سینمای عباس کیارستمی و پسر بچه ای که از سوی شوهر خاله اش مورد تجاوز قرار میگرفته

نیلوفر بیضایی

در پی مسائلی که در روزهای گذشته بوجود آمد، گفتگویی با امینا ماهر که در کودکی در فیلم “ده” عباس کیارستمی بازی کرده و اینگونه که امروز مشخص شده است، در همان دوران از سوی شوهر خاله اش مورد تجاوز قرار میگرفته (چیزی که مادرش و کیارستمی آن موقع از آن خبر نداشتند) مرا تکان داد. از یک سو شهامت این مرد جوان برایم قابل ستایش بود و از سوی دیگر رنج او را با تمام وجود حس می کردم و همین باعث شد تا برای بار دوم فیلم “ده” را ببینم.

باید بگویم علیرغم اینکه کیارستمی یک فیلمساز بزرگ و معتبر جهانی ست، اما من هرگز از طرفداران سینمای او نبوده ام و بجز یکی دو فیلم، بقیه ی فیلمهای او را دوست نداشته ام. همواره باور داشته ام که سینمای کیارستمی در یکی از سیاه ترین دوره های تاریخ این سرزمین، نه تنها بازتاب دهنده ی آنچه در اعماق جامعه می گذرد نبوده، بلکه در جهت حذف و تقلیل دادن تلخی واقعیتهای عریان ، در نگاه از بالا به نا بازیگران روستایی و در عین حال نگاه نوستالژیک به روستا و سادگی روستایی پیش رفته است و بقول یکی از دوستان آلمانی ام که با او بدیدن یکی از فیلمهایش رفته بودم:” گاه انگار نه انگار که در ایران امروز ساخته شده است “. در عین حال اینکه کیارستمی علیرغم ادعای غیرسیاسی بودن در بسیاری از مصاحبه هایش سعی در معتدل کردن پرسشهایی که در مورد وضعیت ایران امروز از او می شد داشت و آن جمله ی معروف “سانسور به رشد هنر کمک کرده است”، اتفاقا بسیار هوشندانه به عمل سیاسی نیز دست می زد و عمق فاجعه را انکار می کرد، همیشه مرا آزار می داد و سالها پیش نیز در این مورد نوشته ام. همچنین باید بگویم که فیلم ده را در همان زمان که دیدم نیز دوست نداشتم و رگه هایی از نگاه زن ستیز در آن مرا بشدت آزار می داد. فیلم ده یکی از دو فیلم کیارستمی است که تمرکز آن بر روی زنان است (فیلم دیگرش در این زمینه “شیرین” است که در آن شاهد اشک ریختنهای بی انتهای بازیگران زن معروف سینمای ایران و ژولیت بینوش!!! هستیم در حالیکه دارند فیلمی را می بینند که ما نمی بینیم ولی می دانیم داستان خسرو و شیرین است). در فیلم ده بجز یک پسر بچه بقیه ی بازیگران زن هستند. در این فیلم در ده برداشت که همگی در ماشین می گذرند، برخوردها یی بین آدمها پیش می آید. شخصیت اصلی یک زن جوان است که علاوه بر بحثها و درگیریهای بی انتهایش با پسرش، در هر برداشت زن دیگری را سوار می کند و با او گفتگو می کند. خواهر زن، یک زن روسپی، یک پیرزن که به امامزاده می رود، دوست دختر زن که عشقش او را ترک کرده، دختر جوانی که به امامزاده می رود و امیدوار است آرزویش که عروسی با مرد مورد علاقه اش است، تحقق یابد. محوری ترین قسمتهای فیلم قسمتهای درگیری زن با پسرش است. زن از همسرش جدا شده و دوباره ازدواج کرده است و پسرش حاضر نیست مرد جدید زندگی او را بپذیرد. زن جوان در فیلم در راه فمینیست شدن است و هر چه بیشتر او شعارهای فمینستی می دهد، پسرش بیشتر در مقابل او عکس العمل نشان می دهد و نکاه مرد سنتی را نمایندگی می کند و این زن را به هم می ریزد. عاقبت زن موافقت می کند که پسر طبق خواسته ی خودش با پدرش زندگی کند. اما چهره ای که از این زن فمینسیت بنمایش گذاشته میشود چیست؟ یک زن عصبی و پرخاشگر که با پسرش مثل آدم بزرگها برخورد و حتی دعوا می کند، اعصاب پسر را مکررا به هم می ریزد وانگار می خواهد انتقام همه ی نابرابریهای حاکم بر این دنیای مردانه را از او بگیرد.

