سیزدهم آذر، روز مبارزه با سانسور تا واپسین دم!

سیزده سال پیش کانون نویسندگان ایران به یاد دو عضو موثر خود، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، که در پاییز ۷۷ به دست آمران و عاملان حاکمیت خودکامه به قتل رسیدند، سیزدهم آذرماه را روز مبارزه با سانسور نام گذاشت. اینک ثمره‌ی خون آن دو و هزاران تن دیگر که در این سال‌ها جان خود را فدای آزادی کردند به بار نشسته است و اکنون بسیاری از مردم ایران یک‌صدا آزادی را فریاد می‌کنند. 

سهم نویسندگان ناوابسته و آزادی‌خواه در سایه‌ی حاکمیت واپس‌گرا و آزادی‌ستیز همواره تهدید و ارعاب بوده است و با این‌همه هرگز از مبارزه با سانسور دست نکشیده‌اند. اما سانسور تنها به کاروبار نویسنده و هنرمند محدود نیست و ابعادی بسیار گسترده‌تر دارد که بر فرهنگ جامعه و جنبه‌های گوناگون زندگی مردم تأثیر می‌گذارد. بی‌شک فساد و جنایت سیستماتیک در حضور رسانه‌های آزاد به‌راحتی انجام نمی‌گیرد. از این رو مافیای قدرت و ثروت و فساد همواره از جمله‌ی حامیان سانسور بوده‌ است چون وجود آزادی بیان دست آن‌ را از جان و مال مردم کوتاه‌تر می‌کند. 

سرکو‌ب‌گران به شیوه‌های گوناگون مانع گردش آزاد اخبار و اطلاعات می‌شوند؛ اینترنت را که امروزه جزء جداناشدنی زندگی مردم است محدود یا قطع می‌کنند؛ با ایجاد امواج پارازیت سلامت مردم را در خطر جدی می‌اندازند؛ با هر کسی که انتقاد و اعتراض مردم را خبررسانی کند، از خبرنگار و روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس تا فعالان شبکه‌های اجتماعی، به‌شدت برخورد می‌کنند و حتی از ربودن و کشتن فعالان مدنی و خبری خارج از ایران نیز ابایی ندارند. 

امروز شاهدیم که خواست حذف سانسور از حوزه‌ی ادبیات و هنر فراتر رفته و، به گواه اعتراض‌هایی که با شعار «زن زندگی آزادی»‌ پا گرفت، به خواستی عمومی بدل شده است. مردمی که سال‌ها سانسور را با تمام وجود تجربه کرده‌اند اینک از رسانه‌های حکومتی روی‌ برگردانده‌اند. بسیاری صدا و سیمای «ملی» را دستگاه دروغ‌پردازی و اعتراف‌گیری می‌دانند و تیراژ مطبوعات دولتی و وابسته نیز از همین بی‌ا‌عتمادی خبر می‌دهد. افزون بر این، پنهان‌کاری و تحریف اخبار گاه به خشم مضاعف می‌انجامد، چنان‌که در سانسور اخبار شلیک به هواپیمای اوکراینی رخ داد. اعتراض گسترده به طرح «صیانت از حقوق کاربران در فضای مجازی و ساماندهی پیام‌رسان‌های اجتماعی» از دیگر نمونه‌های ایستادگی مردم برابر سانسور سیستماتیک بوده است. 

با افزایش آگاهی عمومی سانسور نیز شکل‌های پیچیده‌تری به خود می‌گیرد. مزدبگیران دستگاه سرکوب به مدد نویسندگان و هنرمندانی که در نقش همکاران بی‌جیره‌ومواجب دستگاه سانسور گاه به نعل می‌زنند و گاه به میخ، می‌کوشند حقیقت گم شود و واژه‌هایی چون آزادی‌خواهی و آزادی‌کُشی یا وابسته و مستقل از معنا تهی شوند. در چنین شرایطی همراهی و همکاری اهل قلم ناوابسته به قدرت حاکم در راه دفاع از اندیشه و بیان و مبارزه با سانسور ضرورتی انکارناپذیر است.  

کانون نویسندگان ایران، که بر اساس چنین ضرورتی شکل گرفته و ادامه‌ی راه داده است، با گرامی‌داشت روز مبارزه با سانسور بار دیگر تأکید می‌کند که تا برچیده شدن همه‌ی شکل‌های سانسور از پای نخواهد نشست. و در این راه دست تمامی نویسندگان، هنرمندان و روزنامه‌نگاران مستقل و آزادی‌خواه را در سراسر جهان به گرمی می‌فشارد  

بیانیه | کانون نویسندگان ایران

۱۳ آذر ۱۴۰۱

نامه‌ی شاعران آمریکایی در همبستگی با شاعران زندانی در ایران

Poets’ Letter in Solidarity with Jailed Iranian Poets

As American poets who have committed our lives to free expression, we are devastated by the attacks on our fellow poets and writers in Iran. While the horrific news of the attacks of women and girls, and indeed on men and  boys, has been publicized, the attacks on these Iranian poets and writers has not been fully reported. We are grateful to poet and activist Sepideh Jodeyri for sending us this long list, compiled by an Iranian poet. Chillingly long. We call out to these poets and writers: we see you, we care, we stand with you, we want to read your future works. Poetry matters — in the U.S. and in Iran. The imprisonment of these Iranian literary artists is an attack on all of us. 

Atefeh Chaharmahalian (poet, a member of the board of committee of Iran’s Writers Association, and social activist) / arrested by security forces in Tehran on October 3, 2022 and is being held in Ward 209 of the notorious Evin Prison. She has been denied the right to have a lawyer and her bail request has been rejected. She has been reported to be under pressure for forced confessions, causing considerable worries about her well-being.

Amir’Hussein Barimani (author and theatre critic) /  arrested and transferred to the notorious Fashafooyeh prison. He has been denied from having his own lawyer and been forced to make confession against himself and eventually on November 13, along with many other political prisoners put on trial after forced confessions in Fashafooyeh Prison, was sentenced to the five years of discretionary punishment prison-time.

Said Helichi ( Iranian Arab poet and translator) /  arrested by security forces in Ahwaz.

Nazanin Keynezhad (translator) / arrested by security forces and moved to notorious Evin Prison ward 209. There is no update of any charges.

Arash Ganji (author, translator, and member of Iranian Authors Association, was already doing his 5-year prison sentence in Evin when the prison was set on fire and there are worries about lack of information about his situation afterwards).

Alireza Izadi (author and theatre director) / arrested.

Hamid Jafari Nasr’Abadi (football coach and author) / arrested.

Toomaj Noorayi (author and cinematographer) / arrested on arrival in Iran on October 9.

Arash Ramezani (author and book club owner in Mashhad) / arrested on October 23rd.

Amir’Hussein Atash (poet and literature student) / arrested in Mashhad, his detention center is unknown.

Nasibeh Nami’Far (poet) / arrested on September 19 in Gachsaran and was transferred to Yasooj Prison where she has been under torure and pressure while the judicial medical report has denied it; since her parents are old and ill, there has been no one to pursue her official affairs so far.

Muhammad Taravat’Rooy (lawyer and poet) / arrested by security forces on November 2nd.

Kaveh and Yashar Dar’al Shafa (social activist and author brothers) / previously doing their sentence in the course of their multiple decade-long arrests and imprisonments in Evin but were transferred to the notorious Rajayi’Shahr Prison, the same applies to Reza Khandan Mahabadi (Iran Writers’ Association member and author) who were doing sentence for his activities over freedom of Speech upon Evin incident when he was transferred to the same prison, Keyvan Mohtadi, Khosrow Sadeghi Boroujeni, and Nazanin Muhammad’Nejhad (both translators, academicians and social activists) and Keyvan Bajhan (a member of Iran Writers’ Association) who were previously imprisoned when Evin incident happened and there were worries about their well-being after such a brutal state-driven suppression in the prison.

Rizan Ahmadi (poet, translator, and women’s right activist) / arrested in Sanandaj on September 20 at her work center.

Mansoureh Mousavi (author and women studies researcher) / arrested on September 22 in Mashhad, her center of detention is unknown.

Karam’allah Soleimani (author, playwright, and stage director) / arrested in Gachsaran.

Mojhgan Kavousi (author, translator, and researcher) / formerly doing sentence, despite her heart disease and other severe conditions, her release request has been denied.

Mahvash Sabet (Bahai rights activist and poet) / arrested in current events and moved to the notorious Evin ward 209.

Arghavan Vosoogh Ansari (poet) / violently arrested in front of her children, and the security forces have denied providing her with the necessary medications required for her severe physical condition.

Mohsen Zehtabi (author) / arrested in Shiraz for over 50 days and his lawyer, Mahmud Taravat’Rooy is arrested too.

Amirhussein Ziyaiyan (poet and lyricist) / arrested between Nov. 5th to Nov. 11th

Hanif Khorshidi (poet, film-maker, and journalist) / arrested on Nov.  15 or 16

Muhammad Razaiyan (poet, film-maker) / arrested between Nov. 5th to Nov. 11th 

Farhang Rowshani (poet, author, and stage director) / arrested on Nov.  16

signed

Charles Bernstein

Anne Waldman
Pierre Joris
Jerome Rothenberg

Susan Howe
Tyrone Williams
James Sherry
Peter Gizzi
Patricia Spears Jones
Bruce Andrews
Will Alexander
Nicole Peyrafitte
Juliana Spahr
James Sherry
erica kaufman
Rosmarie Waldrop
Eileen Myles
Rachel Blau DuPlessis
Matvei Yankelevitch
Barry Schwabsky
Bob Perelman
Joan Retallack
John Yau

Douglas Messerli
Jennifer Scappattone

Tonya Foster
Jennifer Bartlett

•••••

نامه‌ی شاعران آمریکایی در همبستگی با شاعران زندانی در ایران

ما به عنوان شاعران آمریکایی که زندگی خود را وقف آزادی بیان کرده‌ایم، از حملات به شاعران و نویسندگان همکارمان در ایران برآشفته‌ایم. در حالی که اخبار هولناک حملات به زنان، دختران و همچنین مردان و پسران ایرانی توجه همگان را جلب کرده است، حمله به این شاعران و نویسندگان ایرانی آن‌طور که باید در رسانه‌ها بازتاب نیافته است. به لطف سپیده جدیری، شاعر و کنشگر، این فهرست طولانی که یکی از شاعران ایرانی گردآوری‌اش کرده به دست‌ ما رسید. فهرستی که به‌طرز هولناکی طویل است. ما به این شاعران و نویسندگان می گوییم که شما را در نظر داریم، برای ما مهمید، کنار شما هستیم و می‌خواهیم آثار آینده‌ی شما را بخوانیم. شعر مهم است، هم در ایالات متحده و هم در ایران. زندانی شدن این ادبای ایرانی در حکم حمله به همه‌ی ماست.

فهرست ادبای زندانی در ایران

آتفه چهارمحالیان، شاعر و عضو کانون نویسندگان ایران و کنش‌گر اجتماعی (بازداشت در تاریخ ۱۱ مهر و انتقال به زندان اوین، قرار وثیقه‌ی وی رد شده‌ است و بحث تحت‌فشار بودن او جهت پرونده‌سازی علیه وی نیز جدی‌ست و به نگرانی از وضعیت این زندانی سیاسی دامن زده ا‌ست)

 امیرحسین بریمانی، نویسنده و منتقد تئاتر (بازداشت، انتقال به زندان فشافویه، درخواست او برای برخورداری از وکیل رد شده است، تحت فشار از او علیه خودش اعتراف اجباری گرفته شده، در ۲۲ آبان همراه با تعداد زیادی از زندانیان سیاسی محاکمه و به پنج سال حبس تعزیری محکوم شد.)

سعید هلیچی، شاعر و مترجم (بازداشت در اهواز)

نازنین کی‌نژاد، مترجم (بازداشت از ۱۶ مهر، انتقال به بند ۲۰۹ اوین) 

آرش گنجی، نویسنده و مترجم و از اعضای بازداشت‌شده‌ی کانون نویسندگان ایران (پیش از وقایع اخیر)، در حال گذراندن پنج سال حبس

علیرضا ایزدی، نویسنده و کارگردان تئاتر (بازداشت شده)

حمید جعفری نصرآبادی، مربی فوتبال و نویسنده‌ی بازداشتی در وقایع اخیر

توماج نورائی، سینماگر و نویسنده (بازداشتی ۱۷ مهر ضمن ورود به ایران، از آزادی او اطمینانی در دست نیست)

آرش رمضانی، نویسنده (بازداشت شده) 

امیرحسین آتش، شاعر و دانشجوی ادبیات دانشگاه خیام (بازداشت در بلوار کوثر مشهد در ۳۰ مهر، از محل نگه‌داری او اطلاعی در دست نیست)

نصیبه نامی‌فر، شاعر (از ۲۸ شهریور در گچساران بازداشت و به زندان یاسوج منتقل شده، به علت مریضی و کهولت سن پدر و مادر امکان پی‌گیری کارهای قضایی او نبوده و به‌رغم تصریح این‌که زیر شکنجه و فشار بوده، گزارش پزشکی قانونی به انکار شکنجه پرداخته ا‌ست)

محمود طراوت‌روی، شاعر و وکیل شیرازی (بازداشت در شیراز ۱۱ آبان)

کاوه و یاشار دارالشفا، برادران نویسنده و فعال اجتماعی (مشغول گذراندن حکم در اوین، انتقال به زندان رجایی‌شهر بعد از آتش‌سوزی در اوین)

رضا خندان مهابادی، نویسنده و عضو کانون نویسندگان (مشغول گذراندن حکم در اوین، انتقال به زندان رجایی‌شهر بعد از آتش‌سوزی در اوین) 

کیوان مهتدی، نویسنده، مترجم و فعال اجتماعی (مشغول گذراندن حکم در زندان اوین در زمان آتش‌سوزی زندان)

خسرو صادقی بروجنی، مترجم و فعال رسانه‌ای (وی با اتمام دوره‌ی مرخصی پیش از فاجعه به زندان اوین بازگشته بود

نازنین محمدنژاد، مترجم و فعال اجتماعی (مشغول گذراندن حکم در زندان اوین در زمان آتش‌سوزی زندان)

