بالاترین اُرگاسم مرگ است.

مارکی دوساد در قصر کنده (Conde palace) در پاریس متولد شد پدرش “جان باپ تیست فرانسیس جوزف دوساد” و مادرش “النور دوکامرون” بودند. او در ابتدای امر به وسیله ی عمویش” ابه دوساد” و بعدها نزد “Jesuit lycee” تعلیم یافت و بعد از گذراندن این دوره های آموزشی به ارتش پیوست و در جنگ هفت ساله شرکت نمود. در سال ۱۷۶۳ در بازگشت از جنگ از دختر یکی از قضات و اشراف فرانسه خواستگاری نمود که پدر دختر درخواست او را نپذیرفت و دختر بزرگتر خود را به او پیشنهاد نمود که “رنه پلاگی دومونتریل” نام داشت و حاصل ازدواجش با ساد دو پسر و یک دختر شد. پس از این ازدواج که چندان باب میل او نبود در سال ۱۷۶۶ تئاتر خصوصی اش را در قصر خود در منطقه ی لاکوسته (Lacoste) در پروونس تاسیس نمود. او در سال ۱۷۶۷ پدرش را از دست داد.

عناوین و میراث:

مردان خاندان دوساد به طور متناوب از عناوین “مارکی” و “کومته” استفاده می کردند. پدر بزرگ دوساد، گاسپار فرانسی دوساد اولین شخصی بود که از عنوان مارکی استفاده کرد او بعضا از عنوان دوساد استفاده میکرد اما در اوراق رسمی شناسایی به عنوان مارکی دومازان شناخته میشد. خانواده ی دوساد از نجبا و اشراف قدیمی بودند و بنابراین خودسرانه و متکبرانه عناوین اصیل و باشکوه را بدون اجازه ی رسمی به کار می بردند.

نواده ی قرن بیستمی ساد، “ژاویر دوساد” اولین شخصی بود که از نام خانوادگی دفاع کرده و سعی در بازنشر عقاید بحث برانگیز و جنجالی ساد نمود. تا سال ۱۹۴۸ یعنی ۱۳۴ سال پس از مرگ ساد آثارش ناشناخته باقی ماننده بودند چراکه یا در مرحله ی چاپ متوقف شدند یا آنهایی که چاپ شده بودند جمع آوری و نابود شدند. ژاویر زمانی که صندوق حاوی روزنوشته ها،نامه ها، نسخ خطی، کتابها و اسناد قانونی ساد را یافت همه را در اختیار تذکره نویسی به نام “گیلبرت لیلی” قرار داد تا نام ساد را زنده نماید . او موفق شد در بین سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۰ آثار ساد را تجدید چاپ نماید . بر طبق اسناد کتابشناسانه، نام خانوادگی دوساد شامل کتب خطی و اسناد زیادی می شود که بخشی از آن در دانشگاهها و کتابخانه های خاص نگهداری می شوند و بخشی دیگر تعمدا یا سهوا در طول ۸ قرن از بین رفته اند.

شایعات، رسواییها، زندان:

ساد با نوعی هرزگی رسوایی آور، غیرقابل تصور و افتضاح فاحشه های جوان زیادی را برای اعمال شنیع و سکسی در قصر خود (lacoste) به کارمیگرفت. همچنین او متهم به کفرگویی و توهین به مقدسات نیز بوده است، در حقیقت استنباط من از شخصیت ساد ” یک تهاجم همه جانبه به هرچیزی که مقدس جلوه میکرد و حرمت داشت” می باشد.

