اتاق پر غبار | اصغر عبداللهی
ادريس همان طور که دو شاخه فرمان را گرفته بود میدويد. در سياهی دود میدويد و بعد پريد روی زين و رکاب زد. با حدس و گمان رکاب میزد. هيچ جا پيدا نبود اما خيابان آنقدر آشنا بود که مهم نبود که نمیبيند
شعر | داستان | گزارش | مقاله | نقد ادبی
ادريس همان طور که دو شاخه فرمان را گرفته بود میدويد. در سياهی دود میدويد و بعد پريد روی زين و رکاب زد. با حدس و گمان رکاب میزد. هيچ جا پيدا نبود اما خيابان آنقدر آشنا بود که مهم نبود که نمیبيند