کیوان باژن، نویسنده و عضو کانون نویسندگان (مشغول گذراندن حکم در زندان اوین در زمان آتش‌سوزی زندا

ریزان احمدی، شاعر، مترجم، و فعال حقوق زنان‌ (بازداشت در تاریخ ۲۹ شهریور در سنندج)

منصوره موسوی، نویسنده و پژوهش‌گر مطالعات زنان (بازداشت‌ در مشهد در تاریخ ۲۹ شهریور)

کرم‌الله سلیمانی، نویسنده، نمایش‌نویس و کارگردان تئاتر (بازداشت در گچساران)

مژگان کاووسی، نویسنده، نمایش‌نویس و کارگردان تئاتر (بازداشت در گچساران)

مهوش ثابت، شاعر، و فعال حقوق اقلیت‌های مذهبی (بازداشت و انتقال به اوین)

ارغوان وثوق انصاری، شاعر (بازداشت وحشیانه در حضور کودکان، تهران، امتناع از انتقال دارو به‌رغم بیماری)

محسن زهتابی، داستان‌نویس (بازداشت در اعتراضات شیراز، بیش از ۵۰ روز بازداشت، وکیل وی، محمود طراوت‌روی نیز بازداشت شده و در این فهرست آماده‌ست)

امیرحسین ضیائیان، ترانسه‌سرا و شاعر (بازداشت در هفته‌ی گذشته – بین ۱۴ تا ۲۰ آبان)

حنیف خورشیدی، شاعر، روزنامه‌نگار، فیلم‌ساز (بازداشت، او ۲۶ آبان به قید وثیقه آزاد شده‌ست)

محمد رزازیان، شاعر، فیلم‌ساز (بازداشت از هفته‌ی گذشته‌ی – بین ۱۴ تا ۲۰ آبان)

فرهنگ روشنی، شاعر و نویسنده (بازداشت در ۲۵ آبان) 

امضاکنندگان 

چارلز برنستین

ان والدمن

پی‌یر ژوریس

جروم روتنبرگ

سوزان هاو

تایرون ویلیامز

جیمز شری

پیتر گیزی

پاتریشیا اسپیرز جونز

بروس اندروس

ویل الکساندر

نیکول پیرافیته

جولیانا اسپار

اریکا کافمن

رزماری والدراپ

ایلین میلز

ریچل بلا دوپلسیس

ماتوی یانکلویچ

بری شوابسکی

باب پرلمن

جوآن رتالاک

جان یاو

داگلاس مسرلی

جنیفر اسکاپاتون

تونیا فاستر

جنیفر بارتلت

واقعیت حاد

مفهوم فراواقعیت یا واقعیت حاد و یا ابر واقعیت (hyperreality) در نشانه‌شناسی و فلسفه پست مدرن استفاده می‌شود تا عدم توانایی انسان را در افتراق واقعیت از خیال توضیح دهد، خصوصاً در فرهنگ‌های پست مدرن با تکنولوژی‌های در سطح پیشرفته. فراواقعیت مفهومی است برای توصیف راهی که آگاهی انسانی، واقعیت را در دنیایی که انبوه رسانه‌ها قادرند به هر اتفاق یا تجربه اصیل شکل دهند یا آن را فیلتر کنند، درک می‌کند. برخی از مشهورترین نظریه پردازان فراواقعیت ژان بودریار، آلبرت بورگمان، دانیل بورستینو اومبرتو اکو هستند..

حاد واقعیت

شناخت بودریار

ژان بودریار به عنوان یکی از شخصیت‌های پست مدرنیسم، با مارکسیسم شروع کرد. تجربه وی از شورش ماه مه ۱۹۶۸ فرانسه زمینه خوبی برای احساس نیاز به تجدید نظر در دستاوردهای مارکسیسم برایش فراهم ساخت. هرچند در آن دوره، آغاز با مارکس، انتقاد از مارکس و عبور از او به یک مد تبدیل شده بود. همچون همان مراسم آیینی بلوغ برای نوجوانان برخی قبایل که اینک افراد اندیشمند برای اثبات توانایی علمی خود، باید عبور از مارکس را به دیگران نشان دهند. اندیشه‌ها و نوشته‌های بودریار حتی در آخرین آثارش نیز به نوعی متأثر از مارکسیسم باقی ماند؛ بدین گونه که مفاهیمی ضد مارکسیستی ارائه کرد. توجه به شیوه مصرف (نشانه‌ها) به جای شیوه تولید، عرضه تصویری جدید از توده، جدایی توده از روشنفکران و عدم امکان نفوذ در توده‌ها و مهیاسازی آن‌ها برای انقلاب و…، از جمله توجهات ضد مارکسیستی وی می‌باشد. دیدگاه‌های بودریار را می‌توان خوانشی مارکسیستی مربوط به ما بعد دوران صنعتی و عصر اطلاعات به حساب آورد. بودریار برای این خوانش جدید از ساختارگرایی و نشانه شناسی و همچنین دیدگاه‌های مک لوهان استفاده کرد. سلطه رمزگان بر زندگی بشر، از کلیدی‌ترین ابزارهای مفهومی مورد توجه بودریار است. شاید روشن‌ترین شاخصه دوران پست مدرن از منظر بودریار را باید همین ویژگی رمز گونگی آن قلمداد کرد. البته بودریار از واژه پست مدرن کمتر استفاده کرده‌است.

نظریه حاد ـ واقعیت

حادّ واقعیت از سوی بودریار به کار رفته‌است. این اصطلاح را به چند گونه به فارسی ترجمه کرده‌اند. فرا واقعیت، فزون واقعیت و حاد واقعیت از نمونه ترجمه‌های آن است. در این میان، احتمالاً حاد واقعیت یا واقعیت تشدید یافته با مراد بودریار سازگاری بیشتری داشته باشد. با توجه به عبارت‌های مختلف بودریار می‌توان گفت: او حاد واقعیت را امری به‌غایت شبیه امر واقعی، بلکه عین امر واقعی و تسخیرکننده جایگاه آن می‌داند. به‌طوری‌که حاد واقعیت غیاب و نبود امر واقعی را پنهان می‌سازد. کسی متوجه این جا به جایی و این پنهان کاری نیست. در این حالت، حاد واقعیت، واقعی تر از امر واقعی می‌شود. به بیان دیگر، چنان ماهرانه جایش را اشغال می‌کند که واقعی تر از خود آن جلوه گری می‌نماید. البته حاد واقعیت، نه تنها جای امر واقعی را می‌گیرد، بلکه هیچ ربطی هم بدان ندارد؛ یعنی رونوشتی از امر واقعی نیست. بدل ظریف و واقع نمای آن نمی‌باشد. حاد واقعیت به چیزی ورای خود ارجاع نمی‌یابد و امری خود بنیان است. نکته اساسی در طرح مفهوم حاد واقعی از سوی بودریار، رابطه و نسبتی است که وی میان واقعیت و بدل‌های آن، که به وسیله بشر و به مدد تکنولوژی ساخته شده‌است، برقرار می‌سازد. در واقع، بودریار در این جا نیز به نوعی به تبارشناسی در خصوص بدل‌های امر واقعی دست می‌زند. وی در ابتدا متأثر از فوکو بود. در همین تبارشناسی وقتی به مرحله حاد واقعی پا می‌گذارد، همان‌طور که پیش از آن از مارکس جدا شده بود. وی در یک تقسیم‌بندی، سه نوع بدل یا وانموده از واقعیت را، که به تدریج ارتباط خود را با واقعیت منقطع می‌سازند، مطرح می‌کند. به‌طوری‌که در مرحله پایانی به کلی از واقعیت جدا می‌شود و راهی جداگانه و مستقل می‌پیماید. وی در «مبادله نمادین و مرگ» و در ذیل عنوان نظم وانموده‌ها، سه نوع یا سه سطح نظم برای وانموده‌ها برمی‌شمارد. الف. جعل: که مربوط به دوره رنسانس و آغاز انقلاب صنعتی است. این نظم در سطح قانون طبیعی ارزش یا همان ارزش مصرفی عمل می‌کند. ب. تولید: این نظم در دوران صنعتی سلطه داشت و در سطح قانون بازاری ارزش عمل می‌کند. ج) وانمایی: این نظم مربوط به دوران کنونی است و در سطح قانون ساختاری ارزش، که رمزها سلطه می‌رانند، عمل می‌کند. در سطح اول، به راحتی می‌توان نسخه بدلی را از واقعیت تشخیص داد. در سطح دوم، هرچند مرزهای بین بدل و واقعیت محو می‌شوند، اما هنوز واقعیت وجود دارد. در سطح سوم، که مختص جهان پست مدرن است، دیگر تقابلی بین بدل و واقعیت وجود ندارد. در چنین حالتی، بدل جایگزین واقعیت می‌شود. به عبارت دیگر، فقط فرا واقعیت وجود دارد… فرا واقعیت نتیجه کاربرد تکنولوژی‌های پیشرفته و رمزگذاری هاست. رمزها امکان باز تولید پدیده‌ها را هم‌زمان با نادیده گرفتن واقعیت فراهم می‌کنند. بودریار در وانموده‌ها شمایل و بت را مثالی برای وانموده می‌آورد که جای خدای واقعی را می‌گیرند و گویی همین‌ها اصلند و خدایی وجود ندارد. وی خروش شمایل شکنان برای از میان بردن تصاویر را ناشی از درکشان از قدرت متعالی وانموده‌ها می‌داند که چنین قدرتی می‌تواند خداوند را از آگاهی انسان‌ها پاک نماید.

مراتب حاد واقعیت

وی در ادامه همین نوشتار، مراحل زنجیرواری را که تصویر پشت سر می‌گذارد تا به حاد واقعی برسد این گونه برمی‌شمارد: الف. تصویر بازتابی از واقعیتی ابتدایی است. ب. تصویر واقعیتی ابتدایی را می‌پوشاند و تحریف می‌کند. ج. تصویر غیاب واقعیتی ابتدایی را می‌پوشاند. د. تصویر هیچ گونه مناسبتی با هیچ واقعیتی ندارد و وانموده‌ای ناب از خودش است. در مرحله اول، تصویر جلوه‌ای نیک است و بازنمایی در اینجا متعلق به نظام عشا ربانی است. در مرحله دوم، تصویر جلوه‌ای است اهریمنی و متعلق به نظام پلیدی؛ و در مرحله سوم، تصویر خود را به منزله یک جلوه می‌نمایاند و متعلق به نظام جادوگری است. اما در مرحله پایانی، تصویر دیگر به هیچ رو از آن نظام جلوه‌ها نیست، بلکه به نظام وانمودن تعلق دارد. ورود به عرصه‌ای که گستره نشانه‌ها به جای آن‌که چیزی را پنهان کند. هیچ را پنهان می‌کند. در واقع ورود به عصر وانموده‌ها است؛ عصری که در آن درست را از نادرست و امر واقعی را از احیاء مصنوعی آن نمی‌توان باز شناخت و این به دلیل جدایی رمزگان و دال‌ها از واقعیت‌ها و مدلول‌های خود است. رمزگان می‌توانند مستقل از واقعیات و با تکیه بر یکدیگر به حیات خود ادامه دهند و به بازتولید دست بزنند، بدون آنکه نیازی به امر واقعی داشته باشند. رمزگان به شبیه‌سازی واقعیت رو می‌آورند و در مراحلی بر واقعیت نیز پیشی می‌گیرند و با حضور همه جایی و با وجود واقعیت گون خود، عرصه را بر امر واقعی تنگ می‌سازند. سر انجام، این حاد واقعی است که وجود و حضور دارد و نه امر واقعی.

دنیای ترسیمی بودریار

دنیایی که بودریار برای خود ساخته یا معتقد است در خارج شاهد پیدایش و حضور آن است، دنیایی است که به کمک رمزگان و تکنولوژی، به ویژه تکنولوژی رسانه‌ای ساخته و پرداخته شده‌است. در واقع، منشأ اصلی خلق حاد واقعیت را رسانه و سلطه رمزها می‌داند. در عین حال، عرصه حضور حاد واقعی را صرفاً در صفحه و شبکه نمی‌بیند، بلکه همه زندگی را اعم از اقتصاد، سیاست، اجتماع و … متأثر و مملو از حادهای واقعی می‌یابد. گزارشگر تلویزیونی که صحنه آرام پس از آشوب خیابانی را نشان می‌دهد، اما می‌گوید: بیم آن می‌رود که شبانه آشوب از سر گرفته شود. در این صورت، آیا آشوبگران به دلیل همین جملات، آن پیش‌گویی را محقق نمی‌سازند؟ یا رأی دادن در انتخابات، ناشی از تبلیغات و سیاست سطحی است یا نتیجه سیاست واقعی؟ آیا امروزه غذا، فقط غذا است یا با سبک زندگی، که حاصل عمل رسانه‌ای است، پیوند خورده است. در این‌گونه موارد، مرز میان امر واقعی و حاد واقعی از بین رفته‌است و واقعیت بر طبق رمزها ساخته می‌شوند؛ رمزهایی که در سیاست، در آموزش و پرورش، صنعت، زندان، معماری، کالاهای مصرفی، نظر سنجی‌ها و غیره ساخته می‌شوند.

به سمت مصرف گرایی

صنعتی شدن با افزایش تولید همراه گردید و تکنولوژی امکان تولیدات گسترده و یکسان را فراهم کرد. در آن زمان، اصل تولید به مسئله جدیدی تبدیل شد و تمام تلاش‌ها صرف حل همین مسئله می‌گردید. تقاضای بازار در اولویت دوم قرار داشت. در این دوره، شیوه تولید که مورد توجه مارکس نیز قرار گرفت، اولویت و مسئله نخست نظام سرمایه داری به حساب می‌آمد. اما با رشد صنعت و افزایش تولیدات، ایجاد تقاضا برای کالاهای تولیدی به امری مهم بدل گردید. اگر مصرف‌کننده‌ای نباشد، جامعه صنعتی در خطر اضمحلال خواهد بود. در این وضعیت، تولید تقاضا به جای تولید کالا به مسئله اول تبدیل گردید. تلاش‌ها برای رفع این مشکل، که اتفاقاً با موفقیت نیز همراه بود، به ایجاد جامعه مصرفی انجامید. انسان‌هایی به وجود آمدند که مصرف کردن به اولویت نخست آنان تبدیل گردید. در شرایط جدید توجه به شیوه تولید برای فهم نظام مبتنی بر سرمایه کافی نیست و به جای شیوه تولید، باید به شیوه مصرف پرداخت. از این رو، بودریار جامعه مصرفی و اقتضاءات آن را مورد توجه قرار داد. وی در چند کتاب نخست خود، همچون «نظام ابژه‌ها»، «جامعه مصرفی» و «آیینه تولید» و به کمک نظریات نشانه شناختی، ایده جدید خود را مطرح ساخت تا در آینده دیدگاه‌های پُست مدرنی خود را بر پایه آن استوار سازد.

