دریا بر نوکِ پستان‌هایت حنا می‌ریزد

ژان نیکلا آرتور رَمبو (به فرانسوی: Jean Nicolas Arthur Rimbaud)، (زادهٔ ۲۰ اکتبر ۱۸۵۴ – درگذشتهٔ ۱۸۹۱) از شاعران فرانسوی است. او را بنیان‌گذار شعر مدرن برمی‌شمارند. او سرودن شعر را از دوران دبستان آغاز کرد. ذوق و نبوغ شعریِ او در سنین ۱۷ تا ۲۰ سالگی خیره‌کننده است. بااین‌حال، او در ۲۱سالگی برای همیشه از شعر دوری گزید که همواره مایهٔ حیرت و ابهام بوده‌است.


آرتور رَمبو در ۲۰ اکتبر ۱۸۵۴، برابر با ۲۸ مهر ۱۲۳۳ خورشیدی در شارل‌ویل فرانسه به دنیا آمد. پدرش فردریک رمبو سرباز توپخانه بود و مادرش ماری کاترین ویتالی کوئیف از خانوادهٔ ملاکین بود و همیشه رفتار خشک و خشنی با او داشت. آرتور دومین فرزند خانواده بود و حدود دو سال پس از ازدواج پدر و مادرش به دنیا آمد. در ۱۸۶۸ نخستین شعرش را به لاتین سرود و سال بعد آموزگار او سه قطعه از اشعارش را منتشر کرد که یکی برندهٔ جایزه شد. در ژانویهٔ ۱۸۷۰ نخستین اشعار رمبو به فرانسوی منتشر شد. حدوداً چهارده ساله بود که از خانه گریخت تا به پاریس برود. در پاریس به دلیل آن که بدون بلیط سوار قطار شده بود چند روزی در زندان گذراند و به خانه بازگردانده شد. او در پانزده سالگی به توفیق‌های درخشان تحصیلی دست می‌یابد. در یونانی، لاتین، بلاغت، تاریخ و جغرافی جوایزی می‌برد. او با پل ورلن شاعر فرانسوی رابطهٔ دوستانهٔ عمیق و عجیبی داشت به نحوی که ورلن همسر و کودک تازه به دنیا آمده‌اش را ترک کرد تا با آرتور به انگلستان برود. رابطهٔ آرتو و پل رابطه‌ای توأم با عشق و نفرت بود به نحوی که در ۱۰ ژوئیه ۱۸۷۳ ورلن دو گلوله به سمت رمبو شلیک و او را مجروح می‌کند و به دلیل این عمل دستگیر می‌شود و دو سال به زندان می‌افتد. به هر حال بعد از مرگ رمبو، ورلن نقش به سزایی در انتشار آثار او و معرفی‌اش ایفا کرد.

مقبره رمبو در شارل‌ویل. بر روی سنگ به فرانسوی نوشته شده : Priez pour lui، (“برای او دعا کنید”).
در ۱۸ مارس ۱۸۷۱ کمون پاریس شکل می‌گیرد و آرتور در ۲۳ آوریل به پاریس می‌رود و به کمونارها می‌پیوندد.

رمبو در دوران کوتاه زندگی‌اش به نقاط مختلف دنیا سفر کرد و در سی‌وهفت سالگی به دلیل وجود تومور سرطانی پای راست‌اش را قطع می‌کنند و چند ماه بعد در ۱۰ نوامبر ۱۸۹۱ مطابق با ۱۹ آبان ۱۲۷۰ ه‍.ش در کنار خواهرش ایزابل جان می‌سپارد.

آثار و مطالعات
یکی از اشعار وی به نام «ویلز» او را در زمره پایه‌گذاران جنبش نمادگرایی فرانسه به‌شمار آورد و از اثر دیگر او، «دوره‌ای در برزخ» (فصلی در دوزخ) به عنوان یکی از نخستین شعرهای آزاد نام برده می‌شود. (منبع دو) اشعار و زندگی رمبو الهام بخش بسیاری از نویسندگان، موسیقی دانان و هنرمندان بزرگ قرن بیستم بوده‌است. پابلو پیکاسو، دیلن تامس، آنری کارتیه برسون، آلن گینزبرگ، جک کرواک، ولادیمیر ناباکوف، باب دیلن، پتی اسمیت، هنری میلر، جیم موریسون، و ریچی ادواردز از جملهٔ این هنرمندان هستند.

آثار
۱۸۷۱ زورق مست Le Bateau ivre
۱۸۷۳ فصلی در دوزخ Une Saison en enfer
۱۸۷۴ اشراق‌ها les Illuminations
۱۸۸۳ گزارش سفر به نواحی ناشناختهٔ اوگادن در حراره

فیلم‌شناسی
سفر به سرزمین رمبو
این فیلم را داریوش مهرجویی فیلمساز ایرانی از زندگی آرتور رمبو در فرانسه ساخت.

ترجمه شده به فارسی
اشراق‌ها، برگردان: بیژن الهی، فاریاب، ۱۳۶۲
زورق مست (گزیده اشعار)، گزینش و برگردان محمدرضا پارسایار، نشر نگاه معاصر، ۱۳۸۱
آرتور رمبو صدایی از آینده (زندگی و پاره‌ای از شعرها، نامه‌ها و عکس هایِ آرتور رمبو)، گردآوری و ترجمه محمد فلاح نیا، نشرِ نگیما، ۱۳۸۹
مجموعه آثار چهار جلدی آرتور رمبو ترجمه: کاوه میرعباسی، در دست انتشار
خوب کردی رفتی آرتور رمبو، زندگی و شعر آرتور رمبو، گردآوری و ترجمه: سمیرا رشیدپور، انتشارات روزبهان، ۱۳۹۳

(آرتور رمبو صدایی از آینده، گردآوری و ترجمه: محمد فلاح نیا)
ابدیت L’Eternite
بازیافتندش! چه را؟

  • ابدیت را.
  • همان دریاست.
  • که آمیخته با خورشید.
  • روح جاودان من،
  • به خواهش تو نظر می‌کند،
  • به رغم آن‌که شب تنها ست
  • و روز شعله‌ور.
  • پس تو رها می‌شوی
  • از آرای بشر،
  • از شوق همگان
  • و پرواز می‌کنی این سان…
  • ستاره در قلبِ گوش‌هایت…
  • ستاره در قلبِ گوش‌هایت سرخِ گُلی می‌گرید
  • جاودانگی، سپیدی را از پشتِ گردن تا باریکیِ کمرگاهت می‌پیچد
  • دریا بر نوکِ پستان‌هایت حنا می‌ریزد
  • و مرد تیرگی را بر اندامِ شاهوارت جاری می‌کند.

در ماه می 1871، همان ماه خونین کمون، آرتور رمبو دو شعر و دو نامه بلند و کوتاه دارد. ترجمه آزاد یکی از آن شعرها را در اینجا بیاورم که هنگام برگردانش سپیده قلیان همچون پرنده ای زیبا پیش چشمم بود.

آرتور رمبو | قلب به یغما رفته | برگردان: مهدی استعدادی شاد

در این حصار ، قلب مُکدرم خون بالا میآورد،
قلبی پوشیده از توتون و تنباکو:
در آنجایی که جماعت آش خود را دور میریزد،
در این حصار، قلب مُکدرم خون بالا میآورد:
در حالی که آنها از فرط خنده نعره میکشند
و هر حرف رکیکی به مذاقشان خوش میآید
در این حصار قلب مُکدرم خون بالا میآورد
قلبی پوشیده از توتون و تنباکو!
صف لشگریان خونریز همچون احلیلهای دراز مُلتهب
قلبها را از چرک و کثافت انبار میکنند
بر زین نشسته، مجذوب نقاشی دیوارها میشوند
صف لشگریان خونریز همچون احلیلهای دراز مُلتهب
ای فلوتهای سحر آمیز بشنوید میل و نیاز مرا
و بشوئید از قلبم چرک و کثافت را
صف لشگریان خونریز همچون احلیلهای دراز و مُلتهب
قلبم را از چرک و کثافت انبار کرده اند!
آیا سرانجام مجبورند که توتون و تنباکو را بخورند
تا قلبم به یغما نرود؟
مستانه و بی خیال همه چیز را هضم خواهند کرد
اگر که سرآخر مجبور به خوردن توتون و تنباکو شوند.
دستگاه گوارشم به درد و رنج خواهد بود
و قلبم تحقیر شده و پُر از زجر

بخوانید و ببینید:
زندگی و تصاویر آرتور رمبو -شاعر
نگاهی به زندگی و شعر آرتور رمبو به مناسبت صد و پنجاهمین سال تولد شاعر
کیمیای واژه، آرتور رمبو، برگردان: فرزاد معایی، گرونوبل
اوفلی، شعر آرتور رمبو، فارسی کیوان طهماسبیان
آرتور رمبو، صدایی از آینده، گردآوری و ترجمه: محمد فلاح نیا، نشر نگیما
آرتور رمبو، زورق مست، گزینش و برگردان: محمدرضا پارسایار، نشر نگاه معاصر
زندگی آرتور رمبو ترجمه: ساناز محدثی / کلاه استودیو

می‌توان شاعر بود و شعر نگفت


تریستان تزارا (به فرانسوی: Tristan Tzara) (زادهٔ ۱۶ آوریل ۱۸۹۶ – درگذشته ۲۵ دسامبر ۱۹۶۳) نمایش‌نامه‌نویس، شاعر، مقاله‌نویس، آهنگساز، کارگردان فیلم، سیاستمدار، دیپلمات، روزنامه‌نگار و هنرمند قرن بیستم فرانسوی‌زبان رومانیایی‌تبار است.


