امین قضایی
 
آنچه نظریه فمینیستی و مطالعات جنسی، بر سر آن اجماع دارند این است که sex یا تفاوت جسمانی یا فیزیولوژیک بین زن و مرد، الزاما توضیح دهنده تفاوت در رفتار، طرز فکر و نقش اجتماعی نیست. یک مثال ساده اینکه اگر مشاهده می کنید زنان احساساتی یا عاطفی یا تعاملی تر از مردان رفتار می کنند، این در تفاوت در جنس و جسم آنان ریشه ندارد. اگر چنین فرضی را بپذیریم، این سئوال پیش می آید که پس چه چیز باعث می شود که زنان و مردان در مجموع خصایص ذهنی یا رفتاری متفاوتی داشته باشند. پاسخ به این سئوال هدف این مقاله است.
برای پاسخ به این سئوال، نظریه های زیادی صادر شده است. برخی از این نظریه ها، می پذیرند که تفاوت جنسی یا sex، تاحدی نقش دارد و کاملا بی تاثیر نیست یا دست کم آغاز کننده تفاوت جنسیتی است و برخی دیگر به طور کل، منکر تاثیر ناگزیر جنس روی جنسیت می شوند. ما در ذیل برخی از پاسخ ها را به طور بسیار اجمالی بررسی می کنیم:
روان کاوی و فمینیسم روان کاوانه مدعی است که تفاوت جنسیتی و نیز گرایش جنسی (همجنسگرا یا دگرجنسگرا بودن)، به دلیل فرآیند متفاوتی است که کودک در مراحل رشد خود و شکل گیری روان خود تجربه می کند. یعنی کودک پسر و دختر هرکدام درام روانی متفاوتی را از سر می گذرانند.
برخی دیگر از نظریه پردازان، این تفاوت را به نقش ها و نظام ارزش گذاری های متفاوتی نسبت می دهند که کودک در فرآیند جامعه پذیری دریافت می کند. این رویکرد را تاحدی می توان فرهنگی یا جامعه شناختی دانست. بدین ترتیب، دختر و پسر از همان ابتدای کودکی، متوجه می شوند که باید برحسب کلیشه ها و ارزش گذاری های جنسیتی رفتار کنند و از دو جنس انتظارات متفاوتی وجود دارد. پس آنها شخصیت و رفتار خود را مطابق این ارزش ها و انتظارات شکل می دهند.
همین رویکرد بالا را می توان به صورت تاریخی هم توضیح داد. یعنی شرایط تولیدی و زیستی انسانها موجب شده است که زنان و مردان نقش اجتماعی و در نتیجه افکار و رفتار متفاوتی پیدا کنند.
برخی نیز به زبان توجه دارند و تصور می کنند که اصولا ساختار زبان، نقش بسزایی در شکل گیری تفاوت جنسیتی دارد. ساختار زبان نسبت به واژگان خنثی نیست و به آنها بار ارزشی متفاوت می بخشد. برخی از واژگان و مفاهیم، هم در ساختار زبان و هم در گفتار روزمره، براساس تفاوت جنسیتی استوار شده اند. برای مثال، اگر دوگانه هایی مانند فعال/منفعل، کنش/واکنش، عمق/سطح، بیرون/درون، وظیفه/عاطفه، فرم/ماده و غیره را در نظر بگیرید، متوجه می شویم که بسیاری از استعاره پردازی ها، این دوگانه ها را به ترتیب به دوگانه مرد/زن، مذکر/مونث نسبت می دهند.
در رابطه با زبان، عده ای نیز جنسیت را به نقش کنشگرانه یا اجرایی در زبان نسبت می دهند. از این منظر، جنسیت، مثل نقش تئاتری است که با گفتار یا کنش اجرا می کنیم.
