سال نو مبارک

مودب میرعلایی
    moaddabm@yahoo.com

    • دوهزار و چهارده هم آغاز شد. “کُن سیمون” فیلسوف هلندی معتقد است که انسان‌ها ذاتا آدم‌هایی فرهنگی هستند و به همین خاطر است که در مواقع حساس مثل سال نو برای همدیگر آرزوی بهترین‌ها را می کنند در حالی که خود می‌دانند بعد از یک هفته دوباره اسیر خودخواهی‌ها و بدی‌ها می شوند. این فاصله همان فاصله‌ی بین واقعیت موجود و ایده آل‌های ماست. سال نو زمانی ست که ما به خود امید می دهیم شاید انسان بهتری بشویم. فکر کنم برای ما راحت‌تر باشد اگر کمی حوصله کنیم کمتر از سه ماه دیگر سال نو ما هم می آید و بازهم می‌توانیم آدم های خوب فرهنگی بشویم و برای همدیگر بهترین‌ها را آرزو کنیم. از”رنه‌ی خوده” فلیسوف دیگر هلندی پرسیدند آدم در این زمانه چه کاری می تواند بکند؟ جواب داد به دور و بر خود نگاه کند و ببیند چه چیزی باید عوض شود. غرغر نکند اما با دیگران حرف بزند تا ببیند چگونه می‌شود محیط را عوض کرد، بهتر کرد. به هر حال سال جدید است و فیلسوف‌های هلندی هم ذاتا آدم های فرهنگی هستند. انتظار هم نداشته باشید من فرهنگی نباشم. برایتان سال خوبی آرزو می کنم. تا می‌توانید خوب بخورید، بنوشید، بپوشید،بخندید،بگردید و تا آنجا که امکان دارد بخوانید.

    درباره ی عبارت زبان ترجمه ای – قسمت دوم



    می خواهم به این نگاه کنم که ترجمه ی شعر با شعر در ادبیات زبان مبدا چه می کند. خارج از مجموعه ای از تئوری پردازی ها و نگاه های تجریدی، می خواهم به تاریخ ادبیات نگاه کنم و اثربخشی ترجمه ی شعر در تغییر و تحول شعر و ادبیات.
    شعر آزاد یا با ترجمه ی تحت اللفظی تر بیت آزاد (free verse) که در انگلستان و فرانسه متولد شد، سرآغازی بود بر شعری که در ادبیات زبان های مختلف به شعر آزاد، شعر مدرن یا شعر نو شناخته می شود. سرآغاز شعر بی قافیه باز می گردد به ترجمه های مربوط به ایلیاد و اودیسه و ترجمه های کتاب مقدس. ایده ی نادیده گرفته شدن یک عادت فراگیر شعرخوانی چون قافیه، و بعدها وزن، از جایی شکل می گیرد که ترجمه ی متن موزون و مقفا، متنی بدون قافیه و گاهی بدون وزن است. این چنین تجربه ای شاعران قرنهای هجده و نوزده انگلستان و فرانسه را بر آن می دارد تا متنی را در زبان خود به همان سیاق بسازند. متنی که دارای کارکردهای زیبایی شناسانه ی خاص خود است بدون آن که شرط های اساسی شعر مرسوم دارای وزن و قافیه را داشته باشد. پس از آن شاعران سایر کشورهای اروپایی نیز شعر آزاد را تجربه می کنند.
    همین ایده در خوانش های مختلف از ترجمه ی شعر در زبان های دیگر نیز طرح می شود که شاعران نوپرداز تجربه های جدیدی را در شعر خلق می کنند. تجربه هایی فاقد الزام اساسی وزن و قافیه و دارای کارکردهای جدید یا کارکردهای آگراندیسمان شده ای که در عریانی شعر از قافیه و وزن فرصت تمایز و ابراز می یابند. البته اینجا بحث بر سر تاثیرپذیری و تاثیرگذاری از رویکرد و اندیشه و صنعت های بلاغی نیست که از این دست بسیار می توان نمونه ارائه داد از تاثیر فلان شاعر بر فلان شاعر. بحث در تاثیرگذاری شعر ترجمه شده است در تغییر ساخت های مختلف شعری در زبان مقصد. از این مقوله می توان از تاثیرات ترجمه های شعرهای والت ویتمن، سلان، شاعران اروپای شرقی و شاعران سورئالیزم مثالهای زیادی آورد. شاعر- مترجم هایی مانند تد هیوز و مایکل هامبورگر با ترجمه های لیترال (متعهد به اثر یا تحت اللفظی) خود شکلهای بدیعی را در زبان انگلیسی بازسازی کردند. همین وضعیت را می توان در ترجمه های شاملو از لنگستن هیوز یا ژاک پره ور دید که زبان خاصی را به شعر ایران معرفی می کند. زبانی که در عین محاوره ای بود از جایگاه فرهیخته تری نسبت به ادبیات فولکلور فارسی ارتباط برقرار می کند. در واقع ترجمه ی شعر در زبان مبدا گونه ای از متن را خلق می کند که حاوی نوع دیگری از زیبایی شناسی است: زیبایی شناسی خلاص شده از روال های معمول و عادت شده.
    ادامه دارد