تفسیر بودریار از حاد واقعیت در رسانه

پیشینه نظرات بودریار دربارهٔ رسانه را می‌توان در نظریات مدرنیستی هنر مشاهده کرد. نظریات مدرنیستی هنر، این احساس را تقویت کرده‌اند که یک اثر هنری را می‌توان و باید بر اساس قاعده و اصول خود آن و بدون مراجعه به سایر اشیاء در جهان تجربه کرد. آثار هنری به نوعی حضور خود را می‌تابانند. بحثی که امبرتو اکو دربارهٔ تلویزیون جدید دارد نیز در همین راستا قابل ارزیابی است. اکو می‌گوید: تلویزیون چنان در خود فرورفته و در مداری بسته به فعالیت مشغول است که کاملاً ارتباط آن با جهان خارج قطع شده‌است. وی به برنامه‌هایی مثال می‌زند که حول خود تلویزیون می‌چرخد؛ همچون مصاحبه با بازیگران تلویزیونی، مستند تلویزیونی دربارهٔ برنامه‌های تلویزیونی و غیره. در نظر اکو، اغلب چیزی ارزش خبری می‌یابد که از آن فیلم برداری شده باشد. جالب و جذاب بودن، نه در آن چیزی است که در تلویزیون ظهور می‌یابد، بلکه در خود واقعیت ظهور تلویزیونی است. اکو از این طریق به تلویزیون اصالت می‌دهد و آن را دنیایی در خود فرورفته و بسته می‌داند، به‌طوری‌که دیگر فضای چندانی برای جهان واقعی باقی نمی‌ماند. بودریار همین مسیر را ادامه می‌دهد. اما در آن گامی از اکو فراتر می‌گذارد. مباحث رسانه‌ای بودریار متأثر از دیدگاه‌های مک لوهان در خصوص نقش تکنولوژی رسانه‌ای و این‌که «رسانه همان پیام است» شکل گرفت. البته وی بر چشم‌انداز مک لوهان به تکنولوژی رسانه‌ای نمی‌ایستد و از آن نیز عبور می‌کند.

رسانه همان پیام

بودریار تعبیر «رسانه همان پیام» است را برای تحلیل مصرف به کار می‌برد و می‌گوید: پیامی که رمز گشایی و مصرف می‌شود، مفهوم آشکار اصوات و تصاویر نیست، بلکه این پیام الگوی مقیدکننده‌ای از تفکیک واقعیت به نشانه‌هایی متوالی و معادل است. در رسانه همه چیز در چارچوب الگوی مصرف قرار می‌گیرد. بودریار در توضیح این سخنان می‌گوید: در رسانه‌ها شاهد گسستگی نشانه‌ها و پیام‌ها از یکدیگر هستیم. رسانه‌ها انواعی از نشانه‌ها با پیام‌های متضاد را در برنامه‌های خبری، تفریحی، مستند، گزارش‌ها، فیلم‌ها، مناظرات سیاسی و غیره و به کمک توانمندی‌های فنی رسانه ای و به صورت متوالی در کنار هم می‌چینند. روند کلان این پیام‌های متوالی، یک تأثیر کلی دارد که ما را به مصرف صِرف می‌کشاند. با توجه به منفعت احساسی و منحصر به فرد گفتمان مصرف، دیگر گفتمان‌ها به نفع آن کنار می‌روند. با این توضیحات، می‌توان گفت ما با رسانه و نشانه‌های آن سر و کار داریم؛ اما معنی و پیامی که از رسانه دریافت می‌کنیم، معنی و پیام آن نشانه‌ها نیست. در این جا، معنا می‌میرد و ما به یک مصرف‌کننده نشانه‌ها که از مصرف آن‌ها لذت می‌بریم، تبدیل می‌شویم. برای ما، دیدن صحنه مجروح شدن یک گاو باز اسپانیایی به دست گاو یا کشته شدن افرادی در یک نزاع قبیله‌ای در آفریقا با دیدن صحنه‌های یک فیلم جنگی تفاوت چندانی ندارد. بمباران اطلاعاتی رسانه‌ها، ما را با طیف گسترده‌ای از مسائل متنوع و امور در واقع مهم مواجه می‌سازد که با آن‌ها بیگانه‌ایم یا برای ما مهم نیستند.

مرگ معناها

در توضیح مرگ معناها و حیات مستقل رمزها، می‌توان این نکته را افزود که وقتی انسان‌ها خُلق و خوی مصرفی به خود می‌گیرند و اصل مصرف موضوعیت می‌یابد، مصرف باید به عنوان یک قاعده حیاتی و به هر قیمتی، تحقق حتمی یابد. از سوی دیگر، حجم وسیع رمزگان قابل مصرف نیز بر انسان‌ها هجوم می‌آورند. در این حالت، انسان‌ها با مشکل کوتاه شدگی زمان مواجه می‌شوند؛ بدین معنا که هضم رمزهای فراوان، متنوع و گاه پیچیده و متعارض و درک درست معانی آن‌ها در بازه زمانی اندکی، که در اختیار انسان‌ها قرار می‌گیرد، امکان‌پذیر نمی‌باشد، هنوز پیام‌های سابق جذب نشده، پیام‌های جدید از راه رسیده‌است. نتیجه این امر، عقب افتادن از معانی، رهاسازی آن‌ها و بسنده کردن به ظاهر رمزها خواهد بود. مثال برای این نوع جدا افتادن مدلول از دال خود، فردی است که متنی را در ابتدا با تأمل و تأنی و برای فهم معنی می‌خواند، اما وقتی از درک معانی آن متن درمی‌ماند، به تدریج بر سرعت خواندن می‌افزاید. سرانجام، در یک عمل طوطی‌وار به مصرف کلمات رو می‌آورد. نکته مذکور می‌تواند دلیلی دیگر بر این سخن بودریار باشد که ما در دنیایی به سر می‌بریم که در آن، اطلاعاتی هر چه بیشتر و معانی هر چه کم‌تر وجود دارد. فرضیه بودریار این است که اطلاعات همبستگی الزامی و اکیدی با دلالت دارد. بدین نحو که اطلاعات مستقیماً مخرب معنا و دلالت بوده یا آن‌که آن را خنثی می‌سازد. بودریار مدعای خود را به گونه‌ای دیگر نیز پی می‌گیرد. وی در بحث‌های خود به کثرت دال‌ها و تسلسل آن‌ها می‌پردازد. نتیجه این کثرت و تسلسل آن است که دال‌ها در یک گردش پایان ناپذیر و در یک حرکت دوری هر یک به دیگری اشاره خواهد داشت و هر یک اعتبار خود را از دیگری و با تکیه بر دالی دیگر به دست می‌آورد. نتیجه این حرکت دوری فراموشی مدلول و معنا و بازی خوردن در جهان دال‌ها خواهد بود.

پیش‌گویی صادق در رسانه

بودریار در استدلالی دیگر به مسئله پیش‌گویی صادق در رسانه و تبلیغات می‌پردازد. پیش‌گویی صادق آن نوع پیش‌گویی است که به صرف گفته شدن حتماً محقق خواهد شد. همچون برخی شایعات، مثل کمیاب شدن کالایی در بازار در آینده نزدیک، که به صرف شیوع یافتن آن در جامعه آن شایعه تحقق می‌یابد. بودریار در استدلال خود می‌گوید: تبلیغات در کار خود به دروغ متوسل نمی‌شود و اصلاً کاری به صدق و کذب و حقیقت و خطا ندارند. منطق عملگری آن ورای حقیقت و خطا است که مربوط به امر واقعی است. هنر فعالانِ تبلیغات در این است که طوری حرف می‌زنند که نه راست است و نه دروغ، نه درست است و نه خطا. تبلیغات به هیچ حقیقت پیشینی اشاره نمی‌کند، بلکه با ایجاد امید و علاقه نسبت به یک امر آن را به وجود می‌آورد؛ به این نحو که کالا را به یک شبه واقعه‌ای تبدیل می‌سازد که با حمایت مصرف‌کننده از گفتمان آن، به رویداد واقعی زندگی روزمره تبدیل می‌شود. با این بیان روشن می‌شود که رسانه با منطق خاص خود، که ورای حقیقت و خطا است و هر دو مربوط به امر واقع است، محصولات خاص خود را تولید و زندگی خارجی را بر اساس آن شکل و نظم می‌دهد و با سلطه هر چه بیشتر رسانه، دیگر جایی برای امر واقعی نخواهد ماند. رسانه همه امور را می‌سازد؛ اموری که ماهیتاً حاد واقعیند و نه واقعی.

ژان بودریار در اکثر عمر کاری خود همواره با مفهوم واقعیت و سیر اتفاقاتی که در فرهنگ غرب برای این واژه اتفاق می‌افتد درگیر بود و در مورد آن نظریات متفاوتی هم داشت. وی مفهوم واقعیت را محصول دوران مدرن می‌داند و تولد علوم و تکنولوژی. ظهور مفهوم حقیقت در واقع خط جداکننده‌ای بود میان فرهنگ‌های ابتدایی که سمبولیک بودند و فرهنگ‌های مدرن که بر پایهٔ نشانه‌ها بنا گذاشته شده‌اند. همین مفهوم واقعیت در طی این چند قرن بارها دستخوش تغییر شده‌است. آنچه در زمان نیوتون حقیقت مطلق می‌دانستند در زمان حاضر زیر پای انیشتین له شد و آن هم با نظریات فیزیک کوانتم به لرزه افتاد. هر آنچه واقعیت رسوخ ناپذیر و تغییرناپذیر به نظر می‌آید پس از مدتی به دور انداخته می‌شود. بودریار عقیده دارد از میانه قرن بیستم ما دوباره به وضعیتی برگشته‌ایم که واقعیت طرد شده‌است. نه اینکه ارجاعی وجود ندارد (دالی به مدلولی ارجاع نمی‌دهد)، بلکه منظور این است که کمپانی‌های تفریحی و رسانه‌های توده‌ای غیر واقعیت را جانشین آن ساخته‌اند.

بودریار عنوان می‌دارد که دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم با یک دنیای کپی شده عوض شده‌است. دنیایی که در آن واقعیت جای خود را به نموده‌های خیالی و صوری داده است. وی سه حالت فراواقعیت را عنوان می‌دارد: به نظر وی تولد فراواقعیت به همراه ظهور نوع سوم نمود بوده‌است. جایی که نمود واقعیت را پنهان نمی‌کند (نوع دوم نمود) بلکه جایی که وجود نمود نبود واقعیت را پنهان می‌کند. نمود کپی از اصلی است که وجود ندارد.

در نوع دوم فراواقعیت فرهنگ‌های مدرن مرزها را از میان می‌برند. همه چیز سیاسی می‌شود، همه چیز اقتصادی می‌شود. مرزها برداشته می‌شوند و نشانه در هم می‌روند و دیگر تفاوت بارزی بین مرزهای کلاسیک باقی نمی‌ماند. در این جا فراواقعیت یعنی «واقعی تر از واقعی» و این یعنی فراواقعیت دیگر نمی‌تواند آینه‌ای برای واقعیت باشد.

در حالت سوم فرهنگ عامیانه تقاوت میان خیال و واقعیت را برمی‌دارد. مثال معروف آن دیزنی لند در کالیفرنیا است. جایی که به نقل از بودریار سعی دارد با خیالی جلوه کردن و با کودکانه جلوه کردن به ما بگوید هر آنچه در دیزنی لند نیست (بقیه دنیای بزرگسال آمریکایی) واقعی است. دیزنی لند سعی دارد با ایجاد این افتراق مجازی بگوید که بیرون مرزهایش واقعیت جریان دارد، چیزی که بودریار آن را صریحاً رد می‌کند. به نظر بودریار کل لوس آنجلس فراواقعی است. زندگی آمریکایی فراواقعی است. ارزش‌های آمریکایی فراواقعی است.

بر خلاف نظر مارکس که مبتنی بر از خود بیگانگی و گم شدن سوژه در برابر دنیای مهاجم ابژه‌ها بود بودریار می‌گوید در دوران حاضر مشکل این است که کیهان، سایه اش را بلعیده است! فراواقعیت نزدیک، شفافیت و فریفتگی سوژه را در خود دارد. فراواقعیت به عنوان یک پارادایم در توصیف شرایط فرهنگی حاضر از اهمیت زیادی برخوردار است. فراواقعیت، آگاهی را از هر گونه درگیری احساسی واقعی بازمی‌دارد و به اصطلاح آن را گول می‌زند و در مقابل، در برابرش بازنمایی جعلی و بدلی قرار می‌دهد. اساساً ارضا و خوشبختی و شادکامی در بازنمایی ویک بازنمایی جعلی از واقعیت خلاصه شده‌است.

مثال‌های دیگر از فراواقعیت:

  • یک عکس مجله که بوسیله کامپیوتر روتوش شده‌است.
  • فیلم‌هایی که بوسیله تکنولوژی دیجیتالی ساخته شده‌است (مثل فیلم ۳۰۰)
  • یک باغ مانیکور شده (آرایش یافته) که نمونه‌ای از طبیعت فراواقع است.
  • ورزشکاران حرفه‌ای که به عنوان سوپرمدل و نمونه برتر انسان معرفی می‌شوند.