از جمله رفتارهای عجیب او عشـقبازی با خواهرزنش است که او نیز در همان قصر سکونت داشت! اولین رفتار مذهب ستیزانه ی دوساد در یکشنبه ی عیدپاک ۱۷۶۸ علنی شد، زمانی که در این روز مقدس به زنی به نام “رز کلر” تـجاورز نمود؛ در فـاحشه بودن یا نبودن این زن مناقشات و روایات فراوان است که به نظر من در توجیح رفتار غیر اخلاقی ساد در یک روز مقدس نقش چندانی ندارد، این اتفاق زمانی رخداد که او این زن را به قصر ییلاقی خود دعوت نمود و در آنجا او را حبس نموده مجبور به تحمل شکنجه های سـکـسی و جسمی نمود. این زن با فرار از پنجره ی طبقه ی دوم قصر!! این راز را برملا ساخت؛ مادر زن ساد با مطلع شدن از این حادثه نامه ای به مقامات جهت محاکمه ی دوساد نوشت که این نامه بعدها محدودیتها و مشکلات فراوانی برای ساد به وجود آورد. پیش از این حادثه و در آغاز ۱۷۶۳ساد عموما در حوالی پاریس زندگی میکرد، فـاحشه های زیادی از بدرفتاریهای او به پلیس شکایت برده بودند که ساد شرح این وقایع و شیوه ی گریز از پلیسها را با تمام جزئیاتش در روز نوشته هایش آورده ، در هر صورت او در این مدت تحت نظارت پلیس بود و زندانها و بازداشتهای کوتاه مدتی را متحمل شده بود که نهایتا در سال ۱۷۶۸ به قصر خودش “لاکوسته” تبعید شد.

شایان ذکر است یک داستان ضمنی جالب مربوط به سال ۱۷۷۲ وجود دارد که راجع به مسمومیت غیر کشنده ی فاحشه ها به وسیله ی داروهای محرک جنسی (Spanish fly)و نهایتا تجـاوز به آنهاست است؛ این حادثه به دوساد و لاتور-(خدمتکار دوساد)- نسبت داده شد و منجر به فرار این دو نفر به همراه خواهر زن دوساد به ایتالیا شد!!!

دو ساد و لاتور که در پایان سال ۱۷۷۳در منطقه ی نظامی Mio lans تحت نظر بودند بعد از چهار ماه موفق به فرار شدند. ساد بعد از این فرار به لاکوسته بازمی گردد و مجددا به همسرش می پیوندد که با سکوتش و پناه دادن به او شریک جرم پیامدهای رفتار ساد به حساب می آمد.

دو ساد یک گروه از جوانا را در قصرش به استخدام درآورد که تعداد زیادی آنها به سبب رفتارها و سورفتارهای جنسی دوساد از او شکایت کرده و ترک خدمت نمودند و ساد مجددا مجبور به فرار به ایتالیا شد.

او در مدت سفر به ایتالیا کتاب “Voyage d’ Italia”را به رشته ی تحریر درآورد که هیچگاه ترجمه نشده است. در سال ۱۷۷۶او مجددا به لاکوسته بازگشت و تعداد زیادی مستخدم زن جوان را به خدمت گرفت که مثل همیشه تعداد زیادی از آنها مجبور به فرار شدند!!! در سال ۱۷۷۷ پدر یکی از این مستخدمان فراری جهت اعاده ی حیثیت دخترش به قصر او آمد و تلاش کرد با شلیک گلوله ای دوساد را بکشد که ناموفق ماند.

در این سال حکم مرگ او از طرف دادگاه فرانسه صادر شد اما او با نیرنگ “ملاقات با مادر بیمارش” که چندی پیش از دنیا رفته بود!!! موفق به دریافت حکم استیناف شد و همچنان به عنوانی زندانی تحت پیگرد باقی ماند، در این مدت او چندین تلاش نا موفق برای فرار داشته است که هربار مجددا دستگیر و به زتدان برگردانده شد.

در این ایام نوشتن را ازسر گرفت و با یک زندانی دیگر به نام De Mira beauآشنا شد که او تخصص در نوشتن داستانهای سـکسی داشت(Erotic). با اینکه این دو ایده هایشان را به اشتراک میگذاشتند اما به شدت از هم بیزار بودند!!! در سال ۱۷۸۴ زندان وینسنس تعطیل شد و ساد به باسیل انقال یافت . در دوم جولای ۱۷۸۹ او از پنجره ی سلولش خطاب به جماعتی که مقابل زندان جهت حمایت از زندانیان سیاسی تجمع کرده بودند، فریاد زد «آنها در حال قتل عام زندانیان هستند»!!! که این امر سبب به وجو آمدن آشوب و هیاهو در بین مردم شد. دو روز بعد او به تیمارستان چارنتون انتقال یافت . نکته ی جالب این است که جریان شورش های باسیل که بانی اش ساد بود یکی از علل از تحرکات “انقلاب فرانسه” شد که در ۱۴جولای به سرانجام رسید. در این ایام او در اثنای تدوین مهمترین اثر ادبی اش ” ۱۲۰روز در سودوم” بودکه دستنوشته هایش در حین انتقالش بین زندانها و تیمارستان ناپدید شد اما او بدون ذره ای ناامیدی به نوشتن و بازنویسی ادامه میداد.