تریستان تزارا با نام حقیقی ساموئل رزنستاک در ۱۶ آوریل ۱۸۹۶ در موینشت رومانی به دنیا آمد. تزارا بیشتر شهرتش را مدیون حضورش در میان جمع بنیان‌گذاران دادائیسم است. یک جنبش انقلابی پوچ‌گرایانه در هنر که هدفی نداشت جز ویرانی تمام ارزش‌های تمدن مدرن. فعالیت خود به عنوان یک دادائیست را طی جنگ جهانی اول و در کنار هنرمندانی چون مارسل دوشان، فرانسیس پیکابیا و ژان آرپ در زوریخ آغاز کرد. تزارا نخستین متون دادائیستی خود – نخستین ماجرای آسمانی آقای آنتی پیرین و «۲۵ شعر» را نوشت و بعد در ۱۹۲۴ “هفت بیانیه دادا” را به رشته تحریر درآورد. در پاریس فعالیت‌های جنجالی خود را با همکاری آندره برتون، فیلیپ سوپو و لویی آراگون آغاز کرد تا با متلاشی کردن ساختار زبان به عموم مردم شوکی وارد کند. در حدود ۱۹۳۰ شالوده‌شکنی و پوچ‌گرایی افول کرد و او به فعالیت‌های محافظه‌کارانه‌تری پیوست که عده‌ای از دوستان سوررئالیست‌ش دنبال می‌کردند. او بیشتر وقت خود را صرف آشتی‌دادن سوررئالیسم و مارکسیسم می‌کرد و به همین دلیل در سال ۱۹۳۶ و در حین جنگ جهانی دوم به عضویت حزب کمونیست و جنبش مقاومت فرانسه پیوست. این گروه‌های سیاسی او را به هم‌فکرانش نزدیک‌تر ساخت و تزارا تدریجاً به ساحت شعر غنایی روی آورد. شعرهای او بازتاب‌دهنده دلهره و آشفتگی روحی او هستند.

تزارا طی دوران شاعری خود مسیری پرتحول را پیمود. برهم زدن افراط خواهانهٔ هنجارها و ساختارهای زبانی، آغازهٔ راه وی به عنوان شاعری دادائیستی بود. او در رسالهٔ «هفت بیانیهٔ دادا» برخی از بنمایه‌های رادیکالیستی هنر مدرن را برمی‌شمارد. در واقع سویهٔ منفی تمدن غرب در قاعده گریزی مورد تأیید وی نقش می‌بندد. در همین بیانیه است که وی آزادی و وارستن از هنجارهای قوام یافتهٔ هنر را مورد تأکید دوچندان قرار می‌دهد و امر هنری – بخصوص شعر – را همچون رسالتی تصویر می‌کند که فطرتاً به رهایی می‌انجامد.

با این همه طی دهه‌های سی و چهل میلادی وی به همراه دوستانی چون لوئی آراگون و آندره برتون به حزب کمونیست فرانسه پیوست و از گرایش نیست‌انگارانهٔ دادا فاصله گرفت. در این دوره وی مشخصاً به شعر سوررئالیستی گرایید و تلاش نمود تا میان مارکسیسم و سوررئالیسم پیوندی ایجاد نماید.

دورهٔ اخیر با گرایش وی به اشعار تغزلی برآمده از دست آموختگی هنرمندانه مشخص می‌شود. در این سروده‌ها، تراژدی زندگی روزمرهٔ انسان مدرن تصویر شده‌است. از کارهای این دورهٔ تزارا: «مرد تقریبی»، «تنها گفتن» و «چهرهٔ درون» هستند. در این دوره و در کمینهٔ همین سروده‌هاست که وی از زبان هنجارستیز و سامان‌باختهٔ دادائیستی فاصله می‌گیرد و به زبانی دشوارفهم ولی انسان انگاشته روی می‌آورد.

وی در ۲۵ دسامبر ۱۹۶۳ در پاریس چشم از جهان فروبست.

آثار
عواید نیمروز (۱۹۳۹)
نشان زندگی (۱۹۴۶)
از خاطرات انسان (۱۹۵۰)
چهره درونی (۱۹۵۳)
شعله برافروخته (۱۹۵۵)
نخستین ماجرای آسمانی آقای آنتی پیرین (۱۹۱۶)
۲۵ شعر (۱۹۱۸)
هفت بیانیه دادا (۱۹۲۴)

نوشتنِ شعری دادائیستی  | تریستان تزارا | برگردان سارا سمیعی

برای نوشتنِ یک شعرِ دادائیستی
روزنامه‌ای بردارید و چند پرنده
از روزنامه مقاله‌ای را انتخاب کنید
که بلندی‌اش به اندازه ی شعری باشد
که می‌خواهید بنویسید
مقاله را با قیچی جدا کنید
سپس با دقت هر واژه از مقاله را ببرید و
در کیفی بریزید
کیف را به آرامی تکان دهید
برش‌ها را یکی پس از دیگری تصادفی بیرون بیاورید
آن‌ها را به همان ترتیب یادداشت کنید
این شعر شبیهِ شما خواهد بود
و شما: نویسنده‌ای بی نهایت اصیل و خاص
با حساسیتی جذاب
هرچند که عوام درکش نکنند

از چپ: تریستان تزارا، پُل الوآر، آندره برُتون، ژان آرپ، سالوادور دالی، ایو تانْگی، مَکس ارنست، رُنه کْرُوِل و مَن رِی
پاریس، ۱۹۳۳

دو خطر بی وقفه دنیا را تهدید می کند: نظم و بی نظمی


پل والری (به فرانسوی: Paul Valéry) (زاده ۳۰ اکتبر ۱۸۷۱ – درگذشته ۲۰ ژوئیه ۱۹۴۵)، شاعر، نویسنده و فیلسوف فرانسوی است.

او در شهر ست یکی از شهرهای ساحلی واقع در جنوب فرانسه چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را در شهر ست و مون‌پلیه گذراند. در سال ۱۸۸۹ در رشته حقوق ادامه تحصیل داد. در همین سال اشعار خود را در «نشریه دریایی مارسی» منتشر نمود. در سال ۱۸۹۰ دیدار با پیر لوئی به تغییر مسیر معنوی زندگی او منجر گردید. بعد از آن با آندره ژید و استفان مالارمه آشنا شد. پل والری بارها تأکید کرده که شبی در شهر جنوا (شهری بندری در شمال غربی ایتالیا در نزدیکی مرز فرانسه) حسی به او دست داده که باعث دگرگونی درونی او شده‌است.

در سال ۱۸۹۴ به پاریس رفت و به کارهای دولتی مشغول شد. در سال ۱۹۱۷ تحت تأثیر آندره ژید دوباره به دنیای شاعری بازگشت. در سال ۱۹۲۰ «قبرستان دریایی» و دو سال بعد مجموعه «افسون‌ها» را سرود. در سال ۱۹۲۵ عضو آکادمی فرانسه شد. چند هفته پس از جنگ جهانی دوم، در ۲۰ ژوئیه ۱۹۴۵ در ۷۳ سالگی دیده بر جهان فروبست و بعد از مراسم ملی تشییع و خاکسپاری به در خواست ژنرال دوگل در قبرستانی کنار دریا در شهر زادگاهش دفن شد.

گام‌ها/ پل والری، برگردان: نفیسه نواب‌پور

گام‌های تو، کودکان سکوت من، 
تقدیس شده، آرام می‌رسند 
تا تخت خواب بی‌خوابی‌هایم 
سرد و ساکت پیش می‌آیند.

آدمی زاده‌ای پاک و سایه‌ای الهی 
دو گونه بر ستون‌های پاهایت 
خدایگان… هر آنچه از خدا بخواهم 
بر این پاهای عریان، می‌رسند.

از لب‌هایت اگر پیشتر آیند 
آرامشان می‌کنی 
که عادتم به تخیلاتم 
غذای بوسه‌ است،

در نرمای این کار مشتاب 
نرمای هست و نیست 
که من در انتظار تو زنده‌ام 
و تپش‌های قلبم، گام‌های توست.


والری خود درباره ی این شعر گفته است: مطابق نقد معنایی، پوششی هست از پنداشت و خیال پردازی، که به تجربه بر شعرهایم می‌بینمش. برای مثال «گام‌ها»، شعر کوچک احساسی محض، که در آن به حسی ذهنی، نمادی از خیال می‌بخشیم

ضربه های شهوت آلود خونم

گفت میرتیاس (دانشجویی سوری در اسکندریه در دورانِ امپراطور کنستانس و امپراطور کونستانتیوس؛

تا حدی ملحد، تا حدی مسیحی ـ

نیرو بگرفته از تحصیل و تعمق

من نخواهم هراسید چونان بزدلی از شهواتم

تنم را وقف لذات جسمانی خواهم کرد

وقف کام گرفتن هایی که خوابش را دیده ام

وقف بی پروا ترین امیال جنسی

وقف ضربه های شهوت آلود خونم

– بی هیچ ترسی، چون وقتی که آرزو می کنم

و قدرت اراده دارم، نیرو بگرفته ام

– از آنجا که اهل تحصیل و تعمق ام

در بحرانی ترین لحظات باز می یابم

روحم را، ریاضت کش آنچنانکه بود

ترجمهٔ کامیارمحسنین

کنستانتین پ. کاوافی (به یونانی: Κωνσταντίνος Π. Καβάφης) ‏ (۱۸۶۳ – ۱۹۳۳) شاعر و روزنامه‌نگار یونانی. او متولد مصر است تابعیت بریتانیایی داشت و به زبان یونانی و انگلیسی و فرانسه شعر سروده است.

زندگی
کاوافی در ۱۸۶۳ در اسکندریه مصر به دنیا آمد. او تنها فرزند خانوادهٔ کاوافی بود. پدرش در سال‌های جوانی به انگلستان رفت و در شهرهای لندن، منچستر و لیورپول در شرکت‌های تجاری یونانی مشغول کار شد. پدرش در سال ۱۸۴۹ با دختر چهارده ساله‌ای که پدرش تاجر الماس بود ازدواج کرد و یک سال بعد تابعیت بریتانیایی را پذیرفت و پس از مدتی به اسکندریه بازگشت کنستانتین در اسکندریه به دنیا آمد و ۹ ساله بود که سال ۱۸۷۲ مجدداً پدرش به هم‌راه خانواده به لیورپول رفتند و در آن‌جا ساکن شدند. سرانجام پدرش در سال ۱۸۷۹ به دلیل معاملات غیرعاقلانه ورشکست شد. او به هم‌راه خانواده به اسکندریه بازگشت و زندگی فقیرانه‌ای را آغاز کرد.