منابع

بودریار، ژان، در سایه اکثریت‌های خاموش، ترجمه پیام یزدانجو، تهران، مرکز، ۱۳۸۱.
وانموده‌ها، ترجمه مانی، حقیقی، سرگشتگی نشانه‌ها (نمونه‌هایی از نقد پسامدرن)، بودریار و دیگران، گزینش و ویرایش: حقیقی، مانی، تهران، مرکز، ۱۳۷۴.
فرهنگ رسانه‌های گروهی (از کتاب جامعه مصرفی)، ترجمه احمدزاده، شیده، مجموعه مقالات فرهنگ و زندگی روزمره (ارغنون، ش۱۹)، بالس، کریستوفر و دیگران، چ دوم، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۸۶.
بهرامی کمیل، نظام، نظریه رسانه‌ها (جامعه‌شناسی ارتباطات)، تهران، کویر، ۱۳۸۸.
گیلاسیان، روزبه، فلسفه در خیابان (عبور از فوکو و بودریار)، تهران، روزبهان، ۱۳۸۹.
لچت، جان، پنجاه متفکر بزرگ معاصر از ساختارگرایی تا پسا مدرنیته، ترجمه محسن حکیمی چ دوم، تهران، خجسته، ۱۳۷۸.
لین، ریچارد جی، ژان بودریار، ترجمه مهرداد پارسا، تهران، فرهنگ صبا، ۱۳۸۷.
وارد، گلن، پست مدرنیسم، ترجمه علی مرشدی زاد، تهران، قصیده سرا، ۱۳۸۴.
وبستر، فرانک، نظریه‌های جامعه اطلاعاتی، ترجمه اسماعیل قدیمی، تهران، قصیده سرا، ۱۳۸۰.

ودکا، کلیسا و سینما

لئون تروتسکی

(ژوئیۀ ۱۹۲۳)

ترجمه: امین قضایی

دو واقعیت بزرگ، نقش جدیدی بر زندگی طبقۀ کارگر  حک نموده است. اولی ظهور هشت ساعت کار در روز؛ دومی، ممنوعیت فروش ودکا. نابودی انحصار ودکا، که  جنگ مسبب آن بود، انقلاب را به جلو انداخت. جنگ خواستار چنان ابزار عظیمی  بود که تزاریسم را قادر نمود عایدی از  مشروبات را ناچیز بپندارد، یک میلیارد روبل کمتر یا بیش تر تفاوت زیادی نمی کرد. انقلاب نابودی انحصار ودکا  را به عنوان یک واقعیت به میراث برد، آن را به عنوان یک واقعیت پذیرفت، اما با ملاحظۀ یک اصل. تنها با پیروزی قدرت طبقۀ کارگر که مولدین آگاه نظام اقتصادی نوین هستند، مبارزه با الکلیسم توسط کشور، با آموزش و ممنوعیت، اهمیت تاریخی می یابد. این رویداد که بودجۀ «میخوارگان» در طول جنگ امپریالیستی حذف گشت، این واقعیت بنیادین را تغییر نمی دهد که براندازی نظام  کشوری که مردم را به نوشیدن تشویق می نمود، یکی از دستاوردهای آهنین انقلاب است.

اما دربارۀ هشت ساعت  کار در روز که از پیروزی های مستقیم انقلاب بوده است. به عنوان واقعیتی در خود، هشت ساعت کار در روز تغییری بنیادین در زندگی کارگر به وجود آورد، یعنی دو سوم زمان در روز فراغت از وظایف کارخانه. چنین چیزی بنیادی است برای  تغییری ریشه ای  در معیشت برای توسعه و فرهنگ، آموزش اجتماعی و مانند آن  است؛  اما البته فقط یک بنیاد است. اهمیت عمدۀ انقلاب اکتبر در این واقعیت است که بهبود اقتصادی هر کارگر خود به خود سبب ترفیع  کمال مادی و فرهنگ طبقۀ کارگر به طور کل می گردد.

بنا بر فرمول قدیمی جنبش کارگری: «هشت ساعت کار، هشت ساعت خواب، هشت ساعت تفریح ». در شرایط حاضر ما، این گفته معنایی جدید به خود می گیرد. سود بیشتری از هشت ساعت کار می توان گرفت، می توان هشت ساعت خواب را  بهتر ، تمیزتر و بهداشتی تر سامان دهی نمود، هشت ساعت فراغت را می توان فرهنگی تر و کامل تر نمود. 

مسألۀ سرگرمی در این رابطه، با توجه به فرهنگ و آموزش از اهمیت بیشتری برخوردار است. شخصیت کودک در بازی آشکار شده و شکل می گیرد. شخصیت یک فرد بالغ آشکارا بازنمودی است از بازی و سرگرمی هایش. اما در شکل دهی شخصیت کل طبقه وقتی این طبقه مانند پرولتاریا جوان و پیشروست، سرگرمی ها و بازی باید موقعیتی برجسته تر را  اشغال نماید. اصلاح طلبِ خیال پرداز بزرگ فرانسوی، فوریه، ریاضت کشی های مسیحی و سرکوب غرایز طبیعی را رد نمود و «فالانستری» اش(۱) (کمون های آینده) را بر فایده مندی عقلانی و صحیح از غرایز و نفسانیات انسانی بنیان نهاد. ایدۀ عمیقی است. دولت طبقۀ کارگر، نه نظامی روحانی است و نه رهبانی. ما مردم را همان گونه که به دست طبیعت ساخته شده اند  و همان گونه که  توسط نظام  پیشین تا اندازه ای آموزش یافته اند و تا اندازه ای هم  منحرف گشته اند، می پنداریم. ما برای برنامۀ حزب و اهرم دولت انقلابی مان  در این ماتریال حیاتی انسانی به دنبال نقطۀ تکیه گاهی هستیم. اشتیاق به سرگرمی، پریشان حالی، گردش و خنده، مشروع ترین میل طبیعت انسان است. ما قادریم و به راستی متعهدیم  اسباب ارضای این میل  را  با کیفیتی هنرمندانه تر فراهم نماییم و در عین حال، سرگرمی و تفریح را  به سلاحی برای آموزش جمعی، فارغ از بندهای علم فروشی  و مشرب طاقت فرسای اخلاق گرایی مبدل سازیم.

Lev Trockij, Diego Rivera, e André Breton

در حال حاضر مهم ترین سلاح در این رابطه، عالی تر از هر سلاح دیگری، سینما است. این بدعت تماشایی سرگرم کننده، با چنان شتاب موفقیت آمیزی به  زندگی انسان وارد گشته که هرگز در گذشته تجربه نشده است. در زندگی روزانۀ شهرهای سرمایه داری، سینما مانند حمام، آبجو فروشی، کلیسا و دیگر نهادهای ضروری تنها جزئی از زندگی کامل  ستودنی شده است. اشتیاق به سینما ریشه در میل  به پریشان حالی دارد، میل به دیدن چیزی جدید و غیرعادی، تا گریست، خندید نه برای خودتان، بلکه برای دیگر نگون بختان دنیا. سینما این خواسته را به روشی مستقیم،‌ بصری، زیبا، حیاتی که نیازمند هیچ چیز از مخاطب نیست  که حتی لازم نیست باسواد باشد، برآورده می نماید. به همین خاطر است که مخاطبین چنین عشق سرشاری به سینما ابزار می دارند که منبع پایان ناپذیر احساسات و عواطف است. یک نقطه (مراد همان نقطۀ تکیه گاه برای برنامۀ حزب انقلابی است که در جملات پیشین ذکر آن رفت- مترجم) حاصل می آید و نه فقط یک نقطه، بلکه میدانی عظیم برای کاربرد انرژی های  آموزشی سوسیالیستی ما.   

واقعیت این است که ما در شش سال گذشته، تصرفی بر سینما نداشته ایم و این نشان می دهد که  اگر صراحتاً نگوییم احمق، تا چه حد تنبل و بی سوادیم. این سلاح که برای استفاده شدن فریاد می زند، بهترین ابزار برای تبلیغات است، تبلیغات صنعتی، آموزشی و فنی، تبلیغات علیه الکل، تبلیغات برای بهداشت، تبلیغات سیاسی، هر نوع تبلیغاتی که دلتان بخواهد، تبلیغاتی که قابل دسترس همه است، جذاب است و در حافظه می نشیند و می تواند منبعی سودآور باشد.

در جذابیت و سرگرمی، سینما تقریبا رقیب آبجوفروشی ها و مِی خانه هاست. من نمی دانم که نیویورک یا پاریس در حال حاضر کدام یک سینما یا می­خانۀ بیش تری دارند، یا کدام یک از این سرمایه گذاری ها سودآور تر است. اما  بیش از هر چیز دیگر مشخص است که سینما با می­خانه برای اشغال هشت ساعت فراغت رقابت می کنند. آیا می توانیم این سلاح بی نظیر را تأمین نماییم، چرا که نه؟ دولت تزار ظرف چند سال، شبکۀ پیچیده ای از بارهای آبجوفروشی تأسیس کرد. این تجارت سالانه حدود یک میلیارد روبل طلا بازدهی داشت. چرا نباید دولت کارگران شبکه ای از سینماها تأسیس کند؟ این اسباب سرگرمی و آموزش می تواند بیش تر و بیش تر ساخته شود تا این که بخش کاملی از یک زندگی ملی گردد. در عین استفاده از سینما در مبارزه با الکلیسم، می تواند از نظر سودآوری نیز اهمیت داشته باشد. آیا عملی است؟ چرا که نه؟ البته آسان نیست. در هر حالت، ماهیت و مطابقت بیش تری با انرژی های سازماندهی و توانایی های دولت کارگری دارد تا بگذارید بگوییم تلاش برای اعادۀ دوبارۀ انحصارات ودکا.

سینما نه تنها با می­خانه، بلکه با کلیسا نیز به رقابت بر می خیزد.  واین رقابت اگر دولت سوسیالیستی را از کلیسا جدا نموده و با سینما متحد کنیم، می تواند برای کلیسا مهلک باشد.

دینداری در میان طبقات کارگر روسیه عملاً وجود ندارد. به واقع هرگز وجود نداشته است. کلیسای  ارتودکس یک عادت روزانه و یک نهاد حکومتی بود. هرگز نه در نفوذ عمیق در آگاهی و عواطف مردم  و نه در اختلاط جزمیات و احکامش با عواطف درونی مردم موفقیتی نداشته است. دلیل آن هم یک چیز است – وضعیت بی فرهنگ روسیۀ پیشین، شامل کلیسا هم می شود. از این رو، موقع بیداری فرهنگ، کارگر روسی به سادگی رابطۀ  منحصراً بیرونی با کلیسا را قطع می کند، رابطه ای که در مشرب و رفتار او رشد کرده است. مشخصاً برای دهقان، این قطع ارتباط  سخت تر است، نه به این خاطر که دهقان  عمیق تر و درونی تر در  آموزه های کلیسا فرو رفته است – البته هرگز چنین نبوده است – بلکه به این خاطر که یکنواختی و سکون زندگی دهقان، او را به یکنواختی و سکون اعمال کلیسا نزدیکتر کرده است.

رابطۀ کارگران با کلیسا (در این جا سخن از کارگر توده ای غیر حزبی است) غالباً با رفتار و مشرب نگاه داشته می شود، به خصوص رفتار زنان. آویزان کردن شمایل در خانه به این خاطراست که چنین چیزهایی این جا وجود دارد. شمایل دیوارها را تزیین می کنند؛ و دیوار بدون آن ها لخت به نظر می رسد؛ (جز این- افزوده از مترجم ) مردم نمی خواهند از آن ها استفاده ای بکنند. یک کارگر به خود زحمتی نمی دهد که شمایل جدیدی بخرد، اما قصد آن را هم ندارد که شمایل قدیمی را دور بیاندازد. چه جوری می توان جشن بهار را برپا نمود اگر کیک عید پاک در کار نباشد؟ و کیک عید پاک هم باید به دست کشیش تقدیس شود، در غیر این صورت بی معنی خواهد بود. همین طور کلیسا رفتن، مردم کلیسا نمی روند چون مذهبی هستند؛ کلیسای نورفشانی شده، جمعیتی از مردان و زنان با بهترین لباس هایشان، آواز دسته جمعی  چیز بدی نیست – دامنه ای از جذابیت های زیبایی شناسانۀ اجتماعی که در کارخانه، خانواده یا در خیابان معمولی موجود نیست، هیچ ایمان یا کنشی در کار نیست. در هر حالت، هیچ احترامی برای روحانی یا عقیده  ای به نیروی جادویی مراسم وجود ندارد. اما هیچ ارادۀ فعالی هم برای شکستن آن ها وجود ندارد. عناصر پریشان حالی، لذت و سرگرمی سهم بیشتری در آیین های کلیسا دارند. به وسیلۀ روش های نمایشی، کلیسا بر روی بصیرت، حس بویایی (با بُخور خوشبو) عمل  می کند و از طریق آن ها بر تخیل تأثیر می گذارد. میل انسان برای امر نمایشی، میلی برای دیدن و شنیدن امر غیر عادی، برجسته، میلی برای شکستن یک­نواختی معمولی زندگی، بزرگ و از بین نرفتنی است و از دوران کودکی تا سنین پختگی دوام می آورد. برای آزاد نمودن عموم توده ها از آیین ها و کلیساگرایی  که از مشرب و رفتار حاصل شده اند، تبلیغات ضدّ مذهبی کافی نیست. البته لازم است، اما تأثیر مستقیم آن بر اقلیت کوچکی که روحیۀ شجاعانه تری دارند، محدود است. توده مردم از تبلیغات ضدّ مذهبی تأثیر نمی گیرند، اما این بدین خاطر نیست که رابطۀ روحانی آن ها با مذهب خیلی عمیق است؛ برعکس، اصلاً هیچ رابطۀ روحانی وجود ندارد. تنها رابطه ای بی شکل، مکانیکی و ساکن است که هیچ تأثیری بر آگاهی نمی گذارد، رابطه ای مانند یک گردش خیابانی، که هیچ کس در این موقعیت، اعتراضی به پیوستن به مراسم پرشکوه  یا دسته جمعی، گوش کردن به آواز، یا دست تکان دادن ندارد. 