در سال ۱۷۹۰بعد از شکل گیری مجلس و انقلاب فرانسه حکم محکومیت اونیز مانند بسیاری از زندانیان لغو شد و او از زندان آزاد شد؛ اما همسرش بلافاصله از او طلاق گرفت. در دوره ی کوتاه آزادی بعد از انقلاب فرانسه درسال ۱۷۹۰کتب زیادی را با نام مستعار منتشر نمود. در این دوران او بازیگری به نام ماری را ملاقات نمود که مادر یک پسر ۶ساله بودو همسرش او را رها کرده بود؛ ماری تا پایان عمر ساد را همراهی نمود و شایان ذکر است ساد از این زمان تا پایان عمربسیار چاق و بیمار بود.

پس از مورد عنایت قرار گرفتن از جانب دولت انقلاب او به شدت سعی در نزدیک کردن خود با معیارهای جدید داشت، به همین جهت از جمهوری دفاع میکرد و خود را “شهروند ساد”! می نامیدو بدون توجه به سابقه ی اشرافی و آریستوکراتی اش در پی کسب موقعیتهای رسمی جدید بود.

با توجه به تخریب و غارت قصر لاکوسته توسط مردم هیجانزده و انقلابی ضد اشراف، مجبور به اقامت در پاریس شد.

در سال ۱۹۷۰ او به عنوان یکی از نمایندگان شورای ملی انتخاب شد که یکی از اعضای گروه معترضین “Piques section”بود، گروهی بدنام با تفکرات رادیکال افراطی. در این مقطع او رساله های سیاسی زیادی نوشت که در آنها به ترویج تفکر “به کارگیری رای مستقیم” پرداخت.

در سال ۱۷۹۳از وحشت حکمفرمایی اندیشه ترور-(کشتار سیاسی با گیوتین)- در فرانسه ی در گذار از هیجانات انقلابی، دوساد جهت حفظ جان و موقعیت خود مجبور به نوشتن یکسری مدح و ستایش در رابطه با “ژان پل مارت” شد و به همین رنج از موقعیت ا ستعفا کرد تا بیش از شرمنده ی قلم نشود. در این ایام او متم به میانه روی شد و به دلیل مشکلات پیرو این قضیه یکسالی زندانی شد و نهایتا به مرگ محکوم شد. جالب است هیجانات انقلابی آنقدر همه گیر است که حتی انسانی چون ساد هم از تم های مورد علاقه ی خود فاصله میگیرد و درگیر سیاسی بازی و همرقصی می شود؛ اما جالبتر اینکه ساد برای دومین بار از حکم مرگ آنهم از نوع انقلابی-فرانسوی یعنی با گیوتین نجات پیدا می کند!! آنهم نجات یافتنی غیرقابل باور که آنرا به یک خطای اداری-اجرایی نسبت می دهندکه البته بعید نیست این مار هفت خط و خال بازهم از ترفندهای خاصش برای رهایی از مرگ بهره جسته باشد که حقیقت این ماجرا پوشیده مانده! در سال ۱۹۷۴ بعد از سقوط و اعدام ” ماکسمیلین روبسپیر” او مجددا از زندان آزاد رها شد و این مصادف بود با دوره ی پایان خطر ترور و کشتار با گیوتین. در سال ۱۷۹۶ دوساد بعد از تحمل سالها حبس و بی کسی به شدت نیازمند و مجبور به فروش بقایا و ویرانه ها ی قصر “Lacoste” شد؛ جالب است بدانید درسال ۱۹۹۰ یک طراح فشن معروف به نام پیرکاردین “Pierre Cardin” با خریداری ویرانه ها و بقایای این قصر از آن به عنوان سالون شوی مدههایش استفاده می کند!!! کاش حضار در آن مهمانیها بدانند در کجا نشسته اند و اگر درو دیوار آن قصر زبان داشتند چه گفتنی ها که از رفتارهای غیر اخلاقی و شکنجه های سـکسی دوساد برای گفتن داشتند.

