ویدئو آرت

ویدئو آرت یا هنر ویدئویی شامل داده‌های صوتی وتصویری است که ذخیره‌سازی و پخش projection و باز خورد اطلاعات در آن بسیار گوناگون است. این داده‌ها در بسیاری از موارد در زمان متوقف شده، تسریع شده یا به عقب برگردانده شده زمان واقعی بی‌درنگ یا زمانی مجهول معنا می‌یابند. مکان و محیط ارائه اثر و نیز گاه عمل تماشاگر – در حقیقت شرکت‌کننده- و بازخورد داده‌های حاصل از این تقابل نیز وجوه دیگر آثار ویدئویی هستند.

ویدئو آرت قواعد سینما حتی سینمای تجربی را نیز به رسمیت نمی‌شناسد. چرا که ممکن است آشکارا فاقد روایت، دیالوگ و طرح باشد. در دایرهٔ تنگ برنامه سازی‌های تلویزیونی هم نمی‌گنجد. هر چند از رسانهٔ تلویزیون امکانات ایستگاه‌های تلویزیونی و حتی جعبهٔ تلویزیون به مثابه یک حجم استفاده می‌کند. ویدئو آرت همانگونه که در مرز میان تجدید، مفهوم، زمان و اجرا زندگی می‌کند، هنرهای عکاسی دیجیتال، سینمایی، اجرایی و خلاصه تمامی رسانه‌های نوین را به خدمت می‌گیرد. و این همه یک دستاورد بزرگ دارد:آزادی بی‌حد وحصر هنرمند، ویدئو گاه به تعاریف و باز تعاریف سیاست، جنسیت، هویت‌های فردی و فرهنگی از طریق روایت‌های خطی و غیرخطی نوین می‌پردازد و گاه یکسره به مثابه شعری چند وجهی عمل می‌کند. گاه به بدن هنرمندو اجرای اومی‌پردازد و گاه به تماشاگر، حضور او واکنش‌های فیزیکی او.»

تعریف ویدئو

«از نظر آیرا کینگز برگ، ویدئو، ریشهٔ لاتینی دارد و به معنی دیدن است. اما تعریف این واژه در روزگار ما طیفی از سیستم‌ها و دستگاه‌های الکترونیکی، فرمت‌های متفاوت ضبط و پخش تصویر و صدا، نوعی رسانه و شکلی از هنر را شامل می‌شود. در حقیقت، ویدئو رسانه‌ای است که ریشه در بسیاری ازابداعات تکنولوژیک دارد که البته سیل عظیم رویدادهای فرهنگی، سیاسی و هنری قرن بیستم را دربرمی‌گیرد.

از نظر فنی خاستگاه ویدئو را باید در تکمیل سیستم‌های صوتی، تصویری جستجو کرد که مبنای دیجیتال (۰ و ۱)دارند. فیلم رسانه‌ای آنالوگ است که فریم به فریم دنیای سه‌بعدی روبه‌روی لنز دوربین را به سطحی دوبعدی تبدیل می‌کند. این تبدیل با بازی نور بر سطح امولوسیون ایجاد می‌شود اما در مورد ویدئو، کامپیوتر و تلویزیون مسئله فرق می‌کند: صفرها و یک‌ها هستند که واقعیت را می‌سازند اگر که بتوان به آن نام واقعیت داد.»

تاریخچه

«در روز چهاردهم اکتبر سال ۱۹۶۶ – این همان زمانی است که رابرت راشنبرگ با همکاری یک مهندس الکترونیک به نام بیلی کلوور مجموعه (نه بعد از ظهر: تئاتر و مهندسی) را در زراد خانه نهم در نیویورک به اجرا درآورد ـ طلیعه ظهور رسانه جدید رقم زده شده‌است. Experiments in art and technology این برنامه نیز به نوبه خود درسال بعد به تأسیس سازمانی تحت عنوان (تجربه‌ها در هنر و فناوری) منتهی گردید که راشنبرگ و همکار مهندسش راهبری آن را بر عهده داشتند.»

«تا پیش ازدهه ۶۰ حتی تا اواسط این دهه دوربین‌های گران‌قیمت تصویربرداری تنها در اختیار ایستگاه‌های تلویزیونی قرار داشت اما در ۱۹۶۵، شرکت sony وسیله‌ای قابل حمل ساخت که به جای نوارهای ۲اینچی که درسیستم تلویزیونی استفاده می‌شد، نوارهای ۱/۲ اینچی استفاده می‌کرد. قیمت این وسیله با ابداع شیوه‌هایی برای تولید ارزان‌تر به سرعت پایین آمد و در دسترس همگان قرار گرفت. به این ترتیب ویدئو امکان تولید تصاویر متحرک را همچون تحفه‌ای برای طبقهٔ متوسط به ارمغان آورد.

«نام جون پایک نیز از ۱۹۵۹ تلویزیون را به یکی از عناصر اصلی آثارش تبدیل کرد، او و یکی از دوستان مهندسش ماه‌ها وقت صرف کردند تا نخستین نمایشگاه هنر تلویزیون را در گالری پارناس در وپرتال آلمان در ۱۹۶۳ ترتیب دهند. نمایشگاه از ۱۳ دستگاه تلویزیون تشکیل شده بود که تصویر عمداً‌از شکل افتاده‌ای را پخش می‌کردند. شیوهٔ کار در حقیقت دستکاری تصاویر تلویزیون از طریق تغییر مدارهای الکتریکی دستگاه‌ها بود و اولین دستکاری manipulation در آثار ویدئویی محسوب می‌شد.

در آمریکا دلبستگی به نوار ویدئو و تکنولوژی وابسته به آن به گسترش تجربه گری با ابزارهای تکنولوژیک بسیار کمک کرد. غیر از سینتی سایزری synthesizer که او و همکارش ساختند، هم‌زمان توسعهٔ سخت‌افزاری و نرم‌افزاری کامپیوتر و تکنولوژی‌های وابسته به آن ویدئو آرت را به حیطهٔ هنرهای دیجیتال وارد کرد. پیش از دوران کامپیوتر نیز آثار هنری با استفاده از موج نگار oscilloscope الکترونیک به وجود آمده بود و اکنون درک کامپیوتر به عنوان ابزاری تازه در هنر چندان عجیب نمی‌نمود.

جان ویتنی که یکی از شناخته‌ترین تجربه گرایان دههٔ نخستین پیدایش ویدئو است، درزمینهٔ تولید انیمیشن‌هایی با نقوش تجریری با استفاده از رسانهٔ دیجیتال و آنالوگ تلاش بسیار کرد.

اد امشویلر هنرمند دیگری بود که امکانات دستگاه scanimate را به خدمت گرفت و ویدئوهایی خلق کرد که هم‌زمان واقعه‌ای real time را حفظ کرده بودند و هم آثار انیمیشن محسوب می‌شوند.» «یکی دیگر از اولین هنرمندانی که وارد عرصه ویدئو شد شیکگو کوبوتا shiqeko Kubota همسر پایک است. کوبوتا (متولد ۱۹۷۳) علایق شدیدش به فضا و محیط رادر ویدئو در هم آمیخت. او در اوایل ۱۹۶۸ از بازی معروف شطرنج مارسل دوشان و جان کیج عکاسی کرد. تصاویر را به نوار ویدئو منتقل نموده و با شیوه‌های دستکاری الکترونیکی آن‌ها را تغییر داد و نوار ویدئویی duchampiana: chess (۱۹۶۸–۷۵) را ساخت از آن پس آثار رندانه‌ای دوشان، الهام بخش چندین کارکوبوتا شد. اما پدیدهٔ مهم ویدئو آرت انگلستان دیوید هال david Hall متولد ۱۹۳۷ بود که کارهای اولیه اش از دهه ۱۹۷۰ هم چون آثار پایک کیفیات تندیس وار دستگاه تلویزیون را باز می‌تاباند. کیفیاتی که در یکی از آثارش به نام (۷ قطعه تلویزیونی-۱۹۷۱) آشکار است. اگرچه مشخصات فورمالیستی در آثارش همواره به چشم آمده‌است، اما نمی‌توان او را تنها یک فورمالیست دانست. او به شکلی ویژه درگیر ویدئو اینستالیشن‌هایی بود که بیننده را نه به عنوان یک تماشاچی صرف بلکه به عنوان همکار و شرکت‌کننده در اثر معرفی می کند.»

«هنر اجرا و ویدئو در آغاز دههُ هشتاد به منزلهٔ منادیان دورانی تازه ستوده شدند، دورانی که در آن این اشکال نقش اجتماعی و زیباشناسی مهمی ایفا کرده‌اند دست اندرکاران باور داشتند که هنرهای بصری با استفاده از رسانه‌های تجربی وابستگی دیرینهٔ خود به مادیت اشیا را تکان خواهد داد و مستقیم تر از پیش با تماشاگران پیوند خواهد خورد.»

«اما یکی از امکاناتی که ویدئو آرت همراه با پیشرفت‌های تکنیکی دردهه ۱۹۷۰ به آن دست یافت تکنیک‌های مراقبت surverillance techniques و استفاده از تماشاگر به مثابه بخشی از اثر هنری است در این گونه آثار دوربین به سمت تماشاگران برگردانده می‌شود خواه تماشاگر آگاه بدان باشد یا نه. منتقدان شوهای اخیر (تلویزیون ـواقعیت) بر فروپاشی مرزهای میان حیطهٔ عمومی و خصوصی در این گونه برنامه‌ها تاسف می‌خورند. ویتو اکونچیvito Acconi (متولد ۱۹۲۰) بر همان سؤال یک فیلم ویدئویی تحت عنوان(۱۹۷۳)theme song بر مبنای نمایش دوربین مخفی تهیه کرد او در این فیلم بروی زمین دراز کشیده و در نمایی بسیار نزدیک از بیننده‌های ناشناس درخواست می‌کند که در صفحه تصویر به او ملحق شوند، سپس پیوسته تکرار می‌کند؛ (من شما را به درون خود فرا می‌خوانم) مسئله مهم برای او این بود که بیهودگی امکان پخش و ارائه معاشقه‌ای واقعی را در تلویزیون به رخ بکشد و حقیقت را در تلویزیون دست نیافتنی معرفی کند همان‌طور که حیطهٔ خصوصی را در تلویزیون بی معنا می‌دانست.

یکی دیگر از هنرمندان مطرح که در دهه ۱۹۷۰ فعالیتی جدی و تأثیرگذار داشته‌است گری هیل Gary Hill(متولد ۱۹۵۱) است او بیش از دیگران درگیر روایت و محدودیت‌های زبان در روایت است هیل از ۱۹۷۳ سعی در تشریح رابطه بغرنج میان کلمات و تصاویر داشته‌است. نخستین اثر او در ۱۹۳۷ به نام hols in the wall ساخته شد. او علاقه خود به مجسمه‌سازی را با رسانه الکترونیکی پیوند زد.»

«بیل ویولا Bill viola (متولد ۱۹۵۱) یکی از مهم‌ترین هنرمندان عرصه ویدئو است. او متولد آمریکا است وهنگامی که در دانشگاه cyracuse در نیویورک تحصیل می‌کرد به رسانهٔ جدید علاقه‌مند شد. اولین اثرش wild Houses در ۱۹۷۲ ساخته شده و از ۱۹۸۰ با نقاش و استاد ذن Dien Tanaka کارکرده‌است. کشف هویت و روایتی فردی از طریق نشانه‌ها و تصاویری عمیقاً شاعرانه محصول چند دهه کار مداوم او هستند.»

«اما ازمیان هنرمندان بزرگ ویدئو اینستالیشن آمریکایی دردههٔ ۸۰ به بلوغ رسیده‌اند تونی اورسلر همواره چهره‌ای یگانه بوده‌است درحالی که ویولا به نوشته‌های کهن و رازآمیز شرقی علاقه‌مند است و هیل به کارکردهای زبانی اورسلر مصالح کارش را در فرهنگ عامهٔ پیرامون خویش خصوصاً تلویزیون می‌یابد وسایل صحنه، عروسک‌های ثابت اورسلر مصالح کارش را درفرهنگ عامهٔ پیرامون خویش خصوصاً تلویزیون می‌یابد وسایل صحنه عروسک‌های ثابت، خراش‌های صوتی ناشی از صداهای برهم‌گذاری شده و تصاویر چهرهٔ بازیگردانی که تاکنون برهمه اشیایی پخش شده‌اند، دنیای تئاتری او را تشکیل می‌دهند. شوخ‌طبعی یکی از خصوصیات اوست که او را از ویولا و هیل متمایز می‌کند.»

«با آغاز دههٔ ۹۰ عصر طلایی ویدئو نیز آغاز شد در این دهه هنرمندان بسیاری مشغول تولید آثار اینستالیشن متعامل محیطی و اجرایی با استفاده از تکنولوژی ویدئو بودند. گسترش شبکه جهانی اینترنت و افزایش توانایی کامپیوترهای خانگی در تولید آثار چند رسانه‌ای نیز ویدئو را به هنر دیجیتال هزارهٔ جدید پیوند زد.» «یک گروه تخصصی ویدئو که در دهه ۹۰ فعالیت چشم‌گیری داشت و از نمونه‌های ارزشمند هنر ایتالیا به‌شمار می‌رود گروهی است به نام کارگاه آبی studio Azzurro متشکل از بازیگران و عوامل فنی. کارگاه آبی (محیطی حساس) را می‌آفریند. یکی از ساخته‌های آنان، به نام کورس chorus (۱۹۹۶) تماشاگر به یک فضای تاریک وارد شده و در آنجا از او دعوت می‌شود تا بروی یک فرش بزرگ قدم بزند. روی این فرش تصاویری از پیکره‌ها نیمه برهنه تعدادی زن و مرد به گونه‌ای نمایش داده می‌شوند که گویی آن‌ها در لابه لای نمد گرفتار آمده‌اند هم چنان‌که تماشاگر در داخل گالری و در واقع بر روی تصاویر مردان و زنان قدم می‌زند تصاویر به خشم آمده و فریاد می‌زنند گام‌های بازدید کنندگان با عکس العمل اشخاص به تصویر درآمده، مواجه شده و در نتیجه صدای نجوای آنان بلند، پیکرشان به حرکت درآمده و سرود رنج خود را سر می‌دهند.»

جون جوناس (Joan Jonas؛ زادهٔ ۱۹۳۶) یک هنرمند هنرهای بصری اهل ایالات متحده آمریکا است. او از پیشگامان از هنر ویدئویی و هنر اجرا است و یکی از مهمترین هنرمندان زن است که در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ ظاهر شد.

زندگی

جون جوناس در سال ۱۹۳۶ در نیویورک (آمریکا)متولد شد. در رشته مجسمه‌سازی در دانشگاه کلمبیا تحصیل کرد و فوق لیسانس گرفت. او همچنین به آموختن هنر رقص و تئاتر پرداخت. جون کار هنری خود را از دهه ۱۹۶۰ آغاز کرد. بعدتر به ژاپنرفت و نمایش‌های سنتی ژاپن مثل کابوکی، تئاتر نو و خیمه‌شب‌بازی بونراکو را فرا گرفت. از ژاپن با یک دوربین ویدیویی پرتابل بازگشت و تقریباً از ۱۹۷۰ به ساخت ویدیو آرت پرداخت.

