یاد کرده‌اند. او تأثیر زیادی بر فرهنگ و مردم سوئد گذاشت. زمانی خیابان‌های سوئد خلوت می‌شد، چرا که بسیاری از مردم پای تلویزیون می‌نشستند تا صحنه‌هایی از یک ازدواج را تماشا کنند. این فیلم چند قسمتی توانست درصد طلاق در سوئد را بالا ببرد؛ چرا که با دیدن این فیلم بود که بسیاری از زوج‌ها جرئت کردند حرف‌هایشان را به همدیگر بزنند. به دلیل تلاش‌های بی‌شمار برگمان در صنعت فیلم‌سازی، از اکتبر سال ۲۰۱۵ چهرهٔ برگمان روی اسکناس ۲۰۰ کرون سوئد قرار خواهد گرفت. افراد زیر از برگمان الهام گرفته‌اند:

گیرمو دل تورو: «برگمان به عنوان یک افسانه‌نویس مورد علاقهٔ من مسحورکننده است.»
اریک رومر: «مهر هفتم زیباترین فیلم است.»
فردریک راین‌فلت (نخست‌وزیر سوئد): «من باور دارم درک کمکی که برگمان به سینما و تئاتر سوئد کرده کار سختی است. کارهای او جاودانه است.»
برتران تاورنیه: «برگمان اولین کسی بود که متافیزیک—دین، مرگ، اگزیستانسیالیسم—را روی پرده آورد.»
نوری بیلگه جیلان: «برگمان برای من معنای زیادی دارد.»

در فرهنگ عامه
در طول سال‌ها نقیضه‌هایی زیادی در رابطه با فیلم‌های برگمان ساخته شده‌است که مهر هفتم یکی از معروف‌ترینشان است. موضوع «دور زدن مرگ» و «شطرنج بازی کردن با مرگ» از زمان‌های قدیم به تصویر کشیده شده‌اند. در بسیاری از فیلم‌های وودی آلن به کارهای برگمان اشاره شده‌است. به عنوان مثال، در آنی هال وقتی آنی و آلوی در خیابان در حال صحبت کردن هستند، پوستر فیلم چهره‌به‌چهره به چشم می‌خورد. این اشارات محدود به فیلم‌های جدی برگمان نمی‌شود؛ پایان فیلم عشق و مرگ (رقص با مرگ) نیز یادآور مهر هفتم است. پس از این فیلم در پخش زنده شنبه شب (فصل اول، قسمت ۲۳) کلیپ کمدی کوتاهی (با نام «فیلم سوئدی» در رابطه با همین موضوع نمایش داده شد. همچنین، در فیلم معنای زندگی از مانتی پایتون سکانسی وجود دارد که فرشتهٔ مرگ تعدادی شخصیت را در یک خانه ملاقات می‌کند. باید این نکته را ذکر کرد که این نوع از اشاره‌ها محدود به مهر هفتم نمی‌شود. در سری ماپت‌ها قسمتی به نام «توت‌فرنگی‌های ساکت» وجود دارد که یادآور توت‌فرنگی‌های وحشی است.

شخصیت و سبک فیلم‌سازی
برگمان از راه‌های زیادی برای ایده گرفتن استفاده می‌کرد. بعضی مواقع او از رویاهای خود ایده می‌گرفت. ایدهٔ پرسونا زمانی به ذهن برگمان رسید که دو زن را مشاهده کرد که دست‌های خود را با هم مقایسه می‌کردند: «من با خودم فکر کردم که یکی از آن‌ها ساکت می‌ماند و دیگری صحبت می‌کند». در ملاقاتی دیگر در بیمارستان، ایدهٔ ساخت فیلم سکوت به ذهن او رسید. او هنگامی که از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد متوجه مرد فلج و چاقی شد که در پارک و بر روی صندلی زیر درخت نشسته بود. همان‌طور که برگمان نگاه می‌کرد، چهار پرستار به سمت مرد آمدند، او را از روی صندلی بلند کردند و به بیمارستان بردند. تصویر برده شدن مانند یک مانکن در ذهن برگمان باقی ماند. او همچنین از موسیقی و کتاب نیز الهام می‌گرفت. به گفتهٔ او، هر یک از این اتفاق‌ها او را به یاد خاطره‌ای در گذشته می‌انداخت. او در طول عمر خود همیشه به دوران کودکی‌اش فکر می‌کرد: «فکر می‌کنم برای اکثر هنرمندان نیز همین‌طور باشد. بعضی مواقع در شب و وقتی بین خواب و بیداری هستم می‌توانم از دری به دوران کودکی خود بروم و تمام چیزها همان‌طوری باشد که قبلاً بوده‌است—با نورها، بوها و مردم…. آن خیابان آرامی که مادربزرگم در آن زندگی می‌کرد را به یاد دارم، پرخاشگری ناگهانی دنیای آدم بزرگ‌ها، وحشت از ناشناخته‌ها و ترس از تنش بین پدر و مادرم».

قبر اینگمار برگمان (۲۰۰۸)
او از خاطرات خود در فیلم‌ها استفاده می‌کرد، مانند صحنه‌هایی از یک ازدواج، سونات پاییزی و چهره‌به‌چهره. او با این که از سیاست دوری می‌کرد، دو فیلم با موضوع جنگ و سیاست ساخت (تخم مار و شرم). فیلم اول در رابطه با نازی است. او ساختن فیلم دوم را با این سؤال شروع کرد: «اگر زمان نازی‌ها سوئد اشغال می‌شد و من مسئولیتی داشتم چگونه رفتار می‌کردم؟». آن‌طور که برگمان می‌گوید، اکثر فیلم‌های او از یک اتفاق کوچک یا خاطره‌ای در گذشته «مانند یک گلوله برف» بزرگ شده‌اند و ساختن آن‌ها برای او حالتی درمانی دارد. به‌طور مثال، او با ساختن مهر هفتم بر ترس از مرگ خود غلبه کرد، با توت‌فرنگی‌های وحشی به سراغ دوران پیری رفت و به کنار آمدن با وجود داشتن پرداخت و با فانی و الکساندر با کودکی خود کنار آمد. برگمان گفته‌است اگر همیشه کار نمی‌کرد تبدیل به یک دیوانه می‌شد.

موضوع اکثر فیلم‌های برگمان در رابطه با بیماری (سونات پاییزی، فریادها و نجواها) و سکوت خدا (مهر هفتم، همچون در یک آینه) است. به‌طور کلی فیلم‌ها و تصاویر او در دو دسته قرار می‌گیرند: فیلم‌های سیاه و سفید مانند مهر هفتم و سکوت و فیلم‌هایی که رنگ‌های معدودی بیشتر از بقیه به چشم می‌خورند؛ مانند رنگ قرمز در فریادها و نجواها. یکی از امضاهای برگمان که در اکثر فیلم‌های او دیده می‌شود نماهای بسته و نزدیک است که برای شناخت شخصیت‌ها به کار می‌رود. برگمان یکی از معدود کارگردانان معروفیست که در فیلم‌هایش به جنس زن پرداخته‌است و آن‌ها را برخلاف فیلم‌های رایج به تصویر می‌کشد. زن‌ها در فیلم‌های برگمان آدم‌هایی قدرتمند، صبور و خردمند هستند و مردها خودخواه و بعضی مواقع احمق. این موضوع در بسیاری از فیلم‌های برگمان به چشم می‌خورد. او معمولاً در فیلم‌هایش به دغدغه‌های زنان می‌پردازد. او در پرسونا رابطهٔ پیچیده دو زن را به تصویر می‌کشد، در سونات پاییزی به بی‌مهری‌های یک مادر نسبت به دخترش می‌پردازد و در همچون در یک آینه و فریادها و نجواها مشکلات یک زن بیمار را روایت می‌کند.

با تمام این‌ها مردها در فیلم‌های برگمان تماماً بد نیستند. به عنوان مثال، در مهر هفتم شخصیت اصلی فیلم به دیگران کمک می‌کند و پدر الکساندر در فانی و الکساندر به عنوان یک پدر مهربان و دلسوز نشان داده می‌شود. به دلیل علاقه برگمان به مسائل دینی، مردها در فیلم‌های اول برگمان بیشتر درگیر اعتقادات و سؤال‌های شخصی خود هستند. او در فیلم‌های بعدی او کم‌کم از این موضوع فاصله می‌گیرد و به مرد به عنوان یک پدر نگاه می‌کند. برگمان در فیلم‌های آخر خود مانند فانی و الکساندر و ساراباند با رجوع به خاطرات گذشته خود و رابطهٔ پرتنشش با پدرش و همچنین پسر خود شخصیت‌های پدر این دو فیلم را می‌سازد. در فانی و الکساندر، ناپدری الکساندر تا حد زیادی شبیه به پدر خود برگمان است (خشک بودن و تنبیه‌های او) و در ساراباند پدربزرگ کارین شبیه به برگمان است و یادآور رابطهٔ نه چندان صمیمی‌اش با پسرش است.