نوع دیالوگ زن با فرزندش از همان ابتدا آزار دهنده است. او می خواهد به پسرش بقبولاند که طلاقش از پدر او ازدواج مجددش درست بوده و پسر حاضر نیست این را بپذیرد. پسر او را خودخواه می نامد و کسی که فقط به خودش فکر می کند. علیرغم اینکه پسر در جاهایی براستی همان حرفهای مردان سنتی را می زند، اما در کل بسیار عاقلتر از مادرش به نظر می آید. پسر تلاش می کند به او بفهماند که به مراقبت او و حضور او نیاز دارد و زن در نهایت بی توجهی به این حرف درست پسر می گوید (نقل به معنی)،” تو می خواهی من فقط مال تو باشم. اما من مال کسی نیستم و هر کس متعلق به خودش است” و یا اینکه او را مرتبا به پدرش تشبیه می کند که ما می دانیم زن او را دوست ندارد و از او جدا شده که این خود شکلی از دریغ محبت از فرزند است که به او آسیب روانی می زند. آیا براستی یک زن فمینیست اینقدر بی مسئولیت است که متوجه مسئولیت خود نسبت به فرزندش نیست و او را قربانی خودخواهیهای خود می کند؟ به هر حال این تصویر ی ست که فیلم ده از او بدست می دهد. زنان دیگر فیلم چه کسانی هستند؟ زنی روسپی که وقتی زن از او می پرسد برای چه تن فروشی می کند، می گوید برای سکس، لاو، سکس. آن هم در سرزمینی که مالکیت بر بدن زنان بر عهده ی قوانین مردانه است و پدیده ی تن فروشی به شکل فجیعی در آن گسترده شده و فشارهای مالی، افتادن در دام باندهای فروش آدم بسیاری از زنان را وادار به تن فروشی می کند. در ادامه متوجه می شویم که زن روسپی بدلیل اینکه مردی که دوست داشته او را ترک کرده به تن فروشی روی آورده است. البته او در این مورد تن فروشی یک شغل است و اینکه زنانی که روسپی نیستند و ازدواج کرده اند نیز به نوعی معامله با همسرانشان دست می زنند اشاره می کند. آیا دادن چنین تصویری از روسپی گری در ایران ذره ای با واقعیتهای تلخ جامعه ی ما مطابقت دارد؟ آیا نوع پرداخت و دیالوگها در فیلم زن را در انتخاب این “شغل” مقصر نشان نمی دهد؟ آیا عمدی در نادیده گرفتن واقعیتهای عریان جامعه وجود دارد؟ همین عمد نیز در پرداخت و یا انتخاب قاب تصویر زن جوان صدق می کند که انسانی بی مسئولیت و سطحی و شعاری نشان داده می شود که درد فرزند خود را نادیده می گیرد. همچنین تصویر احمقانه ی دوست زن که فقط صدای گریه های مداومش را می نویم چرا که مرد مورد علاقه اش او را ترک کرده یا نگاه سطحی و از پایین زن جوان دیگری که به امامزاده می رود تا به عشقش برسد.

