ناما جعفری|مجله تابلو
من اقلیتم، وقتى بادهاى مدیترانه اى روى صورتم، زخم میریزند، اقلیت از ته گورستان تنم، سرد میشود، آدم هاى تنها، آدم هاى اقلیتاند. گاهى فکر مى کنم مگر میشود، با زندگى در دنیاى مجازى کسى را اقلیت نامید، در دنیاى مجازى که میشود از یک اقلیت به یک گروه رسید و جامعه شد، هر چند جامعهٔ بى سر و ته. در دهه چهل و پنجاه شمسى ایرانى چند نفر اقلیت ادبیاتى بودند که با هجوم بى عاطفه ما، دیگر اقلیت نیستند، آنها اقلیت مى خواستند، مى خواستند در اقلیت زندگى کنند، اقلیت از نفسهایشان شعر مى شد وقتى کلمه مى سوختند، دلواپسیشان این بود که آدمها از اقلیت نیاورندشان بیرون که آوردندشان. بیژن الهى، پرویز اسلامپور، بهرام اردبیلى، سیروس آتاباى، هوتن نجات، محمود شجاعی، فیروز ناجی، علی مرادفدایی نیا، شاخه هاى تکیده ادبیات، که از نوشتهایشان، ارکیده مى ریزد، اقلیت بودند.
این متن به روایت زندگی سه نفر از آنها میپردازد که چگونه از جامعه به گروه رسیدند و بعد اقلیت شدند. در متن مستقیما از کلمه اقلیت و مفهوم آن استفاده نشده، اما با نگاه کردن به جریان ادبی – شخصی آنها، اقلیت را میتوانیم حس کنیم.
_________________________
| او مرده است که ابرها به اتاق آمدهاند تا سقف را بالاتر برند؟ |
بیژن الهی
چگونه میتوانستم تو را فاش کنم
که حتی برهنگیات را
از تن درآورده بودی؟
بیژن الهی در تیرماه ۱۳۲۴زاده شد. چهاردهساله بود که صحنهٔ گِلگرفتن و پارهکردن آثار نقاشانی را که مدرنیست و پیرو پیکاسو خطاب میشدند – در خیابان لالهزار، نمایشگاه مهرگان – دید. الهی در نوجوانی در خانهٔ محلهٔ استخر در چهارراه حسنآباد (همانجا که متولد شده بود) به کلاسهای جواد حمیدی میرفت و از همان سالها به واسطهٔ حرفهای حمیدی از زندگی و هنر نقاشان فرنگی، نقاشی را نه هنری تفننی، بلکه مقولهای حرفهای میپنداشت. در این دهه به واسطهٔ حضور صادق هدایت، حسن شهیدنورایی و مصطفی فرزانه در پاریس و حضور چند نقاش برجسته در مدرسهٔ هنری بوزار علاقهٔ جوانان روشنفکر تهران به پاریس بیاندازه بود. بیژن نوجوان نیز میخواست به مدرسهٔ بوزار برود، اما خانواده او را تشویق به نقاشی و هنر نمیکردند؛ چون میپنداشتند نقاشان و هنرمندان پیوسته انسانهایی فقیر و تهیدست بودهاند. این نگرش خانوادگی – که ریشه در دریافتهای خانوادههای اعیانی در آن دوره بود – برای او که خوش داشت به دانشکدهٔ هنرهای زیبا برود و هنر بیاموزد، مانعی شد.
الهی در ابتدای دههٔ ۴۰، با حضور در محافل شعری و چاپ اشعاری در مجلهٔ جزوهٔ شعر، که اسماعیل نوریعلاء در قطع دفتر مشق مدرسه درمیآورد و به قولی پیشتازترین صحنه شعر آن دوره بود، به تبیین فضاهای شعری خود دست یازید. تأثیر شعر الهی بر شاعران این جزوه، را میتوان نظیر همان تأثیر غیرمحسوسی دانست که ازرا پاوند بر جُنگ سوررئالیستها داشت.
الهی در ابتدای دههٔ ۴۰، با حضور در محافل شعری و چاپ اشعاری در مجلهٔ جزوهٔ شعر، که اسماعیل نوریعلاء در قطع دفتر مشق مدرسه درمیآورد و به قولی پیشتازترین صحنه شعر آن دوره بود، به تبیین فضاهای شعری خود دست یازید. تأثیر شعر الهی بر شاعران این جزوه، را میتوان نظیر همان تأثیر غیرمحسوسی دانست که ازرا پاوند بر جُنگ سوررئالیستها داشت.