    من فکر می‌کنم هر شاعری بتواند این کلمه را در شعری بکار ببرد بهترین شاعر دنیا خواهد شد: “تدلیس سیستماتیک”

     
    مودب میرعلایی   
    moaddabm@yahoo.com
     

    شبه فیلسوفانه دارم
    چیپس می‌خورم و همزمان هم فکر می‌کنم عجب سرنوشتی. معلوم نیست کجا سیب زمینی‌اش عمل آمده، سوارِ کدام ماشین شده، در کدام کارخانه چیپس‌سازی جلزو ولز کرده و تبدیل به اینی شده که من دارم می‌خورم بعد با کدام کامیون تا انبار رفته و بعد هم با کدام کامیون تا سوپر سر کوچه‌ی ما. خود سیب‌زمینی هم خیلی سفر کرده. اسپانیایی‌ها از امریکای جنوبی آن را به اروپا آوردند و اروپایی هم با کلی شک و تردید آن را قبول کردند و بعد به آسیا رساندند. نامش را هم ما از اروپایی‌ها گرفتیم تا جنس‌مان جور شود: سیبِ زمینی، سیبِ درختی و سیبِ آسمانی.
    شاعرانه
    این هم شعر درمورد سیب سروده اند اما دریغ از یک شعر برای سیب زمینی. وقتی شاعرانبزرگ این کار را نکرده‌اند من هم بر آن نیستم که سنت شکنی بکنم.
    فرهنگ عامیانه
    و انسانشناسانه رگ نداشتن نمی‌دانم خوب یا بد است، اما اینکه دوست دارد گاهی خودش راقاطی میوه‌ها کند کار خوبی نیست. سیب زمینی هم باید مثل همه‌ی آدم‌ها جایگاه خود را بداند نه خود را پایین‌تر بگذارد نه بالاتر.
      
    سیاستانه
    آقای حجاریان اولن یک اصطلاحی بکار برده‌اند که من فکر می‌کنم هر شاعری بتواند این کلمه را در شعری بکار ببرد بهترین شاعر دنیا خواهد شد: “تدلیس سیستماتیک”. من خودم وقتی خواندم گفتم “یا ابِلفضل این دیگه چیچیه”؟ 
    (البته باید این جمله را به لهجه‌ی اصفهانی بخوانید). 
    معنای این اصطلاح این است که رئیس جمهور سابق سیب زمینی و یارانه به مردم داد به همین خاطر در سال هشتاد و هشت دوباره رئیس جمهور شد. رییس جمهور جدید هم باید به فکر تدلیس سیستماتیک باشد اما من اگر به جای او بودم به جای سیب زمینی با چیپس تدلیس می‌کردم.
    مودبانه 
    خودمانیم‌ها این اسپانیایی‌ها خیلی کار خوبی کردند رفتند جهانگشایی کردند وگرنه من الان چه چیزی می‌توانستم بخورم و درباره‌ی چه چیزی می‌توانستم بنویسم. در ضمن تاریخچه‌ی پیدایش چیپس را هم بخوانید جالب است

    این لانه‌های کبود

     
    ناما جعفری
     
     