عشقی که او را نمی خواهد و سرانجام نیز به او می گوید که قصد ازدواج با او را ندارد. همین نگاه از بالا و تحقیر آمیز نسبت به زن جوان فمینیست وجود دارد آنجا که فرزندش او را متهم می کند که برای گرفتن حق حضانت او به دروغ به دادگاه گفته که شوهرش معتاد است و زن فریاد می زند که برای این این کار را کرده که قانون حق را به مرد می دهد. اما وقتی شخصیت این زن فمینیست هیچ همدلی در مخاطب ایجاد نمی کند، آیا این ادعای درست او احمقانه و بی اساس به نظر نمی آید؟ چرا همه ی زنان در این فیلم در موضع ضعف قرار دارند حتی در جایی که می خواهند از این وضعیت دوری کنند و چرا دوربینی که می خواهد دیده نشود، اینچنین آشکار تصویری منفی و احمقانه از آنها به تصویر می کشد؟امروز می دانیم که دعواهای بین مادر و پسر (که در زندگی حقیقی نیز مادر و پسر بوده اند) واقعی بوده و اینکه پسر نمی دانسته که از او دارد فیلم گرفته می شود و یا حتی اگر می دانسته نیز درسنی نبوده که به عواقب صحبت درباره ی شخصی ترین حیطه های زندگی و گره گاههای روانی بیندیشد و اینکه اصلا کسی از او نپرسیده که آیا می خواهد معضلات زندگی خانوادگی اش و رنجهایش در فیلمی بازتاب داده شود یا نه. اینجا پرسش اصلی متوجه مسئولیت کارگردانی می شود که در هنگام ساختن چنین فیلمی که مستند نیست و نهایتا شکلی از یک مستند تخیلی قراربوده داشته باشد، بجای الهام گرفتن از زندگی واقعی و به تصویر کشدن هنری آن، عین آن زندگی و مشکلات و رنجهای آدمها را بدون آگاهی به پیشزمینه های آن را به تصویر می کشد و دوربین بنوعی به یک عامل شکستن مرزهای اخلاقی لازمه برای کار هنری بدل می شود. به خصوص اینکه امروز از رنجی عمیق تر آگاهیم که این کودک در همان زمان ساخته شدن این فیلم دچارش بوده و در روایتی دیگر گم شده است.در پایان اگر مینیمالیسم معروف کیارستمی را در تقلیل دادن فضاسازی و نوع استفاده از دوربین و برش و محدود کردن پرسپکتیوها خلاصه نکنیم، این پرسش پیش می آید که چرا این مینیمالیسم همواره به تقلیل دادن روایت و حذف واقعیت و در این فیلم به این نگاه منتهی می شود که زن موجودی ست (بقول زن روسپی) آویزان، که تنها کاری که از او بر می آید عاشق شدن و گذشت کردن و اشک ریختن است و لاغیر. آیا این فیلمسازی که در مقدمه ای نقل قول می آورد “باید تماما مدرن بود” تحولاتی که در عمق جامعه در چهره و حضور زنان در حال انجام است را نمی بیند یا اینکه با نگاه منفی و تحقیر آمیز به آن می نگرد؟

31 آگوست 2020

دوشیزگان آوینیون

 

دوشیزگان آوینیون (به فرانسوی: Les Demoiselles d’Avignon) اثری از نقاش معاصر اسپانیایی، پابلو پیکاسو (۱۸۸۱ – ۱۹۷۳ میلادی) و حتی به گفته هفته‌نامه نیوزویک، تأثیرگذارترین کار هنری در یک صد سال گذشته‌است.

پیکاسو این اثر را در تابستان ۱۹۰۷ و در فرانسه، پس از بازدید از نمایشگاهی از ماسک‌های آفریقایی که در پاریس برپا بود، کشید. این شاهکار هنری قرن بیستم پنج زن جوان را در فاحشه‌خانه‌ای در خیابان آوینیون در شهر بارسلونای اسپانیا نشان می‌دهد. پیکاسو در خلق این اثر از زوایایی تند، اغراق در خصوصیات چهره و حتی خصیصه‌هایی آنامورفیک الهام گرفته از ماسک‌های آفریقایی که پیشتر دیده بود، استفاده کرد. وی بعدها نیز از این متد در خلق چهره‌ها در آثارش بهره می‌برد و به گفته بسیاری از منتقدان هنری آثارش، وی انسان‌ها را با نقابی بر صورتشان تصویر می‌کرد.

