برچسب: احمد آرام
-
يك داستان اندوهناك، به روايت ِ پانتوميمِ شمارشِ استخوانها | احمد آرام
اگه به دادش نرسيده بودم قبض روح مي شد . ارباب با عشوه ي زنهاي پا به سن گذاشته راه مي رفت . من يه هو زدم زير خنده . ارباب به هيچكدوممون محل نگذاشت و كليد رو تو سوراخ قفل چرخوند و در رو باز كرد .
-
| نگاهِ گاوِ سهلالوصول به مینوتورهای خاکستری | احمد آرام |
من موقعیت مکانی را برای او روشن کردم. و درباره دو پنجره به او چیزهایی گفتم. اینکه یکی از پنجرهها از طریق بالکنی به سمت دریا باز میشود. و او از آنجا میتواند چند نخل بلند را ببیند که به یکی از نخلها یک گاو سیاه بستهاند. به او گفتم قبل از آنکه به دریا…