خودکشی در زندان گوهردشت | مجید نفیسی | شعر
آنها لکههای خون تو را
از دستشویی زندان گوهردشت شستهاند
و پیکر نیمهجانت را
با هزاران قربانی تابستان شصتوهفت
شعر | داستان | گزارش | مقاله | نقد ادبی
آنها لکههای خون تو را
از دستشویی زندان گوهردشت شستهاند
و پیکر نیمهجانت را
با هزاران قربانی تابستان شصتوهفت
سالها پيش وقتى تنم را جويدم و جويدم نمىدانستم سيزده سال بعد چشمهايم را كه به زخم رفته بود منتشر مىكنم، حالا اگر شعرهايم را به ياد مىآوريد،…
گفتند چگونهای
نشستم و برخاستم و از کتفم
سیارهای زوزه کشید
که منم.
نگاه میکنم وُ
از سنت، از محافظه، از آئین
نفرت میکنم
پوست ِ کلمات را بکـَـشم
و سینه از دوره گــَــرد آوازه کنم تازه ْ
تا
| برگردان از متن فرانسهی گلی خلعتبری ، گرداندهی بیژن الهی |( از کتاب اول شعر دیگر، مهر ۱۳۴۷ ) نه نهمن نسپردمواژههایم رابه گلیمردهمن پشت ندادمبه پیشآمدِیک بهارمن انتظار…
به زنی که پوستش خستگی بطالتها ست، لیوانی آب تعارف میکنی
آب خشک است.
دارند صدایش را
ترانه هایش را
به آسمان می برند پرندگان
از تمام عکاسخانه های جهان آن عکس را
در جنگل مه گرفته تصاویر .
که کی آمده کی مردهام را جواب اگر شد
شدن یاد شد پشت کوهی گم
هم آنجا که قایقِ موسی خاک گرفت
پشتِ خمِ طوفان مسیح که مرگش را رأی گرفتند
و پسِ الفِ تنها اولِ لام
که کی آمده کی مرگ صدات زد را
جواب شاید ستارهست که نه مرگ دارد نه تولد
اولِ وسط نوریست جایی در
آلمان