در زبان فارسی
در انتظار بربرها ترجمه محمد کیانوش.
بقیه را به اهل هادس می‌گویم (گزیده‌هایی از سروده‌های کنستانتین کاوافی). ترجمه فرزانه دوستی و محمد طلوعی.
صبح روان، ترجمهٔ بیژن الهی، نشر بیدگل ۱۳۹۶ (شابک: ۹-۵۷-۷۸۰۶-۶۰۰-۹۷۸)

شهر | کنستانتین کاوافی


گفتی: «بروم از این ولایت،بروم به بندری دیگر.شهر که قحط نیست؛این نشد،یکی بهتر. هر تیشه زدم به ریشه‌ام خورد،دلم پوسید.تا کی بنشینم اینجا،دست روی دست، که گرد بر خاطر بنشیند؟هرطرف چشم می‌اندازم،تا سد‌نظر،همه‌اش خرابه‌های سیاه عمر می‌بینم.حیف این همه‌سال،حیف عمر عزیز،که تلف شد در این خراب‌آباد.» بندر دیگری نخواهی دید،خطه‌ی بهتری نخواهی یافت.شهر سر از دنبالت بر نمی‌دارد.در همان کوچه‌ها پلاس می‌شوی.در همان خانه‌هاست که موهایت را سفید می‌کنی.هر کجا بروی،به همین شهر می‌رسی.امید به خارج نیست.راه به خارج نیست،نه از زمین،نه از دریا.در همه دنیاست که بر باد رفته عمر،در همه دنیا آری،عمری که تلف کرده‌ای درین بیغوله

چگونه فراموش کنم که جوانی من چطور سرد و خاموش گذشت ؟

اما مردی که دستم را گرفته 
تا گور همراهم خواهد آمد 
و در کنار کپه خاک نرم و سیاه سرزمینم 
خواهد ایستاد 
تنها در این جهان 
بلند و بلند‌تر فریاد خواهد زد 
اما صدای من 
مثل همیشه 
به او نخواهد رسید

آنّا آخماتووا (به روسی: ) با نام اصلی آنّا آندرییوا گارینکو (زاده ۲۳ ژوئن ۱۸۸۹، اودسا – درگذشته ۵ مارس ۱۹۶۶، مسکو) شاعر و نویسنده اهل روسیه بود. او یکی از بنیان‌گذاران مکتب شعری آکمه‌ئیسم بوده است. بن‌مایه‌های اشعار وی را گذر زمان، خاطرات و یادبودهای گذشته، سرنوشت زن هنرمند و دشواری‌ها و تلخی‌های زیستن و نوشتن در زیر سایه استالینیسم تشکیل می‌دهد.

چگونه فراموش کنم که جواني من چطور سرد و خاموش گذشت ؟

چگونه زندگي روزمره جاي همه چيز را گرفت و عمرم مثل دعاي يکشنبه ي کليسا ، يکنواخت و خسته کننده سپري شد ؟

چه راه ها دوشادوش آن کس رفتم که اصلا دوستش نداشتم و چه بارها دلم هواي آن کس کرد که دوستش داشتم

حالا ديگر راز فراموشکاري را از همه ي فراموشکاران بهتر آموخته ام

ديگر به گذشت زمان اعتنايي نمي کنم اما آن بوسه هاي نگرفته و نداده آن نگاه هاي نکرده و نديده را که به من باز خواهد داد ؟


تابلوی نقاشی از آنا آخماتووا اثرِ اُلگا دلا-وُس-کاردوفسکایا، ۱۹۱۴

آنّا در ۲۳ ژوئن ۱۸۸۹ (در گاه‌شماری رایج در آن زمان ۱۱ ژوئن) در بالشوی فانتان (به روسی: Большой Фонтан) در نزدیکی بندر اودسا به دنیا آمد. جد مادری‌اش، احمدخان (در تلفظ روسی: آخمات)، از خان‌های تاتار و از نسل چنگیزخان بود. در آن زمان پدرش مهندس مکانیک کشتی بود و از نیروی دریایی روسیه بازنشسته شده بود. یک ساله بود که به همراه خانوادهٔ خود به تسارسکویو سلو (به روسی: Царское Село) در نزدیکی سن پترزبورگ نقل مکان کردند و او تا شانزده سالگی در همان‌جا زندگی کرد. تسارسکویو سلو همان روستایی است که الکساندر پوشکین، شاعر برجستهٔ روس نیز جوانی‌اش را در آنجا گذرانده بود. این تقارن برای آنا الهام‌بخش بود و همیشه از آن سخن می‌گفت. در زندگی‌نامه‌ای به نام «مختصری از خودم» آخماتووا می‌نویسد:

«نخستین خاطراتم از تسارسکویه سلو این‌ها است: شکوهِ سبز و مرطوبِ پارک‌ها، مرتعی که ل‍له‌ام مرا به آن‌جا می‌برد، میدانِ اسب‌دوانی با اسب‌هایِ ریز و درشت و رنگارنگی که در آن می‌تاختند، ایست‌گاهِ قدیمی و چیزهایِ دیگری که بعدها ذکرشان در چکامهٔ روستایِ شاهی آمد.»

خواندن را با کتاب الفبای تالستوی آموخت. در پنج سالگی سخن گفتن به فرانسه را تنها با گوش دادن به درس‌هایی که خانم معلمی به بچه‌های بزرگ‌تر می‌داد، فرا گرفت. در مدرسه گرامر تسارسکویه نخستین شعر خود را در یازده سالگی سرود. پدرش، آندره گارنکو، وقتی از زبان او شنید که می‌خواهد شاعر شود، تصور کرد فرزندش شاعر بدی خواهد شد و برای همین به او اخطار داد که نام خانوادگی‌شان را با این شعرها خراب نکند. آنا هم به‌جای استفاده از نام خانوادگی پدرش از نام جد مادری‌اش آخماتووا استفاده کرد و نامش از آن پس شد آنا آخماتووا. پدر و مادر آنا در ۱۹۰۵ از هم جدا شدند و مادر، فرزندانش را با خود ابتدا به اوپاتوریا برد و بعد از مدتی به کی‌یف برد و آنجا ساکن شدند. ۱۹۰۷ در کی‌یف، در دبیرستان فوندوکلی‌یفسکایا تحصیلات متوسطه را تمام کرد و همان‌جا به دانشگاه رفت. در دانشکده حقوق آموزشگاه عالی زنانه، حقوق فرا گرفت.

نخستین شعر آخماتووا با نام بر انگشتان دست او حلقه‌های درختان است، در همان سال در نشریه روسی‌زبان سیریوس که در پاریس منتشر می‌شد، چاپ شد.

ازدواج
در سال ۱۹۱۰، در بیست و یک سالگی، با وجود مخالفت خانواده‌اش، با شاعری به نام نیکولای گومیلیف ازدواج کرد. این ازدواج نتیجهٔ عشق یک‌طرفهٔ گومیلیف و چند بار اقدام به خودکشی او بود، از همین رو دیری نپایید. به هر روی پس از ازدواج برای گذراندن ماه عسل به پاریس رفتند و پس از بازگشت از پاریس، گومیلیف برای مدتی به حبشه رفت و آخماتووا به سن پترزبورگ نقل مکان کرد و در آنجا برای ادامهٔ تحصیل به دانشگاه رایف رفت و به تحصیل تاریخ و ادبیات پرداخت. سال بعد با همسرش و چند شاعر دیگر، گروه موسوم به «کارگاه شعر» را تشکیل دادند و مکتب آکمه‌ایسم را بنیان نهادند.

آنّا آندری‌یونا آخماتووا و همسرش نیکولای گومیلیف و فرزندشان لف گومیلیف در ۱۹۱۳
در این سال‌ها شعرهای او در نشریات مختلف منتشر می‌شد. در ۱۹۱۲ ضمن سفری به شمال ایتالیا از جنوا، پیزا، فلورانس، بولونیا، پادووا و ونیز دیدن کرد. همان زمان نخستین مجموعه اشعارش به نام «شامگاه» منتشر شد. این کتاب و اثر بعدی و قرینه‌اش، باغ گل (انتشار: ۱۹۱۴)، که در میان منتقدان و عموم مردم توفیق بسیاری به‌دست آورد، دو کتاب کوچک و بی‌تکلف بودند که توفیق اولیه آکمه‌ایسم تا اندازهٔ زیادی مدیون آن‌ها بود. در ۱ اکتبر همان سال، فرزندش لِف به دنیا آمد. همسرش خیلی زود آن‌ها را ترک کرد و داوطلبانه به ارتش پیوست. در ۱۹۱۸ از همسرش جدا شد و بعد از مدتی با باستان‌شناسی به نام ولادمیر شی‌لی‌کو (به روسی: Влади́мир Шиле́йко) ازدواج کرد. امیدوار بود با این دانشمند برجسته بتواند زندگی خوبی داشته باشد اما شی‌لی‌کو زن می‌خواست نه شاعر؛ برای همین شعرهای آنا را در سماور می‌سوزاند. به هر حال این ازدواج هم دیری نپایید. پس از اعدام نیکولای گومیلیف در ۱۹۲۱ به جرم فعالیت‌های ضدانقلابی، به تنهایی مسئولیت بزرگ کردن فرزندشان را به عهده گرفت.

اختناق و سانسور
تقدیم به ایوسیف برودسکی:

دیگر برای خود یا نسل خود نمی‌گریم،
اما کاش ناگزیر نبودم که ببینم بر این زمین
داغ زرینِ شکست
فرود می‌آید بر پیشانیهایی که هنوز چین نخورده‌اند.

هر چند اکثریت نویسندگان و هنرمندان و فرهیختگان روس به تنگ آمده از دیکتاتوری تزار به استقبال انقلاب اکتبر رفتند اما آخماتووا، هر چند هرگز حاضر نشد جلای وطن کند و به صف مخالفان حکومت جدید در خارج از اتحاد جماهیر شوروی بپیوندد، از همان آغاز هم راه چندانی با انقلاب نداشت و با اعدام همسر سابقش و فضای خفقان‌آوری که حکومت استالین حکم‌فرما کرده بود، در صف ناراضیان جای گرفت. طی سال‌های دهه ۳۰ (میلادی)، هر چند تحت سانسور شدید حکومت استالین قرار داشت اما به مطالعه و تحقیق در مورد معماری پترزبورگ باستانی و شاعر کلاسیک روس، پوشکین پرداخت و عضو آکادمی علوم در پوشکین‌شناسی شد و مقالات متعددی از او در مورد پوشکین منتشر شد. سه کتاب نیز دربارهٔ پوشکین نوشت که هر سه در زمان خود منتشر شدند. اما از ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۰ فقط یکی از کتاب‌هایش اجازه چاپ مجدد می‌گیرد.