الهی به دلایل نامعلوم، پس از بازگشت از سفر، دایرهٔ رفاقتهای گروهی و حضور در مجامع ادبی را ترک کرد. اما هرگز سایهٔ او از سر شاعران شعر دیگر و شعر حجم کم نشد. آنچنان که با ترجمههایی که در تنهایی و به یاری همفکران خود میکرد، سایهای بر شعر مدرن ایران انداخته که تأثیر آن انکارنشدنی است. او در ترجمهها و بازسراییهای خود از کاوافی، اوسیپ ماندلشتام، آرتور رمبو، هانری میشو، هولدرلین، و چند شاعر دیگر تلاش داشته تا راهی برای دیگری اندیشیدن در شعر فارسی باز کند. او از شاعران نحلهٔ “شعر موج نو” و “شعر دیگر” – مثل پرویز اسلامپور، بهرام اردبیلی، هوشنگ چالنگی، محمود شجاعی، فیروز ناجی، هوشنگ آزادیور، ایرج کیانی، هوتن نجات و… بود. برخی “شعر حجم” را جریانی رادیکال و متأثر از “شعر دیگر” میدانند که بیژن الهی سرچشمهٔ اصلی آن بودهاست.
نخستین شعرش را در مجله طرفه و برخی از ترجمههایش را در مجلهٔ اندیشه و هنر منتشر کرد. بیژن الهی مدتی همسر غزاله علیزاده، نویسنده، و مدتی همسر ژاله کاظمی بود. او در عصر سهشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹ در ۶۵ سالگی در تهران بر اثر عارضه قلبی درگذشت. یدالله رویایی، در مورد بیژن الهی میگوید: در امروز ما بیژن، همیشه فردا بود. فردای او از گذشتههای دور میآمد. و دیروزهای دور، گاهی که شاعر پسفردا میشد، وقتی که فردا را از میان برمیداشت و به گذشتههای دورتر میبرد. و در این معامله غبار از گذشته برمیداشت، مادر لغت میشد. که میبرید، و میساخت. یک “نئولوگ” عاشق، عاشق لوگوس. پیشتر و بیشتر از همه دریافته بود که زبان، نیاز به نئولوژی (فُرس نو) دارد. و فرس نو دالانش ترجمهاست.
____________________________
| اینجا ـ آنچه میمیرد برای تو معنای مرگ ندارد |
پرویز اسلامپور
در آغوش تن تنی زخم
که میپیچد و میرویاند
علفی دیگر از شفاهاش
اینجا که بیمار
در آغوش طبیعتی ست پر حادثه
پرویز اسلامپور (زاده مرداد ماه ۱۳۲۲ در تهران)، شاعر ایرانی سالهای دهه چهل و پنجاه خورشیدی است.
پرویز میگوید: در شعر، کار ما اساساً یک کار زبانىست. مصالح ما، مصالح کلمه است، همانطور که مصالح کار نقاش و یا یکى از مصالح او رنگ است. نقش رابطه را در جاى کلمهها نمیتوانیم فراموش کنیم. یعنى رابطهاى که جاى کلمهها با هم دارند، و یا باید داشته باشند. این رابطهها به جاى کلمهها حکومت میکنند. چند کلمه بایستى در جاهاى خودشان با هم رابطه داشته باشند. معمولاً مسئلهی رابطهى جاى کلمهها براى ما چیز دقیق و خطرناکىست. همانطورى که در نقاشى و موسیقى هم عناصرى هستند که رابطه سازند و نقشى بازى مىکنند. اینها دیگر معیارها و ارزشهاى مشترک زیباییشناسى است در هنرهاى زیبا که خود بحث دیگرىست. و شعر هم خود هنرى زیباست.
گفتم که این نگاه ماست که کلمه را تعیین مىکند و پیش ما مىآورد، بدون اینکه ما انتخاب کرده باشیم. یعنى کلمه وقتى که پیش ما مىآید از پیش متولد شده است. ما وقتى که به شىء مىرسیم، و مىخواهیم نام یا کلمهاى را که بر آن شىء سوار است مصرف بکنیم، پیش از آنکه کلمه حضور پیدا کند، مهم چگونگى نگاه ما به آن است.
پرویز اسلامپور از مهمترین بنیانگذاران شعر دیگر بود. ایده شعر دیگر در برابر جریان شعری آن زمان در ایران که همانا شعر متعهد بود شکل گرفت. شاعران شعر دیگر متاثر از شاعران موج نو و بیش از همه فریدون رهنما بودند. گرایش آنها به عرفان نه تنها در شعر بلکه در شیوه زندگی همه این شاعران از جمله پرویز اسلامپور تا آخرین روز حیاتشان به خوبی قابل رویت بود.