فیلم‌شناسی اینگمار برگمان
بر عشق ما می‌بارد (۱۹۴۶)
زندان (۱۹۴۹)
رازهای زنان (۱۹۵۳)
تابستان با مونیکا (۱۹۵۳)
خاک اره و پولک (۱۹۵۳)
درسی در عشق (۱۹۵۴)
لبخندهای یک شب تابستانی (۱۹۵۵)
مهر هفتم (۱۹۵۷)
توت فرنگی‌های وحشی (۱۹۵۷)
چهره (۱۹۵۸)
چشمه باکره (۱۹۶۰)
هم‌چون در یک آینه (۱۹۶۱)
نور زمستانی (۱۹۶۲)
سکوت (۱۹۶۳)
پرسونا (۱۹۶۶)
شرم (۱۹۶۸)
تماس (۱۹۷۱)
فریادها و نجواها (۱۹۷۳)
صحنه‌هایی از یک ازدواج (۱۹۷۴)
فلوت سحرآمیز (۱۹۷۵)
چهره‌به‌چهره (۱۹۷۶)
تخم مار (۱۹۷۷)
سونات پاییزی (۱۹۷۸)
فانی و الکساندر (۱۹۸۰)
پس از تمرین (۱۹۸۰)
ساراباند (۲۰۰۳)
جوایز
برگمان ۹ بار نامزد دریافت جایزهٔ اسکار بود و در ۱۹۷۱ مفتخر به دریافت جایزهٔ یک عمر دستاورد هنری یادبود ایروینگ جی. تالبرگ شد.

اسکار
برنده جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای چشمه باکره (۱۹۶۰)
برنده جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای هم‌چون در یک آینه (۱۹۶۱)
برنده جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای فانی و الکساندر (۱۹۸۳)
برلیناله
برنده جایزهٔ خرس طلایی بهترین فیلم برای توت‌فرنگی‌های وحشی (۱۹۵۷)
برنده جایزهٔ اوسی‌آی‌سی برای هم‌چون در یک آینه (۱۹۶۱)
سزار
برنده جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای فانی و الکساندر (۱۹۸۴)
کن
برنده جایزهٔ بهترین اثر طنز شاعرانه برای لبخندهای یک شب تابستانی (۱۹۵۵)
برنده جایزهٔ هیئت داوران برای مهر هفتم (۱۹۵۷)
برنده جایزهٔ بهترین کارگردان برای چهره (۱۹۵۸)
برنده جایزهٔ بهترین تکنیک برای فریادها و نجواها (۱۹۷۲)
برنده جایزهٔ نخل نخل‌ها، سال ۱۹۷۷
برنده جایزهٔ هیئت داوران همگانی، سال ۱۹۹۸
گلدن گلوب
برنده جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای توت‌فرنگی‌های وجشی (۱۹۶۰)
برنده جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای چشمه باکره (۱۹۶۱)
برنده جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای همچین در یک آینه (۱۹۶۲)
برنده جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای صحنه یک ازدواج (۱۹۷۵)
برنده جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای چهره به چهره (۱۹۷۶)
برنده جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای سونات پاییزی (۱۹۷۸)
برنده جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای فانی و الکساندر (۱۹۸۴)
گلدبگ
برنده جایزهٔ بهترین فیلم برای سکوت (۱۹۶۳)
برنده جایزهٔ بهترین کارگردان برای سکوت (۱۹۶۳)
برنده جایزهٔ بهترین فیلم برای پرسونا (۱۹۶۶)
برنده جایزهٔ بهترین فیلم برای فریادها و نجواها (۱۹۷۲)
برنده جایزهٔ بهترین فیلم برای فانی و الکساندر (۱۹۸۲)
برنده جایزهٔ بهترین کارگردان برای فانی و الکساندر (۱۹۸۲)
برنده جایزهٔ بهترین فیلمنامه برای بهترین نیت (۱۹۹۲)

۸ در ۸: سونات شطرنج در ۸ موومان

ژان کوکتو: «چیزی که مایه‌ی دل‌سردی‌ام شده سینماتوگراف نیست؛ چیزی‌‌ست که آزادیِ سینما را گرفته… ممکن است بعدِ «اُرفه» فیلمِ دیگری نسازم؛ مگر این‌که دستور بدهند (و این دستور را ضمیری می‌دهد که نمی‌دانم چیست؛ ولی چیزی مهم‌تر از این نیست).»

ژان کوکتو (به فرانسوی: Jean Cocteau) (زاده ۵ ژوئیه ۱۸۸۹ – درگذشته ۱۱ اکتبر ۱۹۶۳) شاعر، نقاش، فیلمساز، نمایشنامه‌نویس و کارگردان فرانسوی بود.


کوکتو در سال ۱۸۸۹ در مزون لفیت روستایی نزدیک پاریس به دنیا آمد. پدرش وکیل و نقاش آماتور بود. از همان سال‌های نوجوانی اکثر رشته‌های هنری را تجربه کرد و آثاری را آفرید. نخستین‌بار به سیرک و تئاتر علاقه‌مند شد ولی به زودی به رشته‌های دیگر کشیده شد. او چند مجموعه شعر و نمایشنامه نوشت. او از کارگردانان پرکار تئاتر بود. زندگی کوکتو با ژان ماره، بازیگر فرانسوی، در نوشته‌های کوکتو بسیار تأثیر گذاشت. سرانجام او در سال ۱۹۶۳ درگذشت.

فیلم‌شناسی
خون یک شاعر (۱۹۳۰)
دیو و دلبر (۱۹۴۶)
والدین وحشتناک (۱۹۴۸)
اورفه (۱۹۵۰)
۸ در ۸: سونات شطرنج در ۸ موومان (۱۹۵۷)
وصیت‌نامه اورفه (۱۹۵۹)

خون یک شاعر (فرانسوی: Le Sang d’un Poète‎) فیلمی در ژانر فانتزی به است که در سال ۱۹۳۲ منتشر شد.

داستان
شاعر (انریکه ریوروس) در موقع نقاشی از اینکه در اثرش دهانی واقعی به‌وجود آمده که حتی نفس می‌کشد، یکه می‌خورد. سعی می‌کند آن را پاک کند، اما دهان به کف دستش منتقل می‌شود. صبح روز بعد دستش را به‌صورت یک مجسمه (لی میلر) می‌کشد، دهان روی آن قرار می‌گیرد و زنده‌اش می‌کند.

در بخش دوم، شاعر متوجه می‌شود که در و پنجره‌های اتاقش ناپدید شده‌اند. مجسمه به او توصیه می‌کند که از راه آینه به «آن طرف» برود و در راهروی هتلی از سوراخ کلیدها اتاق‌ها را نگاه کند. در اتاقی در چارچوب تابلویی مکزیکی مراسم اعدامی را تماشا می‌کند، در اتاقی دختربچه‌ای را که پرواز می‌آموزد، در اتاقی موجودی دو جنسی را و در اتاقی اسرار چین را. در انتهای راهرو، شاعر سلاحی به‌دست می‌آورد و خودکشی می‌کند تا به اتاقش بازگردانده شود و مجسمه را بشکند. با این حال خود به شکل مجسمه درمی‌آید و در «سینه مونتیه» نصب می‌شود.

در بخش سوم، بچه‌مدرسه‌ای‌ها در برف‌بازی از مجسمه‌ای استفاده می‌کنند که انگار از برف ساخته شده است. یکی از بچه‌مدرسه‌ای‌ها با اصابت یک گلوله‌برقی نقش زمین می‌شود. چهار ـ بی‌حرمتی میزبان: میدان مجسمه به‌صورت یک صحنه نمایش درمی‌آید و ایوان‌ها به بالکن‌های تئاتر تبدیل می‌شوند. شاعر و یک زن (شبیه به مجسمه اتاق شاعر) ورق‌بازی می‌کنند. شاعر آس دل را پنهان می‌کند، اما فرشته نگهبانی (فرال بنگا) ظاهر می‌شود و پس از ناپدیدکردن جسد بچه‌مدرسه‌ای، ورق را رو می‌کند. با این ترتیب شاعر بازی را می‌بازد و خود را می‌کشد. تماشاگرانی که در بالکن‌ها نشسته‌اند، ابراز احساسات می‌کنند. زن نیز برمی‌خیزد و مثل خوابگردها راه می‌افتد و دوباره مجسمه می‌شود.

مرگ و باغبان‌
ژان كوكتو
باغبان جواني به شاهزاده‌اش گفت:”به دادم برسيد حضرت والا! امروز صبح عزراييل را توي باغ ديدم كه نگاه تهديدآميزي به من انداخت.دلم مي‌خواهد امشب معجزه‌اي بشود و بتوانم از اين‌جا دور شوم و به اصفهان بروم.”شاهزاده راهوارترين اسب خود را در اختيار او گذاشت.عصر آن روز شاهزاده در باغ قدم مي‌زد كه با مرگ روبه‌رو شد و از او پرسيد، چرا امروز صبح به باغبان من چپ‌چپ نگاه‌كردي و او را ترساندي؟مرگ جواب داد :نگاه تهديدآميز نكردم.تعجب كرده بودم.آخر خيلي از اصفهان فاصله داشت و من مي‌دانستم كه قرار است، امشب در اصفهان جانش را بگيرم

سرگئی آیزنشتاین | سه‌گانه ایوان

سرگئی میخائیلویچ آیزنشتاین (به روسی: Сергей Михайлович Эйзенштейн)‏ (۲۳ ژانویه ۱۸۹۸ – ۱۱ فوریه ۱۹۴۸) کارگردان و تئوریسین سینمای اهل شوروی بود.