آیین های بی معنا، که بر آگاهی مانند یک بارمُرده تلنبار شده است، با نقد تنها نمی تواند منسوخ شود؛ می توان آنرا از ریشه برکند، اما با اشکال جدید زندگی، سرگرمی های جدید و نمایش های فرهنگی تر. در این جا دگربار اندیشه ها طبیعتاً با قدرتمندترین ابزار نمایشی (چرا که  دموکراتیک ترین ابزار است ) به پیش می رود: سینما. دیگر نیازی به مرد روحانی در لباسی زربافت و غیره ندارد، سینما بر صحنه ای سفید، تصویرهای تماشایی نیرومندتری از ثروتمندترین کلیساها و از طریقت رشد یافته در تجربۀ هزاران ساله با مسجدها یا با  کنیسه ها، فراهم می آورد. در کلیسا تنها یک درام اجرا می شود و همیشه همانی است که بود، چه این سال چه سال بعد، در حالی که در سینما سالن بعدی  به شما عید پاک های بت پرست، یهودی و مسیحی در سکانس تاریخی شان، با همان شکل آیینی شان نشان داده خواهد شد. سینما سرگرم می کند، تعلیم می دهد و تخیل را با تصاویر بر می انگیزاند و شما را از نیاز به صلیب تالار کلیسا خلاصی می بخشد. سینما رقیب بزرگ نه فقط می­خانه که کلیسا نیز هست. این جا ابزاری وجود دارد  که ما باید آن را به هر قیمتی به چنگ آوریم.    

۱۲ ژوئیۀ ۱۹۲۳

(1) phalansterie 

بیزارم از بی تفاوت‌ها

آنتونیو گرامشی

آنتونیو فرانچسکو گرامشی (به ایتالیایی: Antonio Gramsci) (زادهٔ ۲۲ ژانویه ۱۸۹۱ در ساردینیا، ایتالیا – درگذشتهٔ ۲۲ آوریل ۱۹۳۷ در رم، ایتالیا) فیلسوف، انقلابی، و نظریه‌پرداز بزرگ مارکسیست، و از رهبران و بنیان‌گذاران حزب کمونیست ایتالیا بود. گرامشی از تئوریسین‌ها و مبارزان ضدسرمایه‌داری و مفهوم‌پرداز نظریه و اصطلاح مشهور هژمونی (فرادستی/ فرادستی فرهنگی) است.


گرامشی در خانواده‌ای از طبقهٔ متوسّط پایین، در آلس، واقع در جزیرهٔ ساردینیا، ایتالیا به دنیا آمد. در هنگام کودکی گاهی از مدرسه فرار می‌کرد تا کمک خرج خانواده‌اش باشد. وی به سبب قوزی که بر پشت داشت از سوی همکلاسان و دوستانش مورد آزار قرار می‌گرفت و همین باعث شد تا به انزوا پناه ببرد و به مطالعهٔ تاریخ و فلسفه بپردازد.

در نه سالگی دبستان را ترک کرد و به کار مشغول شد. بعدها دوباره تحصیلات خود را در رشتهٔ زبان‌شناسی ادامه داد و از همین دوران رفت‌وآمد را به محافل سوسیالیست ایتالیا آغاز کرد. در ۱۹۱۶ در روزنامهٔ آوانتی ارگان بعدی حزب کمونیست ایتالیا مشغول به کار شد. در همین سال‌ها و به‌دنبال پیروزی انقلاب در روسیه، ایتالیا نیز دستخوش ناآرامی شد و شورش معروف شهر تورین با خواست «صلح و نان» درگرفت. در ۱۹۱۹ و در کنگرهٔ بولونیا، گرامشی خواهان آن شد که حزب سوسیالیست ایتالیا به انترناسیونال سوم که لنین بنیان گذاشته بود بپیوندد. در مارس ۱۹۲۰ کارگران کارخانهٔ فیات در تورین دست به اعتصاب بزرگی زدند. گرامشی ضمن پشتیبانی از اعتصاب، از موضع حزب سوسیالیست در این مورد به‌شدّت انتقاد کرد. در ماه‌های اوت و سپتامبر همان سال اعتصاب گسترش یافت و کارخانه‌های تورین به اشغال کارگران درآمد که با تجربهٔ شوراهای کارگری همراه بود. انتقادهای گرامشی به حزب سوسیالیست همچنان شدّت گرفت تا سرانجام به انشعاب حزب در کنگرهٔ «لیوورنو» و تشکیل حزب کمونیست ایتالیا در ۱۹۲۱ انجامید. در ۱۹۲۳ به عنوان نمایندهٔ حزب کمونیست ایتالیا به مسکو رفت و در همان‌جا با یک دختر روس به نام جولیا شوخت ازدواج کرد. این دوران همچنین دوران رشد فاشیست‌ها در ایتالیا و حملات آنان به کارگران بود. گرامشی در ۱۹۲۴ به نمایندگی پارلمان برگزیده شد و به ایتالیا بازگشت و در همان سال دبیر حزب کمونیست ایتالیا شد. در ۱۹۲۶ و طی اختلافاتی که درون حزب کمونیست ایتالیا پیش آمده بود، گرامشی از خط مشی تشکیل یک بلوک ضد فاشیست پشتیبانی می‌کرد و در همان سال در نامه‌ای به رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی خواهان آرام‌کردن اختلاف‌های درونی آن حزب شد.

او در سال ۱۹۲۶، به‌دلیل فعالیت‌های انقلابی زندانی شد و دادگاه حکومت فاشیستی او را به ۲۰ سال زندان محکوم کرد. روز ۸ نوامبر ۱۹۲۶ گرامشی بازداشت و به زندانی در میلان منتقل شد. در دادگاه به بیست سال و چهار ماه زندان محکوم شد و در شرایطی که به‌شدّت بیمار بود به زندان توری منتقل شد. از ۱۹۲۹ وسایل لازم برای کار و نگارش را در زندان به دست آورد و از همان‌جا نوشتن آثاری را شروع کرد که بعدها به «دفترها» و «نامه‌های زندان» گرامشی معروف شد. گرامشی از زندان نسبت به خط‌مشی چپ‌روانه انترناسیونال کمونیست که سوسیال‌دمکرات‌ها را «سوسیال فاشیسم» معرفی می‌کرد و سیاست «جبههٔ واحد» را کنار گذاشته بود، انتقاد کرد.

در ۱۹۳۲ بیماری گرامشی تشدید شد ولی مقامات اجازهٔ انتقال او به بیمارستان را نمی‌دادند. در اکتبر ۱۹۳۳ و بر اثر یک مبارزهٔ جهانی سرانجام گرامشی به یک درمانگاه انتقال یافت. سال بعد به بیمارستانی در رم منتقل شد. در ۲۱ آوریل ۱۹۳۷ گرامشی به‌طور رسمی آزاد اعلام شد. یک هفته بعد در ۲۷ آوریل آنتونیو گرامشی در همان روزی که برای بازگشت او به ساردینیا در نظر گرفته شده بود و در سن ۴۶ سالگی درگذشت.

بنیتو موسولینی سیاست‌مدار حزب فاشیست ایتالیا وی را مغز متفکّر حزب کمونیست ایتالیا می‌شمرد و او بود که باعث شد گرامشی سال‌های بسیاری را در زندان‌های رژیم فاشیستی به اسارت بگذراند.

آنچه رخ می‌دهد ازاین‌روی نیست که برخی می‌خواهند روی بدهد، بلکه بدین خاطر است که توده‌ی انسان‌ها با میل خویش کناره‌گیری می‌کنند و رخصت فعالیت و کور شدن به گره‌هایی را می‌دهند که بعدها تنها شمشیر خواهد توانست آن‌ها را از هم بدرد. اجازه‌ی اشاعه‌ی قوانینی را می‌دهند که تنها طغیان خواهد توانست آن‌ها را باطل کند و می‌گذارند انسان‌هایی بر قدرت سوار شوند که بعدها تنها شورش خواهد توانست آن‌ها را سرنگون کند.

هیچ‌کس از خویش نمی‌پرسد یا اندک‌اند کسانی که از خویش می‌پرسند: اگر من هم وظیفه‌ام را انجام داده بودم، اگر سعی کرده بودم ارزشی به اراده‌ی خویش بگذارم، آیا آنچه رخ‌داده است روی می‌داد؟

بیزارم از بی‌تفاوت‌ها! من نیز چون فریدریش هبل گمان می‌کنم زیستن به معنای پارتیزان بودن است۱. انسان‌های دست‌تنها و بیگانه با شهر، نمی‌توانند وجود داشته باشند. آن‌که زنده است نمی‌تواند به‌راستی شهروند باشد و موضع‌گیری نکند. بی‌تفاوتی کاهلی است، انگل‌وارگی است، بی‌جربزگی است. زندگی نیست و ازاین‌روست که من از بی‌تفاوت‌ها بیزارم.

بی‌تفاوتی وزنه مرده‌ی تاریخ است، گلوله‌ای سربی است برای فرد مبدع و مبتکر؛ و ماده‌ی راکدی که در آن غالب هیجان‌های درخشان غرق می‌شوند. باتلاقی است که شهری کهنه را دربر می‌گیرد و بهتر از دیوارهای محکم و نیکوتر از سینه‌ی جنگجویان از آن شهر محافظت می‌کند؛ زیرا در مرداب‌های غلیظ گل‌آلود خویش حمله‌کنندگان را می‌بلعد و از میان می‌برد و دلسرد می‌کند و گاه نیز ایشان را از اقدام قهرمانانه منصرف می‌کند.

بی‌تفاوتی وزنه مرده‌ی تاریخ است

بی‌تفاوتی، قدرتمندانه در تاریخ عمل می‌کند. منفعلانه عمل می‌کند اما عمل می‌کند. قضا و قدر است و آنچه نمی‌توان روی آن حساب کرد. آنچه برنامه‌ها را ویران می‌کند که طرح‌های خوش‌ساخت را واژگون می‌کند. ماده‌ی زشتی است که علیه شعور طغیان می‌کند و آن را خفه می‌کند؛ و این‌چنین است آنچه روی می‌دهد؛ در رهی که روی همه هموار می‌شود، امکان خیری که یک کنش قهرمانانه (با ارزش جهان‌شمول آن) می‌تواند به وجود آورد، دیگر آن‌قدر ناشی از ابتکار معدود افرادی که عمل می‌کنند، نیست، بلکه به بی‌تفاوتی و عدم حضور بسیاری از آن‌ها وابسته است.

تقدیری که به نظر می‌رسد بر تاریخ مسلط است، هیچ نیست مگر نمودِ وهمیِ این بی‌تفاوتی و عدم حضور که در سایه‌ی عواملی پخته می‌شوند، دسته‌ای مسدودی که دام زندگی همگانی را می‌بافند، دست‌هایی که هیچ نظارتی آن‌ها را نگاهبانی نمی‌کند و توده غافل است چون اهمیتی به آن نمی‌دهد.

تقدیرهای یک عصر، همه دست‌ساز بینش‌های باریک و اهداف کوتاه‌مدت و بلندپروازی‌ها و علائق شخصی گروه‌های کوچک کنشگرند. ولی توده‌ی انسان‌ها غافل‌اند؛ زیرا بدان وقعی نمی‌گذارند. آنگاه عواملی که دیگر پخته‌شده‌اند سر برمی‌آورند و دامِ در سایه بافته‌شده نیز برای ایفای نقش خویش سر می‌رسد.نوشته‌های مرتبط

به همین روی به نظر چنین می‌رسد که تقدیری هست در فرو فکندن همه‌چیز و همه‌کس. به نظر می‌رسد تاریخ هیچ نیست جز یک پدیده‌ی طبیعی عظیم، یک فوران. یک زمین‌لرزه که همه قربانی او می‌شوند. آن‌که خواسته و آن‌که نخواسته، آن‌که می‌دانسته و آن‌که نمی‌دانسته، آن‌که کنشگر بوده و آن‌که بی‌تفاوت؛ و این آخری به خشم می‌آید و می‌خواهد خود را از پیامدهای رویداد مبرا کند. می‌خواهد آشکارا بگوید که او نمی‌خواسته؛ که او مسئول نبوده. برخی ترحم‌انگیزانِ ناله می‌کنند، بقیه با وقاحت دشنام می‌گویند. ولی هیچ‌کس از خویش نمی‌پرسد با اندک‌اند آنان که از خویش می‌پرسند: اگر من هم وظیفه‌ام را انجام داده بودم، اگر سعی کرده بودم ارزشی به اراده‌ی خویش بگذارم، به نظر خود، آیا آنچه رخ‌داده است روی می‌داد؟ ولی هیچ‌کس نیست با اندک‌اند آنان که از بی‌تفاوتی خویش ضربه‌ای می‌خورند و از دیرباوری‌شان و از آغوش نگشودن برای … و کنش نورزیدنشان با گروه‌های شهروندانی که دقیقاً برای پرهیز از همان شر می‌جنگیدند و تکلیف خویش را برای بار آوردن آن خیر به انجام می‌رساندند.

بیشترشان اما ترجیح می‌دهند در رویدادهای رخ‌داده سخن از ورشکستگی آرمان‌ها بگویند و برنامه‌های به شکست انجامیده‌شان را بازگو کنند و ازاین‌دست دل‌خوش‌کنک‌های دیگر؛ و این‌گونه غیبت خویش را در ایفای هر مسئولیت از سر می‌گیرند.

من زنده‌ام. من پارتیزانم. پس بیزارم از آن‌که مشارکت نمی‌کند. من از بی‌تفاوت‌ها بیزارم.

البته نه از این بابت که از قبل نمی‌توانند چیزها را واضح ببینند و چند باری قادر نبوده‌اند راه‌حل‌های خوبی برای مشکلات حاد یا مشکلاتی که نیاز به آمادگی وسیع و زمان کافی داشته‌اند و به همان نسبت اضطراری بوده‌اند را پیشنهاد بدهند، بلکه به این دلیل که این راه‌حل‌ها باحالتی بسیار زیبا عقیم می‌مانند و این مشارکت در زندگی همگانی با هیچ نور اخلاقی‌ای جان نمی‌یابد. چون محصول یک کنجکاوی روشنفکرانه است و نه ناشی از احساس گزنده‌ی یک مسئولیت تاریخی که همه را در زندگی کنشگر می‌خواهد و لاادری‌گرایی (ندانم گویی) و بی‌تفاوتی را به‌هیچ‌روی نمی‌پذیرد. همچنین بدین خاطر نیز بیزارم از بی‌تفاوت‌ها: زیرا ناله‌ی معصوم جاوید بودنشان ملولم می‌کند. من از هر یک از ایشان حساب می‌پرسم که چگونه تکلیفی را که زندگی برایشان مقرر کرده و روزبه‌روز مقرر می‌کند به انجام نرسانده‌اند و از هر آنچه کرده‌اند و به‌ویژه از هر آنچه نکرده‌اند و احساس می‌کنم بتوانم سخت باشم و ترحم خویش را تلف و اشک‌هایم را با آن‌ها قسمت نکنم.