پرویز اسلامپور از مهمترین بنیانگذاران شعر دیگر بود. ایده شعر دیگر در برابر جریان شعری آن زمان در ایران که همانا شعر متعهد بود شکل گرفت. شاعران شعر دیگر متاثر از شاعران موج نو و بیش از همه فریدون رهنما بودند. گرایش آنها به عرفان نه تنها در شعر بلکه در شیوه زندگی همه این شاعران از جمله پرویز اسلامپور تا آخرین روز حیاتشان به خوبی قابل رویت بود. یک سال پس از معرفی شعر دیگر به جامعه ادبی ایران، اسلامپور به همراه محمود شجاعی (شاعر و نمایشنامهنویس)، بهرام اردبیلی (شاعر)، هوشنگ آزادیور (شاعر و سینماگر) و فیروز ناجی (شاعر) و یدالله رویایی (شاعر) بیانیه شعر حجم راامضا کرد. این بیانیه پس از ماهها بحث و گفتگو سرانجام در خانه پرویز اسلامپور تأیید شد. امضای بیانیه این جریان شعری و چندوچونهای آن مدتها محل بحث و جدل محافل ادبی در ایران بوده است. پرویز اسلامپور که در مدرسه نظام درس خوانده بود با گرایش به ادبیات و نقاشی از فضای تحصیل دوری گزید و پس از انتشار سه مجموعه شعر و در اوج فعالیتهای ادبی خود در سن ۲۷ سالگی به درخشش ادبی خود رسید. او علاوه بر نوشتن این کتابها، از نخستین شاعرانی ست که شعرهای مشترکی با دیگر شاعران از جمله بیژن الهی دارد.
اسلامپور که مسئولیتی در خانه فرهنگ ایران در فرانسه داشت، پس از انقلاب ایران را با هدف زندگی در پاریس ترک کرد و در مرکز فرهنگی “ژورژ پومپیدو” مشغول به کار شد. از آن پس او به شکل مرتب به نوشتن شعر و ترجمه اشعارش به فرانسه به همراه همسر فرانسویاش ادامه داد ولی اقدام به انتشار آثارش به شکل کتاب نکرد. شعرهای او بنا به خواست خودش و میل وافر به گریز از جنجالهای ادبی،گاه تنها در سایتهای ادبی ماهنامه نوشتا منتشر شد.
از اسلامپور سه مجموعه شعر در نیمه دوم سالهای دهه ۱۳۴۰ خورشیدی منتشر شده است: وصلت در منحنی سوم (۱۳۴۶)، نمک و حرکت ورید (۱۳۴۶)، شعرهای جانور سیاه چاق (۱۳۴۹) و پرویز اسلامپور. کتاب آخر که پرویز اسلامپور نام دارد به شکل الکترونیکی در سایت دوات منتشر شده است و شعرهای جانور سیاه چاق نیز در سه نسخه چاپ شد و محتوای آن در مجله روزن به انتشار رسید. آثار اسلامپور تنها چاپ اول داشته و با وجود در خواستهای مکرر ناشران ایرانی و پی گیریهای آنها، شاعر از انتشار اشعارش ممانعت کرده است.
اسلامپور دهههای آخر عمرش را در پاریس زندگی میکرد. از او شعرهای بسیاری حاصل سالها انزوا طلبی او و تنها زیستن در شعر باقی مانده که توسط خانواده او در حال گرد آوری و تنظیم برای انتشار است. وی در تاریخ ۵ بهمن ۱۳۹۱ خورشیدی و در سن ۶۹ سالگی در خانهاش در پاریس درگذشت. او درباره مرگ گفته بود: هیاهو میکنی تا بگویی “زندهای”. سر و صدا میکنی. همهمه راه میاندازی تا مبادا در سکوت فرو رفته شوی. مبادا به سکوتی بزرگتر – به مرگ – پیوسته باشی.
____________________________
| و تن از من به رفتارِ سنگِ مرده میمانست |
بهرام اردبیلی
من اگر کفنی داشتم
نگاه به لیلی میکردم و
میمردم
بهرام اردبیلی، متولد۲۴ اسفند ۱۳۲۱ در اردبیل بود. در سن ۱۴ سالگی به تهران رفت و در دفتر ثبت و اسناد رسمی مشغول به کار شد. وی در سن ۲۲ سالگی اولین شعرش را در مجله فردوسی چاپ کرد. در این دوران بود که اردبیلی با شاعرانی که بعدها به گروه شعر حجم معروف شدند، آشنا شد. شعر حجم از سالهای ۴۶ و ۴۷ رسماً موجودیت خود را اعلام کرد و اردبیلی و تنی چند از شاعران در آن سالها بیانیه شعر حجم را امضا کردند. (و همچنین یدالله رویایی از تئوریسینهای مهم این گروه به تاثیرپذیرفتن از اردبیلی اعتراف دارد و همچنین این خصیصه در شعر او نیز مشخص است.)
وی در ابتدای دهه پنجاه به واسطه فریدون رهنما در اداره رادیو و تلویزیون مشغول به کار شد و در اواسط آن دهه به هند مسافرت کرد و ده سال در آنجا زندگی را گذراند. او در هند به یوگا و موسیقی روی آورد. اردبیلی سپس به اسپانیا رفت و بیست سال پایانی عمر خود را در جزایر قناری سکنی گزید. و البته در تمام این سالهای سفر هیچ چیز ننوشت و در یک سکوت طولانی گذراند تا سال ۱۳۸۴ که در ایران سرود دوست داشتنیاش (مرگ) را سرود. اردبیلی چند روزی پس از سومین سفرش به ایران در ۳۰ بهمن ۱۳۸۴ به علت ایست قلبی در گذشت. وی مدتها بود از بیماری رنج میبرد و حتی مقدمات خاکسپاریش را در جزایر قناری فراهم کرده بود. یکی از نکات بسیار جالب این شاعر خاص خود آگاهی او از مرگش است، شعر حلقهٔ افق نمودار جالبی از زندگی اوست.
آنکه نوشته و سروده و بعد متن را به حال خودش رها کرده؛ کم حرف زده یا اصلن حرفی نزده در میان انبوه حرفهایی در قامت مصاحبه، طرح مبحث، نگره نویسی و… گم میشود. بعضیها هم عمدا گمش میکنند. کسی میخواهد که به یادش آورد. حرف زدن شاعری که سی/ چهل کلمه بیشتر نمیداند چقدر میتواند جذاب باشد!
بهرام میگوید: آنکه نوشته و سروده و بعد متن را به حال خودش رها کرده؛ کم حرف زده یا اصلن حرفی نزده در میان انبوه حرفهایی در قامت مصاحبه، طرح مبحث، نگره نویسی و… گم میشود. بعضیها هم عمدا گمش میکنند. کسی میخواهد که به یادش آورد. حرف زدن شاعری که سی/ چهل کلمه بیشتر نمیداند چقدر میتواند جذاب باشد! کسی که خواندن و نوشتن را کنار گذاشته، حتی حرف زدن را. دنیای او برای ما که جهان را جدی گرفتهایم، چیزی در حدود شوخی ست: مثل شاعر شدنش: از اردبیل آمده بود تهران که پول پارو کند. آبدارچی دفترخانهای شد که از قضا پر از کتاب بود. سه/ چهار سال طول کشید تا در همین آبدارخانه پیشِ خودش با سواد شود/شد. دو/ سه شعر نوشت. برای مجلهٔ فردوسی فرستاد. چاپ شد. به همین راحتی. خودش هم از شاعر شدنش خندهاش میگیرد. قاه قاه میخندد. بهرام اردبیلی یک روز از خانه بیرون میزند که به محل کارش برود. ماهها بعد نامهای به دست زنش میرسد: من بهرامم و از هندوستان برایت مینویسم. زیاده عرضی نیست. بچهها را ببوس. از سال چهل و هفت و بهرام بیست و شش ساله، پیاده دنیا را گز میکند: افغانستان، پاکستان، هند، فرانسه، یونان، هلند، نپال، جزایر قناری و… ابریشم میآورد، حشیش برمی گرداند… به تبت میرود… تا از دست کلمه خلاص شود. میرود تا روز و ماه را فراموش کند. خواندن و نوشتن را؛ کاری که با مشقت فراوان آموخته بود. دنیا را گشته و حالا پاییز سال ۸۳ به ایران آمده که بمیرد. در این سالها، شعر ننوشتن هنر اصلی اوست. انگار این همه دربدری را برای فرار از شعر تحمل کرده است. خدا نکند که شعر را ادامه دهد. به بیژن الهی استناد میکند. همو که همهٔ دیگریها، ادبیات را به دو بخش تقسیم میکنند: پیش و پس از بیژن الهی: بهرام! خوش به حالت که زرنگی کردی و ننوشتی.
…………….
منابع
الف لام میم/بیژن الهی
نشریه الکترونیکی سه پنج
وبلاگ دوئل، امیرسجادحکیمی
کتاب بهرام اردبیلی. گفت و جوی داریوش کیارس. نشر تپش نو
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.