پروژه‌ها و تجارب جوناس برای بسیاری از اجراهای هنر ویدئویی، پایه‌ای فراهم کرد و تأثیرات آن به هنر مفهومی، تئاتر، هنرهای نمایشی و سایر رسانه‌های تصویری نیز گسترش یافت. او در نیویورک زندگی می‌کند و در نوا اسکوشیا کانادا کار می‌کند.

وی همچنین برنده جوایزی همچون کمک هزینه گوگنهایم شده‌است.

ویتو آکونچی (Vito Acconci) (زاده‌ی ۲۴ ژانویه ۱۹۴۰ – درگذشته‌ی ۲۷ آوریل ۲۰۱۷) یک هنرمند در پرفورمنس آمریکایی، ویدیو و چیدمان بود. آثار او در مجسمه‌سازی، طراحی معماری و طراحی منظره جای می‌گیرند. ویژگی بنیادی آثار او را می‌توان با «اضطراب وجودی»، ناراحتی، تجاوز، تحریک و همچنین شوخ طبعی و جسارت مشخص کرد ؛ در حالی که گاهی از مرزهای رایج مفاهیم عمومی-خصوصی، دنیای واقعی-دنیای هنری و ایده‌های مورد اجماع و غیرقابل‌اجماع عبور می‌کند. کارهای او برای آثار هنرمندانی مثل لوری اندرسون، کارن فینلی، بروس نومان و تریسی امینتاثیرگذار بوده است. 

آکونچی در ابتدا به شعرهای رادیکال علاقه‌مند بود اما در اواخر دهه ۶۰ میلادی، او پرفورمنس‌های خود را در خیابان و برای گروه‌های کوچک مخاطبان آغاز کرد. این اجراها تحت تاثیر جنبش موقعیت‌گرای بین‌الملل بود دو اثر مشهور او با نام‌های «قطعه‌ی دنبال‌کننده» (Follwong piece) در ۱۹۶۹ و «بستر بذر» (Seedbed) در ۱۹۷۲ مورد توجه قرار گرفت. 

در اثر قطعه‌ی دنبال‌کننده او رهگذران خیابان‌های نیویورک را به صورت تصادفی انتخاب می‌کرد و تا جایی که می‌توانست آن‌ها را دنبال می‌کرد. اثر دیگر او (بستر بذر) اما در یک گالری اتفاق می‌افتاد. در این پرفورمنس او در جایگاهی پایین‌تر از محل عبور بازدیدکنندگان قرا گرفته بود و با الهام از صداهای محیط در حالی که صدایش برای مخاطبان پخش می‌شد، خودارضایی می‌کرد. 

در اواخر دهه ۱۹۷۰ او به مجسمه‌سازی، معماری و طراحی روی آورد و مقیاس کارهایش را بسیار افزایش داد.  در طی دو دهه آینده او آثار هنری و پارک‌های عمومی، مناطق استراحت فرودگاهی، جزایر مصنوعی و سایر پروژه‌های معماری را توسعه داد. آثار قابل توجه این دوره از زندگی آکونچی عبارتند از: جزیره شخصی (هلند، ۱۹۹۴)؛ گذر از طریق دیوار (میلواکی، ۱۹۹۸) و مورینزل(اتریش، ۲۰۰۳) و همچنین نمایشگاه مروری بر آثار هنرمند که در موزه اشتدلیک آمستردام (۱۹۷۸) و موزه هنرهای معاصر شیکاگو (۱۹۸۰) برگزار شد. آثار این هنرمند در مجموعه‌های عمومی زیادی از جمله موزه هنرهای مدرن و موزه ویتنی هنر نمایش داده شد. او در طول دوره‌ی فعالیت خود از کمک‌هزینه بنیاد ملی هنرها در سال‌های ۱۹۷۶، ۱۹۸۰، ۱۹۸۳ و ۱۹۹۳)، بنیاد یادبود جان سیمون گوگنهایم (در سال ۱۹۷۹) و آکادمی آمریکا در رم (در ۱۹۸۶) بهره برده است.  آکونچی علاوه بر کار هنری و طراحی خود، در بسیاری از مؤسسات آموزش عالی نیز تدریس می‌کرد. او سرانجام در ۲۸ آوریل ۲۰۱۷ در سن ۷۷ سالگی در منهتن، آمریکا در ۷۷ سالگی درگذشت.

نام جون پایک (백남준) (زاده ۲۰ ژوئیهٔ ۱۹۳۲ – درگذشته ۲۹ ژانویهٔ ۲۰۰۶) هنرمند آسیایی اهل کره جنوبی است. او با انواع رسانه‌ها کار کرده و به عنوان بنیانگذار هنر ویدئویی شناخته می‌شود.

هنر

نام جون پایک یکی از نخستین هنرمندانی بود که در هنر خود از فناوری استفاده کرد. ایده‌های هنری او و آینده‌ای که کرده بود بسیار جلوتر از دوره زندگی او بودند. او در هنر خود فناوری‌های پوشیدنی، ارتباطات تصویری (با تلفن تصویری)، پزشکی از راه دور (پزشکی تلویزیونی)، خرید آنلاین (خرید و فروش با تلویزیون) را پیش‌بینی کرد. او همواره تلاش داشت هنر سطح بالا را به زندگی روزانه، نزدیک کند.

نام جون پایک در سال ۱۹۷۶ (میلادی) اصطلاح شاهراه الکترونیک را مطرح کرد. او با این اصطلاح می‌خواست نشان دهد که در عصر ارتباطات، ارتباط بین مردم گسترش یافته و مردم می‌توانند مشکلات یکدیگر را حل کنند. در نتیجه مردم سراسر جهان به یکدیگر نزدیک شده و درک بیشتری از هم پیدا می‌کنند و با اینکار از جنگ، پیشگیری می‌شود.

نام جون پایک در سال ۱۹۸۴ (میلادی) نخستین پخش ویدیویی را با کمک ماهواره انجام داد. او همچنین با ساخت جعبه‌های تلویزیون به شکل انسان، تلاش کرد فناوری را به زندگی روازنه مردم، نزدیک‌تر کند. زیرا در دوره زندگی او، فناوری، پیشرفته نبود و تنها شمار کمی به آن دسترسی داشتند.

نام جون پایک در برخی کارهای تصویری خود تلاش می‌کرد که خود مخاطب را نیز در کار هنری، همراه کند. یعنی مخاطب، بخشی از اثر هنری می‌شود.

نام جون پایک با هنرمندان گوناگونی از دیوید بویی همکاری می‌کرد.

فتومونتاژ 

چسبانه‌کاری یا کلاژ (به فرانسوی: Collage، از ریشهٔ coller به معنای چسباندن) نام تکنیکی در هنرهای بصری و نیز نام اثر هنریِ ساخته شده به وسیلهٔ این تکنیک است. در این روش مواد و چیزهای گوناگونی مانند تکه‌های روزنامه، کاغذهای رنگی، مقوا، پارچه، عکس، اشیای دورریختنی و جز اینها را بر روی یک سطح صاف مانند بوم، تخته یا مقوا می‌چسبانند تا یک ترکیب جدید به وجود آورند. گاهی نیز با طراحی یا نقاشی آن را تکمیل می‌کنند.

تکنیک چسباندن عکس یا تکه‌های عکس برای ایجاد یک ترکیب جدید فوتوکلاژ یا فتومونتاژ نامیده می‌شود. انواعی از تکه‌چسبانی هم وجود دارد که شامل مواد دارای حجم مانند تکه‌های چوب، ظروف شکسته، دکمه، پیچ و مهره یا هرچیز سه‌بعدی دیگر بر روی یک سطح می‌شود.

Kurt Schwitters, Das Undbild, 1919, Staatsgalerie Stuttgart

اصطلاح «کلاژ» را اول بار نقاشان سبک کوبیسم ژرژ براک و پابلو پیکاسو در آغاز قرن بیستم ابداع کردند. پس از آن نقاشان کوبیست، دادائیست و سوررئالیست این تکنیک را به کار می‌گرفتند. هانری ماتیس، کازیمیر ماله‌ویچ، دیوید هاکنی و بسیاری هنرمندان دیگر نیز آثاری را با این روش خلق کرده‌اند.

این تکنیک ابتدا در زمان اختراع کاغذ در چین در حدود سال ۲۰۰ پیش از میلاد به کار رفته‌است. اما تا قرن دهم میلادی که توسط خوشنویسان ژاپنی به کار گرفته شد، عدهٔ زیادی از مردم از آن استفاده نمی‌کردند. تکه‌چسبانی در قرن سیزدهم میلادی به اروپای قرون وسطا رسید. ورقه‌های طلا در کلیساهای سبک گوتیک قرن پانزده و شانزده به کار گرفته شدند. سنگهای قیمتی و فلزات گرانبها در ساخت تصاویر مذهبی، شمایلها و نیز نشانها (نقوش پرچمی) استفاده شدند. یک مثال قرن هجدهمی از تکه‌چسبانی را می‌توان در کارهای هنرمند بریتانیایی ماری دیلِینی دید.

در قرن نوزدهم روشهای تکه‌چسبانی همچنین در ساخت یادگاریهایی مانند آلبوم عکس و نیز کتابها به کار گرفته شد. بسیاری آغاز به‌کارگیری تکه‌چسبانی را به پیکاسو و براک در سال ۱۹۱۲ نسبت داده‌اند، با وجود این با توجه به فوتوکلاژهای دوره ویکتوریا، می‌توان گفت که روشهای تکه‌چسبانی در اوایل دههٔ شصت قرن نوزدهم میلادی مورد استفاده بوده‌است. البته بسیاری افراد این دسته از کارها را تنها به عنوان یادگاری و سرگرمی می‌شناسند.

Hannah Höch, Cut with the Dada Kitchen Knife through the Last Weimar Beer-Belly Cultural Epoch in Germany, 1919, collage of pasted papers, 90×144 cm, Staatliche Museum, Berlin.

تکه‌چسبانی و نوگرایی

پیشینهٔ تکه‌چسبانی را می‌توان تا صدها سال پیش دنبال کرد، اما ظهور دوبارهٔ این تکنیک به عنوان یک فرم هنری جدید در اوایل قرن بیستم میلادی اتفاق افتاد و به یکی از تکنیکهای محبوب هنرمندان نوگرا تبدیل شد. برخی صاحب‌نظران هنر بر این عقیده‌اند که باوجود استفادهٔ روشهای کلاژمانند تا پیش از قرن بیستم، تکه‌چسبانی به واقع تا سالهای پس از ۱۹۰۰ و همزمان با نخستین مراحل نوگرایی (مدرنیسم) شکل نگرفت.

به عنوان مثال، براساس واژه‌نامهٔ آنلاین موزه گوگنهایم نیویورک، تکه‌چسبانی یک مفهوم هنری وابسته به آغاز پدیدهٔ مدرنیسم و مستلزم چیزی بسیار بیشتر از صرف چسباندن چیزی بر روی چیز دیگر است. تکه‌های چسبانده‌شده‌ای که براک و پیکاسو بر روی بومهای خود اضافه کردند، نگاهی تازه را به نقاشی مطرح می‌کنند، هنگامی که این تکه‌ها «با مسطح بودن صفحهٔ نقاشی در تضاد قرار می‌گیرند.»

در این دیدگاه کلاژ بخشی از روندِ روشمند بررسی مجدد رابطهٔ میان نقاشی و مجسمه‌سازی است و این کارهای جدید (بنا بر مقالهٔ گوگنهایم) «به هر یک از این دو رسانه بخشهایی از ویژگیهای دیگری را می‌بخشند.» علاوه بر این، این تکه‌های روزنامهٔ چسبانده‌شده پاره‌هایی از مفاهیم بیرونی را به این رویارویی می‌افزایند: «اشاره‌هایی به رویدادهای جاری مانند جنگ‌های بالکان یا به فرهنگ رایج، که محتوای هنر آنان را غنی‌تر می‌کند.» این همجواریِ نشانه‌ها موضوعی اساسی در ایده‌ای بود که در پسِ تکنیک تکه‌چسبانی قرار داشت: «تأکید بر مفهوم و روند کار به جای محصول نهایی، کلاژ یک ناهمگونی را به وسیلهٔ چیزهایی معمولی به یک هم‌آمیزی معنادار تبدیل کرده‌است.»

هانا هوش (به آلمانی: Hannah Höch) (۱۹۷۸–۱۸۸۹) هنرمند پیشرو داداگرای آلمانی بود. از وی به عنوان یکی از پیشگامان در خلق آثار فتوکلاژ و فوتومونتاژ یاد می‌شود.

هانا هوش در سال ۱۸۸۹ در خانواده‌ای نسبتاً مرفه در شرق آلمان متولد شد. او در دانشگاه هنرها و صنایع برلین تحصیل کرد در حالی که همیشه گرایشی تجربی به هنر داشت و در سال ۱۹۱۵ وارد رابطه با هنرمندی متأهل به نام رائول هاوسمان شد. او به همراه هاوسمان و حلقه هنرمندان جوان برلین، شامل گروتس و هارتسفلید از اصول دادائیسم استقبال کردند. این گروه مدتی پس از جنگ، اعضای این گروه به آنارشیست‌ها و کمونیست‌ها پیوستند.

نقطه عطف کار هوش از جایی آغاز می‌شود که به همراه هوسمان به سفری تفریحی به بالتیک می‌رود و آنجا با عکسی عجیب مواجه می‌شود که در آن، عکس پسر سرباز صاحب‌خانه پنج بار بر روی یک عکس قدیمی از مردان یونیفورم پوش قرار گرفته بوده‌است. هاسمان مدعی است که همین عکس، او را به کشف فتومونتاژ رهنمون کرده‌است، به این ترتیب او و هوش به کمک یکدیگر، مدیوم فتومونتاژ را با تولید تصاویری که روی هم چیده شده و تحریک‌آمیز بودند، گسترش دادند. پس از رها کردن کلاژ، هانا هوش با طراحی لباس و الگوهایی برای مجلات زنان برای ناشران تجاری فعالیت کرد.