او در ریگا پایتخت لتونی (در آن زمان بخشی از امپراتوری روسیه در استان لیوونی) به دنیا آمد. پدرش – میخائیل اسیپوویچ آیزنشتاین – پدری آلمانی‌تبار (اسیپ آیزنشتاین، یک یهودی آلمانیِ به مسیحیت گرویده بود) و مادری سوئدی‌تبار داشت. مادرش – یولیا ایوانوا کنتسکایا – از یک خانوادهٔ مسیحی ارتدکس روس بود. پدرش سرمعمار شهر ریگا بود. او در ۷ سالگی به همراه مادرش به پترزبورگ آمد. تنها فرزند خانواده بود و تنها همدمش در دوران کودکی زنی بود که از او پرستاری می‌کرد. در ۶ سالگی و در سفری که با پدر و مادرش به پاریس داشت برای اولین بار با سینما آشنا شد. از همان کودکی به نقاشی علاقه زیاد داشت و تا پایان عمر هم این علاقه از بین نرفت. در ۱۱ سالگی پدر و مادرش از هم جدا شدند، مادرش پترزبورگ را ترک کرد و او توسط بستگان پدرش بزرگ شد. در ۱۹۱۵ (۱۷ سالگی) به خواست پدرش به انستیتو مهندسی عمران شهر پتروگراد وارد شد تا شغل پدرش را پیش بگیرد اما در طی دوران تحصیل ساعات فراوانی را در سالن تئاتر و سینما گذراند.


چنان‌که خود او می‌گوید «اگر انقلاب اکتبر نبود نمی‌توانستم آن سنتی را که مرا وامی‌داشت شغل پدرم را ادامه دهم بشکنم. مایه و توانایی شکستن این سنت در من وجود داشت اما فقط انقلاب به من این آزادی را داد که سرنوشتم را به دستان خودم بگیرم». پس از ۱۹۱۷ آیزنشتاین در ارتش سرخ داوطلب شده و به عنوان تکنیسین به خدمت واحد مهندسی درآمد. به زودی استعدادهای هنری او شناخته شد و آیزنشتاین به واحد تئاتر بخش سیاسی جبهه غرب فرستاده شد در آنجا به طراحی واگن‌های قطار تبلیغاتی و آثار تئاتری آماتوری مشغول شد. پس از ۱۹۲۰ و پایان جنگ داخلی، آیزنشتاین از ارتش خارج شده و کارش را را در جنبش تئاتر پیشرو پی گرفت. او بر این عقیده بود که آنچه مردم و انقلاب از تئاتر می‌خواهند آن چیزی است که در نمایش‌های سنتی یافت می‌شود یعنی در سیرک. او می‌خواست که تئاتر «مونتاژی (ملغمه‌ای) از جذابیت ها باشد و پیوسته تماشاگر را شوکه کند.» نمایش” در هر مرد خردمند به قدر کفایت سادگی هست؟” که در ۱۹۲۳ در تور نمایشی آیزنشتاین به اجرا درآمد بازیگرانش تعداد زیادی آکروباتیست، و بندباز و دلقک بودند. اما به زودی از امکاناتی که تئاتر در اختیارش می‌گذاشت سرخورده شد و راه سینما را در پیش گرفت.

وی هدفش را در سینما خلق «هنری انقلابی بدون مصالحه» و «وارد کردن ضربات پی در پی بر آگاهی و احساسات تماشاگر عنوان می‌کند.» آیزنشتاین فیلم «اعتصاب» اولین فیلم بلند خود را در ۱۹۲۴ ساخت. این فیلم از سوی روزنامه پراوادا «اولین اثر انقلابی سینمای ما» توصیف شد. یکی از خصوصیات بارز فیلم اعتصاب و در ضمن از خصوصیات منحصربه‌فرد سینمای آیزنشتاین این است که او به جای روایت کردن ماجرای قهرمانهای فردی، سبک و سیاقی که چه در آن زمان و چه همین حالا بر سینما مسلط است، تلاش داشت تا با شخصیت‌های تیپیک و قهرمانان جمعی کار کند و این در هماهنگی کامل با مضمون فیلمهای او یعنی رخدادهای تاریخ انقلاب روسیه بود. اما در ضمن او به دنبال شیوه‌های جدیدی برای فیلمبرداری و تدوین فیلم بود. تئوری مونتاژ او که اهمیت و شهرت جهانی یافت محصول همین تلاش هاست. او می‌گفت: «برای من مونتاژ صرفاً به هم چسباندن صحنه‌های فیلمبرداری شده متوالی نیست بلکه همجوار کردن دو صحنه مستقل از هم است تا به این ترتیب معنای جدیدی از مجموع دو صحنه در ذهن بیننده حاصل شود» او این ایده را از شیوه خط‌نویسی ژاپنی و زمانی که به خاطر علاقه‌مندی به تئاتر ژاپن مشغول یادگیری زبان ژاپنی بود الهام گرفته بود. در خط‌نویسی ژاپنی وقتی نشانه گرافیکی «چاقو» در ترکیب با نشانه گرافیکی «قلب» قرار می‌گیرد، نشانه گرافیکی جدیدی ساخته می‌شود که منظور از آن”اضطراب”است. او در سال ۱۹۲۵ فیلم”رزمناو پوتمکین”را ساخت که شهرت جهانی پیدا کرد. در ۱۹۲۷ فیلم”اکتبر”را به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب ساخت. در این فیلم آیزنشتاین توانسته‌است با تکنیک خاص خود در مونتاژ از ترکیب نمایش مبارزات جمعی کارگران و صحنه‌های پرتحرک زد و خورد و تظاهرات با اشیا و عناصر نمادین مثل مجسمه ناپلئون، صلیب، … یک شاهکار بسازد. وی پیش از ساخت این فیلم بارها و بارها فیلم”تعصب”گریفیث فیلمساز آمریکایی را تماشا کرد، کسی که علاقه‌مندی آیزنشتاین به سینما با تماشای آثار او آغاز شد. اما نمایش فیلم انتقادات فراوانی به دنبال داشت. جو انقلابی در حال شکسته شدن بود. پیش از آغاز نمایش فیلم تروتسکی از قدرت کنار گذاشته شد و بسیاری از ارجاعات به او در فیلم اجباراً حذف شد. به فیلم ایراد گرفته شد که روشنفکرانه‌است. فیلم بعدی او که به اجبار تغییر نام داده شده و”کهنه و نو” نام گرفت دربارهٔ سیاست‌های کشاورزی روسیه شوروی بود و با سانسور زیاد مواجه شد.

سفر به اروپا و آمریکا
در سال ۱۹۲۸ سفری در چند کشور اروپایی داشت و از آنجا به آمریکا مسافرت کرد و با چاپلین و والت دیسنی آشنا شده و تحت تأثیر آثار والت دیسنی قرار گرفت. امیدوار بود که در آمریکا بتواند در فضای آزادتری کار فیلمسازی اش را ادامه دهد و تجربه‌ای از سینمای ناطق کسب کند. اما فیلمنامه‌هایی که برای شرکت آمریکایی پارامونت نوشت پذیرفته نشد و در کار در آمریکا شکست خورد. در همان زمان از سوی همسر «آپتن سینکلر» رمان‌نویس آمریکایی حمایت شد تا فیلمی در مکزیک بسازد. او طرح مفصلی برای این فیلم که «زنده باد مکزیک» نام گرفت تهیه کرد. اما فیلمبرداری به جای ۴ ماه ۱۳ ماه به طول انجامید و به همین خاطر کار نیمه تمام متوقف شده و کار تدوین فیلم هم بدون آیزنشتاین انجام گرفت. آیزنشتاین روحیه خود را باخت چون انتظار نداشت طرحی که به قول خودش پرشورترین طرح زندگی اش بود به چنین سرانجامی بینجامد.

بازگشت به شوروی
او در اواخر ۱۹۳۲ به شوروی بازگشت. اما بازگشت به شوروی از مشکلاتش کم نکرد. مقامات به دلیل غیبت طولانی اش با بدگمانی با او برخورد می‌کردند و سه سال طول کشید تا بالاخره طرحی از او برای تبدیل به فیلم مورد موافقت قرار گرفت. ایده او روایتی تاریخی از ساخته شدن شهر مسکو و تکامل و توسعه آن بود اما این طرح هم به سرانجام نرسید. در این مدت بیشتر وقت خود را به تدریس سینما می‌گذراند. بوریس کیمیاگرف کارگردان شهیر تاجیکستانی از شاگردان و پیروان سبک او است. در ۱۹۳۶ توانست ساخت فیلم «بژین مدوف» اولین فیلم صامت خود را آغاز کند. این فیلم دربارهٔ گروهی از جوانان پیشگام بود که از یک مزرعه اشتراکی در مقابل گولاک‌ها (دهقان‌های ثروتمند) دفاع می‌کردند. آیزنشتاین از این زمینه برای نشان دادن درگیری میان یک پسر جوان و پدرش استفاده کرد که ملهم بود از احساسات و افکار خودش نسبت به پدرش. در انتهای فیلم پسر توسط پدر به قتل می‌رسد. اما فیلم توسط مقامات دستکاری و تخریب شد چون سیاست آن‌ها تغییر کرده و آن‌ها خواستار نگرش دیگری به مزارع جمعی بودند. حاصل دو سال کار آیزنشتاین از دست رفت و او دوباره به تدریس و نقاشی بازگشت. فیلم بعدی او الکساندر نوسکی (۱۹۳۸) روایتی تاریخی از مقاومت مردم روسیه در مقابل متجاوزین «توتون» بود و به وضوح پیش نشانه‌ای از خطر کشورگشایی آلمان فاشیستی تلقی شده و تحسین شد اما به خاطر توافق‌نامه‌ای که کمی بعد میان استالین و هیتلر منعقد شد این فیلم به محاق رفت تا آنکه بار دیگر با آغاز جنگ جهانی دوم و تجاوز آلمان نازی به روسیه شوروی اجازه پخش پیدا کرد.