    هنر اعتراضی، معمولاً در شرایطی ظهور می‌یابد که هنرمند برای اعتراض نسبت به وضع موجود، برای خنثی کردن تبلیغات رژیمی، مثل رژیم فاشیستی آخوندی و نکبت بار جمهوری اسلامی، هنر خود را در جهت حرکت زحمتکشان و انسان‌های که  به مقاومت و اعتراض رفته‌اند، قرار دهد. هنرمند همیشه باید آمده اعتراض به وضع موجود باشد. گوشت، پوست، استخوان، تن  و روح هنرمند باید اعتراضی باشد، حکومت فاشیستی اسلامی تمامِ دروغ‌هایش را در مورد هنرمند معترض فهرست می‌کند تا هنرمند احساس سرخوردگی کند. جماعت کوچک، حقیر و ترسو در همه‌ی زمان‌ها در حال تخریب هنرمندان معترض هستند، غافل از این که این حرکات و تلاش مذبوحانه این جماعت فقط به هنرمند نشان می‌دهد که چقدر در مسیر درست قدم برمی‌دارد. .

     هنر بدون اعتراض، هنر اختگی ست. برای ما که در جهنم حکومت اسلامی فاشیستی زندگی کردیم و می‌کنیم هنر اعتراض را روی تنمان باید خالکوبی کنیم. من هنوزم با گوش دادن به فایل صوتی فرزاد کمانگر تمام بدنم درد می‌گیرد. هنوزم با دیدن عکس‌های محمد مختاری تمام بدنم درد می‌گیرد. هنوزم با دیدن فیلم کشته شدن ندا آقاسلطان تمام بدنم درد می‌گیرد. هنوزم حس شرمندگی به‌من دست می‌دهد که نتوانستم یک اعتراض خیابانی راه بیندازم. 

     «دیوار» شاهکار بی‌بدیل پینک فلوید و راجر واترز صدای اعتراضی مردمان خسته از درد و ستم است، صدای خشم است، صدای جان باختگان و قربانیان.

    استانبول
    پنج، آگوست، ۲۰۱۳
     
     
    عکس ندا آقا سلطان روی دیوار پینک فلوید

    دندان یکی از اعضای بدن است و هرکس که آن را دهد نان هم می دهد


    moaddabm@yahoo.com


    شبه فیلسوفانه
    به دور و بر نگاه می‌کنم ببینم در هوای گرم چه چیزی بخورم،عطش‌ام را بخواباند. درها را باز کرده‌ایم تا کمی از گرما بکاهد که ناگهان پرنده ای وارد اتاق می‌شود و به چند ثانیه‌ای شروع می کند خودش را به در و دیوار زدن، می خواهد فرار کند. فرار کردن در ذات همه‌ی حیوان‌ها که ما هم جزیی از آنها هستیم، است. تفکر ییلاق قشلاق هم از همین خصیصه‌ی ذاتی انسان می آید. این‌جا هوا خراب است به سویی فرار می‌کنم که هوا بهتر باشد. همین که من این جا نشسته ام در زیر این سقف سیمانی که باعث وحشت پرنده می‌شود هم به همین خاطر است. جرات‌اش را نداشتم آن‌جا بمانم. راستی چرا ما در زیر سقف‌هایی زندگی می‌کنیم که هیچ پرنده‌ای حاضر نیست حتی برای چند ثانیه آن جا باشد؟
    پرنده شناسانه
    ..اولن پرنده راه گم کرده گنجشک بودم دومن نگران نباشید در را پیدا کرد و رفت که رفت
    شاعرانه
    مثل پرنده ای
    که از سقف های سیمانی می ترسد.
    سیاستانه
    دانشگاه رفتن هم نوعی فرار کردن، فرار از موقعیت فعلی برای رسیدن به جایی بهتر. پیش خودم فکر کردم اگر این دانشگاه غیرانتفاعی (((غیرانتفاعی هم از آن حرف هاست هم غیر در آن هست و هم انتفاع) رئیس جمهور تاسیس شد بروم ثبت نام کنم و اگر موفق شدم آنجا تحصیل کنم شما بعد از ترم اول از من می پرسید چه واحدهایی را پاس کردی و من در جواب خواهم گفت: دو واحد بگم بگم دو واحد نگم نگم سه واحد لولو و پنج واحد مَمَه جمعن دوازده واحد. بیست تا نشد چون غیرانتفاعیه.
    مودبانه
    به سقف سیمانی نگاه می کنم و سعی می کنم ترس پرنده را درک کنم بعد به بیرون نگاه می کنم. هوا گرم است. گرما اما نمی‌تواند دلیلی باشد که من نروم. باید کفش‌هایم را بپوشم. خیلی آرام سوی آن جنگل دوردست قدم بردارم تا کسی نفهمد که دارم  به سرعت از چیزی فرار می‌کنم.

