امین قضایی
 
ملاحظه سپاه (و نه فقط شاخه هایی ایی از آن) به عنوان یک ارگان تروریستی توسط دولت آمریکا، می تواند یک نیروی محرکه جدید در تقویت فشارهای بین المللی به جمهوری اسلامی و فلج شدن هرچه بیشتر اهرم های سیاسی و اقتصادی آن باشد. اما من در این مقاله نمی خواهم درباره اثرات این تصمیم روی رژیم ایران و سپاه بنویسم. نکته اصلی مقاله من، یک نکته آموزشی در فلسفه سیاسی است: اینکه چگونه اپوزیسیون و مثلا تحلیلگران سیاسی و ژورنالیست ها از سرنادانی، همواره سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به عنوان ارتش رسمی و نیروی نظامی مشروع کشور ایران پذیرفته بودند. در واقع، سپاه همیشه به خاطر عملکردش، دخالتش در اقتصاد و امور دولت، ماجراجویی در منطقه یا حتی تروریسم نقد شده است، اما کمتر کسی اصولا مشروعیت وجود سپاه را به زیر سئوال برده است. سئوال این مقاله این است که اصولا وجود ارگانی به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از نظر فلسفه سیاسی به چه معناست؟
معمولا گفته می شود که طبق اصول حاکمیت سیاسی مدرن، ارتش نباید در سیاست دخالت کند. اما نکته مهمتر از این است: ارتش یک کشور اصولا بخشی از بدنه رژیم حاکم نیست. رژیم ارتش تشکیل نمی دهد. ارتش باید نه تنها مجزا بلکه باید قبل از خود یک حکومت وجود داشته باشد. ارتش برای محافظت از کشور در مقابل هجوم دشمنان احتمالی به مرزهای کشور است.
مطابق اصول حاکمیت، اگر رژیمی مجزا از ارتش، برای خود یک نیروی نظامی تشکیل دهد، این به معنای اعلام جنگ به شهروندان است. بنابراین وجود سپاه، که هدف اصلی آن پاسداری از رژیم حاکم است، نه تنها مطلقا مشروعیتی ندارد بلکه از اساس وجود آن یعنی اعلام جنگ به شهروندان.
تصور کنید ترامپ در آمریکا، ترزا می در انگلیس، یا هر نخست وزیر یا رییس جمهوری، بعد از کسب قدرت برای خود یک ارتش تشکیل دهد. حتی صحبت از چنین چیزی (که البته حتی در مخیله کسی نمی گنجد)، رسما به معنای اعلام جنگ داخلی است. تشکیل یک ارگان نظامی از سوی رژیم به هدف محافظت رژیم، نه تنها امری نرمال و عادی نیست، بلکه حتی بدتر از اعلام وضعیت اضطراری است و عملا به معنای اعلام جنگ رژیم حاکم علیه مردم است.
در واقع کاری که رژیم جمهوری اسلامی با تاسیس سپاه کرد بسیار بدتر از تشکیل حکومت نظامی یا بدست گرفتن ارتش بوده است (کاری که اکثر دیکتاتورها انجام می دهند). آنها یک ارتش مخصوص خود تشکیل دادند.
اما هیچکدام از تحلیل گران سیاسی، روزنامه نگاران و حتی فعالین سیاسی مخالف رژیم، هیچگاه از این زاویه به قضیه نگاه نمی کنند. البته یک دلیل این است که آنها فاقد هرگونه درکی از اصول حاکمیت مدرن و فلسفه سیاسی هستند. مردم ایران در این چهل سال، از همان بدو تشکیل سپاه، هیچگاه این اقدام را به مثابه اعلام جنگ رژیم علیه شهروندان تلقی نکردند. چرا؟ به همان دلیل که به جمهوری اسلامی رای دادند: آنها هیچ درکی از حکومت، رابطه حکومت و مردم و نقش نهادها در حاکمیت مدرن نداشتند و هنوز هم ندارند. این فقدان درک ایشان (ایضا فعالین سیاسی و مثلا تحلیل گران سیاسی) بسیار خطرناک است و به رژیم جمهوری اسلامی کمک خواهد کرد تا حتی در صورت بروز یک انقلاب، به شکل دیگری خود و یا نهادهای غیرمدرن خود را بازتولید کند.
بنابراین سپاه اگر برای دولت آمریکا و کشورهای همسایه، یک گروه نظامی تروریستی است، برای مردم ایران، نهاد بسیار بدتر و خصمانه تری است: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ارگان نظامی رژیم است که قریب چهل سال است علیه مردم ایران اعلام جنگ کرده است.
اما متاسفانه مردم ایران موجودیت سپاه را به عنوان امر معمولی و نرمال پذیرفته اند. به نظر آنها، بین حفظ رژیم و حفظ کشور تفاوتی وجود ندارد و یک رژیم حق دارد برای حفظ خود یک نهاد نظامی تاسیس کند.
همین نرمالیزه کردن نهادهای رژیم جمهوری اسلامی را در مورد بسیج و قوه قضائیه هم شاهد هستیم. وقتی صحبت از دادگاه انقلاب می شود، یعنی یک رژیم (که خود را با نام انقلاب می شناسد)، حق تشکیل دادگاه دارد. مردم خیلی ساده قبول می کنند که رژیم می تواند دادگاهی مخصوص خود و مجزا از دادگاه های دیگر داشته باشد یا مثلا خیلی ساده قبول می کنند که نهاد امنیتی مانند وزارت اطلاعات حق ربودن مردم و زندانی کردن آنان را داشته باشد. اما حتی وجود قوه قضائیه هم نباید امری نرمال قلمداد شود چون اصولا نهادی که در ایران به این نام شناخته می شود قوه قضائیه نیست. در واقع، آنچه به نام دادگاه در ایران شناخته می شود، به معنای مدرن کلمه، اصلا دادگاه نیست. جایی که دادگاه عالی و هیات منصفه و یک فلسفه مدرن برای مجازات وجود نداشته باشد، اصلا قوه قضائیه وجود ندارد. برای مثال، وقتی قانون کشوری مدعی می شود که پدر و مادر شما ولی دم شما هستند، در واقع آنها وجود شما را به عنوان یک انسان، فرد و دارنده حق، انکار کرده اند (این حتی بدتر از برده داری است). به معنای دیگر کلمه، از پایه‌ای ترین مفهوم یعنی حق و فرد (به معنای دارنده حق) تخطی شده است. در واقع، مفاهیم پایه ای مانند انسان، فرد، شهروند، حق انکار شده اند و طبعا بدون اینها، عدالت، دادگاه و قوه قضائیه ای هم معنا ندارد.
از این نتیجه می شود که ما نباید حتی اسامی را بپذیریم و نهادهای رژیم را نرمالیزه کنیم. مسئله بر سر نفی موجودیت آنهاست و نه نقد عملکرد آنها. مشاهده تحلیلگران سیاسی که تلاش می کنند فقط عملکرد این نهادها را نقد کنند و یا وکلایی که بیهوده موکلین خود را با مانورهای قانونی و تشبث به قوانین مسخره، به اجرای عدالت دلخوش می کنند، مایه شرم و تاسف و توهینی است به شعور بشریت.