گزيده ای از ‘درخت گلابی’ ، داستانی از مجموعه ‘جايی ديگر’ | گلی ترقی
پلک های مرطوبش را با فشاری خواب آلود از هم باز می کند و من از خلال آن شکاف باريک، آن دورها، روزهای آشنا و تابستان های روشن کودکی ام را، جسته گريخته، چون خوابی ناتمام و مکرر باز می بينم. نگاه ممتد و پر حرف کدخدای ريش سفيد، مثل نفسی بلند، گرد و غبار روحم را می زدايد و صداهای باغ دماوند، پرنده های شب، همهمه های گنگ روستايی، خش خش خواب آور علف های بلند و ذکر يکنواخت مرغ حق روی درخت بيد، همراه با ريزش دلپذير آب قنات توی آبگير بزرگ باغ و خنده های شيرين آن تک چهره – آن صورت دوست داشتنی، در گوش و سرم می چرخد.