    جقیدن مصدر ادبیات


     
    ناما جعفری
     


    می‌خواهم در یک اقدام انتحاری اعلام کنم اسم شعر امروز ایران رو چسناله میزارم. مثل، مثلن شعر نو که بود، نیما آورد، امروزم شعر_چسناله داریم، نمونه‌اش زیاد و شاعران همه زیادند.
    اگر ادبیات کلاسیک فارسی پُره از گزاف گویی، خیال پردازی های بی سر و ته و ستایش شدید از خود گوینده یا نویسنده بود، ادبیات امروز سرشار از فوراً چسناله است.
    به جان خودم و همه ی شاعران زنده و مُرده‌ی عالم، اونی که لایک و کوبیدی پاش شعر نیست، حتی کس‌شعر هم نیست که اگه بود اون آدم نمیگفتش ! ادبیات.
    یارو مهم‌ترین کتابی که خونده، هری پاتر و سنگ جادوست بعد میاد تفت میده درباره نثر صادق هدایت. گه سگ میخوری تو!

    آینه‌ها را/برای جوانی زنها و پیری مردها ساخته‌اند

     
    مودب میرعلایی   
    moaddabm@yahoo.com

    شبه فیلسوفانه
    به هلوی پیر گاز می‌زنم. یعنی اول نگاهش می‌کنم، می‌بینم پلاسیده است بعد گاز می‌زنم مزه هلوی تازه را نمی‌دهد اما بدمزه هم نیست. پیری چیزی بدی نیست حتی برای این هلوی کمی پلاسیده، مزه خود را دارد. یا شاید به قول بورخس موقع خوشبختی ماست چون حیوان خانگی مرده است یا در حال مرگ است و یا به قول روسو: ” در پیری دیگر چیزی یاد نگیر، اما سعی کن به خوبی‌ها اضافه کنی .
    شاعرانه
    هر کاری کردم نشد از حافظ یادی نکنم وقتی می‌گوید: ” پیرانه سرم عشق جوانی به سرافتاد” البته جوانی به معنای دوره جوانی و نه یک جوان. این شعر “سیس بودینگ” شاعر هلندی هم بد نیست در ضمن ایهام هم ندارد:” آینه‌ها را/برای جوانی زنها و پیری مردها ساخته‌اند.”

    انسان‌شناسانه
    در خبرها امده بود که مردی 108 ساله صاحب فرزند شده است.تفاوت سنی این فرزند با برادرش 80 سال است. چنان هم با آب و تاب این خبر را دادند انگار هنر است یا سریال ترکی ست. هیچ کس نمی‌گوید اسم این بچه چیست، بعد از ده سال زندگی‌اش چگونه خواهد بود. باور کنید اگر روزی به قدرت برسم “که هرگز این اتفاق نخواهد افتاد خدا را صد مرتبه شکر” همه‌ی زوج‌ها از 20 ساله تا 108 ساله را مجبور می‌کنم اول بروند یک دوره تعلیم و تربیت ببیند بعد بچه دار شوند. چطور است برای رانندگی کردن باید تصدیق داشته باشی اما برای بچه دار شدن….
    سیاستانه
    می‌دانم که منتظرید چیزی از دبیر شورای نگهبان بنویسم. من شما را نومید نمی‌کنم. یک عضو جدید به فقهای شورای نگهبان اضافه شد اما… یعنی شورای نگهبان ورودی داشت اما خروجی نداشت. به من و شما چه.
    مودبانه
    همه هلو را خوردم. دستِ چپم نوچ شده و مدتی ست دارم یکدستی تایپ می‌کنم. باید بروم دستم را بشویم و همزمان هم نگاهی به آینه بیندازم.

