نقاشی، نگارگری یا رسم، فرایندی است که طی آن رنگ بر روی یک سطح مانند کاغذ یا بوم ایجاد نقش میکند و اثری خلق میشود. فردی که این فرایند توسط او انجام میگیرد نقاش نام دارد، بهخصوص زمانی که نقاشی حرفهٔ شخص باشد.
نقاشی یکی از رشتههای اصلی هنرهای تجسمی است و قدمت آن شش برابر زبان نوشتاری میباشد. برخی از پژوهشگران معتقدند اولین نقاشیهای یافتشده در غارها حاکی از آن است که انسانهای اولیه با کشیدن نقش حیوانات و شکارشان به نوعی خود را آمادهٔ نبرد با آنها میکردهاند.
قدیمیترین نقاشیها در دنیا که متعلق به حدود ۳۲۰۰۰ هزار سال پیش میباشد، در گروته شاوه فرانسه قرار دارد. این نقاشیها که با استفاده از افرای قرمز و رنگدانه سیاه، حکاکی و رنگ شدهاند، تصاویری از اسبها، کرگدنها، شیرها، بوفالوها و ماموتها را نشان میدهند. اینها نمونههایی از نقاشی در غار هستند که در اغلب نقاط دنیا وجود دارند.
بسیاری از آثار شناخته شده و مشهور هنری امروزی، مانند مونالیزا، نقاشی هستند. هرچند اختلاف نظرهای جزئی در مورد کاملاً هنری بودن آثاری که به روشهای غیر سنتی و با روشهای غیر از شیوههای کلاسیک خلق میشوند وجود دارد اما از لحاظ مفهومی، هنرمندانی که از صدا، نور، آتشبازی، چاپگرهای جوهرافشان، پیکسلهای صفحه نمایشگر و پاستل یا مواد دیگر برای خلق اثرشان استفاده میکنند، با کسانی که مواد سنتی و رنگهای آمیخته با زرده تخم مرغ را بکار میبرند، یکسان هستند. در نتیجه به اغلب کارهای هنری از این دست نقاشی گفته میشود.
در قیاس با نقاشی، طراحی، سلسله عملیات ایجاد یک سری اثر و نشانه با استفاده از فشار آوردن یا حرکت ابزاری بر روی یک سطح است.
نقاشی ساختمان یک روش قابل اجرا برای تزئین دیوارهای یک بنا با استفاده از رنگآمیزی در ساختار جزئیات کار موجود است.
یکی از کاربران توییتر با انتشار طرحهایی در شبکههای اجتماعی، تحت عنوان «روی خون»، از صاحبان برخی مشاغل و شهروندان خواسته است نسبت به شرایط کشور بیتفاوت نباشند و به اعتصابات بپیوندند.
این هنرمند معترض که با نام مستعار «قلمفرسا» فعالیت میکند، پیامهایی کوتاه بر روی طرحهای خود نوشته است؛ از جمله «روی خون کار کردی»، «روی خون بلیت فروختی»، «روی خون نشستی»، و «روی خون خرید میکنی.»
پیشتر در رسانههای اجتماعی تصاویری منتشر شده بود که نشان از اعتراض شهروندان به کسانی داشت که همزمان با اعتراضات سراسری در ایران و کشته و زخمی شدن صدها معترض مسالمتجو، نسبت به این این موضوع بیتفاوت هستند.
یکی از موارد مورد اعتراض عمومی، استفاده تبلیغاتی مقامات حکومتی از حضور تیم ملی فوتبال در مسابقات جام جهانی بود.
پس از مسابقه منجر به پیروزی تیم جمهوری اسلامی ایران در مقابل ولز تصاویر متعددی از رقص و شادی مأموران یگان ویژه در خیابانها منتشر شد که خشم عمومی را به دنبال داشت.
دیوارنویسی اعتراضی، روی خون
یکی از کاربران توییتر با استقبال از طرحهای قلمفرسا با عنوان «روی خون»، با بیان این که «خرید را به حداقل برسانیم»، در توییتی نوشت: «نمیشود فروشنده را به اعتصاب ترغیب کرد، اما خود دست از خرید نکشید! اعتصابات سراسری اتفاقاً برای من و شماست که خریدار کالای آنهاییم. بخش اعظمِ بازار را اعتصاب مشتریان کساد میکند.»
قلمفرسا همچنین در روزهای گذشته با کشیدن طرحی از انتقال پیکر مهدی حضرتی با وانت در حالی که خون او در خیابان جریان دارد، خطاب به نیروهای حکومتی نوشت: «بین ما و شما دریایی از خون است.»
مهدی حضرتی یکی از کودکان کشتهشده در جریان اعتراضات سراسری است که ۱۲ آبان در خرمدشت استان البرز، از ناحیه سر هدف شلیک مأموران جمهوری اسلامی قرار گرفت و جان باخت. بنا بر ویدئوهای منتشر شده در شبکههای اجتماعی، نیروهای حکومتی پس از ساعتی پیکر او را پشت وانتی گذاشتند و با خود بردند.
هنر اعتراضی از سوی هنرمندان ناشناس و شناختهشده در جریان اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ بیش از پیش جلوه داشته است.
«روی خون راه رفتی»؛ هنر اعتراضی، اثر هنرمند ناشناس «قلمفرسا»
گابریل با پیراهن باز (به فرانسوی: Gabrielle Avec la Chemise Ouverte) یکی از نقاشیهای رنگ روغن پیر آگوست رنوآر است که از گابریل رنار، مدل و دایه خانوادهاش، کشیده است.
این نقاشی اکنون در موزه هنرهای معاصر تهران نگهداری میشود و به دلیل بازبودن پیراهن مدل، این نقاشی پس از انقلاب فاشیستی اسلامی آخوندی ۱۳۵۷ ایران نمایش نیافته است
گابریل با پیراهن باز (۱۹۰۷) میلادی موزه هنرهای معاصر تهران
پیر اُگوست رنوآر (به فرانسوی: Pierre Auguste Renoir) (۲۵ فوریه ۱۸۴۱ – ۳ دسامبر ۱۹۱۹) نقاش فرانسوی بود.
او در لیموژ فرانسه به دنیا آمد و از جوانی نقاشی را آغاز کرد. او بعدها به پاریس آمد و در آنجا نقاشخانهای دایر کرد و به ترسیم صورت اشخاص اشتغال ورزید. حیات هنری او نخست تحت تأثیر هنر چینی بود. او سپس به سبک نقاشانی همچون سیسیلی و کلود مونه که از بنیانگذاران مکتب امپرسیونیسم در نقاشی بودند پیوست. این نقاشان درآثار خود سوژههای طبیعی وفضای آزاد را با نور و رنگ طبیعی انتخاب نمودند. آثار رنوار به آثار تابستانی معروف است و از شفافیت و نور و سایهروشنهای روزهای تابستان برخوردار است. برخی از آثار اگوست رنوآر عبارت بودند از: ضیافت در شب، که از بهترین آثار امپرسیونیسم بهشمار میرود، و همچنین آسیای گالِت، تاب، و لوژ. رنوآر بیش از خود اشیا به انعکاسات نور در اشیاء توجه داشت. نخستین هنرمندی بود که رنگ مشکی را از آثار خود حذف کرد.
“نقاش بزرگ فرانسوی پس از ۷۸ سال زندگی که ۹ سال آخر آن به گوشه نشینی بر اثر بیماری رماتیسم سپری شد، در ۳ دسامبر ۱۹۱۹ در فرانسه درگذشت.
پیر اُگوست رنوآر (به فرانسوی Pierre Auguste Renoir)، نقاش فرانسوی، در سال ۱۸۴۱ به دنیا آمد. ابتدا به عنوان هنرمند تجاری و سپس چندین سال به عنوان نگهبان موزهٔ لوور پاریس کار کرد. در سال ۱۸۶۲ برای تحصیل نزد شارل گلیر رفت و در استودیو شخصی او با بازیل، کلود مونه و سیسلی آشنا شد و به عضویت گروه آنها درآمد. در سال ۱۸۷۰اولین طرح خود را کشید و از آن پس اغلب با مونه کار کرد.
از جوانی نقاشی را آغاز کرد. او بعدها به پاریس آمد و در آنجا نقاشخانهای دایر کرد و به ترسیم صورت اشخاص اشتغال ورزید. حیات هنری او نخست تحت تأثیر هنر چینی بود. او سپس به سبک نقاشانی همچون سیسیلی و کلود مونه که از بنیانگذاران مکتب امپرسیونیسم در نقاشی بودند پیوست. این نقاشان درآثار خود سوژههای طبیعی و فضای آزاد را با نور و رنگ طبیعی انتخاب نمودند. آثار رنوار به آثار تابستانی معروف است و از شفافیت و نور و سایهروشنهای روزهای تابستان برخوردار است.
تنشویان بزرگ از ۱۸۸۴ تا ۸۷ میلادی موزه هنر فیلادلفیا
وی در دومین، سومین و هفتمین دور نمایشگاه امپرسیونیسم همراه مونه و دیگر پیشگامان این مکتب نقاشی شرکت کرد و در طی سالهای ۱۸۷۸ تا ۱۸۸۳ نمایشگاههایی را به صورت انفرادی برپا کرد. در سال ۱۸۷۵، مشکلات مالی هنرمندان سبک امپرسیونیسم آنها را وادار به حراج آثار خود کرد. در سال ۱۸۹۰ برای آخرین بار در یک نمایشگاه گروهی همراه دیگر امپرسیونیستها شرکت کرد و مدال لژیون را نصیب خود کرد. رنوار با وجود ناراحتیهای جسمانی که داشت تا آخر عمر به نقاشی کشیدن ادامه داد
“نقاش بزرگ فرانسوی پس از ۷۸ سال زندگی که ۹ سال آخر آن به گوشه نشینی بر اثر بیماری رماتیسم سپری شد، در ۱۷ دسامبر ۱۹۱۹ در فرانسه درگذشت.
آثار رنوار بیش از خود اشیا به انعکاسات نور در اشیاء توجه داشت.
ویلیام اِتی (William Etty؛ مارس ۱۷۸۷ – نوامبر ۱۸۴۹) یک نقاش انگلیسی بود، شهرت او بیشتر به دلیل نقاشیهای برهنه اوست. ویلیام اتی در ۱۰ مارس سال ۱۷۸۷، در فیسگیت، یورک به دنیا آمد. وی فرزند هفتم متیو و استر آیتی بود. ویلیام جوان استعداد هنری خویش را از سنین کودکی نشان داد. از ۴ سالگی در مدارس یورک حضار شد و در ده سالگی به آکادمی آقای هال در پوکلینگتون فرستاده شد. در سال ۱۷۹۸ و مطابق با خواست پدرش، آیتی کارآموزی چاپگری در کینگستن هال شد ولی در عین حال در اقات فراغت به نقاشی میپرداخت. او در تاریخ ۲۳ نوامبر ۱۸۰۵ با هدف ورود به آکادمی سلطنتی هنر به لندن نقل مکان کرد.