سه‌گانه ایوان
آخرین پروژه سینمایی آیزنشتاین، «ایوان مخوف»، یک پروژه سه قسمتی بود. قسمت اول فیلم در ۱۹۴۴ نمایش داده شد و مورد تحسین استالین قرار گرفته و جایزه استالین را در سال ۱۹۴۶ نصیب آیزنشتاین کرد چون با نگرش استالین به تاریخ روسیه مطابقت داشت. اما قسمت دوم آن (۱۹۴۶) تا سال‌ها پس از مرگ آیزنشتاین اجازه پخش پیدا نکرد. ظاهراً استالین در قسمت اول فیلم با شخصیت ایوان مخوف همذات پنداری کرده اما قسمت دوم انتظارات او را برآورده نمی‌کرد. آیزنشتاین در دفترچه شرحی از ملاقاتی که در پی ایرادات استالین به قسمت دوم فیلم در کرملین انجام شد ارائه کرده‌است. یکی از شاگردان آیزنشتاین می‌گوید که وی خطر کرده و در قسمت دوم فیلم تصویری از زوال حکومت استالین ارائه کرده بود که ممکن بود در آن زمان به قیمت جانش تمام شود. در پی ممنوعیت پخش قسمت دوم فیلم، صحنه‌های فیلمبرداری شده قسمت سوم نیز از بین رفت. در این دوران آیزنشتاین به مکتوب کردن نظرات سینمایی و نیز خاطراتش پرداخت. حاصل آن چهار کتاب «شکل سینما»، «معنای سینما»، «یادداشت‌های یک کارگردان فیلم» و «خاطرات فناناپذیر» است. کار بر روی این آثار با چند بار سکته قلبی همزمان شد که باعث شد او به کارش سرعت بیشتری دهد. در ۱۹۴۸ پس از یک سکته قلبی در ۵۰ سالگی درگذشت. صبح روز ۱۱ فوریه ۱۹۴۸ جنازه بی جان او نقش بر زمین در آپارتمانش در مسکو یافته شد. جنازهٔ او در روز ۱۳ فوریه ۱۹۴۸ سوزانده شد و خاکسترش در گورستان یخ‌بستهٔ نوودویچی در مسکو خاکسپاری شد.


فیلم‌شناسی
اعتصاب (۱۹۲۵)
رزمناو پوتمکین (۱۹۲۵)
اکتبر: ده روزی که دنیا را تکان داد (۱۹۲۸)
خط مشی عمومی (کهنه و نو) (۱۹۲۹)
الکساندر نوسکی (۱۹۳۸)
ایوان مخوف (۱۹۴۴)


کتاب‌شناسی
فرم فیلم(۱۹۴۹)
یادداشت‌های یک کارگردان فیلم(۱۹۵۹)

سینما-چشم | سینما-حقیقت

ژیگا ورتوف (به روسی: Дзига Вертов) ‏(۱۸۹۶-۱۹۵۴) سازنده فیلم‌های خبری و مستند بود.

او با نظرات خود در مورد لزوم استقلال هنر سینما از ادبیات و به خاطر فیلم‌های آزمایشی و تجربی خود همچنان در عرصه سینما و نظریه‌های مربوط به فیلم‌سازی مطرح است.

برداران ورتوف یعنی بوریس کافمن و میخائیل کافمن نیز از فیلمسازان قابل توجه بودند. همچنین همسر او الیزابت اسویلوا نیز فیلم ساز بود.


داوید آبیلیویچ کافمن (به روسی: Давид Абелевич Кауфман) در یک خانواده‌ روشنفکر یهودی در منظقه‌ بیاویستوک لهستان که سپس بخشی از امپراتوری روسیه شد به دنیا آمد. پدرش کتابدار بود.

او بعد از ۱۹۱۸ نام خانوادگی یهودیش را به روسی یعنی آکرادیویچ تغییر داد.

کافمن در دانشکده هنرهای زیبای بیاویستوک مشغول تحصیل موسیقی بود تا اینکه در سال ۱۹۱۵ به خاطر تهاجم ارتش آلمان محبور به فرار به مسکو شدند.

طولی نکشید که کافمن‌ها به پترگراد رفتند یعنی همانجایی که داوید کافمن شروع به نگارش شعر، داستان‌های تخیلی و ساتیر -هجونامه- کرد.

در سال ۱۹۱۶-۱۹۱۷ کافمن مشغول به تحصیل پزشکی در دانشگاه سایکونئوروژیکال سن پترزبورگ شد و در وقت‌های آزادش مشغول به تجربه تلفیق‌های صدایی شد.

سپس نام ژیگا ورتوف (فرفره چرخان) را برای خود برگزید؛ ژیگا در زبان لهستانی به معنی فرفره و ورتوف از فعل روسی вертеть به معنی چرخیدن گرفته شده‌است. نوشته‌های ورتوف در فیلم‌های خبری روزانه کینو-پراودا نشان از رمانتیسیسمی انقلابی می‌داد.

آثار اولیه
ژیگا ورتوف به خاطر نوشته‌های اولیه‌اش شناخته شد علی‌الخصوص همان کارهایی که در زمان تحصیل می‌نگاشت. توجه این نوشته‌ها بر قدرت منحصر به فرد لنز دوربین در به تصویر درآوردن طبیعت بود به طوری که حتی از آن به عنوان «چشم دوم» یاد می‌کند. بیشتر این کارها چاپ نشده‌اند و تنها تعداد محدودی از نسخ خطی این نوشته‌ها بعد از جنگ جهانی دوم باقی ماند، به هر حال بعضی از این مفاهیم توسط مستندها و فیلم‌های متأخری که توسط خودش و برادرانش ساخته شد زنده ماند. همچنین ورتوف را به خاطر جملات قصارش در باب ادراک و توصیفات وصف‌ناشدنیش در باب ارتباط به بطن تجربه حسی می‌شناسند.

دوره بعد از انقلاب اکتبر
بعد از انقلاب بلشویکی در سال ۱۹۱۷، زمانی که ورتوف ۲۲ ساله بود شروع به همکاری با کینو-ندلیا (Кино-Неделя، هفته‌نامه کمیته سینما مسکو، اولین سری فیلم هفتگی در روسیه) کرد که اولین شماره آن در ژوئن ۱۹۱۸ بیرون آمد. در حین کار در همین نشریه بود که با همسرش الیزابت اسویلوا، نویسنده و کارگردان فیلم، آشنا شد که در آن زمان برای گوسکینو کار می‌کرد. او ارتباطش را با ورتوف در ابتدا به عنوان ویراستارش شروع کرد ولی در ادامه و در فیلم‌های بعدیش مثل مردی با دوربین فیلم‌برداری (۱۹۲۹) و سه ترانه برای لنین (۱۹۳۴) به عنوان همکار و کارگردان کنار او بود.

ورتوف در مجموعه‌های کینو-ندلیا به مدت سه سال فعالیت کرد. در سال ۱۹۱۹ ورتوف قطعه فیلم خبری برای مستند سالگرد انقلاب تهیه کرد. در سال ۱۹۲۱ او تاریخچه جنگ داخلی را ساخت.

ورتوف در ۱۹۵۴ از سرطان درگذشت.

آثار
سینما-چشم
سینما-حقیقت
مردی با دوربین فیلم‌برداری
یک ششم دنیا
سه ترانه برای لنین


بازیگران زن فیلم‌های پورنو اهل ایران

هرزه‌نگاری یا پورنوگرافی تجسم و نمایش بی‌پرده از آمیزش جنسی در انسان با هدف ایجاد هیجان، تحریک یا ارضای جنسی است که در قالب‌های مختلف از جمله کتاب، عکس، پویانمایی، مجسمه، متن، نقاشی، فیلم، بازی و مجله ارائه می‌شود. در بسیاری از موارد تمایز بین پورنوگرافی و هنر اروتیک تا حد زیادی ذهنی و بیانگر تفاوت‌های فرهنگی در جوامع مختلف است.

پورنوگرافی می‌تواند با رسانه‌های مختلفی نمایش داده شود؛ مثل کتاب، مجله، کارت پستال، عکس، مجسمه‌سازی، رسم، نقاشی، پویانمایی، صدای ضبط شده، متن، فیلم، نوانما و بازی ویدئویی باشد. در چند دهه اخیر، با گسترش فرهنگی که موضوعات جنسی را تابو نمی‌داند، صنعتی بر حول تولید و مصرف محتوای پورنوگرافی ایجاد شده‌است. گسترش و بهبود رسانه‌های صوتی و تصویری و اینترنت نیز در شکوفایی این صنعت نقش مهمی داشته‌است. آمارها نشان می‌دهند که ۵۰٪ کاربران اینترنت به‌طور مرتب پورن تماشا می‌کنند. هرزه‌نگاری ادبی به متنی می‌گویند که در آن بر فعالیت‌های جنسی بسیار تأکید می‌شود به‌طوری‌که ممکن است به برانگیختگی هیجانات جنسی بیانجامد.