تنها فرزندش، لف، در بین سال‌های ۱۹۳۳ و ۱۹۴۹ چندین بار به اتهامات واهی دستگیر و هربار پس از مدتی کوتاه آزاد می‌شود. دستگیری پیاپی فرزندش و زندانی و تبعید در اردوگاه‌های کار اجباری شریک زندگی‌اش، نیکلای پونین (به روسی: Пунин Николаевич)، در شعر بلندش به نام سوگواره، که مرثیه‌ای است برای زندگان، به خوبی ترسیم شده است. سوگواره حاصل ساعت‌ها انتظار او پشت در زندان شهر لنینگراد برای ملاقات با فرزندش است.

جنگ جهانی دوم
چرا این قرن از دیگر زمان‌ها بدتر است؟

نه آیا زان که در هنگامهِ سرسام و درد

به زخمی بس کهن‌سال و سیه یازید دست

ولیکن چاره نتوانست و درمان‌اش نکرد؟

در طی جنگ جهانی دوم، آنا آخماتووا، لنین‌گراد محاصره‌شده را با هواپیما ترک کرد. او نخست به مسکو و بعد به تاشکند رفت. تا ژوئن ۱۹۴۴ که به لنین‌گراد بازگشت، در تاشکند ماند و مانند بقیه شاعران در بیمارستان‌های نظامی شعرخوانی می‌کرد. در دوران جنگ، چند شعر از او در مطبوعات چاپ شد. پس از آن نیز هنگامی که از تاشکند بازمی‌گشت، در سالن موزهٔ پلی‌تکنیک مسکو و در برابر جمعیتی سه‌هزار نفری، شعر خواند. در پایان این جلسه، جمعیت با به پا خاستن و کف‌زدنی پرشور و ممتد، نشان داد که علی‌رغم فشار سانسور و اختناق، مردم چهره‌های تسلیم‌ناپذیر را می‌شناسند و ارج می‌گذارند.

پس از پایان جنگ، امید تازه‌ای برای بازشدن فضای سیاسی شکل گرفت. آیزایا برلین که در سفری در ۱۹۴۵ به روسیه با آخماتووا ملاقات کرد، در اینباره می‌نویسد:

از او خواستم اجازه دهد شعر بدون قهرمان و یادواره را رونویسی کنم. گفت: «نیازی نیست. مجموعه‌ای از اشعارم قرار است در فوریهٔ ۱۹۴۶ از چاپ در آید. دارم غلط‌گیری‌اش را می‌کنم. نسخه‌ای از آن را برایتان به آکسفورد خواهم فرستاد.

در همین سال‌ها نخستین نوشتهٔ ادبی خود در قالب نثر را تجربه کرد و آن را به میخائیل زوشچنکو نشان داد و او پیشنهاد کرد بعضی قسمت‌ها را حذف کند و آخماتووا هم موافقت کرد اما پس از دستگیری تنها فرزندش، لف، تمام یادداشت‌های خود را سوزاند.

در ۱۴ اوت ۱۹۴۶، قطعنامهٔ کمیتهٔ مرکزی که گزارش ژدانوف نیز به آن الصاق شده بود، منتشر شد. در این قطعنامه از آنا به عنوان «فردگرا» و «خانمی از طبقات بالا که پیوسته میان اتاق خواب و نمازخانه در رفت‌وآمد است» و «یک راهبه یا روسپی یا در واقع راهبهٔ روسپی که روسپی‌گری را با دعا درهم می‌آمیزد» و «شعرش به کلی دور از خلق و متعلق به ده‌هزار تن اشراف روسیهٔ قدیم است» یاد شده بود.[۸] پیرو آن در روزنامه‌های ایزوستیا و لنینگراد از اشعار او به شدت انتقاد شد و سرانجام در همین سال از شورای نویسندگان اخراج شد. هر چند او هرگز بازداشت نشد و به زندان نیفتاد اما در عوض، پسرش لف گومیلیف مانند گروگانی در دست حکومت، بارها به زندان افتاد و وقتی برای سومین بار بازداشت شد، آنا که جان تنها فرزندش را در خطر می‌دید، در ۱۹۵۰ مجموعه‌ای انتشار داد به نام درود بر صلح که این مجموعه شامل پانزده قطعه شعر در مدح استالین بود و در مجله آگانیوک چاپ شد.

اعاده حیثیت
با مرگ ژوزف استالین در ۵ مارس ۱۹۵۳، انتظار بازشدن فضای سیاسی فرهنگی در شوروی می‌رفت و سرانجام در مه ۱۹۵۶ با نطق معروف نیکیتا خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، فضای سیاسی فرهنگی این کشور به‌طور نسبی باز شد. چند ماه پس از این نطق، لف گومیلیف از زندان آزاد شد و به مطالعات قوم‌شناسی‌اش پرداخت و فضای کاری برای آخماتووا هم مناسب‌تر از پیش شد. هر چند آخماتووا با ناباوری به بازشدن فضای فرهنگی نگاه می‌کرد اما اعاده حیثیت از او تا جایی پیش رفت که سرانجام در ۱۹۵۹ بار دیگر به عضویت اتحادیهٔ نویسندگان پذیرفته شد و به عضویت هیئت رئیسه آن درآمد.

در ۱۹۶۱، مجموعه‌ای به نام شعرها از او منتشر شد و سال بعد از آن نیز منظومهٔ بدون قهرمان را پس از بیست و یک سال، به پایان برد. سرانجام در ۱۹۶۴ در هفتاد و پنج سالگی از آخماتووا به‌طور کامل اعاده حیثیت شد و بخش عمدهٔ آثارش در اتحاد جماهیر شوروی مورد پذیرش قرار گرفت و سال‌های پایانی عمرش در آرامش گذشت. در ۱۲ دسامبر همین سال در ایتالیا جایزه اتنا تائورمینا به او اهدا شد و برای دریافت جایزه به کاتانیا در ایتالیا سفر کرد. این جایزه طی مراسمی با حضور نویسندگان و منتقدین ایتالیایی و غیر ایتالیایی در قلعه اورسینی در سیسیل به او اهدا شد. این جایزه و حضور او در اروپا، بار دیگر نام آخماتووا را بر سر زبان‌ها انداخت و کسانی که تصور می‌کردند او در همان سال‌های اول انقلاب کشته شده است، از زنده بودن او اطلاع پیدا کردند. آخماتووا از ایتالیا به فرانسه و انگلستان رفت. در انگلستان به او دکترای افتخاری از دانشگاه آکسفورد اهدا شد.

او به شوروی بازگشت و تا پایان عمر آن‌جا بود. البته ماندنش در شوروی موجب نشد که سکوت اختیار کند و دفاع از شاعران و نویسندگانی که با سانسور روبه‌رو می‌شدند را فراموش کند. در ۱۹۶۴ آشکارا به حمایت از ایوسیف برودسکی درآمد. هنگامی که ایوسیف برودسکی در یک محاکمهٔ نمایشی که یادآور دوران استالین بود محکوم شد، آخماتووا بی‌درنگ برایش تقاضای آزادی نوشت و منتشر کرد. در آن زمان در اتحاد شوروی این حرکت آخماتووا انسانیت و شجاعت عالی به‌حساب می‌آمد.

سال‌های آخر
تقدیم‌نامه
پیشِ این غم، کوه هم خم می‌کند پشت،

خشک می‌ماند به بستر رودخانه،

لیک زندان را حصار و در حصین است

پاسدار «زاغه‌های کار دشوار»،

و آن عذاب دوزخی و مرگ و ادبار.

از نسیم تازه برخی شادمان‌اند

برخی از نور شفق خوشحال و مسرور،

جمع ما اما ندارد از جهان بهر

جز جگاجنگ کلید – این زنگ ناساز-

یا طنینِ ضربه‌های گامِ سرباز.

چون سحرخیزان عابد جسته از جا

می‌گذشتیم از بیابان‌وار این شهر

تا رسیم آخر (ز مرده بی‌نفس‌تر)

پیش هم، آن‌جا که خورشیدش به پستی‌ست

با نِوا رودش به مِه رو کرده پنهان،

لیک امید از دوردست آوازخوانان.

حکم…، وان سیلابِ تندِ اشک در پی.

می‌کند از دیگرانش دور گویی.

درفکنده گشته‌است انگار بر پشت

تا که با جان برکنندش قلب از جا،

می‌رود اما… پریشان، گیج… تنها…

سال‌های آخر عمر آنا آخماتووا سرشار از فعالیت ادبی بود و او در اوج شهرت و محبوبیت به‌سر می‌برد. از سراسر اتحاد جماهیر شوروی، هر روز نامه‌های ستایش‌آمیز دریافت می‌کرد و اطراف او همیشه پر بود از شاعران جوانی که او را می‌ستودند. مردان جوانی به گِردش حلقه زده بودند که همیشه آماده بودند تا هر کاری را برای او انجام دهند.