فرشته در حال نابودی و شیاطین شیطانی در قطع عیاشی های شریر و ناعادلانه ، همچنین با نام فرشته در حال نابودی و اهریمنان كه انتقام الهی را از شریر و معتدل وارد می كنند و به عنوان تخریب معبد رذیله ، یک نقاشی رنگ روغن بر روی بوم توسط هنرمند انگلیسی ویلیام اتی است که اولین بار در سال 1832 به نمایش گذاشته شد. اتی با نقاشی های برهنه مشهور شدند و به دلیل بی مزه بودن ، بدحجابی و عدم خلاقیت شهرت پیدا کردند. او با “فرشته در حال نابودی” امیدوار بود که منتقدان خود را با یک مقاله آشکار اخلاقی رد کند. این نقاشی 127.8 سانتی متر در 1011.9 سانتی متر (50 در 40 اینچ) است و یک معبد کلاسیک را نشان می دهد که مورد حمله یک فرشته در حال نابودی و گروهی از شیطان قرار دارد. بعضی از انسان ها مرده یا بیهوش به نظر می رسند ، برخی دیگر فرار می کنند یا علیه دیمون ها مبارزه می کنند.
هنگامی که فرشته ویرانگر برای اولین بار در سال 1832 به نمایش درآمد ، به دلیل درخشش فنی بسیار مورد ستایش قرار گرفت ، اما منتقدان در مورد موضوع اختلاف نظر داشتند. برخی از ترکیب پررنگ آن از ترس و زیبایی را ستودند. دیگران از موضوع آن به عنوان نامناسب انتقاد کردند و اتی را به دلیل هدر دادن استعدادش تنبیه کردند. همانطور که اتی امیدوار بود ، این نقاشی درک منتقدان از او را تغییر داد. برخی آن را به منزله نشان دادن اعماق دیده نشده قبلی می دانستند ، برخی دیگر آن را انصراف از کار قبلی خود می دانستند. هنری پین که سفارش ساخت این نقاشی را داده بود ، آن را در سال 1854 به سر جوزف ویتورث فروخت. ویتورث آن را در سال 1882 به گالری هنری منچستر اهدا کرد ، جایی که باقی مانده است.
جوانی در سراشیب و لذت در Helm توسط The Morning Chronicle توصیف شد “” علاقه به چیزی که قبلاً آرزو داشتیم یک کلاسیک باشد ، اما اکنون دیگر متقاعد شده ایم ، یک ذهن سخیف است “. ویلیام اتی ( 1787–1849) ، هفتمین پسر نانوایی و آسیاب یورکی ، در ابتدا در هول چاپگر شاگردی بود ، اما با اتمام دوره هفت ساله کارآموزی خود در سن 18 سالگی نقل مکان کرد به لندن برای تبدیل شدن به یک هنرمند. وی که به شدت تحت تأثیر آثار تیسیان و روبنس قرار داشت ، به دلیل نقاشی چهره های برهنه در محیط کتاب مقدس ، ادبیات و اساطیر مشهور شد. بسیاری از هم سن و سالان او بسیار او را تحسین کردند و او در سال 1828 به عنوان آکادمی سلطنتی کامل پیش از جان کانستابل .
بین سالهای 1820 و 1829 اتی 15 نقاشی را به نمایش گذاشت که 14 نقاشی برهنه را به نمایش گذاشت. در حالی که برخی از نقاشی های برهنه توسط هنرمندان خارجی در مجموعه های خصوصی وجود داشت ، انگلستان سنتی در نقاشی برهنه نداشت و نمایش و توزیع مواد برهنه به مردم از زمان اعلامیه سال 1787 برای دلسرد شدن معاون سرکوب شد. اتی اولین هنرمند بریتانیایی بود که در زمینه برهنه تخصص داشت و واکنش طبقات پایین به این نقاشی ها باعث نگرانی در سراسر قرن نوزدهم شد. اگرچه پرتره های او از برهنگی های مردانه به طور کلی مورد استقبال قرار گرفت ، بسیاری از منتقدان تصاویر مکرر او را از برهنگی زنان به عنوان ناشایست محکوم کردند. جوانان بر روی ساق و لذت در Helm اتی ، که در سال 1830 به اتمام رسید و در سال 1832 به نمایش درآمد ، انتقادات شدیدی را به دلیل ماهیت ظاهری اغواگرانه و نفسانی خود جلب کرد ، و باعث شد The Morning Chronicle اظهار نظر کند “[اتی] نباید با فانتزی ناخواسته پافشاری کند و به دنبال طبیعت در حفره های مقدس خود باشد. او یک طراح کوشا و یک رنگ آمیزی زیبا است ، اما او ذوق و عفت و عفت کافی را ندارد تا بتواند روی حقیقت برهنه گام بردارد.”
اتی که با حملات مکرر The Morning Chronicle به بدقولی ظاهری ، سلیقه ضعیف و کمبود خلاقیت خود روبرو شد ، تصمیم گرفت اثری را تولید کند که ثابت کند خطرات مخالفانش است. نتیجه آن فرشته در حال نابودی و شیاطین شیطانی بود که موجبات قطع عیاشی های شرور و معتدل را فراهم کردند.
فرشته در حال نابودی توسط هنری پین از لستر در سال 1822 و با قول 60 گینه به سفارش وی ساخته شد. (در شرایط امروز حدود 5800 پوند) وقتی کامل شد. پین در خلق قطعه به اتی آزادی کامل داده بود ، اما اتی کم کاری در این زمینه انجام داده بود تا اینکه ، متأثر از انتقاد The Morning Chronicle ، تصمیم گرفت که به موضوع بازگردد و آن را در سال 1832 تکمیل کرد. همانطور که اتی برجسته تر شد در این بین ، پین برای این قطعه 130 پوند (در حدود امروز 12000 پوند) به او پرداخت. تصور می شود که این اثر با الهام از آثار جان میلتون و الکساندر پاپ ، توسط میکل آنژ آخرین قضاوت و احتمالاً توسط انقلاب فرانسه در سال 1830 ، که در آن اتی در هنگام سفر به پاریس برای تحصیل در لوور گیر افتاده بود. این موضوع موضوعی بود که اتی به ویژه به آن نزدیک می گفت ، می گفت که او “تمام روح” خود را در این قطعه قرار داده است.
ترکیب
فرشته در دود جمع شده و آماده اند تا صاعقه ای بیندازند. فرشته در حال نابودی <384>یک اثر بصیر است که به جای صحنه ای از تاریخ ، ادبیات یا اساطیر ، یک صحنه کاملاً خیالی را به تصویر می کشد. ابعاد آن 127.8 سانتی متر در 1011.9 سانتی متر (50 در 40 اینچ) است ، و یک معبد تخیلی <264>کلاسیک را به تصویر می کشد. این معبد و سرنشینان آن مورد حمله یک فرشته نابود کننده و گروهی از دایمون قرار دارند که در حال ربودن سرنشینان انسانی آن هستند. فرشته خودش در دود در مرکز تصویر پیچیده شده است. با نابودی یک طرف معبد ، آماده است یک <8>رعد و برق را منفجر کنید. در زیر فرشته ، دیمونها به گروهی متشکل از 25 شکل نیمه برهنه انسان حمله می کنند. هر انسانی در موقعیت متفاوتی نشان داده می شود و وحشت را متفاوت بیان می کند و هر یک از آنها عمداً با رنگ های کمرنگ تر از آنهایی که اتی معمولاً برای نشان دادن مرگ و رنگ پریدگی استفاده می شود ، رنگ آمیزی می شود. مانند اکثر آثار اتی ، این ارقام مجموعه ای از تصاویر مدلهای استودیویی است که بعداً برای جلوه ای نمایشی ترتیب داده شده اند ، نه اینکه به صورت گروهی نقاشی شوند.
در سمت راست نقاشی ، دیمن ها زنان وحشت زده را می کشانند دور. زنی که در گوشه پایین سمت راست قرار دارد ، با دیدن احساس گناه وحشتناک در صورتش ، شعله های آتش را که در چشم شکارچی او را نگه می دارد ، می بیند. در پشت سر او ، زنان دیگر بدون اینکه بیهوش شده باشند با ناخنک های دایمون مبارزه می کنند یا بیهوش می شوند.
در مرکز پیش زمینه ، تصویری با الگوی Caius Gabriel Cibber ‘s Raving Madness مدل شده است ، که در آن زمان یکی از دو مجسمه با بنای یادبود بالای ورودی بیمارستان بتلم (“Bedlam”) بود و یک بنای مشهور و نماد جنون لندن بود. این شکل زنجیر شده در عذاب و تلاش برای فرار از پیوندهایش پیچیده است ، در حالی که یک دیمن یک انتهای زنجیره را می کشد. در کنار این دیوانه یک قمارباز بیهوش یا مرده قرار دارد ، برنده های او در کنار او روی زمین پخش می شود.
یک دایمون یک دیوانه زنجیر شده و پر زرق و برق را به سراسر بدن یک قمارباز می کشد ، در حالی که چهره های مبهوت در پس زمینه برای دیدن تخریب تبدیل می شوند.
شرابخوار وحشت زده و آگاه از سرنوشتی که در صورت باقی ماندن در انتظار اوست اما بیش از حد مست برای فرار ، ژست Barberini Faun . را در پشت تصاویر مرکزی دیوانه ، دیمون و قمار باز می کند ، گروهی از مردم قرار دارند که تازه فهمیده اند چه اتفاقی می افتد. یک شکل مرد با رنگ قرمز کلاه فرگیایی (نمادی از انقلاب های فرانسه و آمریکا) با بازوی خود به دور کمر یک شکل زن (که به عنوان باقالی شناخته شده توسط سارا برنژ دانشگاه یورک). شکل زن چشمانش را سایه می زند ، یا در برابر روشنایی فرشته است یا برای جلوگیری از وحشت پیش روی او.
در سمت چپ نقاشی ، در پس زمینه ، ساختار معبد در پی مسیر فرشته خرد می شود و می سوزد ، در حالی که چهره ها در مراحل مختلف برهنه شدن از شکارچیان نزدیک می شوند. در پیش زمینه ، یک مرد مست وقتی که سرش را می چسبد از حالت باربرینی فاون تقلید می کند ، آنقدر هوشیار است که اگر فرار نکند اما بیش از حد مست برای فرار کند ، به سرنوشت خود پی می برد.
نقاشی اجساد دروغ در حالت های مختلف لباس پوشیدن. فرشته در حال نابودی اندکی پس از سفر اتی به پاریس که در آن از ابتدا شاهد انقلاب ژوئیه بود ، رنگ آمیزی شد و دید و بوی مردگان در خیابان تأثیر زیادی بر او گذاشته بود. اجساد انباشته شده در فرشته در حال نابودی احتمالاً مستقیماً از حوادثی که اتی در فرانسه شاهد آن بوده و شاید هم از اپیدمی وبا که در سال 1832 هزاران نفر را در لندن کشته ، الهام گرفته شده اند.
پذیرش فرشته در حال نابودی برای اولین بار در نمایشگاه تابستانی آکادمی سلطنتی در سال 1832 به نمایش درآمد. این بلافاصله باعث ایجاد علاقه و انتقادات عمومی شدیدی شد و با سقوط لعنتی مقایسه شد توسط پیتر پل روبنس ، میکل آنژ آخرین حکم و “خیالات ترسناک Breughell”.
