يک زن
يک مرد
بر ريسمان سرخ بلند از برابر هم می آيند
نزديک ميشوند در تعادل روز و شب
بادِ عبورشان درهم ميپيچد
و لحظه ای تعادل خود را از دست ميدهند.
ديدارِ ناگزير
شوق درنگ تا گذر آسان شود.
سينه به سينه دست به دست
آئينه در برابر خود ميگردد
و راه در تعادلِ آغوش ميگشايد.
يک مرد
يک زن
يک جای پا که ميماند در روح
و ريسمان
خطي که ميدود
دور زمين
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.