در این مطلب با بازیگران زن فیلم‌های پورنو اهل ایران آشنا شوید. مخالفت با پورنوگرافی به‌طور کلی از دو منبع سرچشمه می‌گیرد: اعتقادات دینی و اعتقادات فمینیستی. که این مخالفت‌ها بعضاً شکل قانون در کشورهای مختلف می‌گیرند. یکی از موارد مطرح شده در این مخالفت‌ها امکان اعتیاد به پورنوگرافی می‌باشد.


مرجان فریتوس

مرجان فریتوس با نام کاری پرسیا پله (Persia Pele) به خاطر مسایل مربوط به انقلاب ایران به استکهلم سوئد مهاجرت کرد و پس از مدتی آنجا را به مقصد سانفرانسیسکو آمریکا ترک کرد . مرجان فریتوس تا قبل از ۱۸ سالگی یک رقصنده برهنه بوده با این حال علاقه زیادی برای ورود به صنعت سینما داشت حتی مصاحبه ای که با ای وی ان کرده گفته‌است آرزو داشته در اسکار صاحب جایزه بشود . ولی خود می‌گوید به خاطر نداشتن استعداد و مسایل مربوط به انقلاب وارد سینما نگشته است . مرجان هدف خود را از بازی در فیلم‌های پورن کسب درآمد اعلام کرده ولی به عنوان جذب‌کننده دختران جوان در صنعت پورن نیز فعال است . پوزیشن مورد علاقه سکس از پهلو است . ضمناً او گفته دوست دارد کسی با او سکس می‌کند به چشمان او خیره شود .

آیلار لی

آیلار (شراره) دیانتی لی با نام هنری دیانا مُدل نروژی، ایرانی است. او هم‌اکنون بازیگر موزیک ویدئو و خواننده می‌باشد. او در آمریکا در تعدادی فیلم پورنو بازی کرده‌است. او در ژوئیه ۲۰۱۰ در یک مصاحبه با نشریه آذری ترند گفت است که از بازی در این فیلم‌ها شدیداً پشیمان است. او توضیح داد که او این تصمیم را در دوران سختی از زندگی خود گرفته و ای کاش می‌توانست کاری کند که آن‌ها را از گذشته خود پاک کند. در سال ۲۰۰۴ وی در مسابقات دختر شایسته نروژ شرکت کرد، اما برگزارکنندگان مراسم وقتی پی بردند که وی پیش‌تر در فیلم‌های پورنوی متعددی ظاهر شده‌است، صلاحیت او را برای شرکت در مسابقه رد کردند. دیانتی، در دسامبر ۲۰۰۴ مدعی شد که با رابی ویلیامز ستاره انگلیسی موسیقی پاپ روابط جنسی داشته‌است. اما این ادعای وی توسط ویلیامز و مدیر برنامه‌هایش به شدت رد شد. در سال ۲۰۰۵ وی یکی از میهمانان ثابت سریال تلویزیونی برادر بزرگ (سوئد مقابل نروژ) بود



پرسیا منیر

پرسیا منیر در سال ۱۹۵۴ در یک خانواده متشخص از یک پدر پزشک ایرانی و از یک مادر معلم آمریکایی به دنیا آمد درحالیکه ۱۹ سال داشت با یک نوازنده ازدواج کرد. پرسیا منیر در دانشگاه رشته پرستاری را انتخاب کرد و بعدها برای مدت کوتاهی به عنوان پرستار مراقبت‌های ویژه مشغول به کار شد. رابطه زناشویی او با شوهرش دچار سردی شد و هر دو آن‌ها رو به عیاشی و روابط خارج از ازدواج رو آوردند. اولین سکس خارج از زناشویی پرسیا منیر در سال ۱۹۸۱ با یک همکار پرستار سیاهپوست انجام گرفت زندگی زناشویی پرسیا منیر در سال ۱۹۸۸ به طلاق انجامید. پس از طلاق زندگی پرسیا منیر از نظر مادی دچار تنگنا شد به طوریکه برای گذران زندگی و رفع فقر در زندگیش در سال ۱۹۹۲ مجبور شد به عنوان یک رقصنده برهنه در یک باشگاه در پالم پیچ فلوریدا کارکند. پرسیا منیر در سال ۲۰۰۴ وارد صنعت پورنوگرافی شد در همین سال پرسیا منیر تصمیم به پخش فیلم‌ها و تصاویر سکسی در سایت خود کرد. پرسیا منیر در مصاحبه از علاقه خود از سکس با مردان مسن و دختران جوان سخن گفت.


کارمل مور

کارمل مور یا نسرین علوی (زادهٔ ۱۹ ژوئن ۱۹۸۵ در انگلستان) بازیگر پورنو ایرانی‌الاصل اهل بریتانیا است.

هنرپیشه، تن‌فروشی

«پورنوگرافی، مستقیم و بی‌واسطه است و اروتیسم پدیده‌ای غیر مستقیم و غیر صریح. در اروتیسم، فاصله‌ای حیاتی و قضاوتی در مورد انگیزه‌های جنسی وجود دارد. حال آنکه در پورنوگرافی، قضاوتی در کار نیست. آنگاه که بی‌پردگی عمل جنسی از صافی تخیّل می‌گذرد، تبدیل به اروتیسم می‌شود و آنگاه که چنین اتفاقی نمی‌افتد، پورنوگرافی است. دست‌کم، من این‌طور می‌اندیشم.»

آلن رب‌گریه

رایلی استیل، استویا، بیبی جونز، کیدن کراس، و جسی جین در جشنواره ای‌وی‌ان، لاس وگاس ۱۸ ٰژانویه ۲۰۱۲




بازیگر فیلم پورنوگرافی یا پورن استار (به انگلیسی: Pornstar/ Porn star) به بازیگری گفته می‌شود که در فیلم‌های پورنوگرافی عمل آمیزش جنسی انجام می‌دهد. فیلم‌های پورنوگرافی در زیرگونه‌های متفاوتی تولید می‌شوند و بازیگران بر حسب توانایی در ایجاد خیال‌پردازی شهوانی متناسب با آن انتخاب می‌شوند. تقاضای بازار و پسند مشتریان عمدتاً بر گونه و شکل فیلم پورنو تأثیرگذار است و بسته به این گونه تولیدی فیلم است که سن، ظاهر، توانایی فیزیکی و قدرت ایجاد حالت جنسی مورد نیاز از عوامل مهم در انتخاب بازیگر می‌باشد. این بازیگران با انجام اعمال جنسی در فیلم‌ها، سعی در برانگیختگی جنسی و فکری مخاطبان دارند.

سه بازیگر فیلم‌های پورنورگرافی همجنس‌گرایانه.


در تهیه فیلم‌ها برای مخاطبان مرد دگرجنس‌گرا مهمترین نکته زنانی است که در این فیلم‌ها هستند که انتخاب آن‌ها براساس ظاهرشان در صحنه، جذابیت فیزیکی، و توانایی‌شان در اجرای عملیات سکسی مورد نیاز است.

صنعت پورنوگرافی ایالات متحده اولین جایی بود که سیستم ستاره‌پروری در آن رونق گرفت که بیشتر به دلایل تجاری بود. در دیگر کشورها این شیوه چندان معمول نیست و بازیگران پورنو عمدتاً آماتور باقی می‌مانند. اکثر پورن‌استارها نام مستعار و تمایل دارند در بیرون از صفحه ناشناس بمانند. برخی از بازیگران زن و مرد پورنوگرافی از خودشان خودزندگی‌نامه بر جای گذاشته‌اند. خیلی به ندرت پیش می‌آید که یک بازیگر زن یا مرد پورنوگرافی وارد عرصه بازیگری در فیلم‌های معمولی شود. بعضی از بازیگرهای پورنوگرافی به عنوان رقصنده شهوانی در باشگاه‌های جنجالی کار می‌کنند.

مایکل لوکاس، بازیگری آمریکایی، روسی و اسرائیلی فیلم‌های پورن

عملکرد عالی یک بازیگر زن یا مرد پورنوگرافی توسط جوایز ای وی ان، ایکس آر سی او و ایکس بیز ارزیابی می‌شود.

تاریخچه
تولید فیلم‌های شهوانی به فاصله اندکی از ابداع تصاویر متحرک شروع شده است.

بازیگران این فیلم‌ها معمولاً از نام مستعار استفاده می‌کردند تا دچار تحریم قانونی یا طرد اجتماعی نشوند. استفاده از نام مستعار در این حرفه یک نرم است، بازیگران پورنوگرافی مشخصات خود را افشا نمی‌کنند تا ناشناس باقی بمانند. این یک سنت در این حرفه است و وقتی بازیگر ژانر فیلم‌های خود را تغییر می‌دهد می‌تواند نام مستعار خود را نیز تغییر دهد.

بازیگران زن پورنوگرافی. پتا جنسن ، فونیکس ماری ، نیکی بنز ، نیکول آنیستون و رومی رین

بازیگران زن پورنوگرافی

دهه ۱۹۷۰ میلادی عصر طلایی پورن نامیده شده‌است. در این دوران فیلم‌های پورنوگرافی در تئاترهای عمومی به نمایش درآمده و برای مصرف همگانی مورد قبول (و یا حداقل تحمل) شد.