هر چند در این سال‌های پایانی از انزوا خارج شده بود و فرزندش لف هم به مدارج بالای دانشگاهی رسیده بود اما بیماری اجازه نمی‌داد زندگی پر و پیمانی داشته باشد و پیوسته، بیماری او شدیدتر می‌شد. او از دهه پنجاه به بعد چندین بار سکته قلبی کرد و هر سال چند هفته‌ای در آسایشگاه یا بیمارستان بستری می‌شد تا آن که سرانجام در پاییز ۱۹۶۵ دچار حمله قلبی شد و دیگر هرگز سلامت خود را به‌طور کامل به‌دست نیاورد و در ۵ مارس ۱۹۶۶ در بیمارستان دٌمو ددوو در حوالی مسکو درگذشت. چند روز بعد، جنازه او را با هواپیما به لنین‌گراد بردند و بنا نبود مراسم رسمی برگزار شود. در ۹ مارس چند تن از دوستان او برایش مراسم سوگواری، چنان‌که آرزو داشت طبق مراسم باستانی کلیسای اورتودوکس برگزار کردند، اما حضور تعداد زیادی از مردم که برای وداع با شاعر مورد علاقه‌شان به کلیسا آمده بودند موجب شد اتحادیه نویسندگان لنین‌گراد روز بعد برای او مراسم خاک‌سپاری رسمی بگیرد. و سرانجام در ۱۰ مارس تابوت او با همراهی مردم و فرزندش لف گومیلیف و برودسکی (بعدها در ۱۹۸۷ برنده جایزهٔ نوبل ادبیات شد) در گورستان کوماروو در لنین‌گراد به خاک سپرده شد. او پس از مرگش، بزرگ‌ترین شاعر زن روسیه نامیده شد.

شعرشناسی
آنا آخماتووا از آن دسته شاعرانی است که نه تبارنامه‌ای در شعر دارد و نه «سیر تَطَوُر» ی مشخص و معلوم. او از آن قسم شعرایی است که ناگهان حادث می‌شوند. هرچند سخن ایوسیف برودسکی دربارهٔ شعر آخماتووا در کلیت‌اش درست است، اما به هر حال شعر آخماتووا از شامگاه، ۱۹۱۲، تا شعر بدون قهرمان، ۱۹۶۳، تغییرات زیادی کرده است.

نخستین شاعری که تأثیر عمیقی بر آخماتووا گذاشت، ایناکینتی آننسکی (۱۸۵۶ – ۱۹۰۹) بود. ایرج کابلی در این باره می‌نویسد: «در سال ۱۹۱۰… تصادفاً نمونهٔ حروف‌چینیِ مجموعه شعر جعبهٔ چوب سرو، کار یکی از خبرگان و مترجمان برجستهٔ ادب کلاسیک غرب به نام آننسکی به دستش افتاد و باعث شد که به قول خودش «دنیا را فراموش» کند. سبک کار آننسکی بر خلاف سمبولیست‌ها، که او را ابتدا از خود می‌دانستند، کاملاً «زمینی» و «این جهانی» بود.»

در آن زمان در روسیه سمبولیسم مکتب شعری مسلط بود؛ اما دو جریان شعری جدید نیز در حال شکل‌گیری بود که یکی جریانی که آخماتووا و همسر اولش و چند شاعر جوان دیگر آن را به‌وجود آوردند و به آکمه‌ایسم مشهور شد و جریان دیگر شعری، جنبش فوتوریسم بود که شاعر شاخصش، مایاکوفسکی بود. هرچند بعدها فوتوریست‌ها بسیار مطرح شدند و آکمه‌ایست‌ها تداوم پیدا نکردند اما عقاید شعری آغاز دههٔ بیست روسیه تقریباً به تساوی میان هواداران آخماتووا و مایاکوفسکی تقسیم شده بود. هرچند در آغاز فعالیت آکمه‌ایست‌ها در سال ۱۹۱۴، از سوی منتقدان و جامعه‌شناسان مارکسیست مورد استقبال قرار گرفتند، اما بعدها در زمان استالین، آن را «ادبیات اشراف و زمین‌داران» لقب نهادند و محکومش کردند.

از نظر فنی، آخماتووا مانند سایر شاعران هم دوره‌اش، در حال شکستن وزن‌های عروضی در شعر بود. اما او در حاشیه آنچه قانون و قاعدهٔ مجاز شمرده می‌شد کار می‌کرد. او حتی روشی را برقرار کرد که معمولاً به عنوان «روش آخماتووا» پذیرفته شده است و به تعبیری «ترکیب دوهجایی‌ها و سه‌هجایی‌ها» نام دارد.او به فراتر بردن حد و مرزهای قافیه نیز کمک زیادی کرد. آنچه را قبلاً قافیهٔ آزمایشی می‌نامیدند، او تثبیت کرد. درک ظرایف موسیقایی شعر آخماتووا فقط با دانستن زبان روسی و شنیدن آن امکان‌پذیر است و ترجمهٔ آن به زبان‌های دیگر بسیار دشوار و شاید محال باشد.


مجموعه اشعار
انسان

اینجا گویی صدای انسان

هرگز به گوش نمی‌رسد

اینجا گویی در زیر این آسمان

تنها من زنده مانده‌ام

زیرا نخستین انسانی بودم

که تمنای شوکران کردم

۱۹۱۲ – شامگاه
۱۹۱۴ – تسبیح
۱۹۱۴ – گلستان یا باغ گل
۱۹۱۴ – فوج پرندگان سفید
۱۹۲۱ – بارهنگ
۱۹۲۲ – ۱۹۲۲ بعد از میلاد
۱۹۴۰ – گزیده اشعار «از شش کتاب»
۱۹۶۳ – فاتحه و شعر بدون قهرمان
۱۹۶۵ – پرواز زمان و صدای شاعران (گزیده‌ای از برگردان شعرهای خارجی)

پس از مرگ
۱۹۶۷ – شعرهای آخماتووا
۱۹۷۳ – افسانه بدون قهرمان و بیست و دو شعر
۱۹۷۶ – گزینه اشعار
۱۹۸۹ – گزینه اشعار
۱۹۸۵ – دوازده شعر از آنا آخماتووا
۱۹۹۰ – کلیات اشعار آنا آخماتووا

کتاب‌ها
خروسک طلایی
آدولف بنیامین سونستان
میهمان سنگی
ترجمه‌ها


آخماتووا اشعار ۱۵۰ شاعر از ۷۸ زبان مختلف را به روسی برگردانده است. بیت‌های ترجمه‌شده توسط او، بالغ بر ۲۰ هزار است.

۱۹۵۶ – شعر کلاسیک کره
۱۹۵۶ – شعر کلاسیک چین
۱۹۶۵ – اشعار تغزلی مصر باستان


نمایش‌نامه
آخماتووا در کارنامهٔ ادبی خود، نمایشنامهٔ نیمه‌تمامی دارد به نام اِنوما اِلیش. ایده نوشتن این نمایشنامه در سال‌های حضور در تاشکند (۱۹۴۲–۱۹۴۴) به ذهنش خطور کرد. زمانی که به بیماری تیفوس دچار شده بود، در کابوسی هذیان‌وار، طرح اولیه این نمایشنامه را می‌نویسد و بعد می‌سوزاند. آخماتووا در آغاز دهه ۶۰ (میلادی) کار بر روی این نمایش‌نامه را از سر می‌گیرد و با کمک دوستانش نادژدا ماندلشتام و رانفسکایا و دیگرانی که قبل از سوزاندن متن تاشکند آن را برایشان خوانده بود، سعی می‌کند که متن فراموش‌شده را بازنویسی کند که البته توفیق چندانی نصیبش نمی‌شود. به هر حال، در سفری که آخماتووا برای دریافت جایزهٔ اتنا تائورمینا به ایتالیا انجام داد، در ضیافتی که به افتخار او برگزار شده بود، بخش‌های بازسازی شدهٔ اِنوما اِلیش را می‌خواند و تئاتر دوسلدورف به او پیشنهاد می‌کند که آن را روی صحنه ببرد و آخماتووا هم می‌پذیرد و پی‌گیرانه روی آن کار می‌کند که سکتهٔ قلبی و سپس مرگ، این کار را نیمه‌تمام می‌گذارد.

جوایز و افتخارات

تمبر یادبود یک صد سالگی آنا آخماتووا چاپ ۱۹۸۹
۱۹۶۴ – جایزهٔ اتنا تائورمینا (به ایتالیایی: Etna Taormina) در ایتالیا.
۱۹۶۴ – دکترای افتخاری از دانشگاه آکسفورد لندن.


در رسانه‌ها


تئاتر
در سال ۲۰۰۶، بر اساس نمایشنامه‌ای به قلم جان اتیکن، نویسنده استرالیایی، نمایشنامه‌ای به نام «کشتی‌ها آهسته می‌گذرند» در استرالیا به روی صحنه رفت. در این نمایش که اکثر وقایع آن در آشپزخانه می‌گذشت، آنا که نقشش را ویوین گلنس بازی می‌کند، در حال خواندن اشعارش برای لیدیا (با نقش‌آفرینی ایرنه جارزابک) است و سپس اشعارش را در آتش می‌سوزاند.

سینما
در سال ۲۰۰۷، لیندا فیورنتینو امتیاز ساخت فیلمی از روی فیلم‌نامه نوشته‌شده توسط جیم کورتیس را خریداری کرد که بر اساس زندگی آخماتووا نوشته شده است.

آثار آخماتووا در زبان‌های دیگر


در زبان انگلیسی
آثار آخماتووا به زبان‌های مختلف ترجمه شده است. در ۲۰۰۴ کتابی با عنوان کلمه‌ای که مرگ را شکست می‌دهد: شعرهای خاطره (به انگلیسی: The Word that Causes Death’s Defeat: Poems of Memory) از شعرهای آخماتووا ترجمه ننسی ک. اندرسن توسط انتشارات دانشگاه ییل منتشر شد. در این کتاب اندرسن ضمن ترجمهٔ سه شعر از آخماتووا تحلیل مفصلی از شعرها ارائه داده است.

در زبان فارسی
چند تن از مترجمان ایرانی، اشعار آخماتووا را به زبان فارسی برگردان کردند. برای آشنایی با اشعار آخماتووا و تفاوت‌های برگردان اشعارش در زبان فارسی نمونه‌هایی ذکر می‌شود.

سوگواره (رکوئیم) قطعه II
ایرج کابلی محمد مختاری احمد اخوت
دن است آرام بر بستر روانه،
درآید ماهِ زرد این‌جا شبانه.

شود داخل، کُله کج‌کرده یک سو

ببیند سایهٔی در خانه‌ام او.

من ام این‌جا: زنی رنجور و بیمار.

من ام این‌جا: زنی تنها و بی‌یار.

پسر در بند دارم شوی در گور،

بخوانیدم دعایی از رهِ دور.