من پارتیزانم، زنده‌ام و در وجدان‌های ستبر همسوی خویش صدای تپش کنشگری شهری را می‌شنوم که بخش من دارد آن را می‌سازد و در آن نیروی اجتماعی بر روی افراد معدودی سنگینی می‌کند؛ و در آن هر چیزی که روی می‌دهد اتفاقی و قضا قدری نیست و عملکرد شهروندان هوشمندانه است. در آن شهر هیچ‌کس نیست که بر پنجره به تماشا بماند آنگاه‌که اندک کسانی دارند از جان خویش درمی‌گذرند و رگ‌هایشان در این فداکاری دریده می‌شوند؛ و به همراهشان کسی هم نیست که بر پنجره بماند و کمین کند تا از اندک خیری که کنشگری کسانی چون آن‌ها به همراه آورده استفاده کند و اوهام خویش را با توهین به آن‌که دستش از جان شسته و رگش دریده شده بیرون بریزد که چرا در نیل به اراده‌ی خویش موفق نبوده است.

من زنده‌ام. من پارتیزانم. پس بیزارم از آن‌که مشارکت نمی‌کند. من از بی‌تفاوت‌ها بیزارم.

۱۱ فوریه ۱۹۱۷

{۱} فریدرش هبل یادداشت‌های روزانه. با مقدمه‌ی شیپیو ازلاتاپر، کارابا، لانچانو ۱۹۱۲، فرهنگی روح، صفحه‌ی ۸۲ زنده‌بودن به معنای پارتیزان بودن است. درنگ‌ها، شماره‌ای ۲۱۲۷. این سخن فریدرش هبل در شماره‌ای از مجله‌ی فریاد خلق در ماه می ۱۹۱۶ منتشرشده بود. البته به همراه دو درنگ زیر: ۱- زندانی مبلغ آزادی است. ۲- جوان غالباً به خاطر این تفکر که جهان با او آغاز می‌شود، سرزنش می‌شود. ولی پیر را غالباً گمان بر این است که جهان با او خاتمه خواهد یافت. کدام بدتر است؟

کتاب‌شناسی
گرامشی و انقلاب، مقالاتی پیرامون انقلاب اکتبر، ترجمهٔ علیرضا نیاززاده نجفی، تهران: نشر چشمه، 1399
رستاخیز (IL RISORGIMENTO)
گذشته و حال
ت‍زه‍ایی درب‍ارهٔ ت‍اک‍ت‍یک‌های ح‍زب ک‍م‍ون‍ی‍س‍ت ای‍ت‍ال‍ی‍ا (ت‍زه‍ای رم)، ترجمهٔ محمد حاجی‌زاده، تهران: نشر تاریخ، ۱۳۵۸
دربارهٔ آموزش و فرهنگ، ترجمهٔ م. س‍رخ‌رودی و ر. آروی‍ن، تهران: نشر پژواک، ۱۳۵۸
ستمگران و ستمبران، ترجمهٔ وارتان میکائیلیان، تهران: انتشارات فرهنگ نوین، ۱۳۶۰
پیدایش روشنفکران، ترجمهٔ جلال آل‌احمد، تهران: انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۷
شهریار جدید، ترجمهٔ عطاءالله نوریان، تهران: نشر اختران، ۱۳۸۶
دولت و جامعهٔ مدنی، ترجمهٔ عباس میلانی، تهران: نشر اختران، ۱۳۸۴
ماتریالیسم تاریخی
نامه‌های زندان، ترجمهٔ مریم علوی‌نیا، تهران: نشر آگاه، ۱۳۶۲
سوسیالیسم فاشیسم و انقلاب، ترجمه کامران برادران، آگه
معادلات و تناقضات، ترجمه شاپور اعتماد، طرح نو
نامه‌های زندان گرامشی توسط خواهرزن او «تاتیانا شوخت» در محل امنی نگهداری شد. سپس به مسکو فرستاده شد و پس از پایان جنگ در اختیار پالمیرو تولیاتی دوست گرامشی و رهبر بعدی حزب کمونیست ایتالیا قرار گرفت. از او آثاری در زمینهٔ تئوریزه کردن مفاهیمی کلیدی همچون هژمونی (چیرگی‌خواهی)، جامعهٔ مدنی، نسبت زیربنا و روبنا در سیستم سرمایه‌داری، ماهیت طبقاتی روشنفکران، و جنگ قدرت به جا مانده‌است.

تاریخ دگرباشی در ایران

قبل از اسلام

لواط یکی از گناهانی است که در دوره ساسانی تلقی می‌شده‌است. اصطلاحاتی چون kun-marzih, waran ī abārōn (شهوت غیرطبیعی)، marzišnīh ī abārōn (جماع گناه آلود) برای توصیف این عمل به کار رفته‌است. قوانین و مواردی که به آن‌ها اشاره شده نشانگر این بوده که این عمل در جامعه رخ می‌داده‌است. کتاب مینوی خرد می‌گوید موجودات اهریمنی به شیوه زیر آفریده شده‌اند: «و اهریمن بدکار دیوان و دروغان دیگر فرزندان اهریمینی را از عمل لواط با خود به وجود آوردند.» بنابراین نخستین نکته این است که لواط وسیله‌ای بود تا اهریمن بتواند موجودات اهریمنی دیگر و بیشتری به جهان بیاورد، و دوم آنکه اهریمن موجودی لواط کار پنداشته می‌شد. در کتاب وی دیوداد گفته می‌شود اگر مردان ناخواسته در لواط فاعل یا مفعول واقع شوند، مجازات آن‌ها شلاق و اگر خواسته این کار را بکنند، مجازاتشان اعدام است. در کتاب هشتم دینکرد، فصل ۳۴ آن که دربارهٔ احکام علیه تجاوز به عنف و سایر موارد موجود در «هوسپارم نسک» اوستاست، می‌گوید چنین قوانینی دربارهٔ امیال غیراخلاقی و هرزه wiftag (لواط مفعول) و wiftīnag (لواط فاعل)، «شهوت ستمگرانه، کردار فاسد، و آوازه تبار و تنهای تباه و آلوده ایشان» وجود داشته‌است. در کتاب ارداویرافنامه، که داستان معراج به بهشت و جهنم است، به مجازات‌های همجنس بازان و لواط کاران اشاره شده‌است. ویراز در سفر خود به دوزخ مردی را می‌بیند که کیفرش این بود که مارهایی به مخرج او وارد و از دهانش خارج می‌شوند. فرشتگان دربارهٔ علتش می‌گویند: «این روح مرد پستی است که در گیتی مرتکب لواط شده‌است.» در فصل دیگری دربارهٔ مجازات لواط با زنان سخن گفته شده که سبک‌تر بوده‌است. لازم به گفتن نیست که حکم «سزاوار مرگ» (مرگ ارزان) بی درنگ در مورد این گونه افراد اجرا می‌شد.

بعد از اسلام

در دوران صفویان

شاه عباس و غلام بچه اثر رضا عباسی (مینیاتور موجود در موزه لوور). اروپاییانی که از ایران دوران شاه عباس دیدن کرده‌اند از تمایل شدید او به غلام‌بچه‌های دلربا و ساقیان صحبت نموده‌اند.

در ایران پس از اسلام با همجنس‌گرایی و روابط همجنس‌گرایانه در مکان‌های زیادی همچون دیرها، کاروان‌سراها، حمام‌ها و پادگان‌های نظامی برخوردی صورت نمی‌گرفته و مجاز بوده‌است. رفتارهای همجنسگرایانه در دوران صفویان به رسمیت شناخته می‌شد چنان‌که حتی در بین برخی شاهان صفوی و نیز بسیاری از امرای مملوکی چنین علاقه‌مندی مشاهده شده‌است. رابطهٔ آنان در حدی بود که یار همجنس آنان همیشه در کنارشان حضور داشته و اطرافیان او را به این امر می‌شناختند. این شاهان و امیران هم‌زمان به اقامهٔ نماز جمعه و ادای واجبات دین اسلام و مسائل سیاسی می‌پرداختند. همچنین در این دوره اماکنی تحت عنوان امرد خانه برای فعالیت روسپیان مذکر وجود داشته‌است. رسمیت این اماکن به حدی بوده که دولت نه تنها مانع فعالیت آن‌ها نمی‌شده بلکه از آن‌ها مالیات هم دریافت می‌کرده‌است. یکی از اماکن اسکان روسپیان مرد قهوه‌خانه‌ها بوده‌است.

در این باره در سفرنامهٔ شاردان چنین آمده: «من در تبریز و ایروان قهوه‌خانه‌های بزرگی دیدم که پر از پسرانی بود که خویشتن را به‌مانند زنان روسپی عرضه می‌داشتند و حتی شاه عباس دوم طفلی زیبا را به قهوه‌چی سپرد و پسر بر اثر تجاوزی که باو شد به قهوه‌چی حمله برد و او را زخمی کرد ولی شاه بجای تنبیه متجاوز قهوه‌چی، دستور داد شکم بچه را پاره کردند.»

در ادبیات فارسی

برخی شاعران ایرانی همچون سعدی و جامی دارای اشعاری با «مضامین همجنس‌خواهانه» می‌باشند. علاوه بر این در ادبیات ایران داستان‌هایی حول محور عشق دو همجنس به یکدیگر نیز وجود دارد. ناظر و منظور منظومه‌ای عاشقانه‌است که توسط وحشی بافقی سروده شده که در آن پسر وزیر که ناظر نام دارد عاشق پسر پادشاه که منظور می‌باشد، می‌گردد. مهر و مشتری منظومه‌ای عاشقانه دیگری به زبان فارسی و در قالب مثنوینوشته محمد عصار تبریزی است که در سال ۷۷۸ هجری قمری در وزن خسرو و شیرین سروده شده‌است.

در کتب قبل از اسلام در ایران عشق مرد به مرد دیده‌نشده‌است، به همین دلیل در قرون نخستین تاریخ بعد از اسلام مثلاً در آثار دورهٔ سامانیان و پیش از آنان از قبیل رودکی و شهید بلخی و ابوشکور بلخی و شاهنامهٔ فردوسی مطلب صریحی در این خصوص نیست. اگرچه عده‌ای معتقدند که دقیقی به دست امردی کشته شده‌باشد.

همجنس‌گرایی مردانه با آمیزش جنسی مقعدی در دودمان صفویان سال ۱۶۶۰

در ایران و بیشتر جهان اسلام بخصوص در مورد مردان، تا زمانی که مردان روابط جنسی با همسران و وظایف زناشویی خود را ایفا می‌نمودند جامعه اعتنایی در قبال سایر روابط جنسی آن‌ها نداشت. این روابط به صورت‌های مختلف مانند روابط با «امرد» (پسر جوان که خط سبیلش پرپشت نشده باشد)، «آدم داری» (نگه داشتن مردان جوانتر در خانه به عنوان مونس) از فرم‌های اینگونه روابط با جنس موافق بود. در ادبیات دوران صفوی تا ایران قاجاری اواخر قرن نوزدهم میلادی هنگام صحبت از تمایلات افراد نسبت به جنس موافق است لحن نویسنده عاری از لحنی قضاوت آمیز بوده‌است. مثلاً در رستم الحکما در مورد شاه تهماسب دوم می‌نویسد «یک صورت یوسف‌گونه را به هزاران زلیخا، لیلی و شیرین ترجیح می‌داد» یا فتحعلی خان صبا شاعر دربار قاجار، فتحعلی شاه را برای دوست داشتن زنان و مردان جوان ستوده‌است یا عضد الدوله نه تنها زنان بسیار فتحعلی شاه، بلکه نظربازی‌های گسترده او با مردان جوان زیبا را ثبت کرده‌است. هرچند از اواخر قرن نوزدهم در نوشته‌های نویسندگان چنین روابطی تقبیح می‌شد. افسانه نجم‌آبادی تأثیر فرهنگی اروپا بر جامعه ایران را در این چرخش رفتاری مؤثر می‌داند. به‌طور کلی در دوران قاجار با وجود منع شرعی روابط جنسی با همجنس و احکام مخالفی که توسط شاهان و روحانیت صادر می‌شد صور مختلف روابط جنسی با همجنس در زندگی روزمره اتفاق می‌افتاد.

در دوران پهلوی

در دوره رضا پهلوی، احمد کسروی و عده‌ای دیگر مانند ایرج میرزا با همجنس‌گرایی مخالفت کرده و نهضت مخالفت با همجنس‌گرایی را به راه انداختند. در دوران محمد رضا پهلوی، واپسین شاه ایران، طبقات بالای اجتماعی جامعه نسبت به مسئله همجنس‌گرایی از خود انعطاف نشان می‌دادند حتی بعضی از اخبار نیز ازدواج همجنس‌گرایان را پوشش خبری می‌دادند. در این دوران برخی از افراد پیشنهاد پیدایش جنبش‌های مدنی همجنس‌گرایان را همانند جنبش‌های غربی نیز دادند. علاوه بر این در برخی از کلوب‌های شبانه دوران پهلوی رفتارهای همجنس‌خواهانه تحمل می‌گشت. هر چند در دوران پهلوی همجنس‌گرایی همچنان یک نوع تابو به حساب می‌آمد و هیچ مرکزی برای مشاوره به جوانانی که در مورد گرایش جنسی خود دچار سردرگمی شده بودند وجود نداشت. ارنست پرون سوئیسی، یکی از نزدیک‌ترین و صمیمی‌ترین دوستان محمدرضا پهلوی که در در سوئیس با او آشنا شد و به مدت ۲۰ سال نزدیکترین دوست او بود، همجنسگرا بود. رضا شاه که تمایل داشت ولیعهد تربیت مردانه پیدا کند و شدیداً مراقب هر گونه رفتار زن صفتانه بود از بازگشت او به ایران به همراه یک همجنسگرا خشمگین شد. در بین معماران و طراحانی که به شهبانو در تزیین کاخ کمک می‌کردند بیژن صفاری و کیوان خسروانی علناً همجنس‌گرا بودند و با این وجود پای ثابت همراهان محبوب خانواده سلطنتی بودند که نشان دهنده میزان حساسیت شاه و همسرش فرح دیبا است.