    درباره ی عبارت زبان ترجمه ای

    پیام فتوحیه پور
    payam.fotouhi@gmail.com

    (– قسمت اول)
    مدتی هست که عبارت “زبان ترجمه ای” در شعر اصطلاح معمول مورد استفاده ی نقادی شعر شده است و به شکلی به کارگیری آن درباره ی هر شعر به معنی نسبت دادن وجهی منفی در ارزش یابی ادبی برای آن شعر به حساب می آید. نمی دانم این موضوع از کی شروع شد. از مجموع شاعران نسل های مختلف که می شناختم معدودی مترجم شعر هم بودند و از تعداد مترجمان شعری هم که می شناختم معدودی متعهد به ترجمه ی لیترال شعر. یعنی ترجمه ی شعر به خودی خود یک باز آفرینی شاعرانه – معلمانه به حساب می آمد. یعنی مترجم علاوه بر این که آن نوع از آرایش و پالایش زبانی را که خود در فارسی روا می دانست به کار می برد، که این وجه شاعرانه اش می شود، و در عین حال در بسیاری از جاها شعر را علاوه بر ترجمه کردن معنی هم می کرد، یعنی برای مخاطب و خواننده ی کند ذهن توضیح بیشتری را هم به انتخاب خودش به متن شعر اضافه می کرد، و این وجه معلمانه ی ترجمه ی شعر بود به شیوه ی معنی کردن شعر در مدارس و نوشتن معنی شعر زیر بیت ها با مداد.
    بدیهی است که برون داد چنین فرآیندی متنی خوش آیند باشد. میزان هوشمندی و توانایی ابداع مترجم می تواند از مسیر چنین فرآیند ترجمه ای متونی درخشان و به یاد ماندنی بسازد، همان طور که شاملو در بسیاری از آثار ترجمه ی شعرش بازآفرید.
     ترجمه ی لیترال شعر اما ایجاد کننده ی متنی است که چندان جذابیت مورد نظر را ایجاد نمی کند. متن ترجمه شده فاقد آن عناصر تزئینی معمول در ترجمه های بازآفرینی است و لذا در بسیاری موارد شبیه متنی ساده و روزنامه ای و بدون روح و گاهی حامل لحن و لهجه ای غیر آشنا برای فارسی زبان ها است. چالش بیشتر آن وقت ایجاد می شود که ترجمه ی لیترال به نوعی از شعر بپردازد که در زبان مبدا هنجارهای معمول زبان را رعایت نکرده باشد و لذا در عبور از فرآیند ترجمه ی نعل به نعل لیترال متن فارسی شده بسیار سخت خوان و پر لکنت به نظر برسد.
    با این مقدمه های کوتاه، باز می گردم به عبارتهای مصطلح در نقادی شعر و هر چه که به حافظه ام مراجعه می کنم نمی توانم عبارت معمول شده ی “زبان ترجمه ای” شعر را در نقدهای پنج شش سال پیش و قبل از آن پیدا کنم. اشاره هایی شاید شده باشد ولی نه به آن اندازه به یاد ماندنی. این مدخل ورود به نقد یک شعر تقریبن از زمانی باز شد که حرکتی جدی در ترجمه ی شعر و انتشار پر تعداد آن در فضای مجازی به خصوص در شبکه ی اجتماعی فیس بوک شکل گرفت. شاعرهایی که کار ترجمه ی شعر می کردند از جمله حسین مکی زاده، محسن عمادی، امید شمس، مودب میرعلایی و علی ثباتی و مترجم هایی مانند کامیار محسنین و بسیاری دیگر، حجم غیرقابل تصوری از کار ترجمه ی شعر را در عرض سه سال گذشته ارائه دادند. حضور در این فضای ارتباط مجازی که از التهابات هشتاد و هشت شروع شد امکان بزرگی را در اختیار بسیار گذاشت که بی دغدغه ی اقتصاد معمول انتشار کاغذی و نارسایی های انتشار وبلاگی، بتوانند محصول کار خود را به سرعت در اختیار مخاطب قرار دهند و در عین حال گاهی از نظرات خواننده ها، خارج از معمول تعارفات همیشه گی، هم مطلع شوند.
    یک نگاه به کارنامه های کاری سه ساله ی هر یک از این آدمها می تواند موید آن باشد که این کار سه ساله نمی توانسته بی تاثیر و خنثی بماند و توجه بسیاری از شاعرهای معاصر را به خود جلب نکرده باشد. مجموعه ی کارهای بسیار ارزشمند حسین مکی زاده بر روی هیوز و نورس، حجم عظیم کارهای محسن عمادی و همراهانش در وبسایت خانه ی شاعران جهان و به طور خاص ترجمه های او از شاعران اروپای شرقی، ترجمه های امید شمس از شاعران نسل بیت، کارهای مودب میرعلایی و شهلا اسماعیل زاده از شاعران مهم هلندی و ترجمه های مودب میرعلایی از بورخس، کارهای تحقیقاتی علی ثباتی در کنار ترجمه هایش از شعر مدرن انگلیسی و آمریکایی، ترجمه های پر تنوع کامیار محسنین از شاعران مهم و شاعران نه چندان شناخته شده ای از آمریکای جنوبی، آسیا، ایرلند، ولز و اسکاتلند، ترجمه های بابک شاکر از شاعران معاصر عرب، و بسیاری دیگر از همین دست محصولات ادبی وضعیتی را ایجاد کرد که شاید در تاریخ ادبیات معاصر ایران نتوان نمونه ی مشابهی برای آن پیدا کرد.
    برقراری ارتباط با این حجم جدید آثار ترجمه شده از شعر جهان، به خودی خود می تواند فرصتی را در اختیار مخاطب شعر قرار دهد تا شاید بتواند سلیقه ی خود را درباره ی شعر بازنگری کند و شاید زاویه های دیگری را از زیبایی بسنجد و کشف کند. این اتفاق در زمانی رخ می دهد که مقوله بندی های معمول شعر معاصر ایران چارچوب هایی کسالت بار را برای شعر خوب و شعر بد ترسیم کرده اند و منتقدهای شعر آنها را در قواره ی مرجعی کتاب مقدسی، درباره ی هر نوع شعری به کار می برند. این مقوله بندی ها از دهه ی هفتاد متمرکز شده اند به مجموعه ای از گزاره ها و معیارهای غیر دقیق درباره ی کارکردهای زبان در شعر و تقریبن نقد شعر را چه در موافقت و چه در مخالفت به تمامی درگیر خود کرده اند. نحوه ی رفتار منتقدها در این حوزه هم کم تاثیر نبود وقتی به جای خلق پیشنهادهای جدید برای خوانش، خود را در جایگاه ناجی شعر فارسی از سقوط و انحطاط می بینند و مدام در رد شعرهای فعلی به شعری معهود، اما نانوشته و نامعلوم، اشاره دارند. این جا است که برخورد با موضوع ترجمه ی شعر هم همان وجه سلبی عادت شده در رفتار نقد شعر فارسی را در نظر می گیرد و به جای این که به دست آورد شعر ترجمه نگاه شود، به سرعت برچسبی ساخته می شود با عنوان “زبان ترجمه ای”.
    ادامه دارد… 