این نظریه ها الزاما در تعارض با هم نیستند و شما می توانید تاحدی درستی همه آنها را بپذیرید. این نظریات هرچه بگویند، در نهایت در چند نکته وجه اشتراک دارند:
1. آنچه که مسلم است و شاید کسی نتواند انکار کند، این است که تفاوت های جنسیتی هرچه باشد، از همان سالهای آغازین طفولیت در فرد نهادینه می شود.
2. تفاوت جنسیتی (حتی اگر ریشه ای در فیزیولوژی داشته باشد) اکتسابی است و نه ذاتی.
اما اکتسابی بودن، به این معنا نیست که فرد به آسانی می تواند آنچه اکتساب کرده است را تغییر دهد. جنسیت در رفتار و شخصت فرد ریشه دوانیده و فرد به آسانی نمی تواند آنها را با یک تصمیم گیری و انتخاب عقلانی تغییر دهد. روان کاوی مدعی است این تغییرات بسیار درونی و ناخودآگاهانه است و فمینیست های اگزیستانسیالیست، مدعی هستند که یک انتخاب آزدانه و اگاهانه می تواند بسیاری از این تفاوت ها را از بین ببرد. اگرچه این دو در میزان توانایی فرد برای تغییر رفتارهای جنسیتی اختلاف نظر دارند، اما در نهایت، هرکسی باید بپذیرد که بسیاری از رفتارهای جنسیتی به آسانی قابل تغییر نیستند.
اما اصلا چرا این موضوع اهمیت دارد؟ ممکن است بگویید اگر حقوق برابر زنان و مردان در قانون تضمین شود و جلوی تبعیض های قانونی، ساختاری و رفتاری را گرفت، در اینکه زنان و مردان از نظر جنسیت متفاوت هستند، مشکل خاصی وجود ندارد.
در مورد اینکه کدامیک از تبعیض قانونی/ساختاری و رفتاری باید از بین برود اختلاف نظر هست:
فمینیسم لیبرال مدعی است که برچیدن تبعیض قانونی کافی است و نیازی به تغییر ساختار اقتصادی و سیاسی لیبرال موجود نیست.
فمینیسم سوسیالیستی مدعی است که برچیدن تعبیض قانونی کافی نیست و باید ساختار سرمایه داری پدرسالارانه را از بین برد.
فمینیسم رادیکال (یعنی همانطور که از نامش پیداست، خواهان تغییر ریشه ای است)، معتقد است که برای ریشه کنی هر سه تبعیض های قانونی و ساختاری و رفتاری، باید ریشه تغییرات، یعنی همین تفاوت های جنسیتی را هدف قرار داد. آنها معتقدند که منشا این تبعیضها در همین تفاوت های جنسیتی است.
با این حال، شاید بتوان نشان داد که تبعیض ها یا رفتارهای سرکوبگر افراد، الزاما ارتباط مستقیمی با تبعیض ساختاری ندارد و همچنین تبعیض قانونی را هم می توان بدون از بین بردن تبعیض ساختاری (ساختارهای اجتماعی) از بین برد. فمینیسم رادیکال باید توضیح دهد که چگونه تفاوت جنسیتی که در رفتار بروز می کند، منجر به تبعیض و سرکوب ساختاری می شود. آنها برای پاسخ به این سئوال، ساختاری به نام پدرشاهی یا پدرسالاری را ابداع کرده اند.
پرسش کلیدی اینجاست که آیا برای از بین بردن تبعیض و سرکوب جنسیتی لازم است که تفاوت جنسیتی را از بین برد یعنی زنان و مردان مانند هم رفتار و تفکر کنند یا دست کم شکاف عمیقی بین آنها وجود نداشته باشد. در اینجا، نمی خواهیم به این پرسش پاسخ دهیم، اگرچه برنامه سیاسی فمینیست های رادیکال ممکن است راهکار واقعی فراهم نیاورد، اما تاکید بر اینکه هدف اصلی باید از بین بردن (نسبی-اگر نه حتی کامل) کلیشه ها و تفاوت های ساختگی جنسیتی باشد، امروزه تقریبا فراموش شده است و رسانه های جریان اصلی و افکارعمومی و حتی فعالین زنان، فمینیسم عامیانه ای را بوجود آورده اند که برعکس عمل می کند.