ما به ویژه آرزو می کنیم که یکی از آقایان بالای آقای اتی و برآورد شایسته ، تنها آنچه را که می خواهد سلیقه عمومی را در اخلاق و همچنین هنر بهبود بخشد ، به جهانیان می دهد … و وقتی “فرشتگان نگهبان” وی و دیگر آثار آن طبقه را به یاد می آوریم ، هیچ ضرری برای نقل قول نداریم. اقتدار ، هنگامی که ما خود را در برابر او داریم ؛ و با احساس پشیمانی از چنین آثاری برگردید زیرا برخی از آنها این سال و شخصیت آخر را به نمایش گذاشته است. حتی “شیاطین و فرشتگان در حال نابودی” اگرچه به نظر می رسد که به یک امر اخلاقی اشاره دارد ، اما تا حدودی یک اثر پانتومیمیک است و برای تحریک هر ایده دیگری به غیر از ایده هایی که ما می خواهیم ببینیم تولید شده توسط هنر محاسبه شده است.
اگرچه این نقاشی به عنوان یک موفقیت فنی جشن گرفته شد ، اما برخی از منتقدان در مورد تأثیر صحیح اخلاقی مطمئن نبودند. كتابخانه هنرهای زیبا از كیفیت “پانتومیمیك” خود انتقاد می كرد ، كلی كه آن را “برای برانگیختن هر ایده دیگری غیر از ایده هایی كه می خواهیم ببینیم تولید شده توسط هنر است” محاسبه می كرد ، در حالی كه مجری از تصویر گله كرد. در مورد زنانی که مورد حمله قرار گرفته اند ، با این استدلال: “آقای اتی نباید با این رفتار خشن و بی ادبانه با جنس جوان رفتار کند. ما در حق وی شک داریم که یکی از آنها را به دست یک دیو بگذارد ، حتی کمتر از آنکه آنها را تحویل دهد به درک نابودکنندگان. “تایمز گفت ،
ما تصدیق نمی کنیم که بفهمیم چه طبقه ای از ترکیبات است که نه از تاریخ و نه از شعر سرچشمه می گیرد – بدون شک آقای اتی این کار را می کند. اما تا آنجا که ما می توانیم تصویر او را درک کنیم ، که بسیار قابل درک تر از زبان او است ، این نشان دهنده تعدادی از شیاطین جسمی است که از خانمها به دلیل طولانی ماندن بیرون عصبانی به نظر می رسند و آمده اند تا آنها را به خانه ببرند بر این اساس
و از اتی به دلیل “شیوه ای کند” و “سو ab استفاده از هدایای غنی خود و [هدر دادن] وحشی و بی معنی آنچه ممکن است مقهور اهداف بسیار شایسته تری شود” انتقاد کرد. علی رغم این ، همان منتقد اذعان کرد که “کار فوق العاده قدرت است” و “چهره ها با مهارت نفیس ترسیم می شوند ، گروه بندی بسیار تحسین برانگیزی وجود دارد ، و با این وجود ترکیب شده است تا یک تصویر کامل ارائه دهد ، و رنگ آمیزی نیرومند و هماهنگ است.” در سطح برجسته. “
دیگر منتقدان تعبیر غیر معمول اتی از تصاویر مذهبی آخرالزمانی ، توانایی او در دادن شخصیت ها و اشکال مجزا به شیاطین منفرد و قربانیان آنها ، و زنده بودن تخیل او را تحسین می کنند. مورنینگ پست به ویژه توانایی اتی را در انتقال “خلقت تصور شده و بر روی بوم با تمام خشم الهام شاعرانه” با ترکیب “روح بی روح یک طرح” با “برداشت قدرتمند از یک تصویر تمام شده” ستود. منتقد برجسته هنری ویلیام پائولت کری (نوشتن با نام “ریدولفی”) قهرمان “فرشته ویرانگر” و به ویژه توانایی اتی در تعادل زیبایی ، وحشت و ترس بدون سقوط در بی مزه شد. کری اتی را به عنوان اثبات برابری سنتهای هنری انگلیس با سایر سنتهای جهان ، و “فرشته در حال نابودی” را شاهدی بر “لطف و روح بازخرید” اتی دانست. دشمنان دیرینه اتی در The Morning Chronicle در نقاشی حمله چندانی پیدا نکردند ، در بررسی آنها آمده است که “قسمت بالای تصویر استادانه ، بزرگ و زیبا است. قسمت پایین نه چندان خوب ، اما برخی از چهره ها قابل تحسین هستند عمل و نقاشی خوب. ” محدودیت The Morning Chronicle باعث شد كه كری اظهار نظر كند كه آنها در “سكوت حسادت آمیز” به سر می برند.
ویلیام اتی در سال 1844 علیرغم برخی انتقادها ، فرشته در حال نابودی نحوه ادراک توسط اتی توسط منتقدان را تغییر داد. آنها معمولاً آثار اتی را به عنوان بینشی در ذهن او تلقی می كردند ، عموماً با هدف بی اعتبار كردن وی به دلیل انحرافات جنسی مفروض. در مواجهه با قطعه ای که به وضوح برای انتقال یک درس اخلاقی در نظر گرفته شده بود ، بسیاری از همین منتقدان احساس می کردند که اتی ماهیتی اخلاقی تر از آنچه قبلاً اعتقاد داشتند نشان داده است. بسیاری صریحاً فرشته در حال نابودی را به عنوان وزنه ای معادل برای نقاشی های برهنه ای که اتی برای آنها مشهور بود ، یا حتی نمایشی از توبه خود اتی به خاطر یا انصراف از کارهای قبلی خود می دانستند. مجله فریزر این نقاشی را “خطبه ای” توصیف کرد. به ستایشگران [اتی] … جایی که او به احترام شاعرانه همجنسگرایان و جلالهایشان عدالت شاعرانه ای را تحمیل می کند ، از این رو عیاشی های آنها شکسته می شود ، و آنها بیشتر از همه با عجیب و غریب مانند آن آقای کوچک دون خوان با ظاهری ناخوشایند از بین می روند brawny devils “.
Legacy بعد از 1832 ، اتی بیش از 80 نقاشی دیگر را در نمایشگاه تابستان به نمایش گذاشت. او همچنان یک نقاش برجسته برهنه بود ، اما از این زمان آگاهانه تلاش کرد تا دروس اخلاقی را منعکس کند. با این حال ، از نظر اکثریت ، او یک پورنوگراف باقی ماند. چارلز رابرت لسلی اندکی پس از مرگ اتی مشاهده کرد که “[اتی] خود ، با اندیشیدن و معنای هیچ شیطانی ، از نحوه ارزیابی آثار وی توسط ذهن بزرگتر آگاهی نداشت”. اتی در زندگی خود از نظر تجاری موفق بود و با مرگ خود 17000 پوند (به عبارتی حدود 1 میلیون و 800 هزار پوند) به دست آورد.
اتی در سال 1849 درگذشت و کار او از محبوبیت کوتاهی برخوردار شد. با گذشت زمان علاقه به او کاهش یافت و در اواخر قرن نوزدهم هزینه تمام نقاشی های او به زیر قیمت اصلی خود رسید. هنری پین در سال 1854 فرشته در حال نابودی را به قیمت 770 گینه (به عبارتی حدود 76000 پوند) به سر جوزف ویتوورث فروخت که وی آن را در سال 1882 به گالری هنری منچستر اهدا کرد ، جایی که باقی مانده است . این نقاشی به عنوان بخشی از گذشته نگاری عمده کارهای اتی در گالری هنری یورک در سالهای 2011–12 به نمایش گذاشته شد.
سایمون و ایفیژنیا از میلاس یکی از معدود آثار بعدی است که تحت تأثیر “فرشته ویرانگر” قرار دارد. از آنجا که اتی به سرعت از مد افتاد ، آثار او تأثیر چندانی بر بیشتر نقاشان بعدی نداشت. ویلیام ادوارد فراست ستایشگر بزرگ اتی بود و Una Frost Una Alarmed by Fauns (1843) و Una and the Wood Nymphs (1847) در نمایش گروهی از نیمه به یک فرشته ویرانگر بدهی آگاهانه دارند. چهره های دیمونیک و انسانی روکش شده ، همانند کارهای اولیه جان اورت میلاس Cymon and Iphigenia (1848). با محبوبیت ناپذیرتر شدن سبک اتی ، هنرمندانی که از او تقلید کرده بودند ، به غیر از فراست ، خیلی زود این سبک را کنار گذاشتند. لئونارد رابینسون ، زندگینامه نویس اتی ادعا می کند که نقاشی های بعدی پری ریچارد داد ، که اغلب نشان می دهد جمعیت زیادی از موجودات افسانه ای در حال آمیزش با انسان هستند ، تحت تأثیر اتی قرار گرفتند اما قبول می کند که پدر احتمالاً بیهوش بوده است تأثیر اتی در سبک او.
ادوارد مونک (به نروژی: Edvard Munch) (زادهٔ ۱۲ دسامبر، ۱۸۶۳ – درگذشتهٔ ۲۳ ژانویه ۱۹۴۴)، نقاش برجستهٔ نروژی در سبک هیجاننمایی (اکسپرسیونیسم) بود. دوران کودکی توأم با فشار و بیماری، بر روحیاتش تأثیر زیادی گذاشت، از این روی بسیاری از تابلوهای ادوارد مونک بر محور درد و بیماری و با موضوع یک زن و مرد شکل گرفتهاند. مونک هنرمندی به شدت «شخصی» بود که حال و هوای او در آثارش در دورههای مختلف متجلی شدهاند. خودنگاره های او در دورههای گوناگون، احوال روحیاش را که غالباً «ملتهب» بود ثبت کردهاند.
ادوارد مونک به سینما به شدت علاقه داشت. او در سال ۱۹۲۷ در پاریس یک دوربین فیلمبرداری خرید و چهار فیلم کوتاه غیرحرفهای با موضوع «صحنههای خیابانی، ترافیک، مناظر، دوستان و خودش» ساخت.
از مشهورترین نقاشیهای او چهار تابلوی مجموعه فریاد است که عموماً با نام جیغ نیز شناخته میشود. ادوارد مونک چهار تابلوی فریاد را در اواخر دهه ۱۸۹۰ میلادی و در طول اولین دهه سده بیستم به صورت رنگی و رشتهای از طرحهای قلمی و زغالی به نقاشی کشید. فریاد معروفترین اثر ادوارد مونک، «یکی از شاهکارهای هنر مدرن» و از الگوهای آشنای سبک اکسپرسیونیسم شناخته میشود.
جیغ ۱۸۹۳ میلادی
ادوارد مونک در یک خانه روستایی ساده در شهر لوتن (نروژ) در ۱۲ سپتامبر ۱۸۶۳ به دنیا آمد. پدر او کریستیان مونک پسر یک کشیش بود. وی دکتری بود که با لورا کاترین بولستاو ازدواج کرد. آن زن نصف سن او را داشت. ادوارد یک خواهر بزرگتر از خودش به نام سوفی و سه خواهر و برادر جوان تر از خودش به نامهای پیتر(۱۸۶۵) و لورا (۱۸۶۷) و اینگر (۱۸۶۸) داشت.
ادوارد از اقوام نقاشان، جیکوب مونک (۱۸۳۹–۱۷۷۶) و پیتر آندریاس مونک(۱۸۱۰–۱۸۶۳) بود خانواده مونک به شهر کریستیانا (اسلو فعلی) نقل مکان کردند. در آن هنگام پدر مونک برای شغلی در وزارت بهداشت اقدام کرده بود.