او در سال ۱۹۲۲ پس از دو بار سقط جنین به زندگی مشترکش با هوسمان خاتمه داد و بعد از آن، رابطه‌ای ده ساله را با تیل بروگن آغاز کرد و در ۱۹۲۶ به آمستردام رفت. چند سال بعد، در سال ۱۹۳۸ از مرکز برلین به خانه‌ای ییلاقی در حومه شهر نقل مکان کرد و به توسعه کارش ادامه داد. او یکی از پیشگامان فتومونتاژ به حساب می‌آید که عکس‌هایش از زنان نوعی پیش آگاهی برای ایده‌های سیمون دوبوار و موج دوم فمینیسم در نیمه قرن بیستم بود. هوش همچنین فیگوری کلیدی در مکتب دادا به حساب می‌آمد، البته در تاریخ دادا در برلین، به هوش اشاره‌ای نشده‌است اما فتومونتاژ او با عنوان «بریده شده با چاقوی آشپرخانه» در اولین نمایشگاه دادائیسم در سال ۱۹۲۰ مورد استقبال قرار گرفت. آثار به‌جای مانده از وی شامل شش دهه کار او از دهه ۱۹۱۰تا دهه ۷۰ میلادی می‌شود. در دوران رایش سوم، نمایشگاه او در سال ۱۹۳۷ میلادی، توسط آدولف هیتلر «منحط» خطاب شد.

نمایشگاه بزرگی از آثار او در سال ۱۹۷۶ میلادی در گالری ملی برلین و در سال ۲۰۱۴ میلادی در نگارخانه وایت‌چپل در لندن برپا شد. هم‌چنین در سال ۱۹۸۹ میلادی، پست آلمان تمبری منقش به یکی از آثار وی را منتشر کرد.

هنر مکان-ویژه

هنر مکان-ویژه (Site-specific art) یک اثر هنری است که برای قرار گرفتن در مکان خاصی خلق شده‌است. به‌طور معمول، هنرمند هنگام طراحی و خلق اثر، مکان را در نظر می‌گیرد. هنر مکانویژه هم توسط هنرمندان بازاری و هم مستقل خلق می‌شود و می‌تواند شامل نمونه‌کارهایی همچون مجسمه‌سازی، «دیوارنگاری با شابلون»، «تعادل سنگ» و دیگر شکل‌های هنر باشد. چیدمان‌ها می‌توانند در فضاهای شهری، موقعیت‌های دوردست طبیعی یا زیر آب باشند.

دن فلی‌وین، چیدمان مکان-ویژه، ۱۹۹۶، مجموعهٔ منیل، هیوستون تگزاس، ایالات متحده آمریکا

در برخی از هنرهای جدید محل عرضه ی اثر هنری منجر به ایجاد فضایی پویا می شود که نتیجه ی آن تعامل بیشتر مخاطبان با اثر هنری است. هنر مکان ویژه گونه ای از هنر است که ماهیت آن در فرم و معنا با مکانی که در آن قرار گرفته است گره خورده است. در سمپوزیوم مجسمه سازی خشت خام یزد، شهر به عنوان مکان اجرای اثر با هنر پیوند خورده است. بررسی سمپوزیوم نشان می دهد که علاوه بر نمایش ویژگی های فرهنگی و اقلیمی شهر، مخاطب اثر خود را به چالشی فکری برای ادراک جدیدی از آثار دعوت می کند. این آثار می توانند در دسته ی هنر مکان ویژه قرار گیرند، چرا که آثار و محل ارایه شان به کمک یکدیگر معنای اثر را منتقل می کنند. هنر مکان-ویژه به دنبال بررسی این مساله است که که چگونه مکان اجرای سمپوزیوم می تواند ویژگی های این آثار را به عنوان آثار مکان ویژه تحت تاثیر قرار دهد. نتیجه ی بررسی مولفه های هنر مکان ویژه نشان می دهد که بسیاری از ویژگی های سمپوزیوم با هنر مکان ویژه مطابقت دارد. بنابراین، با ترکیبی از گونه های هنری جدید در فضاهای شهری و شکل-گیری کنش و واکنش میان مخاطب و مکان، می توان فضاهای ساکن شهرها را به بسترهای تعاملی تبدیل کرد.

دن فلِی‌وین (Dan Flavin) (زاده ۱ آوریل ۱۹۳۳ در جامائیکا (نیویورک) -مرگ ۲۹ نوامبر ۱۹۹۶ در نیویورک) هنرمند مینیمالیست آمریکایی و از نمایندگان جنبش مینیمال آرت بود.

فلِی‌وین، در کالج کاتدرال در داگلاس نیویورک آموزش دید. سال ۱۹۵۳ وارد نیروی هوایی آمریکا شد و در کره شمالی خدمت کرد. سال ۱۹۵۷ به مدت دو سال در دانشگاه کلمبیا به تحصیل در رشتهٔ تاریخ هنر پرداخت.

وی تا سال ۱۹۵۹ وضعیت یک هنرمند حرفه‌ای را نداشت، ارائه آثار اولیه و مورد توجه فلی‌وین به سال ۱۹۶۳ به بعد بازمی‌گردد که در ترکیب‌بندی‌های خود از چراغ و فلورسنت‌های لخت، سفید و رنگی بهره برد و از آن‌ها در معابر و اماکن عمومی بهره گرفته شد، برای فلی‌وین یکی از آثار خود را داخل ایستگاه مرکزی خطوط راه آهن نیویورک نصب کرد.

او در آثارش از هرگونه اشارت نمادگرایانه پرهیز می‌کرد ولی با استفاده از خطوط نوری در ابعاد و شماره‌های مختلف و نیز با فاصله و ریتم کار می‌کرد، در ساخت آثار فلی‌وین صرفاً به تهیه نقشه و ترکیب‌بندی مورد نظرش از فلورسنت‌ها می‌پرداخت و اجرای آن را به الکتریسین می‌سپرد.

art21

تک‌گویی

تک‌گویی یا مونولوگ یکی از شگردهای ادبیات داستانی و هنرهای نمایشی است که در آن شخصیت داستان یا گویندهٔ شعر خطابه یا داستان یا وصف و درددلی را به تنهایی، خطاب به خود یا بینندگان و شنوندگان، عرضه می‌کند و در برابر دیالوگ قرار می‌گیرد.

تک گویی ممکن است پاره‌ای از داستان و نمایشنامه را تشکیل دهد یا خود، داستان یا نمایشنامه‌ای مستقل باشد. قسمت‌های اولیهٔ شازده احتجاب نمونه‌ای از به کارگیری این شیوه در داستان است. همچنین یکی از مشهورترین تک‌گویی‌ها در ادبیات قطعهٔ «بودن یا نبودن» از نمایشنامه هملت اثر شکسپیر است.

تک گویی انواع گوناگونی دارد: تک گویی ساده، تک گویی نمایشی، حدیث نفس، تک گویی درونی.

تک‌گویی ساده: دراین نوع تک‌گویی، مخاطبِ راوی، خواننده است.
تک‌گویی نمایشی: مخاطبِ راوی، شخصیتی در داستان است و راوی او را مورد خطاب قرار می‌دهد.
خودگویی یا حدیث نفس: هنگامی که راوی از مخاطب (های) خود بی‌خبر است. مثلاً در تئاتر بازیگری که با خود حرف می‌زند و غیرمستقیم اطلاعاتی به تماشاگر می‌دهد. این تک‌گویی خطاب به خود است.
تک‌گویی درونی: بازگویی افکاری که در ذهن راوی می‌گذرد. ذهن خوانی شخصیت داستان بدون این که به زبان بیاید.
جریان سیال ذهن: گونه‌ای تک‌گویی درونی است که فکرهای شخصیت داستان اغلب کلمه‌ها و جمله‌هایی آشفته و در هم است، و پایهٔ آن تداعی معانی بوده و خواننده را به‌طور غیرمستقیم با فکرها و واکنش شخصیت داستان نسبت به محیط اطرافش و سیر اندیشه و ناخودآگاه او آشنا می‌کند.

ادبیات داستانی رستاخیزی و پسارستاخیزی

ادبیات داستانی رستاخیزی و پَسا-رَستاخیزی نام زیرگونه‌ای از ژانر علمی-تخیلی است که به‌طور خاص به ماجراهای پیش آمده در فضای پس از فاجعه‌ای بزرگ می‌پردازد. در این زیرگونه اکثراً انسانیت نابود شده و جز اندکی از آن باقی نمانده و نجات‌یافتگان با تبعات فاجعه در گیر هستند.

این زیرگونه از دورهٔ پس از جنگ جهانی دوم یعنی زمانی که امکان نابودی جهانی به‌وسیله جنگ‌افزار هسته‌ای به عرصهٔ بحث همگانی وارد شد محبوبیت یافت. با این حال ردّ رمان‌های پسارستاخیزی را می‌توان دست کم از اوایل سدهٔ نوزدهم یعنی زمانی که مری شلی رمان آخرین فرد را منتشر کرد یافت. افزون بر این گونهٔ پسارستاخیزی در متون خود همواره از مایه‌های بسیار کهن در ادبیات جهان که دیرینگی آن‌ها گاه تا هزاران سال می‌رسد بهره می‌گیرد.

علمی-تخیلی نرم یکی از زیرسبکهای ژانر علمی-تخیلی است. این سبک به جای پرداختن به مسایل علمی و فنی و جزئیات و ریزه‌کاریهای فناوری به شخصیتهای انسانی، روابط آن‌ها و احساسات فی‌مابین می‌پردازد. علاوه بر این این سبک معمولاً به مسایلی می‌پردازد که از دید دانش کنونی غیرممکن هستند (مثلاً تله‌پاتی).

اصطلاح علمی-تخیلی نرم در برابر علمی-تخیلی سخت برگزیده شده‌است، علاوه بر این در این سبک معمولاً به بخش‌های نرمتر دانش مثل فلسفه، روانشناسی، انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی پرداخته می‌شود.

با توجه به ماهیت دانشهایی که در این ژانر در نظر گرفته می‌شوند، برخلاف ژانر مقابلش یعنی علمی-تخیلی سخت، این ژانر محدودهٔ روشنی ندارد. یعنی به راحتی ممکن است در مرزهای تعریف علمی-تخیلی بگنجد. یکی از بهترین مثالهایی که برای چنین ابهامی آورد مبحث بزرگراهدر جامعهٔ طرفداران علمی-تخیلی فارسی زبان است. موضوع این بحث علمی-تخیلی بودن یا نبودن داستان بزرگراه اثر ری بردبری است. این اختلاف از این سؤال نشات می‌گیرد که آیا این اثر علمی-تخیلی است یا خیر و بحث‌هایی چند ساله به دنبال این سؤال آمده‌اند.

مجموعه داستان‌های بنیاد اثر آیزاک آسیموف را می‌توان تاحدی متعلق به این سبک شمرد. این مجموعه داستان‌ها به آثار جامعه شناختی فروپاشی یک امپراتوری فراسیاره‌ای می‌پردازند. آسیموف در این مجموعه خیلی به شرح فناوریهای استفاده شده در داستان نمی‌پردازد بلکه به گفتهٔ خودش کل داستان‌ها چیزی بیش از یک مجموعه گفتگو و برخوردهای انسانی نیستند. دانش خیالی روان-تاریخ که داستان حول آن می‌چرخد فقط به‌طور مختصر بررسی می‌شود و غیر از آن فقط به تأثیر آن پرداخته می‌شود.

ری بردبری یکی از نویسندگانی است که آثارش به راحتی در این ژانر دسته بندی می‌شوند.

فراواقع‌گرایی

فراواقع‌گرایی یا سوررئالیسم (به انگلیسی: Surrealism) یکی از جنبش‌های هنری قرن بیستم است. سوررئالیسم به معنی گرایش به ماورای واقعیت یا واقعیت برتر است. زمانی که دادائیسم در حال از بین رفتن بود، پیروان آن به دور آندره برتون که خود نیز زمانی از دادائیست‌ها بود، گرد آمدند و طرح مکتب جدیدی را پی ریزی کردند. این شیوه در سال ۱۹۲۲ به‌طور رسمی از فرانسه آغاز شد و فراواقع‌گرایی نامیده شد. این مکتب بازتاب نابسامانی‌ها و آشفتگی‌های قرن بیستم است. سوررئالیسم را می‌توان یک جنبش هنری-اجتماعیِ بنیادستیز به‌شمار آورد. میل به ایجادِ دگرگونی در زندگی روزمره از طریق آشکارسازی امرِ شگفت‌انگیز و تصادفی عینیِ نهفته در نظم ظاهریِ واقعیت دانست.

این جنبش در عمل با انتشار مجلهٔ انقلاب فراواقع‌گرا توسط برتون آغاز شد. سالوادور دالی، رنه ماگریت و لویی آراگون از جمله سوررئالیست‌های مشهور هستند. نقاشان بزرگی که به این جنبش پیوستند (همچون ارنست، دالی، ری، آرپ، میرو، دوشان، تانگی و…) به نقش‌پردازی دقیق صحنه‌های خیالی و بدون منطق، و جان‌بخشی اشیای روزمره و تبدیل آنها به موجودات عجیب پرداختند. تلاش آنها بر این بود که با خودکاری روانی میدانی را برای بروز ناخودآگاهشان در نقاشی فراهم کنند.

ماکس ارنست، فیل سولاوسی، ۱۹۲۱، تیت لندن

فراواقع‌گرایی (سوررئالیسم) محصول تغییرات بعد از جنگ جهانی اول و فراموشی دادائیسم بود که از سال ۱۹۲۱ آغاز شد. ظهور سوررئالیسم زمانی بود که نظریه‌های فروید روانکاو اتریشی دربارهٔ ناخودآگاه و رؤیا و واپس‌زدگی (سرکوب)، فرهیختگان اروپا را به خود مشغول کرده بود.

برپایه بیانیه بنیان‌گذاری این مکتب که آندره برتون نوشت، یکی از اهداف آن آشتی میان واقعیت و رویا برای رسیدن به یک واقعیت مطلق یا فراواقعیت بود. برتون در جنگ نخست جهانی به‌عنوان روانشناس در یک بیمارستان جنگی خدمت کرده بود و با دیدگاه‌های روانکاوانه فروید درباره تحلیل رویا و لایه‌های پنهان ناخودآگاه آشنایی داشت. آندره برتون و لویی آراگون که هر دو پزشک بیماری‌های روانی بودند از تحقیق‌های فروید الهام گرفتند و پایه مکتب جدید خود را بر فعالیت ضمیر ناخودٱگاه بنا نهادند.

نخستین کتاب سوررئالیستی با عنوان میدان‌های مغناطیسی در سال ۱۹۲۱ به قلم آندره برتون و یکی از همکارانش منتشر شد.

This is not a pipe – Treachery of images by Rene Magritte

در ایران
نخستین کسی که نقاشی فراواقع‌گرایی (سوررئالیسم) را به ایران وارد کرد، امین‌الله رضایی بود که معروف‌ترین آن‌ها را می توان در نشریات کانون نویسندگان ایران مشاهده نمود.

هوشنگ ایرانی نخستین شاعر ایرانی است که این مکتب ادبی را بصورت یک سبک آوانگارد در شعر معاصر ایران مطرح کرد و سبک او توسط مخالفانش با الهام از یکی از اشعار ایشان به جیغ بنفش موسوم شد. از پیروان هوشنگ ایرانی می‌توان به سهراب سپهری و احمدرضا احمدی و بیژن الهی اشاره کرد.