این اثر یکی از مهم‌ترین آثار در دوران ابتدایی شکل‌گیری کوبیسم و نقطه عطفی در حوزه هنر مدرن به‌شمار می‌آید. دوشیزگان آوینیون هم اینک در موزه هنر مدرن در نیویورک نگهداری می‌شود.

پابلو روییس ای پیکاسو (‎/pɪˈkɑːsoʊ, -ˈkæsoʊ/‎;] اسپانیولی: [ˈpaβlo piˈkaso]) نقاش، شاعر، طراح صحنه، پیکرتراش، گراورساز و سرامیک کار اسپانیایی و یکی از برترین و تأثیرگذارترین هنرمندان سده ۲۰ میلادی بود. او به همراه ژرژ براک، نقاش و پیکرتراش فرانسوی، سبک کوبیسم را پدیدآورد.از جمله آثار مشهور او می‌توان به دوشیزگان آوینیون و گرنیکا اشاره کرد. پیکاسو بیشتر عمر خود را در فرانسه به سر برد. او به دلیل جستجوگری، نوآوری، پرکاری و اثرگذاری بر معاصران، یکی از مهم‌ترین هنرمندان سده بیستم به‌شمار می‌آید.


دوره اولیه زندگی

وی در ۲۵ اکتبر سال ۱۸۸۱ در مالاگا، یکی از شهرهای کشور اسپانیا، زاده شده و با نام «پابلو دیه‌گو خوسه فرَنسیسکو د پائولا خوان رمدیوس ترینیداد روییس ای پیکاسو» غسل تعمید داده شد. او فرزند یک نقاش تحصیل کرده به نام جوز روییس‌بلنکو (Jose Ruis Blanco) و ماریاپیکاسو (Maria Picasso) بود که از سال ۱۹۰۱ نام خود را به نام خانوادگی مادرش تغییر داد. پابلو از همان دوران کودکی به نقاشی علاقه پیدا کرد و از ده سالگی نزد پدرش که معلم یک آموزشگاه هنری بود، اصول اولیهٔ نقاشی را فراگرفت و دوستانش را با کشیدن نقاشی بدون بلند کردن قلم یا نگاه کردن به کاغذ سرگرم می‌کرد.

در سال ۱۸۹۵ به همراه خانواده به بارسلونا تغییر مکان دادند و پیکاسو در آن‌جا در آکادمی هنرهای عالی به نام لالُنخا (La Lonja) به تحصیل مشغول شد. در اوایل کار، دیدار او از مکان‌ها و گروه‌های مختلف هنری تا سال ۱۸۹۹ در پیشرفت هنریش بسیار تأثیرگذار بود. وی تحصیلات خود را در فرانسه به پایان رساند. او نزد پدرش که استاد نقاشی بود به آموختن پرتره‌نگاری پرداخت و در سال ۱۹۰۳ مقیم پاریس شد. در سال‌های ۱۹۰۶ و ۱۹۱۰، به اتفاق ژرژ براک مکتب کوبیسم را پایه‌گذاری کرد. ژرژ براک، از نخستین کسانی بود که سنجاق و میخ را با هم توأم نمود و پیکاسو تخته و چیزهای دیگری را هم به آن افزود. پیکاسو در سبک خود شهرت فراوانی به دست آورد و پیروان فراوانی کسب نمود.

آغاز فعالیت هنری

دوره آبی

پیکاسو زمانی که به کار مشغول نبود، از تنها ماندن خودداری می‌کرد و به همین دلیل در مدت کوتاهی حلقهٔ دوستانش که شامل گیوم آپولینر، ماکس ژاکوب و لئواستاین و همچنین دو دلال بسیار خوب به نام‌های امبروز (Amborise Vollard) و برس‌ول (Berthe Weel) بود، شکل گرفت. در این زمان خودکشی یکی از دوستانش به روی پابلوی جوان تأثیر عمیقی گذاشت و تحت چنین شرایطی دست به خلق آثاری زد که از آن به عنوان دورهٔ آبی یاد می‌کنند. در این دوره بیشتر به ترسیم چهرهٔ آکروبات‌ها، بندبازان، گدایان و هنرمندان می‌پرداخت و در طول روز در پاریس به تحقیق بر روی شاهکارهایش در لوور و شبها به همراه هنرمندان دیگر در میکده‌ها مشغول می‌شد. پابلو پیکاسو در دورهٔ آبی بیشتر رنگ‌های تیره را در تابلوهای نقاشی خود به کار می‌گرفت.