مادر ادوارد مونک در سال ۱۸۶۸ بر اثر بیماری سل در گذشت همانطور که خواهرش نیز در سال ۱۸۷۷ بر اثر این بیماری از دنیا رفت. سل در خانواده آنها ارثی بود. بعد از مرگ مادرش، خواهران و برادران ادوارد توسط پدر و عمهشان کارن بزرگ شدند. ادوارد به دلیل سرماخوردگی و بیماری و نرفتن به مدرسه در روزهای زمستانی در خانه میماند و آموزشهای مدرسهاش توسط عمهاش انجام میشد.
کریستین مونک نیز به تعلیم تاریخ و ادبیات به پسرش پرداخت و او را با داستانهای ارواح و داستانهای ادگار آلن پو سرگرم میساخت. رفتار خوب پدر کریستین با فرزندانش به هر حال اهمیت بهسزایی در تربیت آنها داشت. مونک مینویسد پدر من بسیار عصبی و کاملاً مذهبی بود. وی بیماری روانی داشت، من ریشههایی از دیوانگی را از او به ارث بردم.
زوایایی از ترس غم و مرگ که از ابتدای تولد در کنار من بودند. کریستین همیشه اعتراف میکرد و به فرزندانش میگفت که مادرشان آنها را از بهشت نظاره میکند و متوجه رفتار زشت آنها میشود وی بهدلیل ریشههای مذهبی که در خانوادهاش داشت به فرزندانش آموزشهای مذهبی میداد. این آموزشهای مذهبی بعلاوهٔ داستانهای ارواح روی سلامتی ادوارد بیچاره تأثیر گذاشت و باعث کابوسهای او شد و باعث شد ادوارد دائماً احساس کند که مرگ به او نزدیک میشود و همیشه در هراس بود.
یکی از خواهران جوان ادوارد در سنین جوانی مبتلا به بیماری ذهنی شد، از پنج خواهر و برادر فقط آندیاس ازدواج کرد ولی چند ماه بعد از ازدواج در گذشت، مونک بعدها نوشت من دو خصلت بزرگ و بد انسانی را به ارث بردم، خامی و ناپختگی و کمبود انرژی و دیوانگی.
دوران سربازی مونک بسیار کوتاه بود و تمام تلاشهایش برای آینده بهتر شکست خورد. آنها دائماً از خانهای به خانه دیگر نقل مکان میکردند.
اولین نقاشیهای مونک شامل این درونیاتش بود نقاشی از بطری دارو و قرصها.
در دوران نوجوانی علاقهٔ هنری او شکوفا شد. در سیزده سالگی اولین آثارش را در مدرسه به نمایش گذاشت که شامل مناظر نروژ بود. او به کپی از نقاشیها روی آورد و کمی بعد از آن به نقاشی با رنگ روغن پرداخت.
یکى از آنان درباره آثار مونک نوشت: تنها جنون غریب، حالات هذیانى و توهم ملتهب. دیگرى نوشت: هیچ جنون و دیوانگىاى نبوده که عدهای احمق آن را تحسین نکرده باشند.
بیماری باعث ترک تحصیل او شد. مونک در سالهای بعد بهدلیل ناامیدیهای فراوان پدرش، دانشگاه را ترک کرد و مصمم شد تا یک نقاش شود. پدرش نقاشی را یک تجارت نامقدس میدانست و همسایگانش با فرستادن نامههای ننگین او را میآزردند. در تضاد با رفتار پدرش مونک خود را با هنر و نوشتن خاطراتش تطبیق میداد و خود را آرام میکرد.
وی میگوید: «من در هنرم تلاش میکنم تا زندگی و معنایش را شرح دهم.»
در سالهای ۱۸۸۱ مونک به مدرسهٔ سلطنتی هنر و طراحی اسلو پیوست. یکی از کاشفان او در هنر، یکی از اقوام دور او جیکوب مونک بود. معلمان او مجسمهسازی به نام جولیوس میدلسون و نقاش طبیعتگرا کریستیان کروگ بودند.
در آن سال مونک علاقهٔ شدید خود را به تمرینات فیگور در این آکادمی در اولین پرترهاش نشان داد که شامل پرتره پدرش و اولین پرترهٔ خودش میشد.
در سال ۱۸۸۳ مونک اولین نقش خود را در یک نمایشگاه عمومی نشان داد که شامل آثار خود و دوستانش بود. اولین پرتره را از کارل یانسن هل که یک فرد به نام در شهر بود کشید که پاسخ منفی منتقدان را در پی داشت. در طول این سالها که وی مشغول فعالیت بود سبکهای زیادی را تجربه کرد شامل طبیعتگرایی و نقطهگذاری (امپرسیونیست). برخی از کارهای اولیهاش یادآور کارهای مونه بود.
تغییر نظر پدر ادوارد بهخاطر پسر خالهاش ادوارد دریک بود که نقاشیهای سنتیاش را انتشار داد. پدر مونک عصبانی شد که فرزندش سر از دین باز زده و مانند دریک نقاشی نمیکند، یکی از نقاشیهای عریان او را پاره کرد و دیگر از نظر مالی او را تأمین نکرد.
همچنین رابطه مونک با هانس جقر عصبانیت پدر را برانگیخت. وی یک پوچگرا بود که در راه آزادی اقدام به خودکشی کرد. مونک گفت: افکار من تحت تأثیر هانس جقر بود بسیاری از مردم به اشتباه فکر میکنند که من تحت تأثیر آوگوست استریندبری و آلمانها هستم ولی این اشتباه است. در این زمان مونک هنوز نسبت به زنها رفتار خوبی داشت و به آنها احترام میگذاشت، اما او شروع به میخوارگی کرد. او نسبت به انقلاب جنسی و استقلال زنها در اطرافش ناراحت و عصبی بود. او بعدها این نگرانی را نه تنها در رفتارش بلکه در آثارش نیز نشان داد. همچنین در شعرش که شعری بلند است به نام «شهر عشقهای آزاد» این دیدگاه وی مشهود است.
بعد از این تجربهها وی متوجه شد که این حالات اجازه بیانی راحت را نمیدهد او احساس کرد که نیاز به تجربههای دقیقتر و عمیقتر در موقعیتهای احساساتی و پرانرژی دارد.
تحت تأثیرات جقر، مونک احساس کرد باید از زندگی بنویسد، یعنی وی باید احساسات و عقاید خود را کشف کند. وی به شناخت و آزمایش خود و ضبط کردن این افکار و خاطرات ذهنی پرداخت. این زاویههای عمیقتر باعث شد که دیدگاه جدیدی از هنر را کشف کند (نقاشی روح)؛ او باز هم از خانوادهاش نقدهای منفی دریافت کرد. تنها دوستش کریستین کروگ از آن دفاع میکرد.
کروگ گفت: شیوه نقاشیهای او متفاوت از سایر هنرمندان است او تنها احساسات و طبیعی بودنش را به تصویر میکشد به این دلیل نقاشیهای مونک دارای «قانون کامل نبودن» هستند که مردم مشتاق کشف آنها برای خودشان باشند، آه بله آنها کامل هستند کارهای دستی کامل او، هنر وقتی کامل است که هنرمند ناگهان همه چیز را در دستان خود داشته باشد و این تنها راهی است که مونک به نقاشان نسل بعد از خود منتقل کرد. مونک به انواع کار با قلمو و رنگ و الگوهای رنگی ادامه داد.
در سالهای دههٔ ۱۸۸۰ و اوایل دهه ۱۸۹۰ با این الگوها آنقدر تلاش کرد تا سبک و فرم خودش را بهدستآورد. عقاید او به طبیعتگرایی تغییر کرد همانطور که در پرترهٔ هانس جقر و در نقاشی روال لافایته میبینیم. نقاشی اینگر در ساحل باعث ایجاد تشویش دیگری در اذهان عمومی شد، بهخاطر فرمهای سادهاش خطهای سنگین کنتراست واضح و احساسات طبیعی اش او شروع به محاسبه دقیق ترکیب بندی کرد تا روش او به فرا امپرسیونیسم رسید، رگههایی از سمبولیسم نیز در کارهایش دیده میشد در سال ۱۸۸۹ مونک اولین هدیهٔ کاریِ خود را دریافت کرد که به او پیشنهاد دو سال تحصیل در پاریس زیر نظر نقاش فرانسوی لئون بنات را دادند.
پاریس مونک در طول جشنوارهٔ نقاشی در سال ۱۸۸۹ به پاریس رسید و با دو هنرمند نروژی دیگر همخانه شد. صبحهای او در استدیوی شلوغ بناد میگذشت و بعدازظهرها در نمایشگاهها و گالری و موزهها (که دانشجویان موظف به کپی برداری از روی آنها بودند). مونک به کلاسهای نقاشی بناد علاقهٔ شدیدی نشان میداد؛ و از تحلیلهای استاد در طول بازدید از موزه لذت میبرد. مونک به آثار هنر مدرن اروپا علاقه داشت به خصوص سه هنرمند مشهور پل گوگن، ونسان ون گوگ، و هنری تولوز لوترک که تمام آنها از رنگ در نشان دادن احساسات استفاده میکردند. مونک به خصوص علاقه شدیدی به عکسالعمل گوگن در مقابل رئالیسم داشت و عقیده او که هنر کار بشری است نه کپی از طبیعت حرف دل مونک بود، همانطور که بعداً یکی از دوستان مونک گفت او نیاز به سفر به تاهیتی برای تجربه کردن انسانهای بدوی طبیعی ندارد، او بدویت خود را با مردم تاهیتی همراه میکند.
در دسامبر سال ۱۸۸۹ پدر او از دنیا رفت و هیچ چیز برایشان به جا نگذاشت ادوارد به نروژ برگشت و یک وام بسیار بزرگ از یک ثروتمند نروژی دریافت کرد وقتی که تمام اقوام ثروتمند او به او کمک نکردند. مرگ پدرش باعث افسردگی وی شد. مونک گفت: من با مرگ زندگی کردم، پدرم، مادرم، خواهرم و پدر بزرگم و… خودت را بکش و خلاص چرا زندهای؟ نقاشیهای مونک در سالهای بعد شامل صحنههای کشآمده و یک سری از نورهای مناظر شهری بود که او در روش جورج سورا که نقطه گذار بود آنها را تجربه کرد.
برلین در سال ۱۸۹۲ مونک شخصیت خود را با ارتباط با زیبایی و مطالعه زیبایی سازمان دهی کرد همانطور که در کار ملانکولی (مالیخولیا) میبینید. هر رنگ سمبلی از یک عنصر است. در ۱۸۹۲ ادیسون نرمان، یکی از هنرمندان برلین، او را دعوت به یک نمایشگاه در نوامبر کرد ولی بعد از یک هفته نمایشگاه بسته شد؛ مونک در نامهای نوشت من هرگز چنین زمان شادی را دوباره تجربه نکردم.
در برلین مونک خود را در میان حلقه بینالمللی از نویسندگان هنرمندان و منتقدین یافت و همچنین در اماتیست سوئدی آگوست استرینبرگ که او را در سال ۱۸۹۲ نقاشی کرد. در طول چهار سال در برلین مونک عقاید خود را در بسیاری از کارهای اصلی اش نشان داد، کتیبهٔ زندگی برای اولین بار برای یک کتاب طراحی شد و بعد به صورت نقاشی درآمد. همزمان مونک قسمت دیگری از نقاشیهای خود را نشان داد که به کودکان مربوط میشد بقیهٔ نقاشیهایش به سادگی جزئیات بلوغ روش او را نشان میدادند.
