ترجمه مقاله «به یاد ایران» نوشته راجر اسکروتن، منتشر شده در مجله «تایمز» لندن در ۱۹۸۴: چه کسی ایران را به یاد میآورد؟ یعنی چه کسی به یاد میآورد: هجوم ناگهانی و شرمآور خبرنگاران و روشنفکران غربی به سوی منشا انقلاب ایران را؟ چه کسی به یاد میآورد کمپین تبلیغاتی هیستریک علیه شاه را، گزارشهای زرد مطبوعاتی از فساد، سرکوب پلیس، انحطاط کاخ، بحران قانون اساسی را؟ چه کسی به یاد میآورد هزاران دانشجوی ایرانی در دانشگاههای غربی را که با اشتیاق، خزئبلات مارکسیستی مد روز را که توسط رادیکالهای راحتطلب ارائه ژمیشد را جذب میکردند، تا روزی به رهبری کمپین شورش و دروغهایی که پیش از سقوط شاه بود، بپیوندند؟
چه کسی به یاد می آورد، رفتار آن دانشجویانی که نمایندگان همان قدرتی را به گروگان گرفتند که به آنها "تحصیل" داده بود؟ چه کسی به یاد میآورد، اتهام ادوارد کندی، که شاه را به اداره "یکی از سرکوبگرترین رژیمهای تاریخ" و دزدیدن "بینهایت میلیاردها دلار از ایران" متهم کرد؟ چه کسی به یاد می آورد را که خبرنگاران ما مصلحتی به ما اجازه میدادند تا نگاه ناقصی هم به دستاورد های واقعی شاه داشته باشیم: موفقیتهای او در مبارزه با بیسوادی وعقبماندگی و ناتوانی کشورش، و سیاست اقتصادی روشنفکرانهاش، اصلاحاتی که میتوانست مردمش را از حکومت سرکوبگر ملایان شرور نجات دهد. اگر به او فرصت داده میشد تا آنها را به انجام برساند؟ چه کسی به یاد میآورد، آزادی و امنیتی که در آن خبرنگاران میتوانستند در ایران گردش کنند و شایعاتی را جمعآوری کنند که داستانهای تخیلی آنها از حکومت وحشت را تغذیه میکرد؟
درست است که شاه فرمانروایی با اقتدار کامل بود. اما اقتدار و استبداد یکی نیستند. یک فرمانروای مقتدر ممکن است، همانطور که شاه تلاش میکرد، بر یک مجلس نماینده، یک قوه قضائیه مستقل، حتی یک مطبوعات آزاد و یک دانشگاه خودمختار نظارت کند. شاه، مانند همفکر خود کمال آتاتورک، اقتدارش را به عنوان وسیلهای برای ایجاد و حفاظت از چنین نهادهایی میدانست. چرا هیچیک از دانشمندان علوم سیاسی غربی زحمت اشاره به این نظریه را به خود ندادند که به ما میگوید: نه فقط فرآیند دموکراتیک، بلکه نهادهای نماینده و محدود کننده ای را ارزشمند بدانیم که ممکن است در غیاب دموکراسی هم شکوفا شوند؟ چرا هیچکس به ما توصیه نکرد که سیستم سیاسی ایران را با عراق یا سوریه مقایسه کنیم؟ چرا دانشمندان علوم سیاسی ما با شتاب انقلاب ایران ایران را به آغوش کشیدند؟ با وجود شواهدی که نشان میداد انقلاب تحت این شرایط میباست پیشدرآمد بینظمی اجتماعی گسترده و رژیم وحشت باشد! چرا روشنفکران غربی به تکرار این افسانه ادامه دادند که شاه مسئول این انقلاب بود؟ وقتی که هم خمینی و هم مارکسیستها ۳۰ سال برای آن برنامهریزی! و با وجود تلاشهای بسیارشان برای اجرای آن، تنها حمایت پراکنده مردمی پیدا کرده بودند.
پاسخ به تمام این پرسشها ساده است. شاه هم پیمان غرب بود که دستاوردش در ایجاد یک پادشاهی مشروطه در منطقهای حیاتی و استراتژیک، به تضمین امنیت ما، آوردن ثبات به خاورمیانه و جلوگیری از گسترش شوروی کمک کرده بود. شاه مرتکب اشتباه مهلکی شد که تصور کرد سازندگان افکار عمومی غرب او را برای ایجاد شرایطی که آزادی آنها را تضمین میکرد دوست خواهند داشت. برعکس، آنها از او بیزار بودند. آرزوی نابودی تمدن غرب جایی در محاسبات شاه نداشت، آرزویی که در کمین تمدن ماست و باعث شده بازوهای تبلیغاتی اش هر دروغی را، هر چند مضحک، منتشر کنند به شرطی که به شانس بقای ما آسیب بزند. اکنون برای یک خبرنگار غربی ورود به ایران دشوار است، و اگر هم این کار را انجام دهد، به هیچ وجه برای تفریح نخواهد بود. او نمیتواند مانند کسانی که از بیروت گزارشهای خود را ارسال میکنند، حالت قهرمان خط مقدم را به خود بگیرد. او باید در سکوت و با ترس از جانش، شاهد چیزهایی باشد که وصفناپذیرند: "عدالت" خودجوش پاسداران انقلاب، صحنههای وحشتناک خشونت، شکنجه و جنون شیطانی، تحقیر عمومی زنان، و قربانی کردن روزانه زندگیهایی که هنوز به معنای محکومیت خود به نابودی آگاه نیستند.
خبرنگار غربی همچنین باید با حقیقتی که سالهاست در برابر چشمانش بوده و میتوانست آن را بازشناسد، روبرو شود البته اگر عادت اعتراف به اشتباهاتش را حفظ کرده باشد: این حقیقت که پادشاهی شکل مناسبی از حکومت برای ایران است، و ایران تنها با بازگشت جانشین قانونی شاه نجات مییابد. اما چنین نتیجهای نه تنها به بهره مردم ایران، بلکه به سود غرب نیز خواهد بود. و از این رو، احتمال کمی دارد که خبرنگاران غربی به چنین احتمالی فکر کنند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.