در دوره‌های آبی و گلفام استقلال هنری اش را بروز داد. اوضاع بحرانی اروپا، جنگ داخلی اسپانیا و اشغال فرانسه توسط آلمانی‌ها، بر موضوع و محتوای هنر او اثری عمیق گذاشت و عناصر اساطیری و نمادین در آثارش رخ نمودند. تابلوی گرنیکا نمونه شاخص هنر تمثیلی او در این دوره‌است. او با بهره‌گیری از هنر بدوی (مجسمه‌های کهن ایبریایی، و صورتکها و تندیسهای آفریقایی)، در راهی تازه قدم گذارد. شاید پیکاسو طراحی را برترین وسیله برای انتقال بیواسطه قدرت ابداع خود می‌دانست. طراحی‌های دوره جوانی اش به دور از طبیعت‌گرایی و بری از هرگونه رونگاری، بر اثر تجربه تجسمی به روی کاغذ ترسیم شده‌اند.

پیکاسو دوره‌های هنری مختلف را گذراند که کمترین هنرمندی به چنین تجربهٔ عظیمی دست پیدا می‌کند. یکی از مهم‌ترین دورهٔ کاری پیکاسو چنان‌که پیش از این گفته‌شد، دورهٔ آبی بود. با وجود اینکه تعهدات کاری در فرانسهٔ اواخر قرن نوزدهم و اوایل هنر قرن بیستم کم‌تر شده بود شاید هیچ هنرمندی به اندازهٔ پیکاسو در تعهد کاری خود، تلخی زندگی را آن‌قدر بزرگ نمایش نداد. این تلخی منحصراً در دورهٔ آبی (۱۹۰۴–۱۹۰۱) به اوج خود رسید چنان‌که از مجموعهٔ رنگ‌های مالیخولیایی آن دوره با سایه روشن آبی و حاشیهٔ تاریک آن بر می‌آید بدون شک زندگی در فقر خانوادگی در زمان جوانی در سال‌های اولیهٔ زندگیش در پاریس و برخورد با کارگران و گدایان اطراف خود درکشیدن پرترهٔ شخصیت‌ها با حساسیت و احساس ترحم هر چه بیشتر نسبت به آن‌ها تأثیر زیادی گذاشته‌است. زن اطوکش (Woman Ironing) در پایان دورهٔ آبی با رنگهای روشن‌تر اما هنوز با طرح غم افزای شامل سفید و خاکستری تصور اصلی فرسودگی و رنج پیکاسو را نشان می‌دهد. اگر چه واقعیت اقتصادی و اجتماعی در پاریس آن دوره ریشه کرده بود. رفتار دوستانهٔ این هنرمند در این مورد که با خطوط زاویه‌دار و متقارن، دین هنری خود را با ترکیب خطوط امتداد داده شده و ظریف که با نفوذ به حقایق تجربی مورخ معروف ال گرکو به آن‌ها رسیده بود، نمایش می‌داد و پیکاسو در آن‌جا این موضوع را با حضور تقریباً معنوی و خیالی از آن زن به عنوان مثالی از فقر و بدبختی آن دوره نشان داده‌است.