ادبیات نروژی در اواخر قرن نوزدهم با ظهور هنریک ایبسن به عنوان نمایشنامهنویسی با اعتبار جهانی به مرحلهٔ نوینی گام نهاد، و بسیاری از بهترین تمثیلها برای نقاشیهای مونک را باید در نمایشنامههای ایبسن جست. مونک با محافل ادبی نروژ و همچنین پاریس و برلین نشست و برخاست داشت و دوست نویسندگان سرشناسی چون آگوست استریندبرگ و یولیوس مایر-گراف تاریخ هنرنویس پر نفوذ و منتقد آلمانی هنر مدرن بود. مونک در سال ۱۹۰۶ به طراحی صحنه برای نمایشنامههای اشباح و هدا گابلر ایبسن پرداخت.
جیغ؛ معروفترین تابلوی مونک جیغ نقاشی شده در سال ۱۸۹۶ معروفترین اثر وی است کاملاً به صورت وسیعی نشان دهنده عصبیت انسان جهان مدرن است. نقاشی شده با طیف وسیعی از رنگهای خاکستری و فرمهای ساده و یک دیدگاه بسیار وسیع در مطالعه روح که نشان دهنده مطالعه بر روی خودش بود تجلی هنرمند در تمامیت ذات یک هنرمند در درون این اثر پیداست.
مونک در مورد چگونگی کشیدن این نقاشی میگوید: «یک روز عصر قدم زنان در راهی میرفتم، در یک سوی مسیرم شهر قرار داشت و در زیر پایم رودخانه. خسته بودم و بیمار ایستادم و به آن سوی رود نگاه کردم، خورشید غروب میکرد. ابرها به رنگ سرخ همچون خون درآمده بودند. احساس کردم جیغی از دل این طبیعت گذشت، به نظرم آمد از این جیغ آبستن شدم. این تصویر را کشیدم، ابرها را به رنگ خون واقعی کشیدم، رنگها جیغ میکشیدند. این بود که جیغ پدید آمد.»
کتیبهٔ زندگی؛ شعری دربارهٔ زندگی، عشق و مرگ در دسامبر سال ۱۸۹۳ آنتر درلیندن در برلین نمایشگاهی از آثار مونک برگزار کرد در میان این نقاشیها شش نقاشی با عنوان مطالعه برای عشق نیز وجود داشت. این سر آغاز دورهای شد به نام «کتیبهٔ زندگی»
در قسمت مرگ این مجموعه در بیمارستان موضوع مرگ خواهرش سوفی است تمرکز احساس گرایانه نقاشی بر روی پرترههایی از تمام افراد خانوادهاش. در ادامه این قرن مونک به کار پایان دادن این مجموعه یخ زده پرداخت بیشتر آنها در ابعاد بزرگ بودند. او برای یک نقاشی به نام متابولیزم در سال ۱۸۹۸ یک بوم بسیار بزرگ ساخت، در ابتدا نام آن را آدم و حوا گذاشت ولی بعدها نامش را تغییر داد برای اولین بار تمام این مجموعه را به نمایش گذاشت در نمایشگاه کشورهای مستقل در برلین سال ۱۹۰۲.
تمهای کتیبهٔ زندگی همانند بقیه کارهای مونک است ولی آنها قویتر کار شدهاند. در نقاشیها از خراشکاری استفاده کرد و عمق احساساتش را در موتیفهایش نشان داد صحنههایی از زندگی زنهای زیبا، ناامیدی از عشق، عصبیت، حسادت، احساس شهوت بشریت و جدایی در مرگ و زندگی این تمها در حالات بسیاری از نقاشیهایش پیدا میشوند مانند کودک بیمار (۱۸۸۵) عشق و درد (۱۸۹۳) خاکستر (۱۸۹۴) و پل.
مونک اغلب از سایهها و حلقههای رنگی در اطراف پیکرهها برای جدا کردن هالهای از ترس، عصبیت و شهوت جنسی استفاده میکرد. این نقاشیها نشاندهندهٔ تأثیرات مشکلات جنسی هنرمند بود. بسیاری از این نقاشیها در مدلهای مختلف انجام شدند مانند مدونا، دستها و… مونک از طراحیهای دو نفره متنفر بود زیرا اعتقاد داشت حالات یک بدن، تنها برای نشان دادن جذاب است و روح اثر به تنهایی میتواند در کار جای پیدا کند، دو روح در یک کادر نمیگنجد.
مونک میگوید: «هنر من یک اعتراف داوطلبانه است و تلاش برای نشان دادن خودم و رابطهام با زندگی.» در سال ۱۸۹۰ مونک نقدهای مثبتی دریافت کرد یکی از بزرگترین حمایت کنندگان او در برلین والتر راتناو بود و بعدها وزیر امور خارجه آلمان که نقش بزرگی در موفقیت وی داشت از او حمایت کردند.
مونک میگوید: «معمولترین راه مطالعه تمرین کردن است. در ترسیم احساس درونی به هر خط و شکلی و تسلط به تحت کنترل داشتن آنها در طی طولانی مدت و رشد و پرورش افکار برای رسم بهتر و نزدیک تر به واقعیت درون.»
بوسه یک نقاشی رنگ روغن روی بوم اثر ادوارد مونک نقاش نمادگرای نروژی است که به سال ۱۸۹۷ میلادی ترسیم شدهاست. این نقاشی، که بخشی از «کتیبهٔ زندگی» اوست، یک زن و مرد را در حال بوسه نمایش میدهد. بوسه حاصل مجموعه آزمون و خطاهایی است که توسط نقاش در سالهای ۱۸۸۸ تا ۱۸۸۹ میلادی کشیده شدند و نقشمایه آن در ذهن هنرمند شکل گرفت: زوجی در حال بوسیدن یکدیگر که چهرههایشان به عنوان نمادی از وحدت و یکی شدن، درهم آمیخته شده. تصویر مذکور در اوایل ۱۹۰۳ به نمایش گذاشته شد و هماکنون در موزه مونک در اسلو نگهداری میشود.مرگ در اتاق بیمار
“جیغ “با ریشههایی سُرخ
جیغ نام یک مجموعه نقاشی، شامل چهار تابلوی رنگی و رشتهای از طرحهای قلمی و زغالی، اثر ادوارد مونک است که در فاصلهٔ زمانی ۱۸۹۳ تا ۱۹۱۰ خلق شدهاست. جیغ معروفترین اثر ستایش منطقی است و از نمادهای اکسپرسیونیسم (هیجاننمایی) برشمرده میشود.
ادوارد مونک بین قرن نوزدهم تا بیستم چهار نسخه از تابلوی «جیغ» را خلق کرد. این اثر مردی تنها را روی پل و زیر آسمان قرمزرنگی نشان میدهد که از وحشت در حال جیغ زدن است. ادوارد مونک چهار تابلوی «جیغ» را اواخر دهه ۱۸۹۰ میلادی و در طول دهه اول قرن بیستم بهصورت رنگی و رشتهای از طرحهای قلمی و زغالی به نقاشی کشید. «جیغ» یکی از شاهکارهای هنر مدرن و از الگوهای آشنای سبک اکسپرسیونیسم بهشمار میآید. تابلوی جیغ روز دوم مه سال ۲۰۱۲ به قیمت ۱۱۹ میلیون و ۹۰۰ هزار دلار (۱۰۰ میلیون یورو) در حراجی «ساتبی» فروخته شد و عنوان گرانقیمتترین اثر هنری جهان در آن زمان را به خود اختصاص داد. این رکورد از آن زمان تا کنون چهار بار شکسته شدهاست.
ادوارد مونک نقاش برجسته نروژی در سبک هیجاننمایی بود. دوران کودکی او توأم با فشار و بیماری، بر روحیاتش تأثیر زیادی گذاشت. «مونک» هنرمندی به شدت «شخصی» بود که حال و هوای او در آثارش در دورههای مختلف متجلی شدند. خودنگارههای او در دورههای گوناگون، احوال روحیاش را که غالباً ملتهب بود، نمایان میکند.
آثار این نقاش نروژی بارها دزدیده شده و در سال ۱۹۹۴ و ۲۰۰۴ نیز نسخههایی از طراحیهای مختلف تابلوی «جیغ» به سرقت رفت. این تابلو در سال ۲۰۰۴ از موزه اسلو به سرقت رفت اما در سال ۲۰۰۶ از دست سارقان نجات پیدا کرد و به موزه بازگردانده شد. در جریان این سرقت گوشه پایینی تابلو، اندکی خسارت دید اما به کل اثر صدمهای وارد نشد. آخرین نسخه از «جیغ» که مونک با رنگ روغن در سال ۱۹۱۰ روی تخته نقاشی کرد، هماکنون در موزه مونک در اسلو نگهداری میشود.
درباره ریشه های تابلو “جیغ” و منابع الهام آن بسیار نوشته شده و تفسیرهای متعددی از آن ارائه شده است. ادوارد مونک می گوید: این تجربه درست هنگام غروب آفتاب در اکبرگ (منطقه ای در شرق اسلو)، به سراغ او آمده: “ایستادم و به نردهها تکیه دادم ،تا حد مرگ خسته بودم. ابرهای روی آبراهه فیورد انگار خون میگریستند دوستانم رفتند اما من ماندم، لرزان با زخمی باز در سینهام مستاصل و مضطرب بودم،در این هنگام صدای جیغی مهیب شنیدم که از دل طبیعت گذشت”.
بلوغ ۱۸۹۴ تا ۱۸۹۵ م.
در ھﻤﯿﻦ زﻣﺎن ﺑﻮد ﮐﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ وﺣﺸﺘﻨﺎک ﺧﻮن آﻟﻮد ﺷﺪن آﺳﻤﺎن(در تابلوی جیغ) در ذھﻦ ﻣﻮﻧک ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺖ، آسمانی که انگار اسیر هوای خود است و با ابرهایی پر تلاطم و هراسانگیز به بند کشیده شده است. ابرهایی که گویی زخمهایی همیشه خونین را با خود حمل میکنند.
مونک همیشه از اﯾﻦ بابت ﮐﻪ دچار جنون شود، در هراس بود و این اضطراب درونی، ﺑﻪ ھﻮﻟﻨﺎک تر شدن اﯾﻦ اﺛﺮ کمک کرده است. او در سال ۱۹۰۸ برای درمان آسیبهای روانی اش، خود را به مرکز روان درمانی در اسلو تسلیم کرد.
مدونا ۱۸۹۴-۹۵ میلادی
اریس و کریستیانا
در ۱۸۹۶ مونک برای تمرکز بر روی کارهای گرافیکی تمهای کتیبهٔ زندگی به پاریس رفت. مونک مدل چند رنگی از نقاشی کودک بیمار را که فروش خوبی داشت و چند نمونه از بوسه را انجام داد بسیاری از منتقدین پاریسی هنوز توجه زیادی به کار مونک دربارهٔ خشونت و وحشیگری داشتند اما نمایش او توجهات خوب و جدی را کسب کرد. موقعیت مالی او در سال ۱۸۹۷ بهبود چشمگیری پیدا کرد. مونک خانه تابستانی خود را خرید یک کابین ماهیگیری که در قرن ۱۸ در شهر کوچکی در آسگاداستراد ساخته شده بود. او خانهاش را خانه شاد نامید و به مدت بیست سال هر تابستان به آن جا بازنگشت. در سال ۱۸۹۹ در سن ۳۴ سالگی مونک رابطه صمیمی خود را با تولا لارسن آغاز کرد. آنها به ایتالیا سفر کردند و بعد از بازگشت دوره پرباری از هنر او آغاز شد که شامل مناظر و آخرین نقاشیها در سری کتیبهٔ زندگی بود به نام «رقص زندگی» (۱۸۹۹).