زوج عاشق، نقاشی قاجاری محفوظ در موزهٔ آرمیتاژ

بعد از انقلاب اسلامی

همجنسگرایی در ایران بعد از انقلاب سال ۵۷ هیچگاه به رسمیت شناخته نشده و به خاطر آموزه‌های اسلام همواره با آن مقابله شده‌است چنان‌که حتی سیاستمداران ایرانی هم از بکار بردن لفظ همجنسگرایی خود داری کردند و با واژهٔ عامیانهٔ همجنسبازی از آن یادکرده‌اند. برای نمونه محمود احمدی‌نژاد در طی سفری که به سازمان ملل داشت پیرامون همجنسگرایی اظهار نمود «درایران همجنس‌بازنداریم». این سخن که وی ابتدا آن را در دانشگاه کلمبیا مطرح کرده بود با واکنش شدید حضار مواجه شد. احمدی‌نژاد همچنین اظهار داشت که پیامبران نیز با این مقوله مخالفت جدی داشتند. در سال ۲۰۱۰ برای نخستین بار در آلمان، گردهمایی زنان همجنسگرای ایرانی در شهر فرانکفورت با حضور ۱۷ تن از لزبین‌های ایرانی مقیم اروپا و ایران برگزار شد. هدف از این نشست مقابله با هوموفوبیا و افزایش تعامل و همکاری بین همجنسگرایان ایرانی اعلام گشت.  اجازه تغییر جنسیت در بسیاری از موارد به فتوای آیت‌الله خمینی یا خودارضایی زنان به فتوای سید محمدحسین فضل‌الله و … آرائی جدید و تازه هستند که سابقه‌ای در فقه مذاهب مختلف اسلامی ندارند.

همجنس‌گرایی مردانه با آمیزش جنسی مقعدی در دودمان صفویان سال ۱۷۲۰

در باب پوچی

ما می میریم پس همه چیز افیون است. مرگ همچون نیستی همه چیز را پوچ می سازد. زندگی نه آغاز آنست و نه پایان آن، بدتر از هردو، آغازی است پایان ناپذیر. نفرین همیشگی ما فقرا، همیشه از نو آغاز کردن است، اما نه به خاطر دلایل فلسفی، زیرا صرفا چون حساب بانکی ات هر ماه دوباره از صفر آغاز می کند. و تو دوباره آغاز می کنی به امید نابخشودنی پیروزی در مسابقه پایان ناپذیر دخل ها و خرج ها. طبیعت تو را به پایان محکوم کرده است و جامعه تو را به آغازی پایان ناپذیر. در آنچیزی شکست خورده ای که حتی به یاد نداری مسابقه اش کی آغاز شده است. اما تو به یارکشی دعوت شده ای تا هر آنچه نیستی در چهره قهرمان بجویی. در توهم نبرد نهایی، توده ها پوچی خود را پنهان می دارند. یک همدستی همگانی تا وانمود شود که یک مسابقه ساده در فینال یک تورنومنت ورزشی آخرین نبرد، نبرد خیر و شر، زندگی و مرگ و تعیین کننده سعادت گروهی به قیمت سرشکستگی دیگری است. پوچی حرفه توده هاست. رساندن وانمود به بالاترین حد نهایی خود. اما برای خردمند، اگر اصلا کسی از آنها باقی مانده باشد، این رقابت، نبرد دو شامپانزه برای آلفا بودن در گله است. هیجان پوچ و بیهوده را به یادشان بیاور تا در جواب به تو بگویند زندگی همین است. اما من از تاریکی ها و تنهایی ها آموخته ام زندگی همین نیست. توده ها، این بس بسیاران، این جنگ افزاران شنیع خانواده، خاندان، قبیله و وطن، با پوچی به جنگ نیستی می روند. آنها ترجیح می دهند تا با باورهای پوچ، بهشت و جهنمی پوچ، خدایی پوچ، ارزش هایی پوچ، نیستی مرگ را تاب آورند. غافل از اینکه نیستی زیباست. مواجهه با نیستی یگانه شجاعت است. نیستی را همچون نیستی پذیرفتن، یگانه حکمت است. حتی یک لحظه فراموشی از فاصله مهیب من با توده ها، موجب پشیمانی شرم آور است. هموساپینس نامی است که بیهوده من را با آنها در یک مقوله می گنجاند. من به جهان مفاهیم تعلق دارم و آنها به جهان اراده و بازنمایی. چگونه این دو موجود متفاوت نامی یکسان به خود خواهند گرفت؟ ننگ بر من حتی اگر لحظه ای حس رقت در حال و وضع آنها بر من مستولی شود. آنها جانورانی خطرناک برای زمین و همنوع خود هستند. تولید مثل بزرگترین گناه آنهاست و پوچی بزرگترین اختراع آنها.

منبع

در مذمت فمینیسم عامیانه

هرآنچه از خرد و استدلال تهی شده باشد، در معرض فساد و تباهی و البته ملعبه اصحاب قدرت قرار خواهد گرفت. این مقاله هم به نقد فمینیسم عامیانه می پردازد و هم آنچه شاید بتوان نام فمینیسم آکادمیک را روی آن گذاشت. هر دوی آنها در تعارض و تقابل با فمینیسم به مثابه یک جنبش اعتراضی و رهایی بخش قرار دارند. عوام الناس مفاهیم را نمی فهمند و از جمله مفهوم حق را. بنابراین برای آنها ساده است که فمینیسم به مثابه جنبشی برای دفاع از حقوق زنان را به جنبشی برای دفاع از زنان تبدیل کنند. دفاع از حقوق یک نفر به معنای دفاع از شخصیت، رفتار یا عقاید وی نیست. بحث دفاع از حقوق با بحث دفاع از شخصیت یا رفتار و منش افراد کاملا متفاوت است. اما من باب بحث درباره زنانگی: فمینیسم عامیانه زنانگی را در برابر مردانگی ستایش می کند، حتی از چیز مبهم و بی معنایی به نام تفکر زنانه سخن می گوید. برعکس، فمینیسم باید مخالف زنانگی باشد. زنان خود قربانیان زنانگی هستند.

«زنان مسلمان – تزارها، بیگ‌ها و خان‌ها حقتان را از شما می‌گیرند.» یک پوستر چاپ شوروی در باکو، ۱۹۲۱

هیچ فضیلت و ارزشی در زنانگی وجود ندارد. در واقع اصلا رذیلت محض است که رفتار، شخصیت، منش و عقاید کسی از جنسیت یا جنس اش متاثر باشد. فمینیسم اکادمیک با فمینیسم عامیانه در این خلط مبحث شریک جرم است و دفاع از تنانگی، سطحی بودن و مفهوم پردازی های جعلی و غیرعقلانی را به عنوان زنانگی ستایش می کند. تمام هدف ما باید این باشد که رفتار و ساختارهای اجتماعی ما مبتنی بر عقلانیت باشد و نه تعیناتی مانند موقعیت جغرافیایی، تاریخی، طبقاتی، جنسی، فیزیولوژیکی و هرچیز دیگری که اساسا قدرت و حق انتخاب و آزادی ما را محدود و مقید می کند. برعکس آنچه در دستور کار فمینیسم عامیانه و آکادمیک قرار دارد، هدف ما باید جدا کردن انسانهایی تحت عنوان زن، از زنانگی جعلی، ساختگی و محدود کننده باشد و نه ستایش زنانگی تحت عنوان دفاع از زنان.این خلط مباحث، در موارد نیز دیگر صادق است و فرمول کلی این مغلطه چنین است که مبارزه علیه ظلم را با ستایش قربانی اشتباه می گیرد. دفاع از مظلوم برای رسیدن به حقوق خویش، به معنای ستایش وی نیست. وقتی این را می گویم احتمالا اکثر شما با این جمله موافق هستید، ولی وقتی به مصادیق آن برمی خورید قادر به تشخیص و تمیز نیستید. درد این است. زنانگی باید شدیدا مورد نقد قرار گیرد، درست همانطور که مردانگی. زنانگی و مردانگی هر دو انسان را قربانی می کند. زنان و مردان به این زنانگی و مردانگی چسبیده اند به طوریکه اگر رفتارشان مطابق این کلیشه نباشد، نابه هنجار تلقی خواهند شد.با این حال، زنانگی یا زنانه کردن به یک تاکتیک قدرت نیز تبدیل شده است. برای مراکز خرید مهم است که فضای شهری پیرامونی زنانه باشد. آنها به مضامین نهفته در زنانگی، به خرید کردن و افاده داشتن و فضل فروشی و تمایل غریب به مصرف خودستایانه، نیاز دارند. سیاست حاکم بر فضای شهری، تلاش می کند شهر را زنانه کند. یک مثال دیگر پدیده مهاجرت و پناهندگی است که مدافعین آن تلاش می کنند، آن را زنانه جلوه دهند. قربانیان جنگ از نظر آنها زنان و کودکان هستند، مهاجرین به صورت زنان فراری و آسیب پذیر به تصویر کشیده می شوند. در ظاهر این یک تاکتیک خوب برای دفاع از محرومین به نظر می رسد اما در واقعیت، به این منجر می شود که مهاجرینی که با این تصویر مطابقت نداشته باشند ( یعنی آسیب پذیر، قربانی، تو سری خور و محتاج کمک نباشند)، راحت تر به صورت مجرم یا پرخاشگر به تصویر کشیده شوند. این کلیشه، قاعده را به «استثنای غالب» تبدیل می کند. اگر شما مهاجر یا پناهنده را آسیب پذیر، محتاج کمک و درمانده به تصویر بکشید، از وی دفاع نکرده اید بلکه تنها وی را مجبور کرده اید که با این تصویر خود را مطابقت دهد. در عمل، وی را خلع سلاح کرده اید. همین در مورد زنان صادق است. اگر شما از زنان به خاطر زنانگی اش ستایش کنید، در عمل، توانایی واقعی اش را از وی گرفته اید.فقرا نیز در معرض این زنانه شدن مداوم قرار می گیرند. تصویر فقیر هرچه بیشتر با زنان تنها یا مجردی به تصویر کشیده می شود که برای امرار معاش خانواده به سر کار می روند یا در هنگام کار آزار و آسیب می بینند. معتادین، مجرمین جرم های سبک، خرده فروشان مواد مخدر، الکلی ها و هرکسی که با این تصویر از فقیر مطابقت نداشته باشد، براحتی از دایره حمایتی به دور انداخته می شوند. بوروکراسی آنها را به ارباب رجوع سازمان ها و نهادهای حمایتی خود تبدیل می کند و به این ترتیب، آنها وارد یک پروسه اصلاح می شوند. تصور بر این است که خیلی منصفانه است که آنها به جای مجرم به چشم بیمار یا فرد ناتوان نگریسته شوند. اما این یک خشونت و سرکوب تمام عیار است. قرن ها پیش، فقر یک ارزش به شمار می رفت و تحت عنوان عدم نیاز به تعلقات مادی ستایش می شد. اکنون فقیر، زنانه شده است. همان مکانیزمی که زنان را با زنانگی سرکوب می کند به سراغ فقرا و مهاجرین و پناهندگان نیز رفته است. فمینیسم عامیانه و آکادمیک از درک این مسائل عاجز هستند و در واقع خودشان بخشی از مشکل هستند. زنانگی گاردی است که به زنانی که دچار این فمینیسم عامیانه هستند، کمک می کند تا رفتار پرخاشگر و احمقانه خود را به رنگ فمینیسم در آورند. نیازی به گفتن نیست که آنها هیچ درکی از نظریه پردازی، مفهوم پردازی و تمیز مسائل ندارند و اصلا متوجه نیستند که تضاد اصلی برای رفع، تضاد انسان و جنسیت است.

منبع

جامعه جعلی (Fake Society)

امین قضایی

جهان روند عجیبی در پیش گرفته که فقط به آن می توان گفت Fake Society. بسیاری از چیزها در معرض Fake شدن هستند. روابط اجتماعی، روابط دوستی، اخبار، تصاویر، مشاغل و حرفه ها، کالاها و خدمات و حتی جنگ ها و مذاهب رو به فیک شدن می روند. در برخی از موارد این فیک شدن، کاملا واضح و آشکار است و خیلی لازم به نظریه پردازی و مفهوم پردازی پیچیده ای نیست. کافی است به شبکه های اجتماعی نگاه کنید که چگونه روابط اجتماعی فیک برای ما درست می کنند. این روابط دوستی هیچ عمقی ندارد. شما می توانید به سرعت یک اکانت بسازید و حتی چندین هزار دوست داشته باشید اما در عمل و در زندگی واقعی کاملا تنها و منزوی باشید. خود من البته یک نمونه آن هستم. نمونه بارز دیگر، اخبار هستند. انواع و اقسام خبرهای جعلی منتشر می شوند. هر کسی توانایی تولید و انتشار اخبار جعلی را پیدا کرده است. نقل قول های جعلی، تصاویر دستکاری شده، نظریه های علمی جعلی مانند نظریات توطئه، نظر سنجی های دروغین، اخبار علمی زرد و جعلی، اکثریت مطالب منتشر شده در رسانه ها و شبکه های اجتماعی را تشکیل می دهند. هویت جعلی ساختن همه که اصلا کاری ندارد. اما شبکه های اجتماعی که مردم را تشویق به خودنمایی می کنند، باعث شده است که آنها زندگی های جعلی نیز به اطرافیان خود نشان دهند. تصویری که از سلفی های مردم می بینیم، یک زندگی شاد و خوشحال را تداعی می کند. اما کیست که نداند همه اینها فیک هستند. سایت های دوست یابی فیک نیز بساطی است برای فریب و چپاول افراد مجردی که به دنبال شریک زندگی خود می گردند. شناسه های کاربری فیک با پروفایل عکس های زنان زیبا و یا مردان جذاب بازدیدکنندگان را تشویق می کند که در این سایت ها ثبت نام کنند. حتی چند پیام فیک هم به فرد داده می شود (اما پاسخ منوط به ثبت نام است) تا بازدید کننده تصور کند در صورت ثبت نام پرداخت پول، کسی منتظر اوست!اما روند فیک سازی، همیشه آشکار نیست بلکه در بسیاری از مسائل جدی تر از نظرها پنهان هستند و هدف این مقاله هم افشای آنهاست. با آگهی های استخدام فیک شروع می کنم. دنیز ساسال، برای مثال، پژوهشی انجام داده که نشان می دهد بسیاری از اگهی های استخدام فیک هستند و شرکت ها هرگز قصد استخدام فرد جدیدی را ندارند. حتی وقتی این شرکت ها به لحاظ اقتصادی در معرض ورشکستگی باشند، باز هم می بینید که آنها اگهی های استخدام فراوانی را در وب سایت های مخصوص آگهی، منتشر می کنند. دنیز توضیح می دهد که شرکت ها برای این کار وقیحانه که تنها وقت جویندگان کار را می گیرد و آنان را ناامید می سازد، دلایل متعددی دارند. یک دلیل این است که سرمایه گذاران، بانک ها و غیره برای تعیین اعتبار شرکت ها از تعداد آگهی های استخدام این شرکت به عنوان شاخصی برای اعتبار آنان استفاده می کنند. همچنین آنها از وب سایت هایی که این آگهی ها را منتشر می کنند به خاطر تعدد آگهی ها تخفیف می گیرند. وانگهی خود این سایت ها، یک تبلیغ مجانی برای این شرکت هاست زیرا میلیون ها بازدیدکننده دارند و آنها با نام این شرکت ها آشنا می شوند. مسئولین استخدام این شرکت ها به راحتی پیام های خودکار به فرد می فرستند که گویا رزومه طرف را خوانده اند و متاسفانه وی انتخاب نشده است. در حالیکه اصلا چنین فرصت کاری وجود ندارد و هیچ رزومه ای اصلا خوانده و بررسی نشده است. یک دلیل دیگر این است که مسئول استخدام شرکت ها معمولا از قبل کسی را که می خواهند استخدام کنند یا در سمتی ابقا کنند، مشخص کرده اند، اما برای اینکه به مدیران رده بالا نشان دهند که این فرد صلاحیت دارد، وانمود می کنند که وی را از تعدادی از متقاضیان کار انتخاب کرده اند. بنابراین شما حتی به مصاحبه کاری می روید در حالیکه فرد برگزیده از قبل انتخاب شده است.این سرمایه داران حرامزاده، با آگهی های فیک، اعتماد به نفس و امید را از زندگی جویندگان کار می گیرند و هیچ کسی هم اهمیتی نمی دهد. اما نه تنها آگهی ها، بلکه خدمات و مشاغل بسیاری نیز فیک هستند. سرمایه گذاران شرکت های بزرگ برای خودشان و اطرافیان شان، سمت های کاذب و دپارتمان های فیک درست می کنند. به هر حال، آنها باید نشان دهند که یک سرمایه دار مفت خور بیکار نیست و پشت میزهایشان مثلا مشغول مدیریت هستند. نهادهای غیرانتفاعی در همدستی با دولت ها، به امور فرهنگی یا مسائلی مانند محیط زیست می پردازند (کارهایی فیک و نمایشی که معمولا بخش عمده هزینه صرف نمایش و ضیافت و شو آف می شود) تا هم وزرای دولت مربوطه بتوانند نشان دهند که بودجه هایشان دست کم صرف انجام کاری شده است. برای وزارت خانه ها و نهادهای دولتی و شهرداری ها آسان تر است که این کارها را به سازمان های غیردولتی بسپارند تا اینکه بخواهند هزینه های بالایی را برای کارکنان خود بپردازند. بازاریابی چندمرحله ای و بازاریابی پرخاشگر هم امیدهای کاذب و کالاهای کاذب می فروشد. مشاغل فیک همه جا هستند. سوداگری و بورس بازی در سرمایه داری مالی، مشاغل فیک در صنعت سرگرمی و بازاریابی اینترنتی و غیره را هم به این لیست اضافه کنید. بسیاری از معضلات اجتماعی نیز که در رسانه ها بر سر آن جار و جنجال می شود نیز فیک هستند. احزاب و مطبوعات دست راستی، مداوما معضلات فیکی مانند خطر مهاجرین، جرایم، زوال فرهنگی و غیره را بازتاب می دهند. لیبرال ها و چپ های لیبرال هم در سوی دیگر، معضلاتی را بزرگ نمایی می کند که منافع خودشان در آنها نهفته است. مهاجرت را تشویق می کنند تا از نیروی کار ارزان آنها استفاده کنند، معضل گرمایش زمین اگرچه واقعی است اما در عمل، به راهکارهای فیکی می انجامد که نتیجه اش فروش فراوان اتومبیل های تسلا است. هرکس و ناکسی به تریبون دروغ و فریبکاری تبدیل شده است. افراد لمپن و بی خاصیت، با تولید ویدئوها از مطالب و موضوعات جعلی و سخیف، به سلبریتی تبدیل می شوند و میلیون ها بازدید کننده می گیرند. یک جعل بزرگ در رسانه ها، reality show ها هستند که مشخصا چیزی جز صحنه سازی نیستند که وانمود می کنند واقعیت است. مذاهب جعلی مانند ساینتولوژی و new age (البته هر مذهبی جعلی است اما نه دست کم در شیوه تکوین خود) نیز در دوران مدرن رشد کرده اند. هر شیادی از هر گوشه دنیا سر بلند می کند و ادعای درمان و شفا و معجزه می کند. مسلمانان نیز مداوما مزخرفاتی درباره معجزات قرآن، خبرهای فیک از اینکه فلان اتفاق حقانیت قرآن را به رسمیت شناخته یا فلان دانشمند مسلمان شده است منتشر می کنند. جعلی شدن یک پدیده اجتماعی شایع است. ابعاد آن فاجعه آمیز است. نه فقط شبکه های اجتماعی و فن آوری که به هرکسی امکان تولید محتوای رسانه ای را داده است، یک عامل مهم است، بلکه یک عامل دیگر سرمایه داری مالی است. سرمایه داری مالی به دنبال این است که راه های حرکت سریع سرمایه را در سراسر جهان هموار کند. مشاغل فیک، بازاریابی فیک، نیازهای کاذب، سوداری و بورس بازی همگی به چرخش سریع سرمایه در جهان کمک می کند. در مورد روند فیک شدن، واقعا نیازی به مبالغه نیست. وقتی رشد فنی حاصل شود اما سیستم اقتصادی و اجتماعی همچنان ناعقلانی باشد و موجودات ناعقلانی بپروراند، نتیجه همین خواهد بود.

منبع

پیش پا افتادگی انسان

امین قضایی

من معمولا از واژه توده ها استفاده می کنم تا نشان دهم بشریت وقتی در کل نگریسته شود، صرفا کمیتی است که هر نوع کیفیتی را در خود می بلعد و در نهایت از کیفیات فردی چیزی جز یک تنوع در کلیت به جای نمی ماند. تنوع یک واژه نفرت انگیز است زیرا فقط نشانه تغیرات و تفاوت هایی است که در نهایت هیچ اهمیتی ندارند و هیچ کدام هیچ تاثیری در کل ندارند و هیچ ویژگی خاصی به کل نمی بخشند. شناخت، صرفا مجموعه ای از عقاید و باورهای متنوع یک کلیت است، زیبایی صرفا مجموعه ای از سلایق متفاوت یک کل است و به همین ترتیب، کل همه ویژگی های اجزا را در خود مستحیل می سازد. این راز پیش پاافتادگی بشریت است.در ایدئولوژی حاکم بر جهان امروز ما، همرایی و همگونی خطرناک به نظر می رسد و اینها فقط نشانه ای هستند از اینکه تنوع و دگراندیشی سرکوب شده است. وقتی هنگام یک بحث می شنوم که «این فقط نظر شماست»، یا اینکه «هرکسی از زاویه نگاه خود به جهان می نگرد»، برای من این قوی ترین انعکاس توده ها و پیش پاافتادگی ایشان است. آنها نیک می دانند عقاید آنها زندگی آنها را تعیین نمی کند، پس هر سخنی باید فقط یک نظر شخصی باقی بماند تا در کالبد و مغز گوینده آن محصور بماند و مبادا این عقاید آنقدر قدرت بیابند که بخواهند در زندگی تاثیری بگذارند. توده ها با عقاید خود زندگی نمی کنند. گاهی تا جایی که قدرت خرید و انتخاب داشته باشند، با سلایق و خصوصیات شخصیتی خود زندگی می کنند، اما مطمئنا نه با عقاید خود. شما جایی مشغول به کار می شوید که شما را به عنوان کارگر پذیرفته اند هرقدر هم که وانمود کنید مطابق علایق خود، کارتان را انتخاب کرده اید. شما سبک زندگی خود را مطابق مکان زیست، فرهنگ و مذهب و سنتی که در آن بزرگ شده اید، انتخاب کرده اید، حتی اگر جذب یک خرده فرهنگ شده باشید. عقاید و باورهای شما، به هیچ عنوان، تاثیری در زندگی شما ندارند. پس آنها به چه درد شما می خورند؟ هدف این عقاید این است که انگیزه های واقعی شما را پنهان دارند. عقاید سیاسی شما احتمالا عبارت پردازی هایی هستند که شهوت شهرت شما را پنهان می کنند. باور شما به مفید بودن حرفه و شغل تان به این خاطر است که از فیلد کاری و موضوعیت حرفه و در نتیجه نان و آبی که در آن دارید دفاع کند. دفاع از شما از همفکران و همتایان خود به این خاطر است که از پرستیژ و منزلت حرفه ای یا گروهی خود دفاع کنید. علاقه شما به اخبار و موضوعات روز، برای این است که در اوقات فراغت یا هنگام میهمانی و یا گفتگوی خودمانی، حرفی برای گفتن داشته باشید یا به اصطلاح از مرحله پرت به نظر نیایید. خلاصه زندگی شما را عقاید شما تعیین نمی کند. پس توده ها فقط کافی است چند عبارت کلیشه ای را از سنت و فرهنگ خود کسب کنند و مداوما قرقره کنند. این نظرات همین که مقداری عاقلانه یا قابل دفاع به نظر آیند کفایت می کند. برای توده ها کافی است که مطابق اکثریت فکر کنند اما با اندکی تغیر و تفاوت تا وانمود شود که برای خودشان بالاخره شخصیتی دارند. بنابراین آنها از مجموعه عقاید مشترک اکثریت شان را می پذیرند اما همزمان تلاش می کنند، انتقادات، اختلاف نظر و سلایق شخصی خود را هم اعمال کنند تا این طور به نظر برسد که گویی این افکار شخصی خودشان است. برای مثال، آنها از بین خوانندگان پاپ و هنرپیشه ها، چند تایی را می پسندند و تعدادی را هم رد می کنند تا مثلا نشان دهند که سلیقه و ذوق شخصی دارند. اما واقعیت این است که آنها هیچ سلیقه ای ندارند، هیچ تفکری ندارند، هیچ معیاری ندارند. این فقط یک بازی است برای همرنگی با جماعت در عین حفظ تنوع و یک فردیت ساختگی.در وادی هنر، چند تا شاعر، ادیب و هنرپیشه را می پسندند و یک عده ای را هم رد می کنند تا وانمود کنند که گویی معیارها و ذوق شخصی دارند. حتی در وادی فلسفه هم خود را متاثر از چند متفکر و فیلسوف می دانند و بقیه را هم (به این دلیل که نخوانده اند) رد می کنند، تا نشان دهند که گویی یک سیستم فکری منسجمی دارند که مطابق آن قضاوت کرده اند. همه چیز پیش پا افتاده و بیهوده است. آنها در عین تنوع، همگی مثل هم اند. چرا اصلا برای توده ها باید عقیده ای مهم باشد؟ این فقط یک اسباب بازی زبانی است. آنها غذا و سرپناه و سکس می خواهند. تمدن به اندازه کافی روش های رسیدن به این نیازهای حیاتی را پیچیده ساخته است، راه های ارضای این نیازمندی های به اندازه کافی پیچیده است، پس چرا باید با تفکر و عقاید، این راه را غیرمستقیم تر و پیچیده تر سازند؟درست به همین دلیل، ایدئولوژی حاکم مدافع پرو پا قرص تنوع است. تنوع بی خطر و بی ضرر است. در واقع همان همگونی و یکسانی است با تنوعی که در واقع تفاوت های کاذب است. این تفاوت ها براستی کاذب اند چون افراد بدون دلیل سلایقی به خرج داده اند تا اندکی متفاوت به نظر برسند. درست مثل اینکه در یک خانواده یکی طرفدار یک تیم فوتبال می شود و دیگری طرفدار تیم مقابل. این فقط یک انتخاب ظاهری است برای متفاوت و متنوع بودن تا حس رقابت و احساس پیروزی و شکست ایجاد شود. در مابقی موارد زندگی هم همین است. عقاید به سبک زندگی متنوع تبدیل شده و از ماهیت خود عاری می شوند.این دقیقا بلایی است که بر سر فرهنگ غرب آمده است. کمونیست بودن، طرفدار محیط زیست بودن، لیبرال و محافظه کار بودن، همگی صرفا تنوعاتی هستند که در نهایت به یک سری تفاوت در مدل پوشش، مدل مو، سبک زندگی و رفتارو اطوار تبدیل می شود. به طرز متناقض نمایی، تنوع در خدمت هم سان سازی کلیت است زیرا تنوع یک تفاوت غیرواقعی و کاذب است. آدم هایی مثل من بیهوده گلو پاره می کنند. من دیگر هرگز ادا و اطوار توده ها را به چیزی باور نخواهم کرد. آنها از من کمک می گیرند نه برای اینکه به چیزی اعتقاد داشته باشند بلکه فقط برای اینکه متنوع باشند. آنها به مقداری متفاوت بودن نیاز دارند. گاهی فلسفه، گاهی هنر، گاهی یک سبک نامتعارف موسیقی، باور و … به آنها کمک می کند تا فردیتی کاذب از خود بسازند. مرگ بر همه آنها.

منبع