در سال ۱۸۰۱ به دستور ناپلئون بناپارت نویسنده ی رمانهای “ژولیت” و “ژوستین” که با نام مستعار به چاپ رسیده بودند و کار کسی نبود جز دوساد بازداشت شد، آنهم در دفتر نشر آثارش. ابتدا او را به زندان سنت پلاگی بردند اما با ادعای یکی از زندانبان جوان که گفته بود: ” دوساد سعی در اغوای او داشت!!!” به زندان خشن و ناگوار بیستر منتقل شد.

با توجه به مفوذ و شفاعت خانواده اش، در سال ۱۸۰۳مشکل دوساد بیماری روای و جنون اظهار شد و او مجددا به تیمارستان چارنتون انتقال یافت و همسر سابق و فرزندانش هزینه ی پانسیون او را پذیرفتند؛ همچنین ماری کنستنس هسر جدیدش اجازه یافت در تیمارستان ایامی را با او باشد.

بانی فرهیخته ی موسسه ی “Abbé de Coulmier” به ساد فرصتی داد تا به وسیله ی هم بندیهایش در تیمارستان به روی صحنه بروند و بدین شکل او را از طریق نمایش به عموم پاریس نشان داد . “کولمیر” در این مسیر با توجه به نتایج روان درمانی مثبتی که به دست آورده بود خیلی از مخالفان ساد را جذب او نمود اما دیری نپایید که در سال ۱۸۰۹دستور جدید پلیس که یک تجدید و تشدید محکومیت برای ساد به حساب می آمد او از دسترسی و استفاده از قلم و کاغذ محروم نمود، کولمیر که سعی در بهبود این شرایط داشت در سال ۱۸۱۳ به دلیل دخالت بیش از حد در این امور فعالیت های تئاتری اش از سوی دولت به ححالت تعلیق درآمد.

ساد در تیمارستان چارنتون نیز بیکارننشست! و دختر سیزده ساله ای به نام “مادلین” را که از مستخدمین تیمارستان بود در ۴ سال پایان عمرش معشوقه برگزیده بود و پنهانی با او عشق بازی میکرد تا سال ۱۸۱۴ که از دنیا رفت. او در وصیت نامه اش درخواستی مبنی بر دست نخورده ماندن بدنش تحت هر شرایطی بیان کرده بود و بدمش پس از مرگ ۴۸ ساعت در اتاقی که مرده بود رها شد و پس از به خاک سپرده شدن با نبش قبر، سر ساد را جهت مطالعات فرنولوجیکال -(Phernological)- جمجمه شناسی از بدنش جدا کردند. با توجه به تنفری که از آثار و رفتار و زندگی دوساد به یادگار مانده بود فرزندش حاضر به حفظ آثارش نشد و همه ی آثارش را حتی نسخه ی خطی با ارزش و گرانسنگ قطور و چند جلدی ساد که در طول تدوین نموده بود –(به نام Les journees do florbelle)- را به آتش سپرد.

Philosophy in the Bedroom

فیلم قلم‌های پر (Quills) زندگینامه مارکی دوساد را به تصویر کشیده‌است.

ارزیابی و نقد:

تعداد بیشماری از هنرمندان به ویژه آنها که مرتبط با سـکـس اثری خلق کرده اند در عین حال نه تنها از ساد بیزار بودند شیفته ی او نیز بودند، یعنی همزمان که به مخالفت با او داد سخن می دادند و نگاه سکچوال خود را از نوع پاک و مبرا می دانستند! اما با این حال جذبه و بی پرده گویی ساد انها را مجبور به تقلید و شبیه سازی و یا حداقل تحقیق و تفحص در نوع نگاهش مینمود.

به طور مثال رتیف دولابرتون “Rehir de labretonne” که از نویسندگان پرنوگراف همعصر دوساد بود در سال ۱۷۹۳ رمانی بنام Anti-justine به چاپ رساند.