لارسن بسیار مشتاق ازدواج بود اما مونک، نه. می خوارگی و سلامتی ضعیفش باعث ترس او میشد. همانطور که به شخص سومی مینویسد، از زمانی که کودک بود از ازدواج متنفر بود. خانه و خانوادهای که داشت باعث میشد وی احساس کند ازدواج کار درستی نیست. در سال ۱۹۰۰ از آن زن روی برگرداند و برای آیندهاش به برلین بازگشت. پشتیبانی خوب و توجهات زیاد به مونک توسط آلبرت کلمن و مکس لینت باعث شد در این باره در خاطراتش بنویسد: «بعد از ۲۵ سال تلاش و مصیبت سر انجام نظرات خوب در آلمان به سوی من جلب شد و دربهای بسیاری به سوی من باز شد.»
به هر حال علیرغم این تغییرات مثبت رفتارهای مونک او را از سایر هنرمندان جدا کرد. در یک شلیک تصادفی در حضور تولا لارسن که برای آشتی پیش او بازگشته بود، دو تا از انگشتانش زخمی شد، او سر انجام مونک را ترک کرد و با یکی از همکاران جوانتر مونک ازدواج کرد. نقاشیهای او به نامهای ادامه زندگی، مرگ مارات اول، در سال (۱۹۰۶–۱۹۰۷) انجام شد که کاملاً تحت تأثیر حادثه تیراندازی و تأثیرات بعد از آن بود. در سال ۱۹۰۳–۱۹۰۴ مونک نشان داد که سبک وحشیگری (فویست) در حال آمدن است. بهدلیل رنگهای نا متعارف آنها این آثار برایش جذاب بودند. بعد از این که در سال ۱۹۰۶ این سبک خود را نشان داد، مونک بر روی بسیاری از آنها کار کرد. در طول این زمان مونک نظرات زیادی را برای این پرترهها و نقشها به خود جلب کرد. بعد از این زمان در سال ۱۹۰۷ او مجدداً توجه خود را به فیگورهای انسانی و موقعیتهای متفاوت تر جلب کرد.
سقوط و احیا در پاییز ۱۹۰۸ مونکِ عصبی و ناراحت، کاملاً با میخوارگی اخت گرفت (میخوارگی در او بسیار حاد شد) همانطور که بعداً نوشت: شرایط من رگههایی از دیوانگی سخت بود. بر اساس این رفتارهای غلط، او وارد کلینیک دکتر دانیل جاکوبسن شد. درمان او در طول هشت ماه شامل رژیم غذایی و درمان با شوک الکتریکی برای اعصاب بود.
مونک در بیمارستان برای بازیابی شخصیتش بستری شد. بعد از بازگشت او به نروژ در سال ۱۹۰۹ کارهای او بیشتر رنگی و کمتر بدبینانه بود. پرتره پروفسور جاکوبسن در سال ۱۹۰۹ کشیده شد که یکی از بهترین کارهای مونک است.
به علت این که حالش بهبود یافته بود، مجمع عمومی نروژ در نهایت به کارش توجه کرد و موزهها نقاشیهایش را خریداری کردند. اولین نمایشگاهش درنیویورک آمریکا سال۱۹۱۲ بود. دکتر جاکوبسن مونک را نصیحت کرد که تنها با دوستان خوب رابطه داشته باشد و از می خوارگی پرهیز کند، مونک نصیحتهایش را آویزه گوش کرد و حاصل آن پیشرفت و چندین پرتره کامل و کیفیت بالا از دوستانش بود. او مناظر زیبا و احساسات انسانی را در حین کار و بازی ترسیم میکرد. رنگ سفید در کارهایش بیشتر شد و رنگ سیاه را کمتر به کار میبرد.
همراه با درآمدی بیشتر مونک قادر شد املاک جدیدی خریداری کند. همراه بافاجعه جنگ جهانی اول مونک شکوه و اشرافیت خود را از دست داد او میگوید: دوستان من آلمانی هستند اما من عاشق فرانسه هستم. در دهه ۱۹۳۰ مشتریان آلمانی او که بسیاری از یهودیان بودند آینده خود را در طول ظهور نازیها از دست دادند. در سال ۱۹۱۸ مونک بسیار خوش شانس بود که از سرما خوردگی اسپانیایی در امان ماند، کل دنیا در آن سال به این بیماری مبتلا شدند.
سالهای آخر
مونک دو دههٔ آخر زندگی اش را در ملک راحت خود در اسلو سپری کرد. بسیاری از آخرین نقاشیهایش در مجموعه «جشن زندگی کشاورزی» شامل بسیاری از منظرههایی است که از اسب خود روسو به عنوان مدل استفاده کرده. بدون هیچ شکی مونک از مدلهای زنانه که با آنها روابط عاشقانه داشت تأثیر گرفته و تعداد زیادی نقاشی عریان به تصویر کشیده مونک برای کشیدن نقاشی گهگاه خانه خود را ترک میکرد آنهایی که از خانه شکلات سازی فریا کشیدهاست.
در سال ۱۹۳۰–۱۹۴۰ نازی کارهای مونک را هنر منحط نامید در کنار پیکاسو و پل کله و ماتیس، گوگن و بسیاری از هنرمندان مدرن. آنها ۸۲ اثر از آثارش را از موزههای آلمان جمعآوری کردند.
در سال ۱۹۴۰ آلمانها نروژ را اشغال کردند و حزب نازی بر دولت غلبه یافت، مونک ۷۲ ساله بود و تمام آثارش را در طبقه دوم خانهاش نگهداری میکرد. ۷۱ نقاش پیش از این توسط نازی دستگیر شده بودند یا آثارشان توسط نازیها جمع شده بود. مونک نیز در ترس از نازی به سر میبرد. یازده اثر هیچگاه توسط نازیها کشف نشد که مهمترین آنها جیغ و دختر بیمار بودند. مونک در خانهاش در اکلی نزدیک اسلو در ۲۳ ژانویه ۱۹۴۴ دار فانی را وداع گفت درست یک ماه بعد از جشن تولد ۸۰ سالگی اش. مراسم تدفین هماهنگ شده توسط نازی باعث بروز این احساس در نروژیها شد که او یک هوادار نازی بوده. شهرداری اسلو ملک اکلی را از بازماندگان او در سال ۱۹۴۶ خریداری کرد.
میراث
وقتی که مونک مرد باقیمانده آثارش به شهرداری اسلو داده شد که موزه مونک در وین در سال ۱۹۶۳ پس از گشایش آنها را به نمایش گذاشت. در این موزه ۱۱۰۰ نقاشی ۴۵۰۰ طراحی و ۱۸۰۰۰ چاپ از کارهایش به نمایش جهانیان گذاشته شد. در حال حاضر موزه مونک مرکز رسمی کارهای اوست.
هنر مونک کاملاً شخصیت پردازانه و اندکی آموزنده بود. سمبل شخصی او به دور از شخصیت سایر نقاشان سمبولیست مانند گوستاو مورو و جیمز انسور بود. مونک بسیار زیاد تحت تأثیر اکسپرسیونیست آلمان بود که فلسفه او را دنبال میکردند. برای بسیاری از کارهای مونک در موزههای اصلی و گالریهای نروژ به نمایش در میآید.
بعد از انقلاب فرهنگی مردم در چین مونک اولین هنرمند غربی بود که آثارش در گالری ملی پکن به نمایش درآمد. کابین او به نام خانه شاد توسط شهرداری آسکارداستراند در سال ۱۹۴۴ به موزه کوچک مونک تبدیل شد.
یک نمونه از تابلوی جیغ از گالری ملی در سال ۱۹۴۴ دزدیده شد و در سال ۲۰۰۴ نمونه دیگری از جیغ در کنار تابلوی مدونا در روز روشن از موزه مونک ربوده شد. تمام نقاشیهای دزدیده شده در سال ۲۰۰۴ پیدا شدند ولی آسیب جدی دیده بودند. آنها به موزه برگردانده شده و ترمیم شدند سه تا از کارهای مونک از هتل رفسنس گاد در سال ۲۰۰۵ دزدیده شدند آنها بعدها پیدا شدند گرچه یکی از آنها هنگام دزدی نابود شده بود.
در سال ۲۰۰۶ اثر دو مرد تنها رکورد جدیدی در فروش حراجی اسلو بر جای گذاشت به مبلغ ۲۷/۱ میلیون دلار فروخته شد و این بالاترین رکورد برای قیمت پرداخته شده در حراجی نروژ بود. در سوم نوامبر ۲۰۰۸ نقاشی خونآشام رکورد جدید دیگری در نیویورک برای فروش ثبت کرد ۱۶۲/۳۸ میلیون دلار آمریکایی.
فهرست نقاشیهای معروف کشیده شده توسط مونک بعد از ظهر در کارل جوهان (۱۸۹۲) جیغ (۱۸۹۶) خاکسترها (۱۸۹۴) مدونا (۱۸۹۴–۱۸۹۵) بلوغ (۱۸۹۵) پرتره شخصی با سوزاندن سیگار (۱۸۹۵) مرگ در اتاق بیماری (۱۸۹۵) رقص زندگی (۱۸۹۹–۱۹۰۰) مادر مرده (۱۸۹۹–۱۹۰۰) پرتره شخصی بین ساعت و رختخواب (۱۹۴۰–۱۹۴۲) در این نقاشی هنرمند تصویر خود را میان دو سمبل مرگ یعنی ساعت و تخت خواب قرار دادهاست بدون اینکه هیچ نشانهای از اعتراض و مخالفت با مرگ در صورتش دیده شود. بدون هیچ کوششی برای پنهان کردن این حقیقت که پیر شدهاست
توضیح تصویر، مونک در سال ۱۸۸۹ نوشت:”ما باید انسانهایی زنده را که نفس میکشند ،احساس میکنند، رنج می برند و دوست دارند، نقاشی کنیم
مونک در سال ۱۸۸۹ در دفتر یادداشتش نوشت: “ما باید از نقاشی فضاهای داخلی با مردانی که روزنامه میخوانند و زنانی که پیراهن می بافند، باز ایستیم. ما باید انسانهایی زنده را که نفس میکشند ،احساس میکنند ،رنج می برند و دوست دارند، نقاشی کنیم. من باید یک سلسله از این پرده ها بکشم و آنچه که در این پرده ها باید بارز باشد، چیز هایی مقدس است.”