دُنِ آرام به آرامی روان است،
به خانه می‌آید ماه زرد،

به درون می‌آید و کلاهش را شنگولانه کج نهاده،

ماه زرد سایه‌ای می‌بیند.

این زن بیمار است،

این زن تنهاست،

شوهر در گور و پسر در زندان،

برایم کمی دعا کن.

دُن نجیب به آرامی جاری است
ماه زردفام به درون می‌آید

ماه کج‌کلاه پا به خانه می‌گذارد

ماه زردفام سایه‌ای می‌بیند

در خانه یک زن است، زنی بیمار

در خانه یک زن است، زنی تنها

شوهر زن مرده‌است، پسر او در زندان

پس دعایی بخوان، دعایی برای من

آثار ترجمه‌شده
۱۳۵۳ – مرثیه‌های شمال (برگزیده شعر)، ترجمهٔ عبدالعلی دستغیب، تهران، بابک.
۱۳۵۳ – «نماز برای آرامش روح مردگان» (رکوئیم)، ترجمهٔ پروین گرانمایه، اندیشه و هنر، دفتر پنجم، مرداد. کتاب هفتم، شهریور ۵۰.
۱۳۵۷ – «پیشهٔ ما»، «خاک سرزمین من»، «مرز»، «عاشقانه»، «بیاد شاعر» و «آلاچیق»، ترجمهٔ ایرج مهدویان، آلاچیق (مجموعهٔ شعر از چند شاعر)، تهران، رز.
۱۳۶۷ – «آنا آندره‌اونا آخماتووا و چند شعر از او»، ترجمهٔ حشمت جزنی، آدینه، ۲۲، اردیبهشت.
۱۳۶۸ – «دلیری»، ترجمهٔ سیروس طاهباز، مصیبت نویسنده بودن، تهران، انتشارات به‌نگار.
۱۳۶۹ – «طرحی از یک چهره تراژیک» (یادداشت‌های آنا آخماتووا دربارهٔ ماندلشتام)، ترجمهٔ احمد پوری، آدینه، مرداد ۴۸
۱۳۷۰ – «مرثیه» (رکوئیم)، ترجمهٔ احمد اخوت، کلک، فروردین، ۱۳.
۱۳۷۲ – «برای ان.گ. چولکووا»، «شب سفید»، «خدای شعر Muse»، «باغ تابستان»، «نخستین اخطار»، «شعر نیمه شب» و «دیدار شبانه»، ترجمهٔ حشمت جزنی، ده شاعر نامدار قرن بیستم، تهران، مرغ آمین.
۱۳۷۳ – «؟»، ترجمه خشایار دیهیمی، شباب، ۱۱، (شهریور و مهر).
۱۳۷۴ – «آمادئو مودیلیانی»، ترجمهٔ عباس صفاری، زنده‌رود، ۱۰ و ۱۱ (بهار).
۱۳۷۵ – «همچون کسی که»، «همیشه تر و تازه‌ای»، «زیر حجاب تاریک» و «از فاخته پرسیدم»، ترجمهٔ مراد فرهادپور، دوران، آذر، ۱۳.
۱۳۷۶ – «شعر»، ترجمهٔ رضا سیدحسینی، مکتب‌های ادبی (جلد دوم)، تهران، نگاه.
۱۳۷۷ – خاطره‌ای در درونم است: گزینه اشعار عاشقانه، ترجمه احمد پوری، تهران، نشر چشمه.

بی حضور تو رنگ‌های زندگی محو می‌شوند، خشک و خاک‌آلود

و تمام زندگی‌هایی که تا به حال سپری کرده‌ایم و تمام زندگی‌هایی که در پیش رویمان قرار دارند، سرشارند از درختان و برگ‌های در حال تغییر.»
«زیبایی همه چیز نبود. زیبایی تاوانی داشت، بیش از اندازه کامل و بی نقص بود و زندگی را در انجماد فرو می‌برد.»

به‌سوی فانوس دریایی



آدلاین ویرجینیا وولف (به انگلیسی: Adeline Virginia Woolf) (۲۵ ژانویه ۱۸۸۲ – ۲۸ مارس ۱۹۴۱)، بانوی رمان‌نویس، مقاله‌نویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی بود که آثار برجسته‌ای چون خانم دالووی (۱۹۲۵)، به‌سوی فانوس دریایی (۱۹۲۷) و اتاقی از آن خود (۱۹۲۹) را به رشته تحریر درآورده است.

ویرجینا وولف در سال‌های بین دو جنگ جهانی از چهره‌های سرشناس محافل ادبی لندن و از مهره‌های اصلی انجمن روشنفکری بلومزبری بود. او در طول زندگی بارها دچار بیماری روانی دوره‌ای شد و در نهایت در سال ۱۹۴۱ به زندگی خود پایان بخشید.



آدلاین ویرجینیا استیون در سال ۱۸۸۲ در لندن به دنیا آمد. مادر او جولیا پرینسپ استیون (به انگلیسی: Julia Prinsep Stephen) (۱۸۴۶ الی ۱۸۹۵) در هند و از جان جکسون (به انگلیسی: John Jackson) و ماریا پتل جکسون (به انگلیسی: Maria Pattle Jackson) به دنیا آمده بود، که بعد به همراه مادر خود به انگلستان نقل مکان کرد و به عنوان مدل مشغول به کار شد. پدر او لسلی استیون (به انگلیسی: Leslie Stephen) نویسنده، منتقد و کوهنوردی معروف بود. پدرش، لسلی استیون، منتقد برجسته آثار ادبی عصر ویکتوریا و از فیلسوفان مشهور لاادریگرا بود. اگرچه برادران او برای تحصیل به کمبریج فرستاده شدند، او تحصیلات رسمی دریافت نکرد و در منزل معلم خصوصی داشت. ویرجینیا از کتابخانه غنی پدر بهره بسیاری برد و از جوانی دیدگاه‌های ادبی خود را که متمایل به شیوه‌های بدیع نویسندگانی چون جیمز جویس، هنری جیمز و مارسل پروست بود در مطبوعات به چاپ می‌رساند.

ازدست‌دادن ناگهانی مادرش در سیزده سالگی و به دنبال آن درگذشت خواهر ناتنی‌اش دو سال بعد منجر به اولین حمله از رشته حمله‌های عصبی ویرجینیا وولف شد. با وجود این بین سال‌های ۱۸۹۷ تا ۱۹۰۱، موفق شد در دانشکده زنان کالج سلطنتی لندن درس‌هایی (گاه تا حد مدرک) در زبان یونانی، لاتین، آلمانی و تاریخ بگذراند که مقدمات آشنایی او را با بعضی از پیشگامان مدافع آموزش زنان مانند کلارا پیتر، جرج وار و لیلیان فیتفول فراهم کرد. دومین حملهٔ عصبی او پس از مرگ پدرش در ۱۹۰۴ بود. در این دوران برای اولین بار دست به خودکشی زد و سپس بستری شد.

ویرجینیا پس از مرگ پدرش در ۲۲ سالگی‌اش (سال ۱۹۰۴)، بعد از آنکه توانست از زیر سلطه برادر ناتنی‌اش جورج داک‌ورت آزاد شود، استقلال تازه‌ای را تجربه کرد. برپایی جلسات بحث دوستانه همراه خواهرش ونسا، و برادرش توبی و دوستان آنها تجربه نو و روشنفکرانه‌ای برای آنها بود. در این جلسه‌ها سر و وضع و جنسیت افراد مهم نبود بلکه قدرت تفکر و استدلال آنها بود که اهمیت داشت. علاوه بر این، ویرجینیا همراه خواهر و برادرش به سفر و کسب تجربه نیز می‌پرداخت. استقلال مالی ویرجینیا در جوانی و پیش از مشهورشدن، از طریق ارثیه مختصر پدرش، ارثیه برادرش، توبی که در سال ۱۹۰۶ بر اثر حصبه درگذشت و ارثیه عمه‌اش، کارولاین امیلیا استیون (که در کتاب اتاقی از آن خود بدان اشاره کرده است) به دست آمد.

عکس جولیا اِستیوِن، مادرِ ویرجینیا وُلف، توسط جولیا مارگارت کامرون
او در سال ۱۹۱۲ با لئونارد وولف کارمند پیشین اداره دولتی سیلان و دوست قدیمی برادرش ازدواج کرد و همراه با همسرش انتشارات هوکارث را در سال ۱۹۱۷ برپا کردند؛ انتشاراتی که آثار نویسندگان جوان و گمنام آن هنگام (از جمله کاترین منسفیلد و تی.اس. الیوت) را منتشر کرد.

خودکشی و مرگ

ویرجینیا و لئونارد وولف، ۲۳ ژوئیه ۱۹۱۲
ویرجینیا وولف طی جنگهای اول و دوم جهانی بسیاری از دوستان خود را از دست داد که باعث افسردگی شدید او شد و در نهایت در تاریخ (۲۸ مارس ۱۹۴۱) پس از پایانِ آخرین رمانِ خود به نام بین دو پرده نمایش، خسته و رنجور از رویدادهای جنگ دوم جهانی و تحت تأثیر روحیهٔ حساس و شکنندهٔ خود، با جیب‌های پر از سنگ به «رودخانه اوز» در «رادمال» رفت و خود را غرق کرد. جسد او حدود یک ماه بعد در تاریخ ۱۸ آوریل توسط چند کودک در پایین‌دست رودخانه پیدا شد. جسد او در روز ۲۱ آوریل در حضور همسرش لئونارد سوزانده شد و خاکسترش در سایه درختی در باغچه‌ای به خاک سپرده شد.

او در آخرین یادداشتِ خود با روحیه‌ای افسرده، برای همسرش چنین نوشت:

عزیزترینم، تردیدی ندارم که دوباره دچارِ جنون شده‌ام. احساس می‌کنم که نمی‌توانیم یکی دیگر از این دوره‌های وحشتناک را از سر بگذرانیم؛ و اینبار بهبودی نخواهم یافت. شروع به شنیدنِ صداهایی کرده‌ام و نمی‌توانم تمرکز کنم؛ بنابراین کاری را می‌کنم که به گمانم بهترین کارِ ممکن است.