دوره رز

در سال ۱۹۰۰ میلادی اولین نمایشگاه پیکاسو در بارسلونا تشکیل شد. در پاییز همان سال به پاریس رفت تا در آنجا مطالعاتی در ابتدای قرن جدید داشته باشد و در آوریل ۱۹۰۴ در پاریس اقامت کرد و در آنجا به وسیلهٔ آثار امپرسیونیست خود به شهرت رسید. اما پس از مدت کوتاهی اقامت در فرانسه با تغییر ارتباطات، جعبهٔ رنگ او به رنگهای قرمز و صورتی تغییر پیدا کرد. به همین دلیل به این دوره دوران صورتی پیکاسو می‌گویند. در این دوران پس از دوستی با برخی از دلالان هنر، شاعر آن زمان ماکس ژاکوب و نویسندهٔ تبعیدی آمریکایی، گرترود استاین و برادرش لئو که اولین حامیان او بودند، سبک او به‌طور محسوسی عوض شد به‌طوری‌که تغییرات درونی او در آثارش نمایان است؛ و تغییر سبک او از دورهٔ آبی به دورهٔ رز در اثر مهم او به نام دوشیزگان آوینیون نمونه‌ای از آن است.

 

دوره آفریقایی

کار پابلو پیکاسو در تابستان سال ۱۹۰۶، وارد مرحلهٔ جدیدی شد که نشان از تأثیر هنر یونان شبه جزیرهٔ ایبری و آفریقا بر روی او بود که به این ترتیب سبک را به وجود آورد که توسط منتقدین نقاش معاصر مورد توجه قرار نگرفت.

 

کوبیسم

در سال ۱۹۰۸ پابلو پیکاسو و نقاش فرانسوی ژرژ براک متأثر از قالب امپرسیونیسم فرانسوی سبک جدیدی را درکشیدن مناظر به کار بردند که از نظر چندین منتقد از مکعبهای کوچکی تشکیل شده‌است. این سبک کوبیسم نام گرفت و بعضی از نقاشیهای این دو هنرمند در این زمینه آنقدر به هم شبیه هستند که تفکیک آن‌ها بسیار مشکل است. سیر تکاملی بعدی پابلو در کوبیسم از نگاه تحلیلی (۱۱–۱۹۰۸) به منظر ساختگی و ترکیبی که آغاز آن در سالهای ۱۳–۱۹۱۲. بود ادامه داشت در این شیوه رنگ‌های نمایش داده شده به صورت صاف و چند تکه، نقش بزرگی را ایفا می‌کند و بعد از این سال‌ها پیکاسو همکاری خود را در بالت و تولیدات تئاتر و نمایش در سال ۱۹۱۶ آغاز کرد و کمی بعد از آن آثار نقاشی خود را با سبک نئوکلاسیک و نمایش تشبیهی عرضه کرد. این نقاش بزرگ در سال ۱۹۱۸ با الگا (Olgo)، رقاص بالت ازدواج کرد و در پاریس به زندگی خود ادامه داد و تابستان‌هایش را نیز در کنار ساحل دریا سپری می‌کرد. از سال ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۰ درگیر اختلاف عقیده با سوررئالیست‌ها بود و در پاییز سال ۱۹۳۱ علاقه‌مند به مجسمه‌سازی شد و با ایجاد نمایشگاه‌های بزرگی در پاریس و زوریخ و انتشار اولین کتابش به شهرت فراوانی رسید.

توجه پیکاسو در مدت کوتاهی از کشیدن نقاشی‌هایی با کنایهٔ اجتماعی و مذهبی به سوی تحقیق در فضای دیگر و خلق آثاری برد که اوج آن در مکتب کوبیسم به ثمر رسید. پرترهٔ فرناند با روسری زنانهٔ سیاه (Fernande with a black Montilla) اثری در این مرحلهٔ کاری است. خیالی بودن تصویر با رنگ‌بندی مناسب و ضربه‌های قلم موی پرنشاط نشان از معشوقهٔ او فرناند الیور (Fernonde Oliver) می‌دهد که روسری به سر کرد، و سمبل هنر اسپانیایی او است. از ایجاد سبک شمایلی از صورت او با مشخصات خلاصه شده می‌توان افزایش علاقهٔ پیکاسو را در خلاصه کردن ویژگی‌ها و استحکام پیکرتراشی پیشگویی کرد که این تأثیر را در آثار بعدی او می‌بینیم.

