| کتاب الفبا | چاپ تهران | غلامحسین ساعدی |
گاهی باید ضرب محکمِ مُشت را بخوری تا بهخود آیی که کجا زندگی میکنی.
شعر | داستان | گزارش | مقاله | نقد ادبی
گاهی باید ضرب محکمِ مُشت را بخوری تا بهخود آیی که کجا زندگی میکنی.
وقتی کسی سعی میکند چیزی را فراموش کند یعنی فراموش کردن برایش آسان نیست، یعنی به آنچه میخواهد فراموش کند علاقه دارد
ناصر تقوایی؛ ع. فدائینیا؛ ارنست همینگوی؛ یدالله رضایی؛ فرخ تمیمی؛ احمدرضا احمدی؛ بهرام اردبیلی؛ پرویز اسلامپور؛ محمود شجاعی؛ خوان رامون خیمهنز؛ میروسلا هاکوب؛ خورگه گوئیلن؛ پیر دو ماسو
بیوه زنی به نام تارا همراه دو کودک کم سالش از ییلاق به کومهاش بازمیگردد. در راه میشنود که پدربزرگش مرده و در جادهی جنگلی به مردی غریب برمیخورد که جامهی تاریخی پوشیده و شتابان میگذرد. تارا میان میراث پدربزرگ شمشیری مییابد که نمیداند با آن چه کند؛ تارا میکوشد شمشیر را به جای داس به کار گیرد؛ اما شمشیر به این کارها نمیآید و تارا آن را به رودخانه میاندازد.