این فمینیسم عامیانه که البته عامدانه توسط رسانه ها تبلیغ می شود، به بهانه اینکه تبعیض قانونی علیه زنان را از بین ببرد، قوانینی به تصویب می رساند که دقیقا برعکس هدف اصلی فمینیسم، زنان را به صورت موجوداتی ضعیف و آسیب پذیر تصویر کرده که نیازمند حمایت قانونی ویژه ای هستند. همچنین ظاهرا برای مقابله با تبعیض های ساختاری، به جای فراموش کردن جنسیت در نقش های اجتماعی، ملاک مسخره ای مانند مشارکت زنان در جامعه و ساختارهای موجود را مد نظر قرار می دهند و در عمل، زنان را شریک جرم همان سیستم سرکوبگری می کند که همه ما قربانی آن هستیم. بدتر از همه، برای مقابله با تبعیض رفتاری، ویژگی های زنانه (همان کلیشه ای که در اصل باید از بین برود) را ستایش کرده و به تفاوت جنسیتی دامن می زنند. اگرچه در بسیاری از جوامع مذهبی امروز، واقعا زنان قربانی هستند و مشارکت اجتماعی آنها مهم است و گاهی هم باید ویژگی هایی که به عنوان زنانه محکوم می شوند را ستایش کرد، اما اینها در جوامع غربی کارکردی کاملا سرکوبگرانه دارند.
هدف اصلی، از بین بردن تفاوت های جنسیتی به عنوان سرمنشا سرکوب ها و تبعیض ها بود. اما نتیجه تبعیض مثبت و ظاهری به بهانه دفاع از زنان شده است. مشخصا نمی توان بسیاری از تفاوت های معنادار بین زنان و مردان را از بین برد، اما در تحلیل نهایی، رویکرد صحیح و رهایی بخش، در گروی کاستن از تفاوت ها و کلیشه های جنسیتی و رفتارهای متعارض جنسیتی است.
سود این قضیه فقط به جیب زنان نمی رود، بسیاری از مردان نیز از تلاش کاذب و بیهوده برای اثبات مردانگی و شاخص های ساختگی برای آن، دست برخواهند داشت. پسران نوجوان معمولا از سوی جامعه و هم سن و سالان خود، برای اثبات مردانگی (برای مثال از آنان انتظار می رود که قدرت جسمانی و رفتار پرخاشگرانه خود را به اثبات برسانند)، دچار اضطراب فراوان هستند و در صورت عدم موفقیت، تحقیر و سرخورده می شوند. کلیشه ها و انتظارات از زنان برای اثبات زیبایی و تناسب اندام، و رقابت بین زنان برای جلب توجه جنس مخالف، همین اضطراب و یاس را برای دختران به همراه می آورد. پس می بینید که کلیشه ها و تفاوت های جنسیتی، فقط یک چیز سلیقه ای و یا برای ایجاد مشابهت بین زنان و مردان نیست. نابودی آنها کمک می کند تا زنان دیگر نتوانند از جذابیت ظاهری و جنسی خود به عنوان سرمایه ای جنسی برای امتیاز گیری و ارتقای اجتماعی استفاده کنند و مردان طبقه حاکم نیز نتوانند امتیازات طبقاتی خود (برای مثال، قدرت خرید که از آنان قهرمانان رومانتیک شب والنتاین می سازد) را تحت عنوان یک توانایی مردانه به جامعه تحمیل کنند. اما امروزه، اصحاب رسانه و قدرت، توانسته اند با شعارهای فمینیستی و برابری خواهانه، تفاوت های جنسیتی را تعمیق کنند.