امروزه در اروپا بیشتر بازیگران زن و مرد پورنوگرافی را از کشورهای موسوم به کشورهای بلوک پورنوگرافی مثل رومانی، جمهوری چک، اسلواکی و مجارستان می‌آورند. در فرانسه کاتسونی و یاسمین لافیت مشهور هستند. در سوئیس ویل اشتایگر مشهور است. در مکزیک ماریتزا مندز و سیلویا لورت در سال‌های اخیر مشهور شده‌اند. در ایتالیا مارینا لوتار سوئدی در دهه ۱۹۸۰ مشهور شد و از دیگر بازیگران مشهور پورنوگرافی در این کشور موانا پوتسی، ایلونا استالر، لیلی کاراتی و باربارلا است.

التا اوشن، الکسیس تگزاس، لیندا لاولیس، جنا جیمسون، روکو سیفردی، رونالد جرمی، سارا جی، برندی لاو، نیکول انیستون ، نیکی بنز ، جانی سینز و … از بازیگران شناخته‌شدهٔ صنعت پورنوگرافی هستند.

بازیگران

تگزاس در سال ۲۰۱۰ میلادی.


فیلم‌های پرورنوگرافی تلاش می‌کنند خیال‌پردازی شهوانی را به نمایش درآوردند و بازیگران زنی را انتخاب می‌کنند که توانایی انجام این کار را داشته باشند. در بسیاری از مواقع این خیال‌پردازی به خصوصیات فیزیکی بازیگر مثل تیپ ظاهری، اندازه باسن، اندازه پستان، مدل مو، نژاد و نگرش مثبت در نمایش کارهای سکسی بستگی دارد. بازیگران باید قادر باشند لذت وارد شدن به عملیات سکس را نشان دهند. این بازیگران باید همیشه در دسترس باشند و هر عمل سکسی را که پارتنرشان هنگام فیلمبرداری بخواهد انجام بدهند.

تگزاس در سال ۲۰۱۰ جایزه هوادارن سرگرمی‌های بزرگسالان را به دست گرفته‌است.

بر اساس ژانر فیلم، ویژگی‌ای ظاهری و فیزیکی بازیگران، اینکه بتوانند به فیلم حالت سکسی بدهند بسیار مهم است. بیشتر بازیگران در یک ژانر مخصوص مثل سکس لزبین، سکس مقعدی، خوردن منی، دروگه و میلف بازی می‌کنند.

«الکس گری» روی جلد مجله هاسلر



حقوق دریافتی
بیشتر بازیگران مرد پورنوگرافی نسبت به همکاران زن خود دستمزد کمتری دریافت می‌کنند.

جایزه ایکس‌بیز ((به انگلیسی: XBIZ Award)) جایزه‌های ایکس‌بیز سالانه به افتخار “افراد، شرکت‌ها، سازندگان و محصولاتی که نقش مهمی در رشد و موفقیت صنعت سکس دارند، اهدا می‌شوند و توسط Alec Helmy، ناشر و بنیانگذار XBIZ، به عنوان “متولد شده از تمایل صنعت برای یک اتفاق جشنواره‌ای که نه تنها تمام جنبه‌های کسب و کار را شامل می‌شود، بلکه کسی که آن را در یک سبک حرفه‌ای ارائه می‌دهد به کلاس آن افتخار می‌کند.

مسائل بهداشتی
از آنجا که در فیلم‌سازی پورنوگرافی سکس شبیه‌سازی نشده انجام می‌شود که معمولاً بدون کاندوم (سکس روباز) است احتمال ابتلای بازیگران پورنوگرافی به بیماری‌های آمیزشی بالا است.

جنا جیمزون بازیگر دوجنس‌گرا در جشنواره ایکس‌بیز لس آنجلس کالیفرنیا در ۲۴ ژانویه، ۲۰۱۴

معلم پیانو | درد، مازوخیسم، موزیک و عشقی که نیست

معلم پیانو فیلمی است در مورد گرایش‌های جنسی برآورد نشده و درگیرهای عقده‌های جنسی. اریکا استاد موسیقی کلاسیک با تماشای فیلم‌های سکسی و چشم‌چرانیِ سکسی خود را ارضا می‌کند. والتر، هنرآموز جوان، به او اظهار عشق می‌کند، اما اریکا خواستار اعمال سلطهٔ جنسی بر اوست و او را به تبعیت از فرامین بیمارگونه‌اش فرامی‌خوانَد. مبارزه‌ای جنسی برای اعمال سلطهٔ جنسی میان آن دو اوج می‌گیرد که سر به خودآزاری و دیگرآزاری و ویرانگری می‌زند

معلم پیانو (به فرانسوی: La Pianiste) فیلمی به کارگردانی میشائیل هانکه است که سال ۲۰۰۱ بر اساس رمان پیانیست، نوشتهٔ الفریده یلینک، برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات ۲۰۰۴ ساخته شده است.

اریکا در دوران میانسالی استاد موسیقی کلاسیک در کنسرواتوار موسیقی وین است. او هنوز مجرد است و با مادری سرکوبگر زندگی می‌کند که همیشه در پی اعمال سلطه بر اوست. امیال و گرایش‌های جنسی اریکا برآورد نشده و او درگیر عقده‌های جنسی است و با تماشای فیلم‌های سکسی و چشم‌چرانیِ سکسی خود را ارضا می‌کند. والتر، هنرآموز جوان، به او اظهار عشق می‌کند، اما اریکا خواستار اعمال سلطهٔ جنسی بر اوست و او را به تبعیت از فرامین بیمارگونه‌اش فرامی‌خوانَد. مبارزه‌ای جنسی برای اعمال سلطهٔ جنسی میان آن دو اوج می‌گیرد که سر به خودآزاری و دیگرآزاری و ویرانگری می‌زند.

اریکا که یک شخصیت مازوخیست (خودآزار) است _ اختلالی روانی که بیش از هر چیز ریشه در افسردگی و نفرت از خویش دارد_ نامه ای می نویسد و در آن از پسر می خواهد در روابط آتی شان، طبق علائق مازوخیستی او (زن) با وی رفتار کند، کتکش بزند، رفتارهای سادیسیتی در رابطه با او انجام دهد، با او مثل یک برده برخورد کند و در یک کلام، شخصیتش را خرد و لگدمال کند. پسر وقتی به اصرار زن، نامه را می خواند متوجه می شود پرسونایی که از اریکا دیده بود، ماسکی بیش نیست و همین علاقه اش را کمرنگ می کند و به سمت محو شدن می برد.

اریکا با نامه مفصل اش که در واقع درخواستی عاشقانه است، پوسته ظاهری شخصیتش را می شکند و از انزوای خودخواسته اش خارج شده به بخش زیادی از امیال و گرایشات مخفی اش یا آنچه یونگ «سایه» می نامد، در مقابل عاشق و اکنون معشوقش اعتراف می کند. اما والتر که شوکه شده، اتاق او را ترک می کند. از این پس این اریکاست که به دنبال اوست.

Erika Kohut is a middle-aged piano professor at a Vienna music conservatory who resides in an apartment with her domineering elderly mother. Her late father had been a long-standing resident in a psychiatric asylum. Despite Erika’s aloof and assured façade, she is a woman whose sexual repression and loneliness is manifested in her paraphilia, including voyeurism, sadomasochistic fetishes and self-mutilation.

At a recital hosted by the Blonskij couple, Erika meets Walter Klemmer, a young aspiring engineer who also plays piano, and who expresses admiration of her talent for classical music. The two share an appreciation for composers Robert Schumann and Franz Schubert, and he attempts to apply to conservatory to be her pupil. His audition impresses the other professors, but Erika, though visibly moved by his playing, votes against him; she cites his divergent interpretation of Schubert’s Andantino, and questions his motivations. Despite this, Walter is admitted as Erika’s pupil. Meanwhile, another pupil, Anna Schober, struggles with anxiety while pushed by her own ambitious mother. However, when Erika witnesses Anna and Walter socializing, she slips to an empty coat room and breaks glass, hiding the shards inside one of Anna’s coat pockets. This cuts Anna’s right hand, preventing her playing at the forthcoming jubilee concert.

Walter pursues Erika into a lavatory immediately after she secretly injured Anna. Walter passionately kisses Erika, and she responds by repeatedly humiliating and frustrating him. She proceeds to give him a handjob before performing fellatio on him, but abruptly stops when he does not abide by her orders. She tells him she will write him a letter regarding their next meeting. Later at the conservatory, Erika feigns sympathy for Anna’s mother, with Erika saying only she can substitute for Anna in the upcoming school concert at such a late stage.

Walter is increasingly insistent in his desire to initiate a sexual relationship with Erika, but Erika is only willing if he will satisfy her masochistic fantasies. She gives him the letter indicating acts she will consent to, but the list repulses him. She subsequently confronts him at an ice rink after his hockey practice to apologise, after which the two begin to engage in sex in a janitorial closet; however, Erika is unable to, and vomits after Walter ejaculates in her mouth. Later that night, Walter arrives at Erika’s apartment and attacks her in the fashion described in her letter. He locks her mother away in her bedroom before proceeding to beat and rape Erika.

