برچسب: داستان ايرانی در غربت
-
| آغا سلطان كرمانشاهی | مهشيد اميرشاهی |
و تو ميداني كه پيري ممه را آسپيرين و نمك ميوه علاج نميكند. و حس گنگي كه از خيلي بچگي دلت را به درد آورده و به وحشتت انداخته حالا روشن و واضح وجودت را پر ميكند: يكي از اين روزها وقتي بيدار ميشوي ممه ديگر نيست.