ریسمان تو پاره میشود. تو معلق میشوی: تو، معلق، میروی. | عباس نعلبندیان |
بوی دلپذیر سکوت ابدی می آید.من تو را انتظار می کشم..ای فرجام خوب
شعر | داستان | گزارش | مقاله | نقد ادبی
تئاتر شاخهای از هنرهای نمایشی است که به بازنمودن داستانها برابر تماشاگران میپردازد. به جز سبک معیار گفتار دراماتیک، تئاتر گونههای دیگری نیز دارد مانند اپرا، باله، کابوکی، تعزیه، خیمه شب بازی و پانتومیم. «تئاتر» واژهای است یونانی در لغت به معنای چیزی که به آن نگاه میکنند. در فارسی به تئاتر «نمایش» یا «تماشا» میگویند. تاریخچه تئاتر مربوط به یونان باستان و رم درقبل از میلاد مسیح میباشد.
بوی دلپذیر سکوت ابدی می آید.من تو را انتظار می کشم..ای فرجام خوب
حیف که نمی توانم به درون خود بروم و ببینم چه چیز من کم است. مدام عذاب می کشم بی آنکه بدانم دردم چیست. من فکر می کنم ما آدم هایی هستیم غیر از همه ی مردم. عده مان خیلی زیاد نیست و در هیچ طبقه ای جا نمی گیریم.سخت است که متعلق به هیچ جا نباشی.درد درد درد.این درد درونم که نمی دانم منشاش چیست آرام نمی گیرد
رابطه ی بین ولادیمیر مایاکوفسکی و لی لی بریک یکی از درام های بزرگ عاشقانه ی ادبیات جهانی به شمار می رود.برای عده ای این رابطه نمونهی برجسته ای رابطه سکسی بورژوازی است و عده ای دیگر از آن به عنوان تجربه ی جدیدی از هم زیستی یاد می کنند، سکس یک زن با دو مرد، شاید تلاشی شجاعانه برای به وجود آوردن رابطه ی جدیدی از دوستی و عشق و سکس سه نفر
وقتی ساختمانی فرسوده شود، ویران میشود اما وقتی آدمها زمان زیادی را در کنار هم روزگار بگذرانند، دیوانه میشوند و همدیگر را آزار میدهند. | سونات اشباح | آوگوست استریندبری…
بدترین بیسواد، بیسواد سیاسیست. وی کور و کر است، درک سیاسی ندارد و نمیداند که هزینههای زندگی از قبیل قیمت نان، مسکن، دارو و درمان همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند. او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده، سینه جلو میاندازد و میگوید: “از سیاست بیزار است!” چنین آدم سبکمغزی، نمیفهمد که بیتوجهی به سیاست است که زنان فاحشه و کودکان خیابانی میسازد. قتل و غارت را زیاد میکند و از همه بدتر بر فساد صاحبان قدرت میافزاید.
دریافت نمایشنامه
غروب، در کنار راهی در خارج شهر با درخت بدون برگ. دو انسان به ظاهر ولگرد و فقیر به نامهای استراگون (گوگو) و ولادیمیر (دیدی) با کسی به نام گودو که نمیدانند کیست، قرار ملاقات دارند، و چشمبهراه نشستهاند. انتظار آنها امیدی برای زیستن است.
آنتون پاولوویچ چِخوف (به روسی: Анто́н Па́влович Че́хов) (زادهٔ ۲۹ ژانویهٔ ۱۸۶۰ در تاگانروگ – درگذشتهٔ ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۴) پزشک، داستاننویس، طنزنویس و نمایشنامهنویس برجستهٔ روس است. هر چند چخوف…
به ناگهان اعتراض میکند: «انسانیت تموم شده، همتون یه مشت احساساتی مسخره هستین». در پایان همه به جز برنژه، دودار و دیزی به کرگدن تبدیل شدهاند. دودارد تبدیل را بیاهمیت میداند و به کرگدن تغییر شکل میدهد. برنژه و دیزی توافق میکنند که تبدیل نشوند، ازدواج کنند و نسل بشر را حفظ کنند. اما خیلی زود دیزی از «نجات دنیا» صرف نظر میکند و کرگدن را زیبا میبیند و تبدیل به کرگدن میشود. برنژه تصمیم میگیرد که تسلیم نشود: «من آخرین انسانم. تا آخرش می مونم».
چقدر عجیبه، ما باهم خیلی صمیمی بودیم، مگه نه؟… من و رابرت … حتی اگه ماههاست همدیگه رو ندیدیم… ولی توی تمام این سالها، با وجود همهٔ این گیلاس هائی که با هم زدیم، همه این ناهار هائی که با هم خوردیم … من هیچ وقت متوجه نشدم… حتی هیچ وقت احتمال ندادم … که می تونه کس دیگه ای… جز تو توی زندگی اش باشه. هیچ وقت. مثلاً، وقتی آدم با رفیقش توی بار نشسته، یا توی رستوران، بر فرض… گاهی پا می شه بره بشاشه، می دونی، کی نمی ره، ولی منظورم اینه که … اگه بره یواشکی یه زنگی بزنه، تو این رو توی تمام وجودت حس میکنی، می دونی، حتی صدای افتادن سکه رو توی دستگاه میشنوی؛ ولی من هیچ وقت این حس رو با رابرت نداشتم. صدای افتادن هیچ سکه ای رو با رابرت توی هیچ باری نشنیدم. بامزه این جاست که این من بودم که میرفتم سکه توی تلفن میانداختم و قایمکی زنگ میزدم- اون هم به تو- تنها میذاشتمش پشت پیشخون مست کنه. همینه که عجیبه…