بهترین شادیِ ممکن را تو در اختیارم گذاشته‌ای. هرآنچه می‌توان بود، برایم بوده‌ای. می‌دانم که دارم زندگی‌ات را تباه می‌کنم، می‌دانم که بدون من می‌توانی کار کنی؛ و می‌دانم که خواهی کرد. می‌دانم.. گمان نمی‌کنم تا پیش از آغازِ این بیماریِ وحشتناک، هیچ دو نفری می‌توانستند از این شادتر باشند. بیش از این توانِ مبارزه ندارم. می‌بینی؟ حتی نمی‌توانم این را هم درست بنویسم. نمی‌توانم چیزی بخوانم.

می‌خواهم بگویم همهٔ شادیِ زندگی‌ام را مدیونِ توأم. تو با همه‌چیزِ من ساخته‌ای و به طرزی باورنکردنی نسبت به من مهربان بوده‌ای. همه‌چیز جز اطمینان به نیکیِ تو، مرا ترک گفته‌است. دیگر نمی‌توانم به تباه کردنِ زندگی‌ات ادامه دهم. گمان نمی‌کنم هیچ دونفری بتوانند آنقدر که ما شاد بوده‌ایم، شاد باشند.

او یکی از بنیان‌گذاران بنیادِ بلومزبری بود.

نخستین زندگی‌نامه‌نویس رسمی وولف خواهرزاده‌اش، کوئنتین بل است که گذشته از ویژگی‌های مثبت، چهره‌ای نیمه‌اشرافی و پریشان از او ترسیم کرده است. در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ پژوهشگران مختلفی دربارهٔ وولف نوشتند و به تدریج هم تصویر واقع‌بینانه‌تر و متعادل‌تری از وولف به وجود آمد و هم به اهمیت سبک و فلسفه او در ادبیات و نیز نقد فمینیستی پرداخته شد. جین مارکوس از پژوهشگرانی است که دربارهٔ سبک وولف کتاب نوشته است. او وولف را سیاسی سرسخت و مبارز می‌داند و استدلال می‌کند وولف با آگاهی‌ای که به طبقه اجتماعی و تأثیر آن بر رشد فردی داشته، نباید نخبه‌گرا محسوب شود.

سبک
ویرجینیا وولف نویسنده رمان‌های تجربی است که سعی در تشریح واقعیت‌های درونی انسان دارد. نظرات فمینیستی وی که از روح حساس و انتقادی او سرچشمه گرفته، در دهه ششم قرن بیستم تحولی در نظریات جنبش زنان پدید آورد. وی در نگارش از سبک سیال ذهن بهره گرفته است.

کتاب اتاقی از آن خود وولف در کلاس‌های آیین نگارش پایه‌های مختلف تحصیلی دانشگاهی تدریس می‌شود. علاوه بر اهمیت شیوه نگارشی آن، این کتاب ویژگی‌های نثر مدرنیستی را در مقاله‌نویسی وارد کرده و سبک جدیدی ایجاد کرده است. گذشته از این، اتاقی از آن خود را شکل‌دهنده جریان نظری فمینیستی و به‌طور خاص نقد ادبی فمینیستی می‌دانند.

اندیشه‌های فمینیستی
ولف در مورد مشکل عدم امکان کارکردن برای زنان در مشاغل آکادمیک یا زمینه‌های مرتبط با کلیسا، حقوق و پزشکی بسیار نگاشته است، مشکلی که در آن زمان به دلیل عدم پذیرش زنان در آکسفورد و کمبریج شدت یافته بود. خود او به دانشگاه نرفته بود و از این موضوع که برادران و دوستان مذکرش این امکان را که او محروم بود در اختیار داشتند ابراز تاسف می‌کرد. او معتقد بود حتی در زمینهٔ کاری ادبیات، معمولاً از زنان انتظار می‌رفت که زندگی‌نامه پدران خود را بنویسند یا مکاتبات آنان را ویرایش کنند. ولف معتقد بود که اگر پدرش هنگامی که او نستا جوان بود از دنیا نرفته بود، او هرگز نویسنده نشده بود.

او همچنین به مسئلهٔ برابری زنان با مردان در ازدواج پرداخته است و در رمان به سوی فانوس دریایی به طرز خلاقانه‌ای به نابرابری موجود در ازدواج والدین خود اشاره می‌کند. منتقدان معتقدند شخصیت‌های این رمان بر اساس والدین خود او ساخته و پرداخته شده‌اند.

کتاب‌شناسی


رمان‌ها
۱۹۱۵ – سفر به بیرون
۱۹۱۹ – شب و روز
۱۹۲۲ – اتاق جیکوب
۱۹۲۵ – خانم دالووی
۱۹۲۷ – به‌سوی فانوس دریایی
۱۹۲۸ – اورلاندو: یک بیوگرافی
۱۹۳۱ – موج‌ها (خیزاب‌ها)
۱۹۳۳ – فلاش
۱۹۳۷ – سال‌ها
۱۹۴۱ – بین دو پرده نمایش («در میان نقش‌ها»، ترجمه الهه مرعشی، انتشارات فرهنگ جاوید، تهران: ۱۳۹۱)
داستان دوشس و جواهر فروش

غیرداستانی
۱۹۲۹ – اتاقی از آن خود
۱۹۳۸ – سه گینی

با چشم‌های زیبا، چهره‌ی پر تحرک، و موهای پرپشت

شاعر آمریکایی، گرترود استاین، در بستر مرگ بارها و بارها سوال می کرد “پاسخ چیست؟”،و سرانجام زیر لب زمزمه کرد،” اما پرسش چیست؟”.
معنای زندگی. تری ایگلتون


گرترود استاین (به انگلیسی: Gertrude Stein) ‏(۳ فوریه ۱۸۷۴—۲۷ ژوئیه ۱۹۴۶) رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس و شاعر آمریکایی ساکن پاریس بود. گرترود استاین را ایجادگر اصطلاح نسل گمشده می‌دانند.


گرترود استاین در سال ۱۸۷۴ در پنسیلوانیا به دنیا آمد. از کالج رادکلیف فارغ‌التحصیل شد. در دانشگاه به تشویق ویلیام جیمز به مطالعه تشریح مغز پرداخت. اما خیلی زود از اینکار خسته شد. در ۱۹۰۲ به فرانسه رفت و تا پایان عمر در آنجا و دور از وطن به سر برد. خانه‌اش محفل نویسندگان و نقاشان بزرگ زمان بود. سه زندگی (داستان‌هایی دربارهٔ دو دختر خدمتکار و زنی سیاه پوست) و تشکیل آمریکایی‌ها از نخستین نوشته‌های او هستند. استاین به سال ۱۹۴۶ بر اثر ابتلا به سرطان معده درگذشت. وی رابطه صمیمانه‌ای با پابلو پیکاسو داشت و پیکاسو در سال ۱۹۰۶ تک‌چهره‌ای از او کشید که اکنون در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری می‌شود.

آثار
برخی از آثار مهم او عبارتند از:

سه زندگی (۱۹۰۹)
دکمه‌های نرم (۱۹۱۴)
تشکیل آمریکایی‌ها
جغرافیا و نمایش‌نامه‌ها
چهار قدیس در سه پرده
دانش مفید (۱۹۲۹)
چگونه باید نوشت (۱۹۳۱)
اپراها و نمایش‌نامه‌ها
خودزندگی‌نامه آلیس بی. تکلاس (۱۹۳۳)
چهره‌ها و نیایشگران (۱۹۳۴)
زندگی‌نامه همگان (۱۹۳۷)
پیکاسو (۱۹۳۸)
دکتر فاوست چراغ را روشن می‌کند (۱۹۳۸)
پاریس فرانسه (۱۹۴۰)
ایدا: یک رمان (۱۹۴۱)
سخنرانی‌هایی در آمریکا
تاریخ و جغرافیایی آمریکایی
جنگ‌هایی که دیده‌ام (۱۹۴۵)
مادر همه ما (۱۹۴۶)


وقتی با نوازش‌هایم او را آرام نمی‌گذاشتم

وقتی با نوازش‌هایم او را آرام نمی‌گذاشتم، با شیرین‌زبانی‌هایم سرگرمش می‌کردم، احتیاج به حرف زدن داشتم. برای آن‌که بهانه‌ای برای این کار داشته باشم خودم را قانع کرده بودم که باید قبل از آن‌که آگوستا همسر من بشود او را آموزش بدهم و راه و رسم حیات را به او بیاموزم. به او مهربانی، محبت و مخصوصأ وفاداری بعد از ازدواج را تعلیم می‌دادم. دقیقأ یادم نمی‌آید که چه چیزهایی به او می‌گفتم، اما برعکس، آگوستا یک کلمه از موعظه‌های مرا هم از خاطر نبرده است. هنوز هم گاه‌گاهی بعضی قسمت‌های آن را برایم تعریف می‌کند. مطیع و سراپا گوش اندرزهای مرا می‌شنید. یک روز که سخت نطقم واشده بود به او گفتم که اگر خدای نکرده روزی به او خیانت کنم او هم حق دارد که عمل به مثل بکند. خیلی از این حرفم ناراحت شد و به اعتراض گفت که حتا با اجازه من هم قدرت چنین کاری را ندارد و خیانت من تنها یک حق به او می‌دهد، حق گریه کردن.
*
رمانِ: وجدانِ زِنو (داستانی از ادبیات ایتالیا) – نوشته: ایتالو اِسوِوو Italo Svevo- ترجمه زنده‌یاد: مرتضا کلانتریان (۱۳۱۱ – ۱۳۹۸) – ص ۱۹۳ – نشر بان (۹۷).


ایتالو اِزوِوُ (به ایتالیایی: Italo Svevo) نام مستعار آرون اتور اشمیتز (به ایتالیایی: Aron Ettore Schmitz) رمان‌نویس معروف ایتالیایی است. معروفترین شاهکار او وجدان زنو یا اعترافات زنو است.