اصول فراواقع‌گرایی

سوررئالیسم با جایگزینی مفهوم واقعیت برتر به جای عصیان و نفی موجود در دادائیسم شکل گرفت «سوررئالیسم مشکل پر توقعی است که فقط عضویت دربست و پیروی کامل را می‌پذیرد» این مسلک در حوزه‌های مختلف فلسفی رویکردهای زیر را اختیار کرده‌است:

  • فلسفه علمی که همان رویکرد فروید به روانکاوی است.
  • فلسفه اخلاقی که با هرگونه قرارداد مخالف است.
  • فلسفه اجتماعی که می‌خواهد با ایجاد انقلاب سوررئالیستی بشریت را آزاد کند.

شعر در سوررئالیسم مرتبهٔ ویژه‌ای دارد و پیروان این مکتب کوشیده‌اند که جهان بینی خود را از طریق شعر انتقال دهند. در واقع شعر را، رکن اساس زندگی می‌دانند زیرا عقیده دارند که شعر باید و می‌تواند مشکل زندگی را حل کند. فلسفه اجتماعی سوررئالیسم، شعار سعادت بشری را دارد و می‌خواهد آدمی را از قید تمدن سودجوی کنونی نجات بخشد، در عین اینکه بازگشت به گذشته را هم نمی‌پذیرد. در اصل از مواد مرام نامهٔ این مکتب به خوبی می‌توان دریافت که بنیان‌گذاران این مکتب در اندیشهٔ رهایی از هر نوع اسارتند و هدف آن‌ها در وهلهٔ اوّل پاشیدن آبی بر جنگ بوده‌است.

René Magritte, The Lovers, 1928

ادبیات داستانی

ادبیات داستانی شکلی از روایت است که در همه یا بخشی از آن به رویدادهایی اشاره می‌شود که واقعی نیستند، یعنی خیالی هستند و ساختهٔ ذهن نویسندهٔ اثرند. در مقابل آن ادبیات غیر داستانی قرار دارد که عمدتاً به رویدادهای واقعی می‌پردازد (نظیر تاریخ‌نگاری، زندگینامه‌نویسی و…). ادبیات داستانی یا داستان تخیلی سبکی است در ادبیات و به داستان‌هایی اطلاق می‌شود که بخشی از آن یا همه آن به صورت حکایتی یا نقلی و به شیوه خیالی و تصوری نوشته می‌شود. اگر چه سبک تخیلی توصیف یک اثر ادبی است اما این اصلاح و سبک برای آثار موسیقی، فیلم، مستند و تئاتر نیز استفاده می‌شود. مثلا” فیلم ارباب حلقه‌ها و داستان آلیس در سرزمین عجایب به ترتیب یک فیلم تخیلی و یک داستان تخیلی به شمار می‌روند. بر عکس سبک تخیلی سبک غیر تخیلی است که به موضوعات حقیقی مثل داستان‌های تاریخی و زندگی نامه می‌پردازد.

انواع ادبیات داستانی (گونه‌های ادبی براساس وابستگی به امر واقعی)

ادبیات داستانی واقع‌گرا

رویدادهای ادبیات داستانی واقع‌گرا، اگرچه خلاف واقع است، اما می‌تواند به راستی رخ دهد. ممکن است بعضی شخصیت‌ها، پیش‌آمدها یا مکان‌ها واقعی باشند. ممکن است در آینده رویدادهای آن به واقعیت بدل شوند. به عنوان مثال رمان از زمین تا ماه ژول ورن که در زمان خود چیزی بیش از تخیلات غنی نویسنده‌اش نبود، در سال ۱۹۶۹ اثبات شد که وقوع آن امکان‌پذیر است. ادبیات داستانی واقع‌گرا خود را چنان به خواننده می‌نمایاند که انگار رویدادهای آن در حال حاضر رخ می‌دهند.

ادبیات داستانی غیر واقع‌گرا (غیر رئالیستی)

ادبیات داستانی غیرواقع‌گرا، شامل رویدادهایی است که در زندگی واقعی امکان وقوع ندارند یا فراطبیعی‌اند، یا روایت دیگرگونه‌ای از تاریخ به دست می‌دهند که با آنچه اسناد تاریخی گزارش می‌کنند، همخوانی ندارد، یا در آن‌ها تکنولوژی‌های ناممکن به کار رفته‌است. شمار قابل توجهی از این آثار در دست است، مثلاً: آلیس در سرزمین عجایب یا داستان‌های کلیله و دمنه.

ادبیات غیر داستانی

ادبیات غیرداستانی به بازنمایی رویدادهایی می‌پردازد که در واقع رخ داده‌اند. این بازنمایی ممکن است صحیح باشد یا نباشد، از این رو ادبیات غیر داستانی می‌تواند روایتی درست یا نادرست از یک رویداد واقعی به دست دهد. با این حال، عموماً چنین پنداشته می‌شود که نویسندهٔ ادبیات غیرداستانی در هنگام خلق اثر صادق بوده‌است. باید در نظر داشت که گزارش اعتقادات دیگران در یک اثر غیرداستانی لزوماً به معنای تأیید صحت آن اعتقادات نیست (نظیر اسطوره‌شناسی، دین).

ادبیات نیمه داستانی

ادبیات نیمه‌داستانی، داستانی‌است که با حجم زیادی مطالب غیر داستانی (واقعی) آمیخته شده، به عنوان مثال داستانی که در توضیح آن آمده‌است: «بر اساس داستانی واقعی»، یا نسخهٔ داستانی شدهٔ یک رویداد واقعی، یا زندگینامهٔ بازسازی شده.

عناصر داستان

نوشتار اصلی: 

در میان اهل فن و نویسندگان در مورد تعداد و ترکیب عناصر بنیادین داستان اتفاق نظر وجود ندارد. به عنوان مثال:

  • داستان دربردارندهٔ سه عنصر اصلی است: پیرنگ، شخصیت و مکان یا صحنه. (Morrell 2006, p. ۱۵۱)
  • یک تصویر می‌تواند بیانگر تمام عناصر داستان باشد: درونمایه (تم)، شخصیت، کشمکش، صحنه، سبک و… (Writer’s Digest Handbook of Novel Writing 1992, p. ۱۶۰)
  • نویسنده با افزودن عناصری نظیر شخصیت، گفتگو و صحنه به پیرنگ داستانش رنگ و بوی شخصی می‌دهد. (Bell 2004, p. ۱۶)
  • در چارچوب داستان چند عنصر مهم داستانی قرار می‌گیرند: شخصیت، کنش و کشمکش. (Evanovich 2006, p. ۸۳)
  • به نظر من زاویهٔ دید یکی از بنیادی‌ترین عناصر هنر داستان‌نویسی است. (Selgin 2007, p. ۴۱)
  • برای نگارش یک داستان موفق باید درک درستی از عناصر بنیادین داستان‌گویی داشت، نظیر زاویهٔ دید، گفتگو و صحنه. (Evanovich 2006, p. ۳۹)

پیرنگ

پیرنگ، یا خط داستانی، اغلب به عنوان یکی از عناصر بنیادین ادبیات داستانی برشمرده می‌شود. پیرنگ عبارت‌است از ساخت و پرداخت کنش‌های یک داستان. در سطح خرد، پیرنگمجموعه‌ای‌ست از کنش‌ها و واکنش‌ها، یا محرک‌ها و پاسخ به محرک‌ها. در سطح کلان پیرنگ آغاز، میانه و پایان دارد. اغلب آن را با نموداری کمان شکل با خطوط زیگ‌زاگی برای نمایش اوج و فرود کنش داستان ترسیم می‌کنند. در سطح میانه، ساختار پیرنگ متشکل است از صحنه و پایان‌بندی. صحنه واحدی از درام است که در آن کنش واقع می‌شود. سپس، نوعی تحول یا گذار از موقعیت فعلی صورت می‌گیرد و در پی آن پایان‌بندی می‌آید: جمع‌بندی و پیامد داستان.

مقدمه‌چینی

مقدمه‌چینی به معنای خلق موقعیت داستانی اولیه است. دراین مرحله صحنه به شیوه‌های گوناگون طراحی می‌شود، شخصیت‌ها معرفی می‌شوند، و کشمکش آغاز می‌شود. برای مثال:

شبی تاریک و طوفانی بود. بیوهٔ جوان به مرد غریبه که از سر و رویش آب می‌چکید و کف آشپزخانهٔ زن را خیس می‌کرد، خیره شد. زن گفت: «به شما گفتم شوهرم خانه نیست.» مرد به پهنای صورت لبخند زد، در را پشت سرش بست و گفت: «به من چیزی بگویید که نمی‌دانم.»

پیش‌آگاهی

پیش‌آگاهی، تکنیکی است که نویسنده به کار می‌بندد تا سرنخ‌هایی را در اختیار خواننده قرار دهد. خواننده با استفاده از این سرنخ‌ها می‌تواند آنچه را که قرار است بعدتر در داستان اتفاق بیفتد پیش‌بینی کند. به عبارت دیگر، نویسنده به نکات ظریفی اشاره می‌کند که از رویدادهای آتی پیرنگ خبر می‌دهند و بعداً در داستان به کار می‌آیند.

کنش صعودی

کنش صعودی، عنصر روایی یک اثر داستانی‌ست که از پس مقدمه‌چینی می‌آید و به نقطه اوج داستان می‌انجامد. کنش صعودی معمولاً به منظور ایجاد تعلیق تا رسیدن به نقطهٔ اوج به کار می‌رود و نباید آن را با میانهٔ داستان اشتباه کرد. هر آنچه بعد از نقطهٔ اوج می‌آید را کنش فرودی می‌نامند.

در یک اثر داستانی، نقطهٔ اوج جایی است که قهرمان با جدی ترین چالش خود مواجه می‌شود. چالشی که اجتناب ناپذیر است و بیم آن می‌رود که به شکست قهرمان بینجامد. نقطهٔ اوج برای مخاطب غافلگیرکننده است و او را وامی‌دارد داستان را با اشتیاق تا پایان دنبال کند. نقطهٔ اوج اغلب از سه بخش تشکیل شده‌است. شخصیت دچار تغییر می‌شود، چیزی در مورد خودش یا یک شخصیت دیگر کشف می‌کند و مضمون داستان آشکار می‌شود.

کنش نزولی

کنش نزولی معمولاً در تراژدی‌ها و داستان‌های کوتاه دیده می‌شود. کنش نزولی پس از اوج می‌آید و تأثیرات آن را نمایش می‌دهد و در نهایت به پایان‌بندی یا عاقبت داستان (که گاه فاجعه‌بار است) می‌انجامد. داستان پایان می‌یابد و مخاطب اتفاقی که در اوج داستان رخ داده و پیامدهای آن را درک می‌کند.

نتیجه

پس از اوج، کشمکش داستان به نتیجهٔ نهایی خود می‌رسد. ممکن است یک تعلیق نهایی وجود داشته باشد که مخاطب را دربارهٔ پایان داستان در تردید بگذارد.

کشمکش

کشمکش عنصری ضروری در ادبیات داستانی‌ست و به معنای چالشی است که قهرمان با آن روبه‌رو می‌شود و در تمام گونه‌های ادبیات کاربرد دارد. انواع کشمکش را بر اساس ویژگی‌های قهرمان و ضدقهرمان معمولاً به این شکل طبقه‌بندی می‌کنند:

انواع کشمکش

اغلب کشمکش را به پنج گونهٔ اصلی تقسیم می‌کنند. در دوران مدرن فرد علیه ماشین یا فرد علیه تکنولوژی هم به این طبقه‌بندی افزوده شده‌است.

  1. فرد علیه خود
  2. فرد علیه فرد
  3. فرد علیه جامعه
  4. فرد علیه طبیعت
  5. فرد علیه فراطبیعت
  6. فرد علیه ماشین/تکنولوژی

شخصیت

شخصیت‌پردازی را یکی از عناصر بنیادین داستان می‌دانند. شخصیت در داستان مشارکت می‌کند، معمولاً یک انسان است و هویت و ویژگی‌های گوناگونی دارد که از بطن داستان برآمده است. گونه‌های مختلف شخصیت‌های داستانی از این قرارند:

  • شخصیت راوی: شخصیتی است که مخاطب داستان را از زاویه دید او تجربه می‌کند، با او همدردی می‌کند و از او طرفداری می‌کند، از این رو شخصیت اصلی داستان است.
  • قهرمان: شخصیتی است که کنش داستان را پیش می‌برد و انتظار می‌رود به هدف غایی داستان نائل شود. در شیوهٔ داستان‌گویی غربی، قهرمان عموماً شخصیت اصلی داستان است.
  • ضدقهرمان: شخصیتی است که در برابر قهرمان قد علم می‌کند.
  • شخصیت ایستا: شخصیتی است که در روند داستان دچار تغییر محسوسی نمی‌شود.
  • شخصیت پویا: شخصیتی است که در روند داستان دستخوش تغییرات شخصیتی می‌شود.
  • شخصیت متضاد: شخصیتی است که از نظر خصوصیات درست در نقطهٔ مقابل قهرمان قرار دارد و شخصیت و ویژگی‌های قهرمان را آشکار می‌کند.
  • شخصیت مکمل: شخصیتی که در داستان نقشی ایفا می‌کند؛ اما نقش او چندان عمده نیست.
  • شخصیت فرعی: شخصیتی است که نقش کوچکی در داستان دارد.





شیوه‌های پرداخت شخصیت

  • ویژگی‌های ظاهری: ظاهر بیرونی شخصیت توصیف می‌شود تا خواننده بتواند او را بشناسد.
  • گفتگوها: شخصیت چه می‌گوید و چطور می‌گوید.
  • کنش‌ها: کارهایی که شخصیت انجام می‌دهد و چگونگی انجام آنها
  • واکنش دیگران: شخصیت‌های دیگر او را چطور می‌بینند و با او چه رفتاری دارند.

گونه‌های پیرنگ

ترتیب زمانی

تمام رویدادها به ترتیبی رخ می‌دهند که در متن آمده‌است. ممکن است اشاره‌هایی به گذشته یا آینده وجود داشته باشد، اما بازگشت به گذشته یا آینده در کار نیست.

بازگشت به گذشته

بازگشت به گذشته یا فلاش‌بک یعنی به میان آوردن صحنه‌ای که روایت را از زمان فعلی داستان به زمانی در گذشته برمی‌گرداند. از فلاش‌بک اغلب به منظور بازنمایی رویدادهایی استفاده می‌شود که از نظر زمانی مقدم بر خط توالی اتفاقات داستان رخ داده‌اند یا اطلاعاتی ضروری در مورد پیش‌داستان (آنچه قبل از شروع داستان رخ داده) به دست می‌دهند. فلاش‌بک‌های مبتنی بر شخصیت، رویدادهای مهمی را از گذشتهٔ شخصیت بازگو می‌کنند که در رشد و گستردگی شخصیت نقش داشته‌است.

