ژی ژی، ماده گربه، گندم در علفزار
ای دلمشغولیِ کوچک من، دلم نمیخواهد که به اندوهی بزرگ تبدیل شوی.
شعر | داستان | گزارش | مقاله | نقد ادبی
شکستن آگاهانه روشهای سنتی نوشتن، هم در شعر و هم در داستان. نوگرایان، برای پیوستن به گفته عزرا پاوند مبنی بر اینکه «جدیدش کنید»، بیان و فرم ادبی را تجربه کردند. این جنبش ادبی، به دست میلی آگاهانه برای سرنگونی حالتهای سنتی و نمایندگی فرم جدیدی برای بیان احساسات زمانه، به پیش رانده میشد. وحشت از جنگ جهانی اول، پیشفرضهای غالب در مورد جامعه را در ذهن نوگرایان زنده کرد و نوگرایان، از میان همه با کسانی همچون زیگموند فروید و کارل مارکس که عقلانیت ذهن بشر را به چالش میکشیدند، همداستان شده و از آنان، متاثر شدند.
ای دلمشغولیِ کوچک من، دلم نمیخواهد که به اندوهی بزرگ تبدیل شوی.
در زندگی هر کس يک نقطهی بدون بازگشت وجود دارد و در موارد خيلی کمی نقطهای است که ديگر نمیتوانی جلوتر بروی، وقتی به آن نقطه رسيديم تنها کاری که میتوانيم بکنيم در آرامش پذيرفتن واقعيت است.
35anj · شاید عاشقانه آخر | صدای محمد مختاری (۱ اردیبهشت ۱۳۲۱ – ۱۲ آذر ۱۳۷۷) شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد چپگرای ایرانی و از فعالان کانون نویسندگان ایران بود.محمد…
او آنگاه که در ۹ سالگی یک دفترچه خاطرات هدیه گرفت، نوشتن سبک زندگی او برای همیشه شد. با نظم مینویسد. میگوید نوشتن به من کمک میکند نظمی در زندگی…
کتاب «بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی» پابلو نرودا ترجمهی فرود خسروانی (از نامهای مستعار بیژن الهی) چاپ اول ۱۳۵۲انتشارات امیرکبیر ای جسم، جسم من، ای زنی که دوست…
مترجم: پیمان غلامی و ایمان گنجی فهرست: یادداشت ترجمه / قطعاتی از عصب سنج / یادداشت ها / ناف برزخ / قطعاتی از مکاشفات تازه هستی / ون گوگ، او…
پايان دادن به حكمِ خداوند را آنتونن آرتو در سال ۱۹۴۶ پس از نه سال بستری شدن و مراقبت درمانی در آسایشگاه، برای اجرایی رادیویی نوشت . اجرایی که پخش…
تابلوی مورد بحث امروز اثر تیشان Titan هنرمند قرن 15 ایتالیا است. او یکی از مهمترین اعضای » آکادمی ونیز » بود و نقاشی اسطوره گرا به حساب می آید. داستان…
شهريار وقفی پور جمع بسياري از نويسندگان مدرن در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، چه در زندگي شخصي خويش و چه در نوشته هايشان، با مقوله بيماري و سلامتي…
تیلانتان اکتاویو پازمترجم: احمد میرعلائی سالها پیش باسنگریزه ها،باخاک وباعلف هرزه ها تیلانتان راساختم.باروی آنرا به یاد دارم،درهای زردرنگ را وبر روی آن ها انگشتانجهت نما را،کوچه های تنگ وبدبورا…