    دندان یکی از اعضای بدن است و هرکس آن را دهد نان هم می دهد

    مودب میرعلایی 
    moaddabm@yahoo.com

    شبه فیلسوفانه
    گازی بزرگ به سیب می‌زنم. به شما هم می‌گفتند با دهان پر حرف نزن. یا به قول حافظ زبان باید خموش باشد وقتی دهان پر از عربی ست یا پر از سیب است. می‌گویند وقتی با هم حرف می‌زنیم ده درصد از آنچه را می‌خواهیم بگوییم به همدیگر می‌گوییم بقیه را ابهام، ایهام، زبان بدن نوع نگاه، سکوت و دهان پر، پر می‌کند.
    در این لحظه تق تق تایپ کردن من هم نوعی ارتباط است و بعد که شما این مطلب را می‌خوانید، سکوتتان. البته می‌شود بلند بلند هم خواند. سکوت هم نوعی ارتباط است.
     
    شاعرانه
    مثل وقتی که
    در فاصله دو سطر سفید
    چشمان سیاهی رفت
    یا
    مثل وقتی که
    سطری سفید
    در سبزی چشمات
    گم می‌شود
    جمله قصارانه
    یک خواننده خوب کسی ست که سطرهای سفید را هم بخواند
    یک نویسنده خوب کسی ست که در سطرهای سفید چیزهایی پنهان کند
    سیاستانه
    گفتم ما در حالت عادی ده درصد از حرف‌هایمان را با هم می‌زنیم. در سیاست به نظر من نیم درصد است. مثلن این جمله ارشدترین مقام نظامی کشور را ببینید:” گونه‌ زردِ بیش از نیمی از مردم کشور که در تهران نیز کم نیستند از سرخی گونه ماست” حالا این سفیدی‌ها را که بین این واژه‌ها می‌بینید، این گونه باید معنا کرد: ” به توصیه پدر و مادرمان گوش ندادیم و با دهان پر حرف زدیم
    مودبانه
    سیبی را که گازی بزرگ به آن زدم شهلا برایم قاچ کرده‌است. بیشتر نیم ساعت است که با هم هیچ حرفی نزده‌ایم. از طریق همان نود درصد با هم ارتباط برقرار کرده‌ایم. فراموش نکنید انسان‌ها را با همین نود درصد باید سنجید وگرنه به قول قدیمی‌ها حرف باد هواست. یکی سیب قاچ می‌کند یکی به دندان می‌کشد.