آرون اتور اشمیتز متخلص به ایتالو اِزوِوُ تاجر و نویسنده ایتالیایی در ۱۹ دسامبر ۱۸۶۱ در تریسته از مادری یهودی متولد شد. و در ۱۳ سپتامبر ۱۹۲۸ در یک تصادف اتومبیل از دنیا رفت. سهامدار یکی از بزرگترین شرکت‌های صنعتی ایتالیا بود و در طول سی سال نویسندگی تنها سه رمان و چند داستان کوتاه و نمایش‌نامه منتشر کرد. اِزوِوُ رمان “وجدان زنو” (یا اعترافات زنو) را در سال ۱۹۲۳ منتشر کرد. کتاب، تشکیل شده از خاطرات زنو کاسینی که به اصرار روانپزشکش آن را نوشته و نشان دهنده علاقه نویسنده به تئوری‌های زیگموند فروید است. این رمان هم مثل نوشته‌های قبلی اِزوِوُ از طرف منتقدین و خوانندگان ایتالیایی کاملآ نادیده گرفته شد. به شکلی که اگر تلاش‌های جیمز جویس برای ترجمه و چاپ آن در پاریس نبود شاید تا به حال از بین رفته بود. در واقع تلاش‌های جویس برای معرفی کتاب به منتقدین فرانسوی و ستایشی که آن‌ها از این اثر به عمل آوردند باعث توجه منتقدین ایتالیایی به آن شد.

نظر منتقدین
وقتی که از ادبیات جدید اروپا صحبت می‌کنیم و بلافاصله به یاد جیمز جویس، لوئیجی پیراندلو، فرانتس کافکا، مارسل پروست، دیوید هربرت لارنس، آندره ژید و توماس مان می افتیم، نباید فراموش کنیم که ایتالو اِزوِوُ چه از جهت اصالت سبک و چه از جهت غنای ادبی از زمره این پیشگامان ادبیات نوین اروپاست. و این سخن آندره تریو را در باره جدان زنو از یاد نبریم : ” یک شاهکار عظیم و باور نکردنی … در طول یک قرن احتمال دارد فقط پنج یا شش اثر به این غنا و عظمت خلق شود

علاقه مفرط انتظار




کاترین آن پورتر (به انگلیسی: Katherine Anne Porter) (زاده ۱۵ مه ۱۸۹۰ – درگذشته ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۰) نویسنده داستان کوتاه، رمان و مقاله، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی آمریکایی بود.

وی در سال ۱۹۳۰ با چاپ اولین کتاب خود مجموعه داستان کوتاه «ارغوان (یهودا) شکوفا» (Flowering Judas) خود را به عنوان نویسنده‌ای صاحب سبک در داستان کوتاه مطرح کرد. در سال ۱۹۶۶ بخاطر مجموعه داستان‌های کوتاه خود برنده جایزه پولیتزر و جایزه ملی کتاب شد. تنها رمان او کشتی ابلهان (۱۹۶۲) هم پرفروش‌ترین کتاب سال ایالات متحده شد.

تجربه نزدیک مرگ

کاترین آن پورتر، در سال 1927 (1318 شمسی)، تجربه نزدیک مرگ داشته که بر اثر یک آنفلوآنزای شدید، به وقوع پیوسته است. وی در مصاحبه ای اظهار می دارد:

«من به آن مکاشفه بهشتی (آسمانی) رسیده بودم و پس از آن زندگی برایم بسیار کسل کننده شده بود. تا چند سال پس از آن، این احساس را داشتم که این جهان ارزش زندگی کردن را ندارد. با این همه، اعتقادی در وجودم بود و قدرتی درونی که از جای دیگر نشأت می گرفت را در خود احساس می کردم؛ قدرتی که احتمالاً از کسی به من ارث رسیده بود. در تمام دوران زندگی ام، زمانی از هر روز را در میان احساس شدید آرزوی مرگ و سپس علاقه مفرط انتظار برای دیدن روز بعد از گذرانده ام. در واقع، اگر مثل یک گربه ولگرد تا این اندازه سخت جان و کوشا نبودم، امروز در میان شما حضور نداشتم»

آثار
یهودای شکفته (۱۹۳۰) مجموعه داستان‌های کوتاه
شراب ظهر (۱۹۳۷)
اسب رنگ پریده، سوارکار رنگ پریده (۱۹۳۹) رمان کوتاه
برج کج (۱۹۴۴)
ایام گذشته (۱۹۵۲), مقاله
کشتی ابلهان (۱۹۶۲) رمان
پسرک درخت ارغوان
Katherine anne porter house 2009.jpg
گورستان خانوادگی
مرگ و میر کهن

اگر دیگر ادبیاتی در میان نباشد چه؟

میلان کوندرا می‌گوید هیچ رمانی در تاریخ ادبیات غرب نیست که به اندازه “مرد بدون خاصیت” بر محور اندیشه شکل گرفته باشد. در این رمان عظیم، اندیشه به شکل یک حقیقت در مسیر داستان پرداخته نمی‌شود که بعد در پایان داستان بیانگر پیام اثر و نظر نویسنده باشد. نظر نویسنده با اندیشه شخصیت‌ها درآمیخته و به‌سادگی نمی‌توان اندیشه نویسنده را از اندیشه شخصیت‌ها تفکیک کرد. برای همین داستان این رمان را هم نمی‌توان در چند جمله تعریف کرد. از هر جا که کتاب را باز کنید، از همان‌جا می‌توانید اندیشه “اولریش” روایتگر داستان در سرزمین کاکانین را پی بگیرید. کاکانین جایی‌ست که از هر نظر به زندگی امروز ما شباهت دارد: یک مکان جهانی‌شده و پست‌مدرن که در آن صنعت و تولید صنعتی برتر از آسایش انسان و حقوق شهروندی‌اش است، زندگی روزانه با سرعت و با شتاب پیش می‌رود و با این‌حال انسان غربی که نتوانسته خودش را از میراث دست و پاگیر روشنگری رهایی دهد، از یک حساسیت رمانتیک هم برخوردار است. 
 

روبرت موزیل (به آلمانی: Robert Mathias Edler von Musil) نویسنده مشهور اتریشی است که رمان بلند ناتمام او مرد بدون خاصیت (به آلمانی: Der Mann ohne Eigenschaften) یکی از مهمترین رمان‌های مدرن شناخته می‌شود.


رابرت در تاریخ ۶ نوامبر ۱۸۸۰ در شهر کلاگن فورت (به آلمانی: Klagenfurt) اتریش زاده شد. پدرش آلفرد فون موزیل (به آلمانی: Alfred Edler von Musil) از خانواده‌های اصیل اتریش و صاحب کرسی‌ای در دانشگاه آلمانی فنی برن (به آلمانی: Deutsche Technische Hochschule Brünn) بود و مادرش هرمینه برگاو (به آلمانی: Hermine Bergauer) نام داشت. در کودکی رابرت تنها و گوشه‌گیر بود و سرگرمی‌اش این بود که که از پنجره به اتفاقات خارج از خانه بنگرد. خانواده او چهار سال پیش از تولد رابرت صاحب دختری به نام السا (به آلمانی: Elsa) شده بودند که پیش از یازده ماهگی مرده بود.

در سال ۱۸۹۲ به خواست پدر و برای اینکه خودی نشان دهد به مدرسه‌ای نظامی در آیزن‌اشتات رفت. دو سال بعد به مؤسسه آموزش و پرورش نظامی در مریس ویسکرشن رفت که نظامی بسیار سخت گیرانه داشت و معلمانش با دانش آموزان مانند مجرمین رفتار می‌کردند. ترس آن محیط تا سال‌ها بعد با رابرت همراه بود. در سال ۱۸۹۷ رابرت هفده ساله به یک دانشگاه فنی نظامی در وین رفت، گرچه در این در این راه حس بهتری داشت، اما این حقیقتاً نه تصمیم خودش بلکه خواست پدرش بود که هر دو سنت خانواده را رعایت کند: تربیت نظامی و فنی. بعدها با راضی کردن پدر شروع به تحصیل در رشته مهندسی مکانیک کرد و پس از سه سال با درجه «بسیار توانا» فارغ‌التحصیل شد. در طول دانشگاه آثار بزرگانی همچون رالف والدو امرسون، موریس مترلینک، گابریله دانونزیو و بیشتر از همه فریدریش نیچه را می‌خواند. نیچه توجه او را خیلی جلب کرد و تأثیر زیادی بر او گذاشت. به طوری که اصول و احساسات روانی آثارش را می‌توان در نیچه یافت. بعدها احساس کرد که چیز معنا داری برایش باقی نمانده و مهندسی و ریاضیات هم نمی‌توانند روح او را ارضا کنند پس به سمت تحصیل روانشناسی و فلسفه رفت و تا مقطع دکتری پیش رفت اما حتی فلسفه هم نتوانست پاسخ سوال‌هایش را بدهد و تنها او را مشکوک‌تر ساخت.

اولین رمان وی با عنوان آشفتگی‌های ترلس جوان در سال ۱۹۱۶ منتشر شد و در سال ۱۹۱۱ دو داستان به نام‌های «وسوسه‌های ورنیک آرام» و «کمال عشق» را نوشت و منتشر کرد. در ۱۹۱۶ به پراگ رفت و با کافکا که از او تأثیر بسیاری پذیرفته بود ملاقات کرد. در ۱۹۲۴ مجموعه داستانی با نام سه زن را منتشر کرد سپس در ۱۹۳۰ و ۱۹۳۳ به ترتیب جلد اول و دوم شاهکارش مرد بدون خاصیت، اثری با مضمون افول تفکر و اخلاق در امپراطوری اتریش مجارستان را منتشر کرد.(جلد سوم پس از مرگش به صورت ناتمام به انضمام یادداشت‌ها و طرح‌های رابرت برای داستان توسط همسرش انتشار یافت)

املای نام
نام او در آلمانی موسیل و موزیل تلفظ می‌شود. در آثار فارسی او با نام روبر، روبرت و رابرت و نام خانوادگی موزیل یا موسیل نوشته شده‌است.

آثار
آشفتگی‌های ترلس جوان
وسوسه‌های ورنیک آرام
سه زن
مرد بدون خاصیت (رمان)
کاغذ مگس کش (مجموعه داستان) ترجمه به فارسی سال ۱۳۹۲ نشر «روزگار نو»