لیلیا یورییوْنا بریک (روسی: Лиля Юрьевна Брик؛ ۳۰ اکتبر ۱۸۹۱ – ۴ اوت ۱۹۷۸) یک کارگردان فیلم، مجسمهساز، و نویسنده اهل روسیه بود.
پابلو نرودا او را «الههٔ آوانگارد روسی» لقب داد.
تلاشهایی صورت گرفت تا وی را یک شهرآشوب مداخلهگر و طماع نشان دهند، اما کسانی که او را از نزدیک میشناختند، به بشردوستی و بینش وی اذعان داشتند. وی به هنرمندان مستعد و آیندهدارِ فراوانی کمک کرد و با بسیاری از چهرههای سرشناس فرهنگی معاشرت داشت که از آن میان میتوان به سرگئی آیزنشتاین، لف کولشوف، بوریس پاسترناک، وسولد مایرهولد، کازیمیر مالهویچ، سرگئی پاراجانف، مایا پلیستسکایا، رادیون شچدرین، آندری وزنیشیانسکی، پابلو پیکاسو و ایو سن لوران اشاره کرد.
ولادیمیر ولادیمیرویچ مایا کوفسکی و لیلی یوریورنا بریک اولین بار در تابستان 1915 همدیگر را ملاقات کردند ولی از یکی دو سال پیش از آن همدیگر را دورادور میشناختند. در ماه مه 1913 به مناسبت بازگشت سمبولیست کنستانتین بالمونت از مهاجرت، جشنی در مسکو برگزار شد. مایاکوفسکی به سبک فوتوریستها روی صحنه آمد و با گفتن «به نیابت از دشمنان او» ورود بالمونت را خیر مقدم گفت. در میان آن جمع لیلی و همسرش اوسیپ ماکسیموچ بریک هم بودند. در آن زمان آنها هنوز با شعر مایاکوفسکی آشنایی نداشتند. لیلی بعدها میگوید: «من و اوسیپ تنمان میخارید برای این گونه برنامهها، مخصوصا که همیشه هم آخرش با حمله پلیس و شکستن میز و صندلیها تمام میشد.» پاییز همان سال مایاکوفسکی با اِلسا خواهر کوچک لیلی آشنا شد. او برای دیدن اِلسا به خانهی پدری آنها میرفت ولی اولین دیدار او با لیلی و اوسیپ بعدها صورت گرفت چرا که در پاییز 1914 به پتروگراد نقل مکان کرده بودند.
پدر لیلی در سال 1915 به مرض سرطان مبتلا شد. لیلی برای دیدن پدر به مسکو بازگشت و در همین فاصله بود که لیلی برای اولین بار مایاکوفسکی را ملاقات کرد. یک ماه بعد برای بار دوم آنها همدیگر را در پتروگراد دیدند. ولی اولین بار در ژوئیه 1915 بود که مایاکوفسکی در دفتر خاطراتش زیر عنوان «لحظه شادی» نوشت: «آشنایی با لیلی و اوسیپ بریک». لیلی میگوید: «پدر مرده بود و من از مراسم خاکسپاری او در مسکو برگشته بودم. السا هم به پتروگراد آمده بود … و ولودیا از فنلاند. ما از السا خواهش کردیم از او بخواهد شعری – چیزی نخواند، السا اما محل نگذاشت و ما برای اولین بار شاهد شنیدن «ابر شلوارپوش» بودیم.»
احتمالا این باید اولین قرائت کامل این شعر بوده باشد. لیلی در خاطراتش در این باره میگوید: «در مابین دو اتاق را درآورده بودند تا فضا بازتر شود. مایاکوفسکی از پشت به چهارچوب در تکیه داده بود. از جیب بغل کتش دفترچه یادداشتی بیرون آورد، نگاهی به آن انداخت و دوباره در همان جیب گذاشتتش. لحظهای به فکر فرو رفت. اتاق را از نظر گذارند. انگار که در سالنی بزرگ ایستاده باشد، مقدمه را خواند و با لحنی فراموش نشدنی پرسید – به شکل نثر و نه شعر که – فکر میکنید این هذیانگویی ناشی از مالاریاست؟ نهخیر، این مساله در اودسا اتفاق افتاده.
ما سرهایمان را بالا گرفتیم و بهتزده تا پایان شعر نتوانستیم پلک بزنیم. مایاکوفسکی حتی برای یکبار هم حالت ایستادنش را تغییر نداد. به کسی نگاه نمیکرد. بین قسمتهای مختلف شعر سكوت میكرد، قر میزد، شوخی میكرد، خواهش و تمنا میكرد. هیستریك بود، لیلی و اوسیپ هاج و واج مانده بودند. این چیزی بود كه ما مدتها رویایش را میدیدیم. این اواخر حتی حوصله خواندن چیزی را نداشتیم. هر نوع شعری را بیارزش میدانستیم – نویسندهای عوضی به غلط در مورد موضوعی عوضی مینوشت – و حالا یكباره، نویسندهای درست و حسابی جلوی روی خود داشتیم كه به شكل جدی در مورد موضوعی واقعی قلم زده بود.
از آنجا كه هیچ ناشری حاضر به چاپ «ابر شلوارپوش» نبود، اوسیپ بریك خودش آستینها را بالا زد. او این كتاب را در سپتامبر 1915 در یك هزار و پنجاه نسخه منتشر كرد. كتاب تقدیم شده بود به «به تو لیلیا» و این اولین بار بود كه واژه «لیلیا» به كار برده میشد. به اعتقاد مایاكوفسكی، لیلیا بیشتر روسی بود تا لیلی. بعد از آن نه تنها مایاكوفسكی كه بقیه نیز لیلی را لیلیا صدا میزدند. (لیلی اسم خود را از لیلی شونهمان، معشوقهی گوته به ارث گرفته بود. جالب اینكه گوته نیز خیلی از شعرهایش را به لیلیاش تقدیم كرده بود.)
مایاكوفسكی نه یك دل كه صد دل چنان به دام عشق لیلی گرفتار شد كه دیگر هرگز به كواككالا در فنلاند برنگشت و همه چیزش را جا گذاشت، «بانوی قلبش، رختش نزد زن رختشو …»، و در پتروگراد درست در نزدیكی خانه لیلی در هتل پالایز رویال، در خیابان پوشكین، اتاقی اجاره كرد. تا اوایل نوامبر آنجا بود و بعد به خیابان نادزیدین – كه بعدها از سال 1936 به خیابان مایاكوفسكی نامگذاری شد – و تا محل سكونت لیلی و اوسیپ در خیابان ژیكوفسكی فقط پنج دقیقه راه بود، نقل مكان كرد.
آن روز ژوئیه نه تنها برای مایاكوفسكی كه برای خانواده بریك، «لحظه شادی» بود چرا كه زندگی آنها را از پایه تغییر داده بود. تا پیش از آن، آنها نسبت به فراوردههای ادبی، انسانهای منفعلی بودند ولی از آن به بعد در همه عرصههای ادبی نقش فعالی داشتند. لیلی میگوید: «تا قبل از آن خواستههای ادبی ما بیروح بود. من و اوسیا بیشتر کتابهایی از جمله: جنایت و مکافات, برادران کارامازوف، جنگ و صلح . … را با صدای بلند برای همدیگر میخواندیم و بس.» این فهرستی از کتابهای کلاسیک بود و حالا یکباره رسیدن به مایاکوفسکی خیزش بزرگی بود به جلو.
( کتاب ولادیمیر مایاکوفسکی و لی لی بریک )
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.