The next day, Erika brings a kitchen knife to the concert where she is scheduled to substitute for Anna. When Walter arrives, he enters cheerfully, laughing with his family, and flippantly greets her. Moments before the concert is due to start, a distraught Erika stabs herself in the shoulder with the kitchen knife and exits the concert hall into the street.

Erika Kohut es profesora de piano en un prestigioso conservatorio de Viena. Vive con su madre, una mujer dominante con quien mantiene una difícil relación de amor-odio, y bajo su aspecto serio y disciplinado oculta inesperados comportamientos sexuales de tendencia masoquista. Tras escucharla tocar en un concierto privado, el joven Walter Klemmer se propone conquistarla.

Erika Kohut est un professeur de piano reconnue d’une quarantaine d’années. Prodiguant ses cours au Conservatoire de Vienne, elle traite ses élèves avec mépris et parfois avec cruauté, n’hésitant pas à les détruire moralement pour les dissuader de faire carrière dans la musique classique. Vieille fille, elle vit seule avec sa mère âgée, possessive et étouffante.

Sa sexualité se résume à la fréquentation secrète de sex-shops ou de peep shows, à du voyeurisme et aux mutilations qu’elle s’inflige. Lorsque l’un de ses élèves, Walter Klemmer se met en tête de la séduire, elle résiste sèchement à ses avances avant de poser des conditions à une éventuelle relation.

Le rapport tumultueux qui naît, fruit de ses propres névroses et de la présence de sa mère qui s’immisce sans cesse dans sa vie privée, se termine lorsque Erika demande explicitement à Walter de devenir le maître de son masochisme.

اتصال دو ماه

اتصال دو ماه (انگلیسی: Two Moon Junction) یک فیلم در ژانر درام، شهوانی، ملودرام، و رمانتیک به کارگردانی زالمن کینگ است که در سال ۱۹۸۸ منتشر شد.

آپریل به تازگی از دانشگاه فارغ التحصیل شده است. او به کاخ خانواده‌اش برگشته تا به درخواست پدرش با یک سناتور ازدواج کند. اما او شخص دیگری را دوست دارد و در تنهایی با او سکس میکند، بعد از ازدواج هم به صورت مخفیانه با او که دوستاش دارد رابطه جنسی و عشق بازی رمانتیک برقرار می‌کند. یک فیلم اروتیک در مورد رابطه جنسی و سکس پنهانی

April Delongpre (Sherilyn Fenn) is the well-born, 21-year-old, eldest daughter of a powerful Alabama senator and heiress to an old and respectable Southern family. After graduating from college, April returns home to her parents’ house for the summer to await her semiarranged marriage to her fiancé Chad Douglas Fairchild (Martin Hewitt). When a carnival comes to the town, April and Chad accompany April’s two younger sisters to the fairgrounds, where April sees from a distance a rugged carnival roustabout and drifter named Perry (Richard Tyson). When April accidentally leaves her purse behind in one of the rides, Perry returns it to her and introduces himself (after having looked inside and gotten April’s name and home address). Intrigued by the mysterious drifter, April returns to the carnival that evening to talk with Perry, but she refuses his advances.

A few days later, while Chad is away for the weekend on business and her parents and siblings are also away, April begins a sordid affair with Perry when he shows up one morning at April’s house and uses her shower. Despite telling him to leave, April cannot restrain her urges for Perry and the two of them have sex. April cries afterwards over it and Perry leaves.

The next day, April visits her grandmother Belle Delongpre (Louise Fletcher), who is aware about April’s secret urges towards rugged men due to April confiding in Belle about her past infatuations. After April leaves, Belle asks the local sheriff Earl Hawkins (Burl Ives) to keep an eye on her.

April returns to the carnival that evening to see Perry, only to become dismayed and jealous when she finds him drunk and in the company of a fellow drifter and cowgirl who introduces herself as Patti Jean (Kristy McNichol) who takes April with her in Perry’s truck for a “bourbon run” to get more hard liquor for him. During the drive, Patti rambles on about her life and hometown and clearly flirts with April. At the carnival, when a ride malfunctions and endangers the people on it, Perry gets into a brawl with other fairground workers. Patti Jean and April return and join in on the brawl until Perry’s pet dog is killed by one of the workers and the rest of them order Perry and the women to leave.

After burying his dog in a field, April and Patti Jean take the depressed Perry out to a bar and pool hall where Patti Jean again flirts with April and invites her to dance with her. However, instead of taking advantage of April’s curiosity, Patti urges her to go back to Perry and continue their tryst. After Patti Jean leaves town, Perry takes April on a ride on his motorcycle, where they check into a motel and have sex again.

In the morning, April leaves Perry to pick up her car, which she left behind at the fairgrounds after the carnival moves out, unaware that Sheriff Hawkins is following her. April returns to the motel and gets into a big argument with Perry when she catches him flirting with two motel housekeepers. To defuse their tension, she takes him out to have breakfast at a local restaurant, where she tells him more about her life and about a family property at the edge of a lake called the Two Moon Junction which is her childhood playground. However, April tells Perry that they must part ways, as she must return home and to her privileged life. After she leaves, Sheriff Hawkins appears and arrests Perry and then drives him to the state line and gives Perry an implied threat never to come around the area again.

A few weeks later, on the day before April’s wedding, she has another encounter with Perry, who shows up to work at constructing the tents on her family’s property for the wedding reception. He is also spotted by Belle, who threatens him to leave town and offers him a bribe, but Perry refuses to accept it. Belle then makes a call to Sheriff Hawkins to inform him that April’s lover is back in town and to deal with it.

That evening, while Chad is having his bachelor party, April shows up at the Two Moon Junction, a run-down pavilion at the edge of a lake, where she meets Perry, who had left a message to meet him there. April offers Perry money to leave town and never return, but Perry again refuses and urges her to act out her fantasies that she has long suppressed since her childhood. April and Perry again make love, only for April to again cry and walk out on Perry for good to return to her life.

The next morning on the day of the wedding, as Perry is preparing to leave town, one of Sheriff Hawkins’s deputies attempts to kill Perry, but he subdues the deputy and escapes. At the church, as April is preparing to walk down the aisle to the altar, Belle tries to persuade her not to abandon her privileged lifestyle and lies to her that Perry left town for a bribe. April does not believe her, but she nevertheless walks down the church aisle to marry Chad.

Sometime later, Perry is seen working as a dishwasher at a blues nightclub in another town. After work, as Perry returns to his motel room for the night to care and feed his new pet dog, he finds April in his bathroom taking a shower, reliving their first sexual encounter. Perry joins April in the shower and they kiss. The film ends with April, wearing Chad’s wedding ring, making love with Perry in the shower, strongly implying that Perry and she will continue their secret affair.

エイプリル(シェリリン・フェン)は、有力な上院議員の娘として南部の名家に生まれ、将来のエリートを約束されたチャド(マーティン・ヒューイット)と近々結婚することになっていた。しかし、チャドがマンションの販売契約の為にタスカルーサへ、家族は湖へ行ってしまい、家で一人きりのエイプリルには長々とシャワーを浴びるか、休んでいることしかすることがなかった。カーニバルでペリー(リチャード・タイソン)に恋に落ちるまでは…
すぐに二人は愛し合うようになり、快楽に溺れていくエイプリルであったが、祖母のベル(ルイーズ・フレッチャー)はそんなエイプリルの様子に気づき、保安官のホーキンズ(バール・アイヴス)にエイプリルの監視を依頼する。そして結婚式当日、ベルとホーキンズはペリーを排除しようと画策する。逃げるペリー、そして結婚式の最中にエイプリルはペリーを見つけ、キスをする。
原題のTwo Moon Junctionはペリーとチャド、二人の男性の間で揺れ動くエイプリルの心情を表現しており、作中にも地名として登場する。
本作には男性や女性の裸体、ソフトな性描写が登場するため、R指定作品とされている。

۹ آهنگ تا شهوت، ۹ آهنگ تا برهنه شدن، ۹ آهنگ تا آمیزش جنسی

۹ آهنگ فیلمی است در مورد رابطه عشقی و آمیزش جنسی و سکس واقعی بازیگران در فیلم. در تمام صحنه‌های جنسی این فیلم بازیگران به صورت واقعی درگیر آمیزش جنسی در فیلم می‌شوند. فیلم یک دختر دانشجوی آمریکایی بنام «لیسا» و مردی انگلیسی بنام «مت» در شهر لندن است… بازیگران به صورت واقعی درگیر آمیزش جنسی در فیلم می‌شوند. این فیلم در ژانر رمانتیک، درام، موزیکال و شهوانی به کارگردانی مایکل وینترباتم است که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد. از بازیگران آن می‌توان به مارگو استیلی و فرانز فردیناند اشاره کرد. داستان این

آمیزش جنسی شبیه‌سازی‌نشده نمایش صحنه‌های آمیزش جنسی در فیلم است به صورتی که بازیگران به صورت واقعی آمیزش می‌کنند و عمل آن‌ها، شبیه‌سازی و تقلید صِرف حرکات مربوط به آمیزش نیست. زمانی در ایالات متحدهٔ آمریکا این‌گونه صحنه‌ها به دست قانون، ممنوع اعلام شدند که منجر به ایجاد استانداردهایی خودخواسته در صنعت فیلم‌سازی آمریکا، مانند سیستم درجه‌بندی فیلم‌ها، شد. در اواخر دههٔ ۱۹۶۰، سینمای رایج، به‌خصوص با انتشار فیلم آبی اندی وارهول، مرزها را در زمینهٔ آنچه نمایش داده می‌شود، زیرپا گذاشت. اگرچه اغلب صحنه‌های جنسی در سینمای رایج شبیه‌سازی شده‌اند (مانند فیلم‌های پورنوگرافی اولیه)، اما گاهی بازیگران به صورت واقعی درگیر آمیزش جنسی در فیلم می‌شوند. تفاوت این‌گونه فیلم‌ها با پورنوگرافی می‌تواند با اشاره به وابستگی این صحنه‌ها به عشق شهوانی تعبیر شود. از فیلم‌هایی که در آن‌ها صحنه‌های آمیزش جنسی شبیه‌سازی نشده، به تصویر درآمده، می‌توان به در قلمرو احساسات (۱۹۷۶) اثر ناگیسا اوشیما اشاره کرد.