    آواز تو از زبان خاموشی‌ی جهان به گوش می‌رسد

    ناما جعفری

    رفیقان من  پرندگانی هستند که اعضای دردمندشان، مناسباتِ جادویی جهان است. این نامه را در پاسخ به نامه‌ی پرنده‌ی‌ی از رفیقانم نوشتم، کسی که رفیق است و می‌ماند تا عطرهای سرخ از سینه‌ام رسیدن شوند. سه نقطه می‌گذارم جای نامش اما.

    ۱۲ مه ۲۰۱۳ | تهران | ساعت چهار و پنجاه دقیقه صبح |

    … عزیزم.

    (این می تواند یک نامه در جواب نوشته‌های تو باشد)

    مثبت بینی تو، آشفتگی ست. یعنی مثبت بینی‌ت یک‌پارچه نیست و این یعنی ما همگی یک مثبت بینی آشفته هستیم.اما همین جا چند سطری باز می‌کنم برای “مثبت بینی، آشفتگی، رادیکال، بی‌هویتی، دیکتاتوری، لجن پراکنی و تخریب”-فيس‌بوك و شبکه‌های اجتماعی دیگر با تمام مشکلاتشان، خوبيشان اين است که می‌فهمی دور و بريات چقدر سطحی و تباهن، هر چقدر تو به باغ‌های جمعیت انسانی فکر کنی، آن‌ها می‌سوزانند. ما نوشته‌هایمان را بر کبودی یک نفره می بندیم. جمع تسویه حساب شخصیش را با ما می‌کند. مارکس اشتباه کرد چون فکر نمی‌کرد پیشاهنگ طبقه انقلابی مجبور است کلی وقت رو پای چسناله و جواب دادن به ادعای واهی و دستکاری‌های تاریخی تلف کند. ما همگی شکنجه هستیم. ما همگی پارانویا هستیم، ما همگی روان گیسختگی یک غم بزرگ هستیم، ما همگی اعدام هستیم، ما همگی ماورای طبعیه قدرت هستیم، ما همگی لجن هستیم در پراکنی تخریب، ما همگی دیکتاتورهای بی‌زور هستیم هنگام نشستن روی سنگ دستشویی.

    ۲۰ مه ۲۰۱۳ | تهران | ساعت سه وده دقیقه شب |

    “… جان”

    -دوستان ما ابلیسان درون خودمان هستند، کنش‌های هیستریکی ذهن‌هایمان در بی‌هویتی. شک‌های بزرگ تو، لبریزی یک سرشاری‌ست در تن من، هنگامی که زبان را میان دو پستان کوچکت به اندوه جاودانه می‌کنی. گاهی فکر می کنم، همه انرژی ما رو با استالین گرفتند و این حوصله‌ی لنین و تروتسکی رو حتی پس از مرگ سر برد. گرامشی به قرص اعصاب متوسل شده و آلتوسر زنش را کشت. من میان شکنجه‌ها، دچار انسدادِ به آخر رسیدن، نشدم، اما در برخورد با دوستان رادیکال به تکرار غمم رسیدم.

    ۲۲ مه ۲۰۱۳ | تهران | ساعت یک ونیم دقیقه بامداد |

    “… جان”

    – از جا کنده شدیم. اگر حکومت اسلامی فاشیستی، اگر حکومت اسلامی آخوندی، اگر حکومت اسلامی کثافت، نکشتمان، رفیقانمان کشتنمان. آنان که ساکن چنین دریایی نبوده‌اند نمی‌دانند چگونه بادهای آبی هرشب نمای شهرهای بزرگِ اعماق را چین می‌اندازند و فرو می‌غلتند.