در سال ۱۹۳۶ جنگ داخلی اسپانیا شروع شد که تأثیر زیادی به روی پیکاسو گذاشت به‌طوری‌که تأثیر آن را می‌توان در تابلوی گرنیکا (۱۹۳۷) دید. در این پردهٔ نقاشی بزرگ، بی‌عاطفگی، وحشی‌گری و نومیدی حاصل از جنگ به تصویر کشیده شده‌است. پابلو اصرار داشت که این تابلو تا زمانی که دموکراسیـ کشور اسپانیا به حالت اول برنگردد به آنجا برده نشود. این تابلوی نقاشی به عنوان یکی از پرجاذبه‌ترین آثار در موزهٔ مادرید سال ۱۹۹۲ در معرض نمایش قرار گرفت.

حقیقت این است که پیکاسو در طول جنگ داخلی اسپانیا، جنگ جهانی اول و دوم کاملاً بی‌طرف بود از جنگیدن با هر طرف یا کشوری مخالفت می‌کرد. او هرگز در این مورد توضیحی نداد. شاید این تصور به وجود آید که او انسان صلح‌طلبی بود اما تعدادی از هم عصران او از جمله براک بر این باور بودند که این بی‌طرفی از بزدلی‌اش ناشی می‌شد. به عنوان یک شهروند اسپانیایی مقیم پاریس هیچ اجباری برای او نبود که در مقابل آلمان در جنگ جهانی مبارزه کند یا در جنگ داخلی اسپانیا، خدمت برای اسپانیایی‌های خارج از کشور کاملاً اختیاری بود و با وجود اظهار عصبانیت پیکاسو نسبت به فاشیست در آثارش، هرگز در مقابل دشمن دست به اسلحه نبرد. او با وجود کناره‌گیری از جنبش استقلال‌طلبی در ایام جوانیش حمایت کلی خود را از چنین اعمالی بیان می‌کرد و بعد از جنگ جهانی دوم به گروه کمونیست فرانسه پیوست و حتی در مذاکرهٔ دوستانهٔ بین‌المللی در لهستان نیز شرکت کرد اما نقد ادبی گروهی از رئالیستها در مورد پرترهٔ استالین، علاقهٔ پیکاسو را به امور سیاسی کمونیستی سرد کرد.

آثار متاخر

تابلوی نقاش و مدلش خلق شده در سال ۱۹۲۷. این تابلو در موزه هنرهای معاصر تهران نگهداری می‌شود.

 

پیکاسو در سال ۱۹۴۰ به یک گروه مردمی ملحق شد و شمار زیادی از نمایشگاه‌های پیکاسو در طول زندگی این هنرمند در سالهای بعد از آن برگزار شد که مهم‌ترین آن‌ها در موزهٔ هنر مدرن نیویورک در سال ۱۹۳۹ و در پاریس در سال ۱۹۵۵ ایجاد شد. در ۱۹۶۱، این نقاش اسپانیایی با ژاکلین روک (Jacqueline Roque) ازدواج کرد و به موگینس نقل مکان کرد. پابلو پیکاسو در آنجا خلق آثار با ارزش خود همانند نقاشی، طراحی، عکس‌های چاپی، سفال‌گری و مجسمه‌سازی را تا زمان مرگش یعنی هشتم آوریل سال ۱۹۷۳ در موگینس فرانسه ادامه داد.