آمیزش جنسی در فیلم (انگلیسی: Sex in film‎) نمایش سینمایی صحنه‌هایی از تمایلات و آمیزش جنسی است و فیلمی که دارای محتوای شهوانی است، بر آن است تا احساسات جنسی را در مخاطب ایجاد کند. برهنگی در فیلم می‌تواند جنسی یا غیرجنسی باشد. نمایش صحنه‌های آمیزش جنسی، چه شهوانی و چه غیر آن، از زمان سینمای صامت در صنعت فیلم‌سازی وجود داشته‌است. این صحنه‌ها در سبک‌های سینمایی زیادی به تصویر درمی‌آیند در حالی که در برخی سبک‌ها، به ندرت به تصویر کشیده می‌شوند. بسیاری از بازیگران زن و مرد، در طول فعالیت حرفه‌ای خود، چه از لحاظ پوشش و چه رفتار، به صورت برهنه یا نیمه‌برهنه به ایفای نقش پرداخته‌اند.

برخی از فیلم‌هایی که صحنه‌هایی از آمیزش جنسی در آن‌ها وجود دارد، از سوی دولت‌ها، گروه‌های مذهبی یا هر دو، ممنوع اعلام می‌شوند. در کشورهایی که سامانه درجه‌بندی فیلم در آن‌ها وجود دارد، دیدن این‌گونه فیلم‌ها، برای برخی گروه‌های سنی، ممنوع اعلام می‌شود.

The film tells the modern love story set over a period of 12 months in London, England, of a young couple: Matt, a British climatologist, and Lisa, an American exchange student. The story is framed in a personal review from Matt’s perspective when he is working in Antarctica. Their main common interest is a passion for live music and they frequently attend rock concerts together. The film depicts the couple, or Matt alone, watching the nine songs at Brixton Academy and other concert venues. It also shows their weekend getaway into the countryside, and their travels around London. Lisa brings their short and intense relationship to an end at Christmas time when she returns to the United States.

Le film raconte l’histoire d’amour moderne d’un jeune couple : Matt, un climatologue, et Lisa, une étudiante américaine en échange scolaire. L’histoire est racontée selon la perspective de Matt alors qu’il part pour l’Antarctique. Leur intérêt commun principal est une passion pour les concerts de musique et ils assistent fréquemment à des concerts de rock ensemble ; le film décrit le couple, ou Matt seul, regardant neuf chansons à ces concerts. Lisa met fin à leur courte et intense relation à la fin lorsqu’elle retourne chez elle aux États-Unis.

نزدیکی Intimacy

این اثر فیلمی نوگرا و جذاب است که رابطه‌ای لطیف را با جسورانه‌ترین صحنه‌های هماغوشی تصویر می‌کند، به گونه‌ای که گاه با آثار “پورنو” پهلو می‌زند.

“نزدیکی” فیلمی تکان‌دهنده درباره تنهایی در جامعه مدرن است. دو شخصیت اصلی فیلم که با هم “رابطه” برقرار می‌کنند، در کلافی از روابط شلوغ و دست وپاگیر، گیر کرده‌اند، اما هر دو عمیقا تنها هستند. نه به خلوت کسی راه دارند و نه اجازه می‌دهند کسی به خلوت آنها راه یابد.

فیلم داستان ملاقات تصادفی و رابطه صرفا جنسی مردی است که در یک بار کار می‌کند، با بازی مارک رایلنس، و زنی خانه‌دار که گهگاه در تئاتر بازی می‌کند، با هنرنمایی کری فاکس. رابطه‌ای که در آغاز غریب و پرکشش است سرانجام به تجربه‌ای عذب‌آلود برای هردو بدل می‌شود.

مرد که از هر رابطه و پیوندی سرخورده، خانواده خود را ترک کرده، زیرا خود را از ارتباطی حقیقی و بامعنی با زن و فرزند ناتوان دیده است. او با زنی ناشناس ارتباط برقرار می‌کند که جز همخوابی چیزی از او نمی‌خواهد. زن نیز، درمانده و پشیمان از زناشویی، در گریز از “کانون گرم خانواده” به آغوش مرد پناه آورده و از او جز همخوابی چیزی نمی‌خواهد.

زن و مرد، بی آن که چیزی از هم بدانند، هر چهارشنبه با هم خلوت می‌کنند. آنها در آغوش هم فرو می‌روند و از بدن هم کام می‌گیرند، بی آن که به عواطف و احساسات هم کاری داشته باشند.

رابطه آنها بدون هیچ کلام و شناختی از همدیگر، تا روزی ادامه دارد که مرد به خود اجازه کنجکاوی می‌دهد و با ورود به زندگی زن، می‌کوشد را بشناسد. این گام به معنای پایان “نزدیکی” آنهاست. زن که حریم شخصی او بیرحمانه دریده شده، با طغیانی خاموش و اندوهبار مرد را از خود می‌راند.

مرد بار دیگر تنها و نومید به جا می‌ماند، با این آگاهی لرزاننده که اینک با تمام وجود یکسره به زنی وابسته است که از او چیزی جز همخوابی نخواسته و پیوند با او را تنها برای ارضای جنسی دانسته بود.

فیلم به مدد بیان تصویری قوی، فضاسازی سنجیده در بافتی متمرکز و فشرده از تصاویر گویا و حداقل گفتار، احساسات خفته و پنهان انسان مدرن را می‌کاود و از سرگشتگی روحی او پرده برمی‌دارد.

فیلم”نزدیکی” (ساخته ۲۰۰۱) را باید یکی از بهترین آثار سینمای مدرن اروپا دانست. یکی از نادر فیلم‌هایی است که اگر نه بالاتر از متن، دستکم هم‌پایه با پشتوانه ادبی خود قرار می‌گیرد.

Jeden Mittwoch besucht Claire den Barkeeper und heruntergekommenen Musiker Jay, der schon in die Jahre gekommen ist und den sie zufällig kennengelernt hat, um in seiner Wohnung Sex mit ihm zu haben. Die beiden kennen zunächst nicht den Namen ihres Partners. Nach einem ihrer Treffen folgt Jay Claire heimlich in ein Vorstadttheater und entdeckt, dass sie als Schauspielerin in Tennessee Williams’ Stück Die Glasmenagerie auf der Bühne steht. Er findet heraus, dass sie mit dem Taxifahrer Andy verheiratet ist und einen Sohn mit ihm hat. Jay schließt Bekanntschaft mit Andy, den er über Claire, ihre Gewohnheiten, ihre Schauspielerei und ihr Leben ausfragt und erfährt jetzt erst den Namen seiner Sexpartnerin. Dieses Wissen verändert jedoch seine Einstellung zu ihr und zerstört die Basis einer bisher nur auf Sexualität bestehenden Beziehung. Nach und nach wird ihm bewusst, dass Claire sich wohl nicht von ihrem Mann trennen wird. Nachdem ihr heimliches Verhältnis aufgeflogen ist, treffen sie sich ein letztes Mal und haben Sex in einer Intensität und Nähe, die sie in allen ihren vorherigen Treffen niemals erlebt hatten. Damit endet ihre Beziehung.

Barman dans un pub londonien, Jay, la quarantaine, vit seul depuis qu’il a quitté son épouse, et abandonné leurs deux enfants. Une fois par semaine, le mercredi après-midi, il reçoit la visite d’une femme avec laquelle il fait l’amour passionnément et dont il ignore tout, jusqu’au prénom. À son travail, il se lie d’amitié avec Ian, un jeune homosexuel nouvellement embauché, qui devient peu à peu son confident. Le temps passe et Jay éprouve le besoin d’en savoir davantage sur sa mystérieuse partenaire. Il se met à la suivre après leurs rendez-vous et découvre qu’elle est comédienne de théâtre, mariée et mère d’un petit garçon…

Jay (Rylance) is a bartender who abandoned his family, because his wife lost interest in him and their relationship. Now living alone in a decrepit house, he has casual weekly sex with an anonymous woman (Fox), whose name he does not know. At first, their relationship is purely physical, but he eventually falls in love with her.

Wanting to know more about her, Jay follows her across the streets of London to the grey suburbs where she lives. He then follows her to a pub theatre where she is working as an actress in the evenings. Jay learns that her name is Claire, and she has a husband (Timothy Spall) and a son. Subsequently it is made clear to Jay that Claire will not leave her family. They meet for a final time, and have sex with an intimacy that has been missing during the illicit sex sessions of their previous encounters.