توضیح تصویر، پریان دریایی نیز در آثار مونک زیبا نیستند و به ستوه آمده اند. حتی آب دریا نیز بر تن آنان به سان مایعی لزج و وصله ای ناجور جلوه می کندمدل کنار صندلی حصیری ۱۹۲۱-۱۹۱۹ میلادی
فراواقعگرایی یا سوررئالیسم (به انگلیسی: Surrealism) یکی از جنبشهای هنری قرن بیستم است. سوررئالیسم به معنی گرایش به ماورای واقعیت یا واقعیت برتر است. زمانی که دادائیسم در حال از بین رفتن بود، پیروان آن به دور آندره برتون که خود نیز زمانی از دادائیستها بود، گرد آمدند و طرح مکتب جدیدی را پی ریزی کردند. این شیوه در سال ۱۹۲۲ بهطور رسمی از فرانسه آغاز شد و فراواقعگرایی نامیده شد. این مکتب بازتاب نابسامانیها و آشفتگیهای قرن بیستم است. سوررئالیسم را میتوان یک جنبش هنری-اجتماعیِ بنیادستیز بهشمار آورد. میل به ایجادِ دگرگونی در زندگی روزمره از طریق آشکارسازی امرِ شگفتانگیز و تصادفی عینیِ نهفته در نظم ظاهریِ واقعیت دانست.
این جنبش در عمل با انتشار مجلهٔ انقلاب فراواقعگرا توسط برتون آغاز شد. سالوادور دالی، رنه ماگریت و لویی آراگون از جمله سوررئالیستهای مشهور هستند. نقاشان بزرگی که به این جنبش پیوستند (همچون ارنست، دالی، ری، آرپ، میرو، دوشان، تانگی و…) به نقشپردازی دقیق صحنههای خیالی و بدون منطق، و جانبخشی اشیای روزمره و تبدیل آنها به موجودات عجیب پرداختند. تلاش آنها بر این بود که با خودکاری روانی میدانی را برای بروز ناخودآگاهشان در نقاشی فراهم کنند.
ماکس ارنست، فیل سولاوسی، ۱۹۲۱، تیت لندن
فراواقعگرایی (سوررئالیسم) محصول تغییرات بعد از جنگ جهانی اول و فراموشی دادائیسم بود که از سال ۱۹۲۱ آغاز شد. ظهور سوررئالیسم زمانی بود که نظریههای فروید روانکاو اتریشی دربارهٔ ناخودآگاه و رؤیا و واپسزدگی (سرکوب)، فرهیختگان اروپا را به خود مشغول کرده بود.
برپایه بیانیه بنیانگذاری این مکتب که آندره برتون نوشت، یکی از اهداف آن آشتی میان واقعیت و رویا برای رسیدن به یک واقعیت مطلق یا فراواقعیت بود. برتون در جنگ نخست جهانی بهعنوان روانشناس در یک بیمارستان جنگی خدمت کرده بود و با دیدگاههای روانکاوانه فروید درباره تحلیل رویا و لایههای پنهان ناخودآگاه آشنایی داشت. آندره برتون و لویی آراگون که هر دو پزشک بیماریهای روانی بودند از تحقیقهای فروید الهام گرفتند و پایه مکتب جدید خود را بر فعالیت ضمیر ناخودٱگاه بنا نهادند.
نخستین کتاب سوررئالیستی با عنوان میدانهای مغناطیسی در سال ۱۹۲۱ به قلم آندره برتون و یکی از همکارانش منتشر شد.
This is not a pipe – Treachery of images by Rene Magritte
در ایران نخستین کسی که نقاشی فراواقعگرایی (سوررئالیسم) را به ایران وارد کرد، امینالله رضایی بود که معروفترین آنها را می توان در نشریات کانون نویسندگان ایران مشاهده نمود.
هوشنگ ایرانی نخستین شاعر ایرانی است که این مکتب ادبی را بصورت یک سبک آوانگارد در شعر معاصر ایران مطرح کرد و سبک او توسط مخالفانش با الهام از یکی از اشعار ایشان به جیغ بنفش موسوم شد. از پیروان هوشنگ ایرانی میتوان به سهراب سپهری و احمدرضا احمدی و بیژن الهی اشاره کرد.
اصول فراواقعگرایی
سوررئالیسم با جایگزینی مفهوم واقعیت برتر به جای عصیان و نفی موجود در دادائیسم شکل گرفت «سوررئالیسم مشکل پر توقعی است که فقط عضویت دربست و پیروی کامل را میپذیرد» این مسلک در حوزههای مختلف فلسفی رویکردهای زیر را اختیار کردهاست:
فلسفه علمی که همان رویکرد فروید به روانکاوی است.
فلسفه اخلاقی که با هرگونه قرارداد مخالف است.
فلسفه اجتماعی که میخواهد با ایجاد انقلاب سوررئالیستی بشریت را آزاد کند.
شعر در سوررئالیسم مرتبهٔ ویژهای دارد و پیروان این مکتب کوشیدهاند که جهان بینی خود را از طریق شعر انتقال دهند. در واقع شعر را، رکن اساس زندگی میدانند زیرا عقیده دارند که شعر باید و میتواند مشکل زندگی را حل کند. فلسفه اجتماعی سوررئالیسم، شعار سعادت بشری را دارد و میخواهد آدمی را از قید تمدن سودجوی کنونی نجات بخشد، در عین اینکه بازگشت به گذشته را هم نمیپذیرد. در اصل از مواد مرام نامهٔ این مکتب به خوبی میتوان دریافت که بنیانگذاران این مکتب در اندیشهٔ رهایی از هر نوع اسارتند و هدف آنها در وهلهٔ اوّل پاشیدن آبی بر جنگ بودهاست.
اینک انسان (انگلیسی: Ecce Homo) یک نقاشی در سبک فراواقعگرایی از مصائب عیسی میباشد که در بین سالهای ۱۴۷۵ تا ۱۴۸۵ میلادی، توسط هیرونیموس بوش با استفاده از رنگروغن و بر روی چوب خلق شد.
این اثر اکنون در مالکیت موزه اشتادل و دیگر نسخهٔ آن در موزه هنرهای زیبای بوستون قرار دارد. نقاشی عنوان خود را از واژههای لاتین اکو هومو به معنی «این مرد را نگهدارید» که توسط فرمانده رومی پونتیوس پیلاطس هنگامی که مسیح از مقابل یک جمعیت خشمگین عربدهکش در اورشلیم پیش از محکوم شدن به مصلوب شدن عبور میکرد گفته شد.
شرح
اکو هومو نشان میدهد که عیسی مسیح بهحالت برهنه توسط اعضای شورای رومی که در کنار سربازان در کنار هم قرار گرفتهاند در برابر مردم ظاهر شدهاست. مردم عیسی را که یک تاج خاردار بر سر دارد مسخره کرده و دست میاندازند. دستان او در زنجیر است در حالی که قرمزی بر روی پاها، دستان و سینه اش حاکی از آنست که او مورد ضرب و شتم قرار گرفتهاست. گفتگوی بین پیلاطس و جمعیت با سه کتیبه هنر گوتیک که در نزدیکی دهان سر دستههای اصلی قرار دارد نشان داده میشود. این کار به شیوه ای مشابه با باندرولها یا بلندگوهای گفتاری مورد استفاده در کمیکهای مدرن عمل میکند. در پاسخ به فریاد پیلاطس که؛ بگیرید این مرد را؛ جمعیت فریاد میزند؛ اورا به صلیب بکشید؛ نسخه دیگری از این نقاشی شامل این جمله است که؛ ای نجات دهنده، ما را نجات بخش؛ که آنرا میتوان در پایین سمت چپ پرده نقاشی مشاهده کرد که از دهان دو مؤمن گفته میشود اما بعداً روی آن با نقاشی دیگری پوشانده شدهاست. این شیوه معمول بوش است که نقاشی با تصاویر نمادین مشخص میشود و بسیار قابل توجه است که به قرار دادن دو حیوان که بهطور معمول به عنوان نماد شر در نماد مسیحی محسوب میشود توجه کنیم. بیشتر قابل توجه قرار داشتن یک جغد بالای سر پیلاته و یک قورباغه غول پیکر که بر روی سپر یکی از سربازان قرار گرفتهاست میباشد. بخش چهارم سمت راست بالای این نقاشی یک منظره شهر خود مختاری را نشان میدهد که نشانگر اورشلیم است که از سبک گوتیک یک شهر آشنای هلندی اقتباس و نقاشی شدهاست.
پاول یاکولویچ پیاستسکی پزشک و جهانگرد بود اما او را به خاطر علاقهی وافرش به نقاشیهای پانوراما می شناسند.
پیاستسکی در سال ۱۸۴۳ میلادی، در اورل به دنیا آمد و بعد از اتمام دوره دبیرستان در دانشکدهی پزشکی دانشگاه مسکو درس خواند. علاقهی زیادش به طراحی سبب شد که در دانشکده صدها طراحی از آناتومی بدن، تشریح اجساد، مراحل زایمان و بیماریهای پوستی بکشد که بعدها به عنوان تصاویر کمک آموزشی از آنها استفاده میشد. پس از اتمام دورهی تحصیل، به طور داوطلبانه برای پیوستن به ارتش به سنت پیترزبورگ رفت. در آنجا زمانهای آزادش را صرف بازدید از ورکشاپهای هنرمندان آکادمی هنرهای سنت پیترزبورگ میکرد. در سال ۱۸۷۲ پیاستسکی همراه افسر ستاد کل ارتش امپراتوری روسیه سوسنوسکی به عنوان دکتر و نقاش به چین فرستاده شد و در آنجا اولین پانورامای خود را از چین و غربِ سیبری کشید. علاوه بر آن مجموعهای از اطلاعات در حیطهی قومنگاری و گیاهشناسی را جمعآوری و در کتابی با عنوان «سفر به چین» به چاپ رساند.
در ژانویه ۱۸۹۵ جنرال الکسی کوروپاتکین به سفارت تهران دعوت شد. او پیاستسکی را با خود همراه کرد تا از مسیر دشوار سفرشان نقاشیهایی ثبت کند. نتیجهی آن همراهی نقاشیهایی تحت عنوان پانورامای ایران شد که بازنمایی شاهراهی است که از انزلی و رشت و قزوین عبور میکند. نقاشی این پانوراما در ۱۸۹۵ در عشقآباد تمام میشود. طول رول نقاشی شده ۵۹٫۶ متر و ارتفاع آن ۴۸٫۵ سانتیمتر است. در این تصاویر میتوان محیط شهری، نوع جادهها، مکانهای موقت اسکان، معماری شهری و ساختمانهایی مثل سفارت روسیه در رشت، جاده هراز، کاروانسراهای بینراهی، دامنههای البرز، میدان اصلی شهر قزوین، و در نهایت دروازهی تهران و کاخ بهارستان و کاخ ناصرالدین شاه را دید.
مناظر ایران در این نقاشیها از نگاه «دیگری» دیده شدهاند؛ نگاه جهانگردی روس که تحت آموزههای نقاشی رئالیستی غرب به بازنمایی این مناظر پرداخته است. همچنین فرم طوماری نقاشی، آن را به یک سفرنامهی تصویری تبدیل کرده که با گشودهشدن رول و پدیداری مناظر تازه، همچون تصاویر متوالی سینما روبروی نگاه مخاطب ظاهر میشود و دیدنیهای سفر را در ساختاری پیوسته روایت میکند. احتمالاً پیاستسکی این فرم نقاشی را در سفر به چین و تحت تاثیر سنت نقاشی خاورِ دور انجام داده است.