در سال‌های هشتاد یا نود سالگی، انرژی همیشگی دوران جوانیش بسیار کمتر شده بود و بیشتر خلوت می‌گزید. همسر دوم او ژاکلین روک به جز مهمترین ملاقات کنندگانش و دو فرزند پیکاسو، کلاد و پالوما (Claude and Paloma) و دوست نقاش سابقش، فرانسواز ژیلو به کس دیگر اجازهٔ ملاقات با او را نمی‌داد. گوشه‌گیری پابلو پیکاسو بعد از عمل جراحی پروستات در سال ۱۹۶۵ بیشتر شد و با اختصاص دادن تمام نیرویش به کار، درکشیدن تابلو جسورتر گشت و از سال ۱۹۶۸ تا سال ۱۹۷۱ سیل عظیم نقاشی‌هایش و صدها قلم‌زنی بشقاب مسی در معرض دید عموم قرار گرفت. این آثارش در این زمان توسط بسیاری از رویاپردازان نادیده گرفته شد به‌طوری‌که داگلاس کوپر، آثار پایانی او را به عنوان آثار یک پیرمرد عصبانی در اتاق مرگ نامید. پیکاسو همچنین مجموعه‌ای قابل توجه از آثار دیگر نقاشان معروف هم دورهٔ خود مانند آنری ماتیس را نگهداری می‌کرد و چون هیچ وصیت‌نامه‌ای در زمان مرگش نبود به عنوان مالیات ایالتی فرانسه، بعضی از آثار و مجموعه‌های او به دولت داده شد.

این نقاش و مجسمه‌ساز اسپانیایی با خلق آثارش گام مهمی در هنر مدرن برداشت. او در ابداع و نوآوری سبک‌ها و تکنیک‌های نقاشی بی‌نظیر بود و استعداد خدادادی او به عنوان یک نقاش و طراح بسیار قابل اهمیت است. او در کار کردن با رنگ روغن، آبرنگ، پاستل، زغال چوب، مداد و جوهر بسیار توانا بود و با ایجاد آثاری در مکتب کوبیسم استعداد بی‌نظیر خود را به بهترین شکل به کار گرفت و با وجود آموزش محدود علمی (که تنها یک سال از دورهٔ تحصیلاتی را در آکادمی رویال مادرید به پایان رساند) تلاش هنرمندانه‌ای را در تغییر جهت فکری خود انجام داد. از پابلو پیکاسو به عنوان پرکارترین نقاش تاریخ یاد می‌شود. در حالیکه دوستانش به او توصیه می‌کردند که در سن هفتاد و هشت سالگی دست از کار بردارد اما او مخالفت می‌کرد. مرگ او در حالی به وقوع پیوست که با تعداد زیادی تابلو و آثار ارزشمند، مرکب از علائق شخصی و به دور از در نظر گرفتن بازار هنر یک ثروتمند محسوب می‌شد؛ و اخیراً در سال ۲۰۰۳ خویشاوندان پیکاسو موزهٔ وقف شده‌ای را در زادگاه پیکاسو یعنی مالاگا به نام موسیوپیکاسومالاگا راه انداختند.

مرگ

وی در ۸ آوریل ۱۹۷۳، در حالی به اتفاق همسرش ژاکلین روک دوستانشان رو برای صرف شام پذیرایی میکردند بر اثر حمله قلبی درگذشت. ژاکلین روک که پس از پیکاسو شدیداً از نظر روحی دگرگون شده بود، در سال ۱۹۸۶، با شلیک گلوله خودکشی کرد.

او در مجسمه‌سازی، حکاکی روی چوب، سفالگری، سرامیک، چاپ سنگی (لیتوگرافی) و معماری تبحر داشت. او مکتب کوبیسم را به همراه ژرژ براک در میان نقاشان جا انداخت و فن اختلاط رنگ بر پردهٔ نقاشی را به عالم هنر معرفی کرد. پیکاسو علاقه خاصی به زنها داشت و غیر از اینکه در زندگی غرق آن‌ها بود تا مدت‌ها نقاشی‌های وی مشخصاً تنها راجع به زنها بود؛ و دوره اول هنری وی در طبقه‌بندی‌ها بنامهای Blue & Rose است. در دوران آبی سبک کاری وی اغلب شامل سایه‌های آبی کشیده شده از اجسامی بود که تنها به نیمی از آن‌ها به تصویر کشیده می‌شد. در دوران رز از آبی به سمت صورتی تمایل پیدا کرد و نقاشی‌های وی به دنیای واقعی نزدیکتر شدند. او سپس به سبک کوبیسم روی آورد که در آن اشیا را توسط اشکال ساده هندسی به تصویر کشاند.