سیمون دوبوآر در سال ۱۹۵۱و۵۲در مجموعه مقالات “Les temps moderous” و “Must we born sade?” (آیا باید ساد زاییده میشدیم؟) کاملا تحت تاثیرتفکرات او موشکافانه از ساد نوشته است. همچنین دیگر نویسندگانی که اثر تفکرات فیلسوفانه-رادیکال دو ساد در رابطه با آزادی در اثرشان به جامانده است بخش عظیمی از نویسندگان دوره ی اگزیستانسیالیسم از این دست بودند.

همچنین ساد برای صاحبنظرانی چون فروید که کانون توجهشان پدیده ی سـکـس بوده است همواره در نقش یک منبع و الهام بخش ظاهر شده است.

سوررئالیستها او را تحسین کرده و آثار او را در زمره ی طلایه دار خود می پنداشتند و شایان ذکر است که “Guillaume Apollinaire” درباره ی ساد و تاثیراتش گفته است :”او آزادترین روحی است که هنوز باقی است”.

“پیرکازوسکی” در سال ۱۹۷۴در کتابی به نام “ساد همسایه ی من” فلسفه ی ساد را منادی نیهیلیسم و پوچگرایی می داند که نه تنها به ارزشهای مسیحیت اثر منفی داده بلکه مشی و راهبردی بر ماتریالیزم شده است. در همان سال “Max Horkheimer” و “Teodor Adorno “ در رساله ای تحت عنوان “دیالکتیک روشنگری” با برگزیدن عنوان ” ژولیت یا روشنگری و اخلاق” اینگونه افکار ساد را به نقد نشستند که رمان ژولیت او تجسم و تضمینی از فلسفه ی روشنگری و اخلاق است.

در نمونه ی مشابه ی دیگر “لاکان” در رساله ای تحت عنوان “Kant ave Sade” که در سال ۱۹۶۶ به رشته ی تحریر در آورد اینگونه اعلام داشت که مشی دوساد متمم و تکمله ای بر آن چیزهایی است که کانت قاعده وار و منسجم تر از ساد بیان داشته است.

در مقوله ی سیاست و فلسفه ی سیاست، “William E.connolly” در سال ۱۹۸۸ در بررسی کتاب “فلسفه در اتاق خواب- اثر ساد”، چنین بیان می کند که این کتاب استدلال و احتیاج فلاسفه ی سیاسی ای همچون Rousseau و هابس بوده است که تلاش کرده اند با تطبیق غریزه و خرد و فضیلت به زیرساختهای یک جامعه ی آرمانی دست یابند.

در میان فمنیستها نیز میتوان از “Susan sondag” و “Angela Carter” نام برد که با سانسور و رد عقاید ساد مخالف بودند و عقیده داشتند ساد یک پرنوگرفیست مفهومگرا بوده که در رابطه ی جـنسی فضایی را برای زنان خلق کرده است.

همچنین اگر به دنبال ردپای ساد در بین دعواهای ادبی میان ناقدان و نویسندگان باشید مواردی همچون مورد “Susan Bright” و “Andrea Dworkin” بر خواهید خورد که سوزان برایت در جایگاه ناقد دورکین را متهم به تقلید از آثار دوساد نموده و در رابطه با رمان “یخ و آتش- Ice & Fire” خطاب به دورکین گفته است :” تو تنها یک بازگویی مدرن از رمان ژولیت دوساد ارائه کرده ای”.

بازخورد فرهنگی

برداشتها و تعابیر فرهنگی بیشماری از آثار دوساد در فرهنگ عامه وجود دارد، همچون همنامی ها و برداشتهای روانشناسانه و اثزاتی که در خرده فرهنگها داشته است، همچون عبارت سادیسم که در این عبارت نام ساد برآوردی از یک بیحرمتی و انحراف جنسی تلقی شده است، و از شخصیت و تفکرات ساد هرزگی و آزادی بی قید را مد نظر دارد. اما در فرهنگ مدرن آثار ساد چنان می نماید که به طور همزمان تلفیقی است از آنالیزی استادانه از قدرت و سرمایه با ادبیات عاشقانه.