پانوراماهای او در قرن نوزدهم از راه آهن سیبری و سفر به ایران، جذابیتی کمتر از دیزنیلند نداشت. آنها در سال ۱۹۰۰ در پاریس به نمایش گذاشته شدند در حالیکه برای نمایش کارهای او غرفهای نبود که کیلومترها نقاشی را نشان بدهد. برای همین ماشینهایی تهیه شد که رولها درون آنها گذاشته میشد و نقاشی مانند فیلمی به نمایش در میآمد. گفته شده است که مظفرالدین شاه در سفر خود به پاریس این نقاشی را از نزدیک دیده بود. این نقاشی که به دلیل تکنیک آبرنگ و کاغذ، نیازمند نگهداری در شرایط نوری و جوی خاصی است، اینک در موزهی ارمیتاژ نگهداری میشود.
بندر انزلیاقامتگاه رشترشتپیربازارنمایی از دماوندهرازدامنههای البرزدامنههای البرزورود به شهر قزوینقزوینتهرانکاخ گلستانکاخ بهارستاننقاشی طوماری پیاستسکی از ایران، موزهی ارمیتاژ سنتپترزبورگPavel Yakovlevich Pyasetsky
آلساندرو دی ماریانو دی وانی فیلیپپی (ایتالیایی: Alessandro di Mariano di Vanni Filipepi)، مشهور به ساندرو بوتیچلی (ایتالیایی: Sandro Botticelli) (زاده ۱ مارس ۱۴۴۵ – درگذشته ۱۷ مه ۱۵۱۰) نقاش مشهور فلورانسی دوران رنسانس ایتالیایی بود. او متعلق به مکتب فلورانس تحت حمایت لورنزو د مدیچی بود، حرکتی که جورجو وازاری کمتر از صد سال بعد در شرح زندگی بوتیچلی، از آن به عنوان «عصر طلایی» یاد کردهاست.
از نقاشیهای مشهور او پریماورا، زایش ونوس و پرتره مردی با مدال کوزیموی کبیر را میتوان نام برد.
پرتره مردی با مدال کوزیموی کبیر (به انگلیسی: Portrait of a Man with a Medal of Cosimo the Elder)، (به ایتالیایی: Ritratto d’uomo con medaglia di Cosimo il Vecchio)، هم چنین با عنوان معروف پرتره یک جوان با مدال (به انگلیسی: Portrait of a Youth with a Medal)، یک نقاشی با تکنیک چسبرنگاز ساندرو بوتیچلی نقاش رنسانس ایتالیا است. این تابلو یک مرد جوان را نشان میدهد که مدالی با نشان کوزیمو د مدیچی در دست دارد. هویت مرد جوان رمز و رازی ماندگار بودهاست. این نقاشی تقریباً در سال ۱۴۷۵ تکمیل شده و در گالری اوفیتزی واقع در فلورانس در معرض نمایش است.
در مرکز این تابلو، مرد جوانی نشستهاست و منظره ای در پشت او در دورنما قرار دارد. این مرد نگاه تماشاگران را به خود جلب میکند، در حالی که این مدال به نیم رخ کوزیمو د مدیچی شباهت دارد. این مدال، یک تقلید پاستیلیا از یک مدال فلزی واقعی است که از گچهای طلاکاری شده با ترکیب نقاشی گسو به داخل پرتره الحاق شدهاست.
هویت شخص
هویت مرد جوان در پرتره هرگز به توافق نرسیدهاست، اما گمانه زنیهای قابل توجهی وجود داشتهاست. جورج نوبل پلانکت (به انگلیسی: George Noble Plunkett)، مورخ هنر اهل ایرلند، با نوشتهای در سال ۱۹۰۰، مشخص کرد که معتقد است جوان به تصویر کشیده شده پیرو است که که با خیانت خود به فلورانس، لکه ای پاک نشدنی بر خانواده مدیچی باقی گذاشت. به نظر میرسد این نشان افتخار او بودهاست!
محل ظهور نقاشی
منشأ نقاشی به الگوی آن بستگی دارد، که علیرغم گمانه زنیهای زیاد هم چنان ناشناخته ماندهاست. اولین بار با کاردینال کارلو د مدیچی ثبت شدهاست. بعد از درگذشت وی در سال ۱۶۶۶، وارد مجموعه وابسته به دوکها در اوفیتزی گردید. این نقاشی در سال ۱۹۹۱ مرمت شد.
خودنگاره احتمالی بوتیچلی، در ستایش مجی(۱۴۷۵)
اقتباسها در ایران
آیدین آغداشلو که سارا امتعلی، خبرنگار سابق، در موج افشای آزار و تجاوز جنسی در ایران، او را به تعرض جنسی متهم کرد، نقاشی هویت: در ستایش ساندرو بوتیچلی را بر اساس پرتره مرد با مدال کازیموی پدر اثر بوتیچلی کپی کرده است.
مرگ آدونیس (به انگلیسی: The Death of Adonis) یک نقاشی در سال ۱۶۱۴ توسط پیتر پل روبنس است که هماکنون در موزه اسرائیل در اورشلیم قرار دارد. این تابلو نشان میدهد که برای آدونیس مرده، ونوس، کوپید و سه الهه رحمت در حال سوگواری بودند.
اَدونیس (Ἄδωνις)، در اسطورههای یونان، نماد طبیعت و تجدید حیات سالانهٔ آن است.
پسر کینوراس از دخترش مورها بود. وی جوانی زیبارو و معشوق آفرودیته بود. آرس که به آدونیس حسد میبرد، به صورت گراز آمد و او را کشت. از خون آدونیس گل شقایق میروید و آفرودیته به غم میافتد.آفرودیته از پرسفونه خواست تا اجازه دهد آدونیس هر سال، چهار ماه در بهار زنده شود و به زمین بازگردد و از اینرو آدونیس نماد تجدید حیات طبیعت است.
این نقاشی توسط شاول پی اشتاینبرگ به موزه اسرائیل اهدا شد.
موزه اسرائیل (به عبری: מוזיאון ישראל) یکی از غنیترین موزههای جهان است که بیش از نیم میلیون گنجینه و آثار باستانی از بسیاری از فرهنگها و کشورهای جهان را در خود جای داده است.
موزه اسرائیل در تاریخ ۱۱ مه ۱۹۶۵ میلادی رسماً تأسیس شد.
بخشهای موزه اسرائیل موزه اسرائیل دارای پنج بخش اصلی است. از بخشهای اصلی موزه اسرائیل میتوان به «تاریخ و فرهنگ یهودی»، «هنر و باستان شناسی اسلامی»، «باغ هنرهای زیبا»، «آثار نقاشان اروپایی و هنرمندان یهودی» و «طومارهای دریای مرده» اشاره کرد.
بخش ایران باستان و هنر اسلامی موزه اسرائیل، مجموعه بینظیری از آثار باستانی ایران مربوط به تمام دورههای تاریخی را در خود جای دادهاست. از جمله این آثار، میتوان به یک محراب کامل دوران صفوی متعلق به سده هفدهم میلادی اشاره کرد که در بخش «هنر و باستان شناسی اسلامی» موزه اسرائیل، قرار دارد. همچنین موزه اسرائیل، مالک آثار منحصربهفردی از تذهیب و مینیاتور است.
بیشتر آثار مربوط به «هنر و باستان شناسی اسلامی»، توسط دو یهودی ایرانیالاصل به نامهای ایوب ربنو و یوحنا داوود به موزه اسرائیل اهدا شدهاند.
بخش هنرهای یهودی بخش «هنرهای یهودی»، هنرهای یهودیان ازایام باستان تا به امروز را دربر میگیرد و نیز شامل دستنوشتههای باستانی و تاریخی است. دو اثر مهم در این بخش، تالار کنیسای یهودیان شهر ونیز و یک کنیسای تاریخی یهودیان هند است که به این موزه انتقال یافتهاند.
توراتهای تاریخی و لوحهها و متون مذهبی یهودیان، بخش مهم دیگری از این قسمت موزه اسرائیل را به خود اختصاص دادهاست.
فرشته نو، اثر پُل کِلِه توسط خانواده گِرشُم شوئلم در سال ۱۹۸۷ به موزه اسرائیل اهدا شد.
سر برکشیدن ونوس از قعر دریا ۱۸۶۶ م. اثر گوستاو مورو
نسخهای ارزشمند از یک کتاب دستنویس عبری
زنی با کلاه گلدار ۱۸۸۹ م. اثر پیر اگوست رنوآر
پِطرُس در زندان ۱۶۳۱ م. اثر رامبرانت
پرترهٔ ژن ایبوترن، نشسته ۱۹۱۸ م. اثر آمادئو مودیلیانی
اوراتسیو جنتیلسکی دنبالهرو دوست خود کاراوادجو بود، و تأثیر او بهلحاظ برخورد پرشورش در استفاده از سایهروشن، در معروفترین اثر جنتیلسکی با نام بشارت آشکار است. از ۱۶۲۶ در لندن اقامت گزید و بهخدمت شاه چارلز اول درآمد. در کودکی نزد برادرش اورلیو درس خواند؛ در جوانی به رُم رفت و برای چند پاپ خدمت کرد. سپس با کاراوادجو دوست شد و از شیوۀ کار او بسیار تأثیر گرفت. در میانسالی مدتی در جنووا و پاریس بهسر برد؛ در ۶۰سالگی به دعوت دوکِ باکینگام به انگلستان رفت و باقی عمر را در آنجا گذراند و از پاداشهای سخاوتمندانۀ چارلز اول برخوردار شد. دخترش آرتمیس جنتیلسکی ، نیز نقاش بود.
تَکَلُّفگرایی (یا شیوهگرایی یا مَنِریسم) (به ایتالیایی: Manierismo) سبکی است که از سده هفدهم در هنر و ادبیات اروپا رایج شد و به تدریج، به کاربستِ تصنعی، افراطی و تظاهرآمیز شگردهای هر سبک هنری گفته میشد.
شگردهای نقاشان تکلفگرا چون درازنمایی پیکرها، حرکتهای پر پیچوتاب، اختلاف تناسبها و مقیاسها، رنگهای ناملایم، شلوغی وعدم تقارن ترکیببندی با منطق زیباییشناسی رنسانس تعارض داشته و به همین سبب هنرمندان سده هفدهم به دستاوردهای تکلفگرایان با تحقیر نگریستند و آن را مردود دانستند. اما سده بیستم نه فقط این قضاوت را نپذیرفت بلکه دوران تکلفگرایی را سرآغاز آگاهی هنرمند غربی از شخصیت، قدرت، تخیل و مهارت فنی خویش دانست.
البته دلالت خاص تکلفگرایی، به نقاشی، پیکرسازی و معماری ایتالیایی در فاصله زمانی میان اوج دوره رنسانس و باروک محدود میشود. همچنین این اصطلاح را برای توصیف برخی گرایشهای مهم هنری اروپایی پس از مرگ رافائل (۱۵۲۰) تا پایان سده شانزدهم به کار میبرند.
نقاشی تکلفگرایی از آثار متأخر میکلآنژ سرچشمه گرفت. بسیاری از هنرمندان نسل بعد از او در ترکیب بندیِ نااستوار، کژنماییهای بیانگر و حالتهای عاطفی پیکرهای دیوارنگاره داوری واپسین، سرمشقی برای تفسیری جدید و شخصی از اصول طبیعتگرایی یافتند.
تینتورتو، ال گرکو، پارمیجانینو، رُسو فیورنتینو، پونتورمو، وازاری، برونتسینو، چلینی، بُلونیا، وُلترا و براداران تسوکاری از نقاشان وابسته به این جنبش هستند