درست در نقطهٔ مقابل، بازگشت به آینده یا فلاش‌فوروارد، رویدادهایی را آشکار می‌کند که در آینده به وقوع خواهد پیوست. این تکنیک به منظور ایجاد تعلیق در داستان یا پرداخت شخصیت به کار برده می‌شود.

پرداخت صحنه

پرداخت صحنه، به معنای توصیف زمان و مکان داستان، را اغلب یکی از عناصر بنیادین ادبیات داستانی می‌دانند. در برخی موارد صحنه خود به یکی از شخصیت‌های داستان بدل می‌شود و ممکن است لحن ویژه‌ای به داستان بدهد.

درونمایه (تم)

درونمایه یا تم عصارهٔ مفهومی داستان است و اغلب آن را یکی از عناصر بنیادین ادبیات داستانی می‌دانند. مفهوم یا ایدهٔ محوری داستان که عنصر وحدت‌بخش داستان هم است. اگر بپرسند «ازاین داستان چه چیزی یادگرفتید؟» پاسخ همان درونمایه یا تم خواهد بود.

سبک

سبک چیزی نیست که نوشته شده بلکه چگونه نوشتن آن است. سبک در ادبیات داستانی به قراردادهای زبانی اشاره دارد که در ساختمان اثر به کار می‌روند. داستان‌نویس ممکن است بیان، ساختار جمله، جمله‌بندی، گفتگو نویسی، یا سایر جنبه‌های زبانی را دستکاری کند تا سبک یا حال و هوای به خصوصی را خلق کند.

طبقه‌بندی

  • داستان بسیار کوتاه: اثری است با کمتر از ۲۰۰۰ کلمه (در برخی تعاریف ۱۰۰۰ کلمه)، تقریباً ۵ صفحه.
  • داستان کوتاه: اثری است با دست‌کم ۲۰۰۰ کلمه و دست بالا ۷۵۰۰ کلمه، ۵ تا ۲۵ صفحه.
  • نوولت: اثری است با دست‌کم ۷۵۰۰ کلمه و دست بالا ۱۷۵۰۰ کلمه، ۲۵ تا ۶۰ صفحه.
  • نوولا: اثری است با دست‌کم ۱۷۵۰۰ کلمه و دست بالا ۵۰۰۰۰ کلمه، ۷۰ تا ۱۷۰ صفحه.
  • رمان: اثری است با ۵۰۰۰۰ کلمه و بیشتر، ۱۷۰ صفحه به بالا.
  • حماسه: اثری است با ۲۰۰۰۰۰ کلمه و بیشتر، ۶۸۰ صفحه به بالا.

جریان سیال ذهن

جریان سیال ذهن/سیلان ذهن شکل خاصی از روایت داستان است که مشخصه‌های اصلی آن پرش‌های زمانی پی در پی، درهم ریختگی دستوری و نشانه‌گذاری، تبعیت از زمان ذهنی شخصیت داستان و گاه نوعی شعر گونگی در زبان است که به دلیل انعکاس ذهنیات مرحله پیش از گفتار شخصیت رخ می‌دهد.

ساختار

نویسندگان جریان سیال ذهن برای انعکاس ذهنیات شخصیت‌های داستان، از شیوه‌های متعدد و متفاوتی استفاده کرده‌اند. مهم‌ترین این تکنیکها عبارتند از تک گویی درونی مستقیم، تک گویی درونی‌غیرمستقیم، دیدگاه دانای کل و حدیث نفس.
تک‌گویی درونی شیوه‌ای از روایت است که در آن تجربیات درونی و عاطفی شخصیت‌های داستان، در سطوح مختلف ذهن در مرحله پیش از گفتار نمایانده می‌شوند. مقصود از سطح پیش ازگفتار ذهن، لایه‌هایی از آگاهی است که به سطح ارتباطی (گفتاری یا نوشتاری) نمی‌رسد و برخلاف لایه‌های گفتار، دارای مبنای ارتباطی نیست. در لایه‌های گفتار، نظم و عقل و منطق و ترتیب زمانی حاکم است و گاهی محتویات ذهن در این لایه‌ها سانسور می‌شود اما در لایه‌های پیش از گفتار ذهن، نه ترتیب زمانی مطرح است، نه نظم منطقی و نه سانسور. (البته باید مراقب بود که سطح پیش از گفتار ذهن با ناخودآگاه یا ضمیر ناهشیار اشتباه گرفته نشود. سطح پیش از گفتار نیز در بخش آگاه ذهن قرار دارد ولی محتویات آن عیناً در گفتار ما منعکس نمی‌شود) به دلیل گسیختگی افکار و تصاویر در این لایه از آگاهی، در تک گویی‌درونی با ترکیب‌های غیردستوری، عدم رعایت قواعد نحوی، پرهیز از نشانه‌گذاری درست، جملات وعبارات ناقص و… مواجه می‌شویم.

تک گویی درونی را به تک گویی درونی مستقیم و غیرمستقیم تقسیم‌بندی کرده‌اند. مبنای این‌تقسیم‌بندی نیز حضور یا عدم حضور نویسنده در داستان است. در تک گویی درونی مستقیم (Direct Interior Monologue)، فرض بر این است که نویسنده غایب است و تجربیات درونی شخصیت به‌طور مستقیم از ذهن او عرضه می‌شود؛ بنابراین خواننده نیازی به صحنه‌آرایی و راهنمایی نویسنده ندارد. اما در تک گویی درونی غیرمستقیم (Indirect Interior Monologue) نویسنده در داستان حضور دارد و همپای تک گویی درونی شخصیتحرکت می‌کند و ذهنیات او را به خواننده منتقل می‌کند. در این شیوه از تک گویی درونی نیز، نویسندهٔ دانای کل، محتویات لایه‌های پیش از گفتار را چنان ارائه می‌کند که گویی این مطالب مستقیماً از ذهن شخصیت ارائه می‌شوند. با این تفاوت که نویسنده مطالب را از زبان خود و با زاویه دید سوم شخص روایت می‌کند و گاهی توضیحاتی هم در مورد ذهنیات شخصیت می‌افزاید.

معروف‌ترین و هنرمندانه‌ترین قطعه‌ای که به شیوهٔ تک گویی درونی مستقیم نوشته شده‌است، بخش آخر رمان اولیس اثر جیمز جویس است. این قطعهٔ طولانی که چهل و پنج صفحه از رمان را دربرگرفته‌است و کتاب با آن به پایان می‌رسد مربوط به صحنه‌ای است که مالی بلوم، یکی از شخصیت‌های‌اصلی رمان در بستر دراز کشیده و بدون آن که هیچ محرک خارجی بر جریان افکار او اثر بگذارد، خاطرات و اندیشه‌ها و تداعی‌های ذهنش یکدیگر را در بر می‌گیرند و ادامه می‌یابند تا مالی کم‌کم به‌خواب می‌رود. (ترجمهٔ بخشی از این تک گویی در قسمت متن‌های نمونهٔ این سبک در همین صفحه آمده‌است)

برخی از منتقدان، تک گویی درونی را مترادف با جریان سیال ذهن به کار می‌برند یا آن را اصطلاحی عام می‌دانند که شیوه‌های متعدد داستان‌های جریان سیال ذهن را شامل می‌شود، اما بیشتر صاحبنظران بر آنند که تک گویی درونی یکی از تکنیک‌های ارائه محتویات ذهن در داستان‌های جریان سیال ذهن است.

در رمان‌های جریان سیال ذهن، علاوه بر تک گویی درونی مستقیم و غیرمستقیم از شیوه‌های‌دیگری نیز استفاده می‌شود که هر چند کاربرد آن‌ها در ادبیات داستانی سابقه‌ای طولانی دارد، اما نویسندگان جریان سیال ذهن از آن‌ها استفاده خاصی می‌کنند. مهم‌ترین این شیوه‌ها، نوع خاصی از دیدگاه دانای کل و حدیث نفس است.

زمان در این نوع داستانها به صورت غیر خطی است، یعنی ممکن است در یک پاراگراف جملاتی مبهم از زمانهای مختلف، بدون هیچ اشاره روشن‌کننده یا توضیحی از طرف نویسنده یا راوی، بیان شود. نویسنده ممکن است، بدون استفاده از نشانه‌گذاری مناسب، از صحنه‌ای به صحنهٔ دیگر، یا از اندیشه‌های کسی به سخنان کسی دیگر پریده و مجدداً به اول بازگردد. حتی راوی داستان نیز ممکن است تغییر کند.

از نویسندگان برجستهٔ این سبک می‌توان جیمز جویس، ویلیام فاکنر و ویرجینیا وولف را نام برد.

رمان‌های بزرگ در این سبک

از نویسندگان خارجی:

  • اولیس و شب عزای فینگن‌ها از جیمز جویس
  • به سوی فانوس دریایی، خانم دالووی، خیزاب‌ها (امواج) از ویرجینیا وولف
  • خشم و هیاهو از ویلیام فاکنر

از نویسندگان ایرانی:

  • جای خالی سلوچ از محمود دولت‌آبادی
  • شازده احتجاب از هوشنگ گلشیری
  • سنگ صبور از صادق چوبک
  • شب هول از هرمز شهدادی
  • دل دلدادگی از شهریار مندنی پور
  • سمفونی مردگان از عباس معروفی
  • قاعده بازی از فیروز زنوزی جلالی

متن‌های نمونه این سبک

«عجب! گرمه‌پاییز هم رد شده سرده‌پاییز شده که من شاید دو سه تایش را بیشتر نبینم. شاید هم آخریش باشد این پاییز که حالا می‌بینم و بهتر، و دارد می‌رود روجا که رفته باشد برای همیشه از خانه‌مان و آدم اصلاً حواسش نیست که تابستان می‌رود، پاییز می‌رود، زمستان می‌آید و درخت بهتر از آدم حواسش است، برگش می‌ریزد چون حواسش هست، زیتونش می‌رسد چون حواسش هست… امو اره‌کشانیم… امو کوه‌گالشانیم… عمرش همین‌طور، توی تنه‌اش خط می‌اندازد که حواسش باشد… و من نبود حالا چند پاییز گذشته از من؟ چطور بدانم، بی‌سجل، بی‌خط، بی‌پسر که همی دخترم دارد می‌رود و بچه‌ام اسم یک مرد دیگری رویش می‌آید و مندا. آ می‌میرد بی‌پشت و بی‌نسل و ماتاو می‌میرد و فردا که بلند شویم روجا توی خانه نیست، یادش می‌رود و آن مرداک همیشک توی چشمش است و دیگر مال اوست ماتاو کشتیش. «اوروسی کرک» را کشتی که خونش را دیدم پای آلبالو، کله اش را… امو کوه‌گالشانیم… دانه‌فشانیم… و دارد می‌رود روجا، رفت اصلاً و ابداً، و نمک‌به‌حرامی رفت دختر بی که به من بگوید و دیگر نمی‌خواهم چشمم بهش بیفتد… ظلم، ظلم… نچین زیتون کال را که اصلاً و ابداً زندگی ظلم است، مردن است. بچة آدم که می‌آید مردن است، می‌رود مردن است، کو حالا تا «دخترزه» که سه‌باره مردن است و نمی‌خواهم باشم که ببینم نسل آن مرداک که غارتم کرد…‌های ماتاو، زنک بی‌عقل، دیدی چطور غارتمان کرد که کرد. روجا پس گردنم همیشه دوست داشت شانه کولم بنشیند دخترم آ… آ… آی تر کرد، بگیرش ببینم ازازیل را… چه چشمی می‌دراند برای من، بی‌چشم و رو دختره دیدی مندا. آ؟ اسم آن مرداک را که آوردی چه هارای کشید که حالا چه داری بدهی به من توی این ده خراب‌شده، این خانة خراب‌شده… و ظلم است، همه‌اش ظلم است، نسل ظلم است، دختر آدم ظلم است، زن آدم ظلم است… مثل یک دانه زیتون چیده شد رفت از کف، جان و پرم توی این راستا راه… دوغ، دوغ، دوشان دوغ. امو اره‌کشانیم… امو ماسه‌خوریم… دانه‌فشانیم. امو کوه‌گالشانیم… دوغ، دوغ، دوشان دوغ… نگاه چه مویی دارد سه‌روزه بچه… مارملی نامرد… خودم برایش گهواره می‌سازم. نگاه ماتاو! می‌خندد بچه، قند، قند، بخورم قند اناری، یک دانه انار، سرخ… سرخ اوروسی زیر آلبالو لته بده بهش ماتاو بگذارد به خشتکش؛ که چه می‌ترسد؟ تکلیف شده ماشاءالله! بگذار گریه کند که یادش برود گریه. دختر منداآ اشکش را نمی‌بیند کسی… چشم، چشم‌هاش، چشم خودم… حالا بنویس باران! باران نمی‌دانی چیه؟ همان وارش… آنهایی که کتاب می‌نویسند، توی کتاب می‌نویسند باران. به گور پدرشان که نمی‌دانم که چرا نمی‌نویسند وارش، ریشه کاسنی شبنم و نسیم صبح بخورده… کاسنی بده بخورد تب دارد دختر… گلم که قد و بالایش را ندارد کسی… رفت، قد و استخوانش به من رفته، گوشت پر و رنگش به ماتاو رفته و رفت. رفت «موله‌زای»… بگو بچهٔ کیه شش پستان خانم؟ من که بچه‌ام نشد دیگر، پس یعنی هیچ وقت بچه‌ام نمی‌شده می‌کشمت تا بگویی… بگو که این همه تا سالان ندانستم و همیشک تو گمانم بود و دیگر چه فرقی می‌کند و اگر نبود، اگر «موله‌زای» نبود این کار را نمی‌کرد با من، این حرام‌لقمگی و نگفتی ماتاو و نکشتمت تا رفت… سیاه بخت شوی دختر که دیگر نمی‌بینمت سوار آن ماشین که شده‌ای… و من بلایی سرت بیاورم وروره جادو که…» (دل دلدادگی، شهریار مندنی‌پور، ۲۵۲–۲۵۴)

شیوه روایت

شیوه روایتگری (به انگلیسی: Narration) مجموعه‌ای از روش‌ها است که نویسندگان و پدیدآورندگان ادبی، نمایشی، سینمایی یا موسیقایی برای ارائه داستان به مخاطبان خود از آن‌ها بهره می‌گیرند. شیوه روایتگری یکی از تکنیک‌های جامع مؤلفان برای ارائه اثرشان است.

زاویه دید: زاویه دیدی که (چه از نوع شخصی چه غیرشخصی) داستان به وسیله آن ارائه می‌شود.

صدای روایت: فرمت (یا نوع نمایشی) که داستان از طریق آن ارائه می‌شود.

زمان روایت: زمان دستوری گذشته بودن، حال بودن یا آینده بودن افعال.

راوی یک شخصیت داستانی یا یک شخصیت خارج از داستان است که نقش صدای مؤلف را برای ارائه و رساندن اطلاعات به ویژه دربارهٔ پیرنگ به شنونده، بیننده یا خواننده را ایفا می‌کند. راوی می‌تواند به صورت ناشناس و خارج از شخصیت‌های داستان باشد؛ یکی از شخصیت‌های داستان باشد؛ یا در بعضی آثار داستانی یا غیرداستانی به عنوان یک شخصیت شرکت‌کننده در داستان ظاهر می‌شود. مؤلف خود تصمیم می‌گیرد که یک شخصیت مداخله گر داشته باشد، یا یک شخصیت ضمنی غیرمداخله گر یا یک شخصیت واقف به همه امور که وجود و صدایش صرفاً برای روایت داستان برای شنونده است بدون اینکه وجودش ضربه‌ای به رخدادهای داستان بزند. برخی داستان‌های دارای چند راوی است که در زمان‌های یکسان، شبیه یا مختلف با صدای شخصیت‌های مختلف ارائه می‌شود؛ بنابراین مؤلف می‌تواند به جای یک زاویه دید از مجموعه‌ای از زاویه دید استفاده کند. شیوه روایت گری تنها به این محدود نمی‌شود که چه کسی داستان را می‌گوید، بلکه همچنین به چگونگی روایت داستان (به‌طور مثال، استفاده از جریان سیال ذهن یا راوی نامعتبر) نیز مربوط می‌شود. در اشکال کلاسیک ادبیات (مثل رمان، داستان کوتاه یا خاطره نویسی) روایت یکی از عناصر اصلی داستان بود؛ اما در اشکال دیگر (عمدتاً غیرادبی) مانند فیلم، شوهای تلویزیونی، فیلم، نمایش یا بازی ویدئویی روایت یک امر انتخابی محسوب می‌شود.

زاویه دید

زاویه دید راوی، شخصیت روایت‌کننده داستان را مشخص می‌کند. به بیان روشن‌تر، زاویه روایت یعنی اینکه راوی کجا ایستاده و چقدر بر آدم‌ها، ماجرا و داستان تسلط دارد. بیرون آدم‌ها را می‌بیند یا درون آن‌ها را؟ چقدر؟

شما هنگامی که یک صحنه از کتاب را می‌خوانید یا آن را می‌نویسید، مثل یک دوربین روی شانه شخصیت یا داخل سر شخصیت، او را تعقیب می‌کنید. شما به دنبال واکنش‌های او در یک موقعیت ویژه یا عملکردهای مهم با جزئیات واضح هستید.— جنا بلوم، کار مؤلف، ۲۰۱۳

اول شخص

در روایت اول شخص یا منِ راوی، داستان معمولاً توسط یک راوی روایت می‌شود که خود یکی از شخصیت‌های داستان است. نویسنده در پشت سر راوی خود پنهان شده و توسط راوی داستان را پیش می برد.و سعی میکند ردپایی از خودش در داستان جانگذارد. پس راوی پیرنگ داستان را با فرم «من»، یا اوقاتی به صورت جمع «ما» نشان می‌دهد. روایت اول شخص اغلب برای نمایش اعماق ذهن فرد و افکار گفته نشده او استفاده می‌شود. به صورت عام، راوی قهرمان اصلی است که افکار ذهنی او برای خواننده بیان می‌شود، اگرچه افکار دیگر شخصیت‌ها بیان نشود. این شخصیت را بیشتر می‌توان توسط سبک راویت فردی توسعه داد. روایت اول شخص می‌تواند به صورت دانای کل هم دربیاید، بدین صورت که یک شخص که مستقیماً در حوادث حضور دارد اما اطلاع یا آگاهی به خواننده نمی‌دهد. با اینحال نویسنده می‌تواند آگاهی‌های خاصی از داستان را به خواننده هشیار بدهد، مثلاً زمان یا مکانی را با علتی خاص توصیف کند. یک راوی هشیار مانند یک انسان است که رفتارها و اتفاقات گذشته را نقل می‌کند، پس نمی‌تواند شاهد کاملی باشد، نمی‌تواند همه چیز را تمام و کمال ببیند و اتفاقات کاملاً را درک کند، بنابراین لازم نیست تمام افکار درونی به صورت کامل انتقال داده شود، ممکن است راوی اهدافی را دنبال کند. از فرم‌های دیگر می‌توان به اول شخص موقت در روایت داستان در داستان اشاره کرد. جایی که راوی یا مشاهده گر داستان به وسیله کس دیگری داستان را می‌گوید و شاخه‌های داستان تکثیر می‌شود، موقتاً و بدون وقفه راوی داستان به کسی که صحبت می‌کند تغییر می‌کند. راوی اول شخص می‌تواند شخصیت کانونی باشد. راوی اول شخص همیشه یکی از شخصیت‌های داستان است (خواه قهرمان اصلی باشد خواه نباشد). در این زاویه دید شخصیت عملی انجام می‌دهد، قضاوت می‌کند و نظرهایش را بیان می‌نماید و در نتیجه اجازه نمی‌دهد و به خوانندگان اجازه نمی‌دهد افکار و احساسات دیگر شخصیت‌ها را درک کند یا ادراکش به اندازه ادراک راوی است. ما از شخصیت‌ها و رویدادها از طریق مشاهدات و اطلاعات راوی آگاه می‌شویم. در بعضی مواقع اطلاعاتی را بر پایه تجارب خود به خوانند ارائه می‌کند. این وظیفه خواننده است تا تشخیص دهد چه چیزی امکان دارد برای شخصیت راوی اتفاق افتاده باشد. برخی از رمان‌هایی که از اول شخص مفرد استفاده می‌کنند از این قرارند: خورشید همچنان می‌دمد از ارنست همینگوی، زوربای یونانی از نیکوس کازانتزاکیس، عقاید یک دلقک از هاینریش بل، سمفونی مردگان از عباس معروفی و چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم از زویا پیرزاد. روایت اول شخص مفرد در داستان‌های کوتاه دیوار از ژان پل سارتر، یکی بود یکی نبود از نادین گوردیمر، ملکه عروسی از کارلوس فوئنتس، سه قطره خون از صادق هدایت، درخت گلابی از گلی ترقی و نقش بندان از هوشنگ گلشیری نیز استفاده شده‌است.

دیروز بود که اتاقم را جدا کردند. آیا همان طوری‌که ناظم وعده داد من حالا به کلی معالجه شده‌ام و هفته دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بوده‌ام؟— صادق هدایت، سه قطره خون

برخی رمان‌ها و داستان‌ها نیز به صورت اول شخص جمع یعنی مای راوی بیان می‌گردد. بیست و شش مرد و یک دختر اثر ماکسیم گورکی، یک رز برای امیلی اثر ویلیام فاکنر، خروساز ابراهیم گلستان و فتحنامه مغان اثر هوشنگ گلشیری

بالاخره ما هم شروع کردیم. شیشه‌های سینماها قبلاً شکسته شده بود. یکی دو سنگ که انداخته بودند، شیشه‌های قدی ریخته بود پایین. نئون سردرها را بعداً که چیز دندان‌گیری پیدا نمی‌شد شکستیم.— هوشنگ گلشیری، فتحنامه مغان

راوی می‌تواند قهرمان اصلی باشد (مانند گالیور در سفرهای گالیور) یا کسی که محرم اسرار اعمال و افکار قهرمان اصلی است (مانند دکتر واتسون در شرلوک هلمز) یا یک شخص فرعی که نقش پررنگی ندارد (مانند نیک کاراوی در گتسبی بزرگ). راوی می‌تواند به در یک یا چند مورد با حذف، دیگر راویت‌ها را نقل کند. به این روش «قاب راوی‌ها» می‌گویند. به‌طور مثال، آقای لاک وود در بلندی‌های بادگیر یا راوی بی نام دل تاریکی اثر جوزف کنراد. یک نویسنده ماهر روایت‌های انحرافی را برای خود انتخاب می‌کند تا همراه شخصیت راوی باشد. به‌طور مثال، در مثال یادشده آقای لاک وود کاملاً ساده است و در واقع به نظر می‌رسد بی‌اطلاع است. به‌طور هم‌زمان داستان ترکیبی از شایعات، تجربیات و قصه می‌شود. بدین ترتیب آقای لاک وود یک راوی نامعتبر است و عمدتاً سعی می‌کند تعلیق ایجاد کند و خواننده را گیج کند و نهایتاً بلندی‌های بادگیر را مانند گزارشی تفسیری ارائه می‌دهد. دیگر شخصیت‌های روایت تا حد زیادی از دید خواننده نسبت به حوادث و چگونگی آن دارد که خواسته یا ناخواسته راه‌های زیادی را به وجود می‌آورد. ضعف‌ها و خطاهای شخصیت، مانند تأخیر، بزدلی یا فساد ممکن است باعث شود در مواقع حساس راوی ناخواسته نامعتبر یا غایب به نظر بیاید. به ویژه رویدادهایی که راوی به صورت مبهم یا واضح در پس زمینه قرار می‌دهد. از آنجا که شخصیت‌های فرعی نیست باید مانند یک آدم عادی تعریف شوند و جز هیچ گروهی نباشند و هیچ ضعف جسمانی مانند ضعیفی چشم یا فلجی نداشته باشند. راوی بدخواه و بی‌ثبات می‌تواند به خواننده دروغ نیز بگوید. در خود زندگینامه‌ها راوی اول شخص یکی از شخصیت‌های مؤلف است (با میزان دقت متفاوت) و همچنان با مؤلف تفاوت دارد و باید مانند دیگر شخصیت‌ها و دیگر راویان اول شخص رفتار کند. به‌طور مثال خاطرات بسکتبال از جیم کرول و زمان لرزه از کورت ونه گات از این دسته آثار هستند. در برخی موارد راوی در حال نگارش کتاب است، بنابراین او بیشترین قدرت و دانش نویسنده را دارد مانند نام گل سرخ از اومبرتو اکو و ماجرای عجیب سگی از مارک هادون. یکی از اشکال نادر روایت، روایت اول شخص دانای مطلق است. در این روش راوی یکی از شخصیت‌های داستان است اما از افکار و احساسات دیگران را نیز آگاه است. شبیه راوی سوم شخص دانای مطلق می‌باشد. این شکل یک توضیح منطقی برای تناسب سازوکار دنیای داستان‌نویسی عموماً مطرح می‌شود، مگر اینکه یک فقدان بزرگ در پیرنگ حس شود. دزد کتاب اثر مارک زوساک که توسط مرگ روایت می‌شود و استخوان‌های دوست داشتنی نوشته آلیس سبالد که توسط دختر جوان کشته شده‌ای روایت می‌شود که پس از مرگ با تجربه خروج از بدن خانواده خود را که در حال تلاش برای کنار آمدن با ناپدیدی او هستند، مشاهده می‌کند. دو گزینه قابل ذکر از این نوع روایت است. عموماً راوی با آگاهی محدود مواردی را تشریح می‌کند که به‌طور منطقی قابل فهم باشد. نویسندگان تازه‌کار ممکن است به‌طور متناوب از راوی سوم شخص دانای کل به اول شخص در نوشته هایشان استفاده کنند و محدودیت‌های ذاتی انسان برای دخالت کردن یا مشاهده کردن را فراموش کند.

دوم شخص ارجمند

در روایت دوم شخص یا توی راوی، راوی مستقیماً مخاطبانش را مورد خطاب قرار می‌دهد. به همین علت به این روش زاویه روایت خطابی نیز می‌گویند. این شیوه خواننده را به عنوان یکی از شخصیت‌ها وارد متن می‌کند و همین باعث می‌شود تا خواننده خود را در ساخت ماجرا شریک و سهیم بداند. راوی ترجیح می‌دهد به جای ضمیر «او» از ضمیر «تو» استفاده کند تا بیگانگی از وقایع اتفاق افتاده، فاصله احساسی یا کنایی کمتر حس شود. لوری مور و جنوت دیاز از این روش در داستان‌های کوتاهشان استفاده کرده‌اند. در ایران نیز هر چند به ندرت اما در داستان‌های معاصر دیده می‌شود. داستان‌های کوتاه «بید، دریاچه، قو» اثر حسن عالی زاده، «کینه کشی» اثر محمود گلابدره‌ای، «اگر این دست…» اثر مهدی سحابی و «پاگرد سوم» اثر یارعلی پورمقدم و رمان شاه بی شین از محمدکاظم مزینانی از این دسته آثار است.

معده ات بدجوری ترش کرده. وای که این دانشجوها چقدر آزارت می‌دهند! هروقت به یاد آن‌ها می‌افتی، متأثر و غمگین می‌شوی و حال بدی پیدا می‌کنی. یادت باشد قبل رفتن به سر قرار، قرص ضد نفخ و ترشا بخوری— محمدکاظم مزینانی، شاه بی شین، صفحه ۱۶۱

شاید معروف‌ترین مثال از راوی دوم شخص در دنیای ادبیات، رمان چراغ‌های روشن، شهر بزرگ اثر جان مک لنرنی باشد که راوی دوم شخص، در حال مشاهده زندگی خارج از کنترل خود و ناتوانی او در مقابله با آسیب هاست. همچنین ایتالو کالوینو در کتاب اگر شبی از شبهای زمستان مسافری از این روایت استفاده کرده است. استفاده از «تو» به عنوان مخاطب (به عنوان شعر یا ترانه) در کتاب‌های سریالی «مبارزه فانتزی» و «ماجراجویی خودت را انتخاب کن» که در ۱۹۸۰ میلادی محبوب بوده، به کار گرفته شده‌است.

سوم شخص

روایت سوم شخص یا اوی راوی انعطاف‌پذیرترین نوع برای مؤلف است و بنابراین معمول‌ترین شیوه روایت در ادبیات محسوب می‌گردد. در روایت سوم شخص، راوی همیشه شخصیت‌های داستان را با «او» یا «آنها» خطاب می‌کند و هیچگاه از «من»، «ما»، «تو» یا «شما» استفاده نمی‌کند. در روایت سوم شخص، راوی یا موجودیت مشخصی ندارد یا کسی است که داستان را منتقل می‌کند و هیچ‌کدام از شخصیت‌های داستان نیست. راوی سوم شخص یا وجود ندارد، یا در صورت وجود قهرمان اصلی نیست و داستان دربارهٔ شخص دیگری است و دربارهٔ زندگی خود راوی نمی‌باشد. این شیوه با چشم‌انداز او روایت می‌گردد. راوی سوم شخص به دو نوع طبقه‌بندی می‌شود. نوع اول ذهنی یا عینی بودن آن. در راوی سوم شخص ذهنی(Subjective)، راوی افکار و احساسات یک یا چند شخصیت را توصیف می‌کند اما در راوی سوم شخص عینی (Objective) راوی تنها مشاهدات را توصیف می‌کند و افکار و احساسات هیچ‌کدام از شخصیت‌ها را شرح نمی‌دهد. نوع دوم دانای کل یا دانای محدود بودن آن است که میزان آگاهی راوی را نشان می‌دهد. راوی سوم شخص دانای کل (Omniscient) از تمام اتفاقات، شخصیت‌ها، مردم و زمان‌ها که شامل افکار تمام شخصیت‌ها هم می‌شود، آگاه است. امّا راوی سوم شخص با دانایی محدود (Limited)، متضاد دانای کل است. او می‌تواند از تمام چیزها را دربارهٔ یکی از شخصیت‌ها و تمام قطعات افکار او را بداند، امّا آگاهی او به همین شخصیت محدود می‌شود و این یعنی این که راوی نمی‌تواند چیزهای ناشناخته برای شخصیت متمرکز را توصیف کند.

روایتگری سوم‌شخص معمولاً روایتی است که در آن راوی جزو شخصیت‌های داستان نیست و از زبان سوم‌شخص به شخصیت‌ها اشاره می‌شود (مثلاً «او این کار را کرد»؛ «او این را می‌گوید»). اغلب به این نوع روایتگری روایتگری دانای کل هم می‌گویند که غلط‌انداز است. این اصطلاح نیز درست مانند اصطلاح روایتگری اول‌شخص دسته‌بندی رضایت‌بخشی نیست، زیرا راوی‌های سوم‌شخص ممکن است برای اشاره به خودشان از زبان اول‌شخص استفاده کنند و در ضمن تقریباً همه‌ی روایت‌های اول‌شخص مملو از روایتگری سوم‌شخص‌اند. ژرار ژنه برای حل این مسئله تمایزی روشن‌تر بین روایتگری خودگو، دیگرگو و برون‌گو پیشنهاد کرده‌است.

آثار بسیاری چون جنگ و صلح اثر لئو تولستوی، جنایت و مکافات اثر داستایوفسکی، کوری اثر ژوزه ساراماگو، صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز، خانواده تیبو اثر روژه مارتن دوگار، دن آرام اثر میخائیل شولوخوف، ژان کریستف اثر رومن رولان، بینوایان اثر ویکتور هوگو، کلیدر اثر محمود دولت‌آبادی، شوهر آهو خانم اثر محمدعلی افغانی، آتش بدون دود اثر نادر ابراهیمی و سووشون اثر سیمین دانشور از یکی از انواع راوی سوم شخص استفاده می‌کند.

اهل خراسان مردم کرد بسیار دیده‌اند. بسا که این دو قوم با یکدیگر در خورده بوده‌اند؛ خوشایند و ناخوشایند. اما اینکه چرا چنین چشمهاشان به مارال خیره مانده بود، خود هم نمی‌دانستند. مارال، دختر کرد دهنهٔ اسب سیاهش را به شانه انداخته بود، گردنش را سخت و راست گرفته بود و با گامهای بلند، خوددار و آرام رو به نظمیه می‌رفت.— محمود دولت‌آبادی، کلیدر، جلد اول

این شیوه روایت در داستان‌های رئالیستی و ناتورالیستی، شیوه غالب است. حسین پاینده می‌گوید:

استفاده از راوی سوم شخصی که صدای شخصیت‌ها را تابعی از صدای خود می‌کند، در بسیاری از داستان‌های رئالیستی رواج دارد. دیدگاه دانای کل و همچنین شکل‌های تعدیل شده‌ای از روایتگری سوم شخص دانای کل در داستان‌های رئالیستی نویسندگان ایرانی به کرّات به کار گرفته شده‌اند. یکی از این شکل‌های تعدیل شده، عبارت است از کاربرد نظرگاه دانای کل برای توصیف و نه ارزیابی و داوری. به سخن دیگر، راوی سوم شخص دانای کلی که در داستان‌های رئالیستی روایت داستان را به عهده دارد، از دانایی خود راجع به پیشینهٔ رویدادها یا گذشتهٔ شخصیت‌ها یا احساسات و اعتقادات درونی آن‌ها، معمولاً به منظور دادن اطلاعات به خواننده استفاده می‌کند و می‌کوشد تا نظری غایی دربارهٔ وضعیت پیش آمده ندهد و در خصوص درستی یا نادرستی رفتار شخصیت‌ها داوری نکند. در شکل تعدیل شده دیگری از زاویه دید سوم شخص دانای کل (که نمونه‌هایش را در معدود داستان‌های کوتاه محمود دولت‌آبادی می‌توان دید)، دانایی راوی محدود به ذهن شخصیت اصلی است و صرفاً افکار او را به خواننده بازمی گوید، یا گاه به رویدادهای قبلی داستان (رویدادهای رخ داده پیش از آغاز داستان) اشاره می‌کند.— حسین پاینده، داستان کوتاه در ایران – جلد اول،

شخص متناوب

در حالیکه قاعده کلی از این قرار است که در تمام رمان از یک زاویه دید استفاده شود امّا پیروی از این قاعده اجباری نیست. داستان‌های بسیاریُ، بالاخص در ادبیات، میان سوم شخص دانای کل و سوم شخص دانای محدود در حرکت هستند. به‌طور مثال مجموعه هری پاتر نوشته جی.کی. رولینگ با راوی سوم شخص دانای محدود در بیشتر هفت جلد نقل شده‌است (که در آن خواننده محدود به افکار چند شخصیت خاص است)، اما گاهی به سمت راوی سوم شخص دانای کل منحرف می‌شود و گاه به گاه افکار دیگر شخصیت‌ها را شرح می‌دهد، هر چند نسبت به قهرمان اصلی نسبتاً کمتر. یا مجموعه ترانه یخ و آتش نوشته جرج آر. آر. مارتین که زاویه دید از فصلی به فصل دیگر تغییر می‌کند. خانه و جهان نوشته رابیندرانات تاگوردر سال ۱۹۱۶ میلادی، مثال دیگری است که زاویه دید میان سه شخصیت اصلی میان مرز فصل‌ها تغییر می‌کند. مجموعه قهرمانان المپ نوشته ریک ریوردن زاویه دید در فواصلی میان دو شخصیت تعویض می‌شود. آلیاس گریس نوشته مارگارت اتوود زاویه دید خود را از اول شخص دانای محدود در برخی موارد به سوم شخص دانای محدود تغییر می‌دهد. همچنین دانای کل به تغییر زاویه دید اشاره می‌کند، زیرا داستان گاهی بین دو شخصیت تغییر می‌کند. راوی گاهی اول شخص را برای زاویه دید عینی انتخاب می‌کند و سوم شخص را برای صحنه‌های عملی، به ویژه اوقاتی که در صحنه نقشی ندارد یا حاضر نیست تا صحنه‌ها را مشاهده کند. این نوع در رمان انجیل سمی یافت می‌شود. در رمان نامه نگارانه، که در سال‌های اولیه شکل‌گیری رمان مفهومی مشترک داشتند، عموماً بر اساس سلسله نامه‌های نوشته شده میان شخصیت‌های داستان شکل می‌گیرد و لزوماً هنگام تغییر نویسنده نامه زاویه دید هم تغییر می‌کند. کتاب‌های کلاسیکی چون فرانکنشتاین اثر مری شلی و دراکولا اثر برام استوکر از این دست رمان هاست. مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید اثر رابرت لویی استیونسن از این دستند، اگرچه در بعضی از این رمان‌ها تمام رمان از نامه‌های یک شخصیت شکل گرفته‌است از جمله نامه‌های نوارپیچ اثر سی اس لوییس و خاطرات بریجت جونزاثر هلن فلدینگ. جزیره گنج اثر رابرت لویی استیونسن میان راوی اول شخص و راوی سوم شخص تغییر می‌کند، همچنین رمان خانه متروک اثر چارلز دیکنز و هدیه اثر ولادیمیر ناباکوف. تعدادی از رمان‌های ویلیام فاکنر سلسله‌ای از زاویه‌های دید اول شخص ارائه می‌دهد. ای. ال. کانیگزبرگ در رمان چشم‌اندازی از شنبه از گذشته نمایی برای تغییر چشم‌انداز از اول شخص به سوم شخص استفاده کرده‌است، همچنین از این تمهید ادیث وارتون در رمان اتان فرام استفاده کرده‌است. پس از مرگ نخست اثر رابرت کرامیر، داستان دزدیدن یک اتوبوس مدرسه در اواخر دهه ۱۹۷۰ است، از روایت اول شخص و سوم شخص به وسیله شخصیت‌های مختلف استفاده می‌کند. رمان مرگ آرتمیو کروز اثر کارلوس فوئنتس از دید سه شخصیت که فصل به فصل تغییر می‌کند نقل می‌شود، اگرچه به یک قهرمان اصلی اشاره دارند. رمان رؤیا در کوبا اثر کریستینا گارسیا میان سوم شخص، دانای محدود و اول شخص تغییر می‌کند که بستگی به نسل شخصیت‌ها دارد: برای نوه‌ها از اول شخص استفاده می‌شود و برای والدین و مادربزرگ و پدربزرگ از سوم شخص دانای محدود.

صدای روایت

به طرز انتقال داستان می‌گویند. مثلاً دیدن فرایند فکری یک شخصیت، خواندن نامه، نوشتن برای کسی، بازگو کردن تجربیات شخصیت و… .

سیلان آگاهی

نوشتار اصلی: سیال ذهن (ادبیات)

سیلان آگاهی یا سیلان ذهن با بازنمایی فرایند تفکر – با استفاده از اعمال ساده و متضاد و واژه‌های محاوره شخصیت راوی- به راوی چشم‌اندازی می‌دهد که معمولاً اول شخص است. اغلب تک گویی درونی و خواسته‌ها و انگیزه‌های باطنی مانند تکه‌های ناقص افکار می‌مانند که برای خواننده بیان می‌شود و الزامی نیست تا دیگر شخصیت‌ها نیز بشنوند. به‌طور مثال احساسات گوناگون در خشم و هیاهو و گور به گور اثر ویلیام فاکنر، افکار تکه‌تکه شده شخصیت «آفرد» در رمان سرگذشت ندیمه اثر مارگارت آتوود، یا آهنگ حماسه کولی اثر گروه کوئین که راوی از تجربیات کابوس مانند خود بهره می‌برد. رمان اولیس اثر جیمز جویس نمونه کامل سیلان آگاهی است. در فارسی نیز سمفونی مردگان و همچنین پیکر فرهاد، اثر عباس معروفی از نمونه‌های سیلان آگاهی است.

صدای شخصیت

یکی از صداهای راوی متداول، که به خصوص به شکل اول شخص و سوم شخص از آن استفاده می‌شود، صدای شخصیت است که معمولاً توسط یک شخص آگاه (معمولاً انسان) و به عنوان راوی حضور دارد. در این وضعیت، راوی یک نهاد نامشخص نیست، بلکه نسبتاً راوی بازگوپذیر تر و واقعی تر می‌شود که می‌تواند در اتفاقات داستان دخالت داشته باشد یا نداشته باشد، یا می‌تواند در داستان روش جانبدارانه‌ای پیش بگیرد یا نگیرد. اگر شخصیت راوی در داستان دخالت داشته باشد راوی از زاویه دید او استفاده می‌کند که زاویه دید شخصیت نامیده می‌شود. زاویه دید شخصیت نباید حتماً زاویه دید شخصیت اصلی باشد. مثلاً شخصیت دکتر واتسن در شرلوک هلمز یا شخصیت اسکات در کشتن مرغ مقلد یا نیک کاراوی در گتسبی بزرگ نمونه‌هایی از استفاده از زاویه دید شخصیت مکمل هستند.

صدای نامعتبر

یکی از زیر مجموعه‌های صدای شخصیت، راوی ای شک‌برانگیز و غیرقابل اعتماد است. در این راوش مؤلف می‌تواند تعمداً از حس ناباوری یا سطحی از ذن و اسرارآمیزی را به کار بگیرد تا مشخص نشود کدامیک از اطلاعات داده شده درست است و کدام غلط. این فقدان حس اطمینان توسط مؤلف به کار گرفته می‌شود تا نشان دهد که راوی به نوعی روان پریشی دچار است. راوی قلب رازگو اثر ادگار آلن پو، به‌طور قابل توجهی مغرض، ناآگاه، نادان و کودک یا به‌طور هدفمند تلاش می‌کند مخاطب را فریب دهد. راوی نامعتبر به صورت عام اول شخص است، اما اگر بنا به دلایلی نویسنده زاویه دید سوم شخص را نیز برگزیند، این شکل سوم شخص ذهنی است. به‌طور مثال نلی دین در بلندی‌های بادگیر اثر امیلی برونته، رئیس برادمن در پرواز بر فراز آشیانه فاخته اثر کن کیسی، هولدن کالفیلد در ناطور دشت اثر جی. دی. سالینجر، دکتر جیمز شپرد در قتل راجر آکروید اثر آگاتا کریستی، استارک در رو به جلو اثر مایکل مارشال اسمیت، جان شید و چارلز کینبات هر دو در آتش رنگ پریده اثر ولادیمیر ناباکوف و جان داول در سرباز خوب اثر فورد مادوکس فورد از دسته راویان نامعتبر می‌باشند. یک راوی ساده و بی تکلف کسی است که با نادانی و بی‌تجربگی معضلات و گسل‌های دنیای خود را در معرض نمایش قرار می‌دهد. این روش معمولاً در آثار طنز کاربرد دارد، که در آن مخاطب می‌تواند راحت‌تر محیط راوی را استنتاج کند تا خود راوی. راوی‌های کودک نیز زیر این دسته قرار می‌گیرند.

صدای نامه نگارانه

نوشتار اصلی: رمان نامه نگارانه

صدای نامه نگارانه اغلب در داستان‌های استفاده می‌شود و سریالی از نامه‌ها یا آثار متنی دیگر است که پیرنگ داستان را منتقل می‌کند. هر چند در این آثار معمولاً به نظر می‌رسد از چند زاویه دید نوشته شده‌است اما مسلماً می‌توان آن‌ها را جداگانه دسته‌بندی کرد و گفت هیچ راوی ای وجود ندارد. تنها راوی این داستان‌ها کسی است که نامه‌ها را در یک جا جمع‌آوری کرده‌است. معروف‌ترین مثال از این رمان‌ها فرانکنشتاین اثر ماری شلی است که توسط نامه‌هایی دنباله‌دار نوشته شده‌است. دیگر مثال رمان دراکولا اثر برام استوکر است که توسط برگ‌هایی از خاطرات، نامه‌ها و تکه‌های روزنامه نقل می‌شود. اثر دیگر از این دست رابط خطرناک اثر پیر-آمبرواز شودرلو دو لاکلو است که از مکاتبات میان شخصیت‌ها شکل می‌گیرد و غالباً میان مارکوس د مرتل و ویلمونت د والمونت رد و بدل می‌شود. لانگستون هیوز از این شکل به صورت کوتاه‌تر در داستان کوتاهش «عبور» استفاده کرده‌است که نامه‌های مردی جوان خطاب به مادرش است.

صدای سوم شخص

صدای سوم شخص تکنیک‌های صدای راوی است که منحصراً در زاویه دید سوم شخص به کار گرفته می‌شود.

سوم شخص ذهنی

سوم شخص ذهنی یا سابجکتیو، موقعی به کار می‌آید که راوی بخواهد افکار، احساسات، نظرات و… یک یا چند شخصیت را انتقال بدهد. اگر تنها ذهنیات یک شخصیت توصیف شود می‌توان نام آن را سوم شخص محدود گذاشت. در این حالت خواننده محدود به دانستن افکار یک شخصیت (که معمولاً قهرمان اصلی است) می‌شود، مانند حالت اول شخص. مانند گابریل در مرگ اثر جیمز جویس، گودمن براون جوان اثر ناتانیل هاوثورن، سانتیاگو در پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی. برخی سوم شخص‌های دانای کل می‌توانند زیرمجموعه سوم شخص ذهنی قرار بگیرند که توصیفات آن بین افکار و احساسات شخصیت‌های متفاوت در رفت‌وآمد است. در قرن بیستم این سبک، چه محدود چه دانای کل، از محبوب‌ترین زاویه دیدها بودند. به علاوه در بسیاری از رمان‌های قرن نوزدهم نیز دیده می‌شود. این نوع برخی اوقات زاویه دید «بر روی شانه» نیز نامیده می‌شود. راوی فقط در این حالت افکار و اطلاعاتی که توسط شخصیت درک می‌شود را توصیف می‌کند. در کمترین حالت و بیشترین دخالت سوم شخص ذهنی، راوی افکار قهرمان اصلی را نیز بیان می‌نماید که این حالت بسیار شبیه اول شخص است. در این حالت راوی به عمیق‌ترین روابط شخصی قهرمان اصلی نفوذ دارد، اما از لحاظ دستوری از سوم شخص استفاده می‌کند. برخی نویسندگان زاویه دید را از شخصیتی به شخصیت دیگر تغییر می‌دهند، مثل ترانه یخ و آتش اثر جرج. آر.آر. مارتین. افکار شخصیت کانونی، قهرمان اصلی، شخصیت مقابل و برخی دیگر از شخصیت‌ها در خلال روایت داستان آشکار می‌شود. خواننده رویدادها را از طریق ادراک شخصیت منتخب می‌خواند.

سوم شخص عینی

سوم شخص عینی یا آبجکتیو، موقعی به کار می‌آید که راوی نخواهد افکار، احساسات، نظرات و… هیچ‌کدام از شخصیت‌ها را توصیف نماید. به جای آن، یک هدف (اوبژه) می‌دهد عاری بدون زاویه دید متعصبانه. اغلب راوی خود غیرانسانی را به نمایش می‌گذارد تا توصیفات خنثی باشد. این حالت روایت خارج از اشکال داستانی در مقاله‌های روزنامه‌ها، زندگینامه‌ها و ژورنال‌های علمی استفاده می‌شود. این حالت می‌تواند با عنوان «پرواز بر فراز دیوار» یا «لنز دوربین» توصیف شود که تنها می‌توانند اتفاقات قابل مشاهده را نقل کند اما اعمال را تفسیر نمی‌کند یا افکاری که در اذهان شخصیت‌ها می‌گذرد را نمایش نمی‌دهد. در متون داستانی از این نوع برای تأکید کردن بر این که احساسات شخصیت از اعمالش مشخص می‌شود، استفاده می‌گردد. افکار درونی اگر توصیف شوند به ما یک صدای تک گویی می‌دهد در حالیکه این روش به مؤلف اجازه نمی‌دهد تا افکار و احساسات بیان نشده را نشان دهد، این روش اجازه می‌دهد تا نویسنده اطلاعاتی را ارائه دهد که هیچ‌یک از شخصیت‌ها از آن آگاه نیستند. یکی از مثال‌های این روش که چشم‌انداز دوربین-چشم نیز نامیده می‌شود، تپه‌هایی شبیه فیل‌های سفید اثر ارنست همینگوی است. سوم شخص عینی این اجازه را به راوی می‌دهد که ترجیح دهد در بسیاری از موارد عمداً سعی کند خنثی یا بی‌تعصب بماند، مانند بسیاری از مقالات روزنامه‌ها. این روش همچنین سوم شخص دراماتیک نیز نامیده می‌شود زیرا راوی مانند یک خواننده دراما، خنثی و بی‌تفاوت است نسبت به پیشرفت داستان و پیرنگ – تنها یک ناظر بدون نقش است. این روش همچنین در میانه قرن بیستم توسط نویسندگان فرانسوی در نهضت رمان نو استفاده می‌شده‌است.

سوم شخص دانای کل

در طول تاریخ، سوم شخص دانای کل متداول‌ترین شکل زاویه دید بوده‌است. بسیاری از آثار کلاسیک از جمله آثار جین آستن، لئو تولستوی و جرج الیوت از این دسته هستند. این نوع روایت شامل راوی ای با دید، دانش، زاویه دید فراگیر و هر چیزی که در دنیای داستان اتفاق می‌افتد می‌شود، شامل تمام افکار و احساسات شخصیت‌ها. این روش همچنین گاهی اوقات صبغه ذهنی نیز به خود می‌گیرد. یکی از مزایای این روش بالابردن حس اطمینان در پیرنگ است. دانای کل کمترین قابلیت را برای نامعتبر بودن دارد، هرچند می‌تواند دانای کل شخصیتی مجزا داشته باشد و قضاوت‌ها و نظرات خود را دربارهٔ شخصیت‌ها ارائه کند. به علاوه می‌تواند این حس را تقویت کند که راوی واقعی است (بنابراین داستان حقیقت دارد). مزیت اصلی این روش مناسب بودن برای داستان‌های بزرگ، فراگیر و حماسی است یا داستان‌های پیچیده‌ای که چند شخصیت در آن نقش دارند. مشکل این روش ایجاد فاصله میان مخاطب و داستان است و حقیقت این است که پیوستگی داستان‌های فراگیر یا حماسی با هزارن شخصیت (در حالی که شخصیت‌سازی بهتر است محدود باشد) باعث می‌شود خواننده قدرت تشخیص یا همدردی با شخصیت را از دست بدهد. یک مثال کلاسیک از مزیت و مشکل این روش ارباب حلقه‌ها اثر جان رونالد روئل تالکین است. برخی نویسندگان و منتقدان ادبی بین سوم شخص دانای کل و دانای کل جهانی تفاوت قائل هستند، تفاوت دانای کل جهانی در این است که راوی از صنعت اطلاعاتی را نشان می‌دهد که شخصیت ندارد (آیرونی). معمولاً دانای کل جهانی این نظر را تقویت می‌کند که راوی هیچ ارتباطی با اتفاقات داستان ندارد.

روایتگری دانای کل روایتگریِ آن دسته از راوی‌هایی است که ظاهراً همه چیزِ مربوط به قصه‌ی روایت‌شده را می‌دانند. این اصطلاح در عین رواج، مسئله‌ساز نیز هست و در مجموع بیش‌تر گیج‌کننده است تا مفید. این درست که راوی‌هایی هستند که ظاهراً همه چیز را می‌دانند اما هیچ‌کدام از روایتگری‌ها کاملاً به شیوه‌ی دانای کل (به معنای تحت‌اللفظی «همه‌چیزدان») نیستند. همه‌ی روایتگری‌ها پر از نقاط کور یا شکاف‌هایی هستند که ما باید با استفاده از دانش محدود خود آن‌ها را پر کنیم.

زمان روایت

زمان روایت، نوع زمان دستوری زبان را مشخص می‌کند؛ چه گذشته، چه حال و چه آینده.

زمان گذشته

بیان داستان در زمان گذشته از متداول‌ترین شکل بیان داستان است. رویدادهای رخ داده در داستان طوری توصیف می‌شود که گویی زمانی پیش از زمان حال یا زمانی که راوی داستان را برای مخاطب بیان می‌کند، رخ داده است.

به حیاط کوچکی که جلو جایگاه بود وارد شدند. سرباز کشیک، که جوانکی زبر و زرنگ بود و لباسی پاکیزه و قشنگ بع تن داشت، جارو به دست از آن‌ها استقبال کرد و به دنبالشان به راه افتاد— آناکارنینا، لئو تولستوی

زمان حال

رویدادهای پیرنگ طوری توصیف می‌شود که گویی در زمان حال اتفاق می‌افتد. در زبان انگلیسی به این زمان «حال تاریخی» نیز می‌گویند که در روایت‌های گفتگویی متداول است تا در متون ادبی. یکی از مثال‌های اخیر نوشته شده در زمان حال سه‌گانه عطش مبارزه اثر سوزان کالینز است.

احساس می‌کنی داری به بلوغ می‌رسی؛ رشد می‌کنی. گفتن این حرف‌ها به پدرت هیچ فایده‌ای ندارد. اما فکر کردن به چنین موضوعاتی باعث می‌شود شاید باعث شود تا در دوران پادشاهی تو، چنین حوادثی اتفاق نیفتد.— شاه بی شین، محمدکاظم مزینانی

زمان آینده

در ادبیات بسیار نادر است، که رویدادهایی از پیرنگ را توصیف می‌کند که زمانی اتفاق خواهد افتاد. اغلب، این رویدادهای آینده توسط راوی ای توصیف می‌شود که علم غیب دارد (یا قرار است داشته باشد). برخی داستان‌هایی که با زبان آینده نوشته شده‌است از صدای پیامبرانه استفاده می‌کند.

هنر چیدمان

هنر چیدمان یا هنر اینستالیشن (به انگلیسی: Installation Art) هنر نصب یا راه اندازی آثار سه بعدی است که در آفرینش آن از عناصر و مواد مختلف در «فضا» یی مشخص و محدود استفاده می‌شود. این آثار اغلب سایت خاص و طراحی شده برای تبدیل و درک یک فضا هستند. اصطلاح هنر چیدمان به فضاهای داخلی مربوط می‌شود، در حالی که مداخلات بیرونی از این نوع، اغلب با نام هنر عمومی، هنر زمین یا هنر مداخله (مداخله هنری، تعامل با آثار هنری، مخاطب، مکان / فضا یا وضعیت قبلی) شناخته می‌شوند؛ با این حال، مرز بین این هنرها در مواردی با یکدیگر هم همپوشانی دارند. هنر نصب یا چیدمان می‌تواند به صورت موقت یا دائمی باشد. کارهای نصب شده در فضاهای نمایشگاهی مانند موزه‌ها و گالری‌ها، و همچنین فضاهای عمومی و خصوصی کاربرد دارد. ژانرهای چیدمان شامل طیف گسترده‌ای از مواد روزمره و طبیعی؛ همچنین رسانه‌های جدید از قبیل ویدئو، صدا، پرفورمانس (هنر اجرا)، کامپیوتر، واقعیت مجازی، اینترنت و… است که اغلب با کیفیتی متفاوت و «خاطره انگیز» انتخاب و به کار گرفته می‌شوند. از ویژگی‌های هنر چیدمان، فعال‌سازی یک محیط یا یک مفهوم با برخوردهای هنری است که اثر، مفهوم هویت می‌بخشد. هنر چیدمان در دهه ۱۹۷۰ مطرح شد، اما ریشه‌های آن را می‌توان در آثار هنرمندان قبلی از جمله مارسل دوشان و استفادهٔ او از «اشیاء حاضرآماده»، کورت شویترس با «اشیای هنری مرز»، به جای مجسمه‌سازی‌های سنتی جستجو کرد.

درخت مرده در دریای زندگی، نام یک چیدمان هنری در دریای مرده است. این اثر در سال ۲۰۱۷ میلادی، توسط امیرام دورا، هنرمند اسرائیلی نصب شد.

اثری از مارسل دوشان، Fountain, 1917. Photograph by Alfred Stieglitz

سبک‌های استفاده شده در هنر چیدمان بسیار متنوع هستند؛ از انتزاعی (آبستره) گرفته تا روایی، از سیاسی تا صرفاً نظری، اثری موقتی یا ماندگار.

اثر کارستن هولر، Test Site, 2006, Tate Modern. Members of the public slid down as much as five stories inside tubular slides.


نام‌گذاری این سبک هنری در دهه ۱۹۷۰ بود ولی پیشروان آن متعلق به اوایل قرن بیستم بودند. در اواخر دهه ۱۹۱۰ جلوه‌هایی از هنر چیدمان در آثار هنرمندانی که می‌خواستند فراتر از قراردادهای مرسوم هنر نقاشی و مجسمه‌سازی بروند دیده می‌شد. این افراد معتقد بودند هنرهای زیبا باید با معماری درآمیخته شود.

در سال ۱۹۸۹ – نگارخانه واحد ۷ لندن به هنر چیدمان اختصاص یافت و زمینه‌ساز تأسیس موزه چیدمان گردید.

شهرت این هنر از سال ۱۹۷۰ آغاز گردید اما ریشه‌های آن را می‌توان در آثار هنرمندانی مانند مارسل دوشان و آبجکت‌های هنری کورت شویترس در گذشته یافت، هدف هنرمند یک پارامونت و برتری است که تا هنر مفهومی سال ۱۹۶۰ کشیده شد. در آغاز این حرکت دوباره، در هنرهای نمایشی و صحنه گروه ژاپنی گوتای ۱۹۵۴ (Gutai group، گو به معنای ابزار و تای به معنای بدن) به عنوان هنرمندان غیر غربی که تحت تأثیر پیش گامان اینستالیشن مانند آلن کاپرو (Allan Kaprow) بودند، و در غرب اینستالیشن‌هایی مانند اثر ۶ TV Dé-coll/age ولف ووستل ۱۹۶۳ در گالری اسمولین نیویورک دیده شد. در سال ۱۹۸۹ گالری واحد ۷ لندن به هنر چیدمان اختصاص یافت و زمینه‌ساز تأسیس موزه اینستالیشن گردید.

واژه اینستالیشن یا چیدمان در این اواخر در بیان فرم خاصی از هنر و به عنوان اصطلاحی جهت این سبک نام گرفت، پیشینه این اصطلاح برای اولین بار به فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد ۱۹۶۹ بازمی‌گردد، شکلی از هنر که مسلماً از ماقبل تاریخ وجود داشته‌است ولی در دسته‌بندی مجزایی قرار نداشته‌است. آلن کاپرو در سال ۱۹۵۸ اصطلاح محیط زیست (Environment) که بعدها به واژه‌های هنر گذرا و هنر پروژه (Project art & Temporary art) پیوست را جهت فضاهای داخلی دگرگون شده آثار خود به کار گرفت.

فهرستی از هنرمندانی که اثر ارزشمندی به سبک چیدمان دارند:

جوئن بروسا
مارسل دوشان
کورت شویترس
ماوریتزیو کولینی
کلاس اولدنبورگ
ادوارد کینهولتز
جورج سگال
دن فلاوین
رابرت اسمیتسون
والتر د ماریا
جودی شیکاگو
ریچارد سرا
جوزف کوسوت
ان همیلتون
دیوید همنز
جودی فاف
چن ژن