گفتارهای جنسـی بی پرده ی ساد مدیوم و میانجی و یا به عبارت دیگر درسگفتاری برای جامعه ی ریاکار و معیوبش بود که بسیار ممتاز به آن مرحله دست یافته است تا جایی که منجر به خشن ترین واکنش ها از جانب دولتمردان زمان خود شده است و به عبارتی امروزه او را سمبل و شاخص مبارزه با سانسور به حساب می آورند. ساد با به کارگرفتن پورنوگرافی بی پرده ” تابوشکنی ” بزرگی را در جامعه به چالش کشید اما محرکی بود برای آزادی بیان دیگر هنرمندان در نوع هنری خود. هنر دوساد تا به امروز زنده مانده آنهم به واسطه ی حمایت هنرمندان و روشنفکرانی که در انتهای قرن بیستم به حقیقت پیوستن فلسفه ی اصالت فرد “Indivitualism” را آنهم به شکلی افراطی شاهد بودند و این همان تعبیری بود که ساد از اقتصاد و آزادی ارائه می نمود.

زندگی، آثار، تفکرات و شخصیت ساد بارها دستمایه ی خلق آثار هنری قرارگرفته که طبقه بندی جامعی از فیلم، نمایش، رمان، پـورنوگرافی یا آثار عاشقانه را شامل میشود. به طور مثل پیترویز آثاری را که ساد به همراهی هم بندی هایش در تیمارستان به روی صحنه برده بود دیگر بار به روی صحنه برد. همچنین بخش از آثار و رمانهای ساد دستمایه ی سینماگران بزرگ و معروفی همچون لوئیز بونوئل، پازولینی،فیلیپ کافمن و… قرار گرفته است. که در این بین شاخص اقتباسهای سینمایی از آثارش فیلم “۱۲۰ روز در سودوم ” اثر پازولینی است. همچنین کافمن در فیل قلمهای پر”Quills” برشی از زندگی ساد را به تصویر کشید که چندان قابل توجه نبوده و بیش از آنکه به اندیشه ها و تفکرات او بپردازد به عادات جنسی و شخصی اش پرداخته است.

Detail of Les 120 Journées de Sodomemanuscript

آنچه که باید از ساد گفت و در این جستار آمد قطره ای از دریا بود که به دلیل عدم دسترسی یه متن فارسی آثارش بیش از آن مقدور نبود و بدون هیچگونه غرض ورزی و خلط عقیده تنها سعی کردم با حفظ امانت آنچه که در رابطه با ساد(اعم از مخالف و موافق) بیان نمایم. در پایان اگر بخواهم نظر خود را در رابطه با ساد بیان کنم، باید اعتراف کنم سخت ترین نوع نظر دادن است. چراکه ساد مردی بود رها از هر قید و بندی نه با مذهب، نه اخلاق، نه با قانون و عرف میانه ای نداشت و تنها پیرو اصالت غریزه اش آنهم به شنیع ترین شکل بوده است، اما اگر این بخش از شخصیت خصوصی اش را در نظر نگیرم با تعجب شاهد آنم که او مردی است که زمانی که قلم و کاغذش را در تیمارستان چارنتون توقیف کردند با خون خود بر پارچه ها و لباسهایش می نوشت! تفکر و ایدئولوژی اش نه تنها ثروت، خانواده و محبوبیت را از او گرفت بلکه نیمی از عمر او را در زندان به زنجیر کشید! او مردی بود که فریادش در زندان باسیل شعله های انقلاب فرانسه را چند برابر نمود، ساد کسی که منادی پوچگرایی، ماتریالیزم و ایندویجوالیسم نام گرفته است ساد با نواقصش طلایه دار سوررئالیسم نام گرفته و در عین حال از او به عنوان مبنای اصلی فلسفه ی اخلاق در عصر جدید نام می برند.

کتابشناسی ساد:

۱-Dialogue between a priest & dying man

۲-The 120 days of Sodom

۳-les infortues de la vertu

۴-Eugine de franv

۵-Justine

۶-The cont oxtiern

۷- philosophy in the bedroom

۸-Juliette

۹-Contes et fabliaux

۱۰-Les Crimes de l’amour

The first page of Sade’s Justine, one of the works for which he was imprisoned

برای سنگ گورم | هیلدا دولیتل

پدرش چارلز دولیتل استاد نجوم در دانشگاه “لی های” بود و مادرش هلن وول یک مراویاییی ِ چک و بسیار علاقه‌مند به موسیقی بود. در ١٨٩٥ چارلز دولیتل به عنوان بهترین استاد نجوم دانشگاه «پنسیلوانیا» انتخاب شد و خانواده به خانه‌ای در «آپردربی» در محله‌ای مرفه‌ْنشین در حاشیه «فیلادلفیا» نقل مکان کردند. هیلدا در انجمن دوستان “فیلادلفیا” دبیرستان مرکزی واقع در خیابان 15 و «ریس» حضور پیدا کرد و در سال ١٩٠٣ فارغ‌التحصیل شد، یک سال قبل از آن اِذرا پاوند را ملاقات کرد، کسی که در زندگی خصوصی هیلدا و همین‌طور ظهورش به عنوان یک نویسنده نقش مهمی داشت و این سرآغاز دوستی آنان بود. در ١٩٠٥، پاوند، هیلدا را در مجموعه‌ای از شعرهای عاشقانه تحت عنوان «کتاب هیلدا» معرفی کرد.

آن سال دولیتِل برای تحصیل در رشته‌ی ادبیات یونان در دانشکده‌ی «برایان مور» حضور پیدا کرد اما به دلیل نمرات بد و ضعف جسمانی‌اش بعد از ٣ ترم آن‌جا را ترک گفت. هرچند او شاعرانی چون ماریان مور و ویلیام کارلوس ویلیامز را در این دانشکده ملاقات کرد. از اولین آثار چاپ شده‌ی او می توان از چند داستان برای کودکان نام برد که در روزنامه‌ی محلی کلیسا بین سال‌های ١٩٠٩ و ١٩١٣ اغلب با امضای «ادیت گری» چاپ شد. در ١٩٠٧ او با پاوند نامزد کرد، پدرش با  این نامزدی موافق نبود و هنگامی که در سال ١٩٠٨ برای سفر به اروپا کشور را ترک کرد نامزدی آنان نیز به‌هم خورد، در این هنگام دولیتِل وارد رابطه‌ای تازه با یک دانشجوی هنر، جوانی به نام «فرانسس جوزف گِرِگ» شد. بعد از گذراندن بخشی از زندگی‌اش در روستای “گرینویچ” در سال ١٩١٠ در نیویورک سی تی ، او با “گِرِگ” و مادر او سفری دریایی را به اروپا آغاز کردند.

ایچ. دی. ایماژیست

در‌آن زمان پاوند به لندن نقل مکان کرده بود، جایی که او گردهمایی‌هایی را با دیگر شاعران در رستوران برج ایفل در «سوهو» بر پا می‌کردند تا در مورد اصلاح شعر حاضر از طریق شعر آزاد، «تانکا» و «هایکو» و حذف تمام اطناب‌ها و الفاظ ظاهری از عرصه‌ی شعر به بحث نشینند. بلافاصله بعد از رسیدن «ایچ. دی.» به انگلستان تعدادی از شعرهایی را که نوشته بود به پاوند نشان داد. پاوند مجذوب نزدیکی شعر ایچ. دی. با عقایدی که او در موردش بحث می کرد شد، در نتیجه ایچ. دی. و شاعر دیگری به نام “«ریچارد اَلدینگ‌تون» را به گروه معرفی کرد.

در طول ملاقات با ایچ. دی. در اتاق چای موزه بریتانیا در سال ١٩١٢ پاوند امضای ایچ. دی. ایماژیست را ضمیمه‌ی شعر او کرد، لقبی که در قسمت اعظم زندگی او همراه‌اش بود. همان سال مجله‌ی شعر هریت مونرو شروع به کار کرد و از پاوند درخواست کرد که به عنوان یک ویراستار خارجی عمل کند. در ماه اکتبر او سه شعر از ایچ. دی. و اَلدینگ‌تون تحت عنوان ایماژیست ارائه کرد. شعرهای الدینگ‌نون در نسخه‌ی نوامبر مجله‌ی «شعر» انتشار یافتند و شعرهای ایچ. دی. با نام‌های «هرمس مسیرها، باغستان، و کلمات قصار» در نسخه‌ی ژانویه آن منتشر شدند. ایماژیست به عنوان یک جنبش با ایچ. دی. به عنوان اولین مروج آن شروع شد.

گرچه الگوی اولیه برای ایماژیست‌ها شعرهای ژاپنی بود، اما روش ساخت شعرهای ایچ. دی. متأثر از ادبیات کلاسیک یونان بود به خصوص از کارهای تازه کشف شده‌ی ِ سافو. علاقه‌ای که او با اَلدینگ‌تون و پاوند در آن شریک شد و منجر به این امر گردید که هرکدام از آن‌ها نسخه‌ای از آثار شعرای یونانی را تولید کنند. در سال ١٩١٥، ایچ. دی. و اَلدینگ‌تون مجموعه‌ای از ترجمه‌ی شاعران را شروع کردند، جزوه‌ای از برگردان آن شاعران کلاسیک لاتین  و یونان که کمتر شناخته شده بودند. در کل، ایچ. دی. سه جلد از برگردان آثار یونانی را منتشر کرد با نام‌های «همسرایی از اِفی جِنیا، در یولیس ١٩١٦، همسرایی از اِفی جِنیا در یولیس و هیپولیتس یوریپیدس ١٩١٩و اییون یورپیدس ١٩٣٧»  و یک نمایش‌نامه‌ی اصل بر اساس الگوهای یونانی به نام «مدارا کردن هیپولیس.»

او پیوندش را با گروه  تا زمان انتشار آخرین نسخه‌ی منتخب از «جمعی از شعرای ایماژیست» در ١٩١٧ ادامه داد. او و الدینگ‌تون بسیاری از کارهای ویرایش جُنگ را در سال ١٩١٥ انجام دادند. اشعار او همچنین در جنگ ایماژیست الدینگ‌تون در سال ١٩٣٠ حضور یافت. تمام شعرهای او تا پایان دهه‌ی ١٩٣٠ به شیوه‌‌ی ایماژیستی نوشته شده بود. با استفاده از زبانی آزاد، ساختاری بلاغی بر اساس شباهت تا تشبیه و استعاره و یا سمبل‌ها و خلوص کلاسیکِ سطح که نقابی‌ست است بر انرژی‌های دراماتیک نهفته در دل اثر. او این نوع نوشتار را مدیون منتقدان است در ویژه‌نامه‌ی مجله‌ی “اِگوایست” در ماهِ می ١٩١٥ شاعر و منتقد هرولد مونرو کارهای اولیه‌ی ایچ. دی. را پیش پا افتاده نامید که ناشی از فقر صُور ِ خیال و یا محدودیت بی‌جا و زیاده از حد است.

“اُرِد” یکی از معروف‌ترین شعرهای اولیه‌ی او برای نخستین بار در گلچین ١٩١٥ چاپ شد و الگوهای اولیه‌ی او را به‌طور کامل نمایان کرد.

شتاب کن دریا

بچرخان کاج‌های برافراشته‌ات را

خیس کن کاج‌های سترگ‌ات را

بر صخره‌های ما

فرو انداز سبزی‌ات را بر ما

فرو انداز صنوبرهای‌ات را

جنگ جهانی اول بعد از آن

در سال‌های قبل از جنگ جهانی اول هیلدا و پاوند رابطه‌ای عاشقانه را آغاز کردند. این در شرایطی بود که اشتیاقی عاشقانه نسبت به زنی به نام فرانسس جوزف گِرِگ نیز در وجود ایچ. دی. شکل گرفته بود. هیلدا، گرگ و مادر گرگ به اروپا عزیمت کردند جایی که هیلدا شغل نویسندگی را به‌طور جدی آغاز کرد. رابطه‌ی هیلدا با گرگ به سردی گرایید و هیلدا  زنی به نام بریجیت پت مور را ملاقات کرد پت مور به نویسندگی علاقه داشت و دو زن با یکدیگر وارد کار شدند. پت مور بود که برای نخستین بار ایچ. دی. را به ریچارد الدینگ‌تون معرفی کرد.

ایچ.دی. در سال ١٩١٣ با الدینگ‌تون ازدواج کرد، نخستین و تنها دختر آنان به هنگام تولد درگذشت، الدینگ‌تون و هیلدا بعد از شایعه‌ای در مورد اختیار کردن معشوقه‌ای برای خود از هم فاصله گرفتند. مدت کوتاهی بعد از این موضوع الدینگ‌تون در پی فراخوان عمومی به خدمت سربازