آسايشم گاهی روانی‌ست | رضا حيرانی | زمستان ۸۴ ( نسخه‌ی آ‍‍زاد )
کتاب های سپنج
.
کودتا در چاک ِ پیرهنم
حرفی به وقتِ هبوط
زیستن تنفس اجباریست
و این قاب ِ لُخت
تمام ِ سیاره‌ای من است
.
جایی اگر برای پریدن بود
داری به پای آسمان نمی‌اُفتاد
.
بیمار ِ این اتاق‌ها منم
حوصله از بیمارستان ِ تنم رفته است
.
دستم مدام پاییز است
و فصلی که زیر پیراهن‌ات بردم
زردی متمایل به مُرداد بود
.
مردمک های زنگ زده‌ام کو
مرا کُجای جهانم چال کرده‌اید
.
تو اشتباهِ اجباری ِ خروس
در صُبحگاه ِ گلوله ‌بارانی
وقتی تمام ثانیه‌هایی را
تا صُبح
فرو نشانده زندانی
.
سنگ روی ِ مردن ِ من بند نیست
.
باید کسی به خواب ِ کوچ کرده‌ام برسد
درختی بکارد روی تنم
تا روز
از پشت شاخص‌های بلندم طلوع کند
.
سهم ِ من از تمام تنیدن‌ها
یک پیله از گلوله و باران شد
.
وطن، جرم تازه‌ی انسان بود
که اناالحق را
بر دارِ افراشته
بر گلویِ مادری‌اَش رقصید
.
درد به احتمالِ من افتاده
و باد
راه افتاده تا برسد به مراسم تدفینم
که قتلِ خواب‌های من از پیش
روشن است
.
باید ورق بخوریم
به اتاق برگردیم
و زیر بال پروانه‌هایی که
روی نفس‌هامان راه می‌روند
دراز بکشیم
و فَراموش کنیم که زمین
تابوت ِ ممتد ِ ماست
.
و من که در نبود عصب‌هایم تیر می‌کشم
به فکر رقصی
هم بالِ ابابیلَم
.
دارم از اتصالِ
دو مرگِ موازی حرف می‌زنم
بوی نم دارند صداها
بیرون از گوش‌های ِ من
کسی بالا می‌آورد من را
.
دارم بزن متن
هوای حرف‌های بلند کرده، گلوم
.
کمی دریا به گلوم بپاش
اقیانوس را قبلاً سرکشیده‌اند
.
که زیستن
منی‌ست که در نیستن، ادامه می‌دهد
.
مقصد، فقط سفر را زخمی کرد و رسید
.
و تخت را دراز می کشم تخت
تا آنکه بر در می‌کوبد شباهنگام
شبی را تفننی عاشقم شود
لطفاً یکی چراغ مرا خاموش کند
.
برو!
از لای میله‌های غروب
از زندانِ صدام
و ملاقاتی که در دست‌های تو ممنوعه است
خیال کن که در نیستم نفس می‌کشی
که آنچه نیست
در نیستِ ما
ادامه دارد تا مُدام
.
پشت به هم تیر می‌کشیم
و وقت ِ ملاقات تمام می‌شود
.
من بعد از دو نبش قبر
تصمیم به عبور از کمرگاه تو گرفتم
دیدم منابعی برای رسیدن به عمق هست
اول دستی که شبیه پیچک از روی شانه‌هات دوید
دوم درختی که به زور سیاره‌ای گوشه‌ی قبرت نفس می‌کشید
سوم همین عطر شعری که مرا به تو دل بست
.
دست‌های منجمدم را بچین
من بالای ارتفاع تو حرف می‌زنم
اجازه به دفنم بگیر
که روبروی ِ من اندام تو مسکوت مانده سالهاست
.
اجازه بگیر
تا کنار این سنگ‌ها دراز بکشیم
و خیال کنیم هنوز
مرگ به انگشت‌های کرم‌خورده‌‌مان نرسیده است
.
معصومیت تو سمی ست
و احتمال قویِ همین پنجره‌هایی
.
رفتار مشکوک من ساده است
.
تیغ می‌کشم
و به عمق دریاچه‌ی شخصی‌ام پناه می‌برم
.
چشم ببندد انگشتام
به خیابانی بزند پام
که هرچه پیش رود خط‌های بیشتری روسفید شوند
.
اتهام اولم مردی‌ست
و اتهام بعدی من مردی ست
که بر زمین مردد خوابید
.
چه تن‌پوش محترمی‌ست مه
وقتی برای تنفس همیشه عریانیم
.
دریا پشت پلک‌های تو غلت می‌زند
.
پیراهن‌ات را
به هر سمتی که خواستی بیانداز
خورشید از همان سمت طلوع می‌کند
.
مثل شعری بلند
خودتان را به خواب بزن
.
هوای ِ گریه، مرا سَخت می‌گریست
.
تو نباید کم می‌شدی
که ربط ما همین دوراهی هاست
به چسبیده‌ام به طناب
به گردنم که کبود
به این حنازه، کمی عاشق باش
.
باد احتمال ِ تو را نزدیک نمی‌کند
.
آغوش ِ تو
آسمان ِ بزرگی بود
جَلدِ شانه‌هات شدم که رها شم
و مثل ِ ماه بپاشم
درون ِ چشمی که
از شبانه های طهران عمیق‌ترند
.
ما در هوای ِ تخت
کمی تنگ‌تر شدیم
رفتیم عمیق بمیریم
تَر شدیم
.
و آسمان ِ معجزه مسدود َست
.
من
وقوعِ آسمان ِ بی‌سقفم
.
با زخم های بستری شده‌ام راه می‌روم
.
تنها همین کلماتِ بی‌مرگم
هربار خواب ِ مرا دیدید، مرده‌اید
هر بار با مرده خوابید مَنَم
.
خوابم که در عبور ِ تو بیدارم
و مثل ِ تکه‌تکه‌ی یک ابر سر بریده می‌بارم
.
ادامه‌اَم تنهاست
.
این رنگ مبتلا به جنون در من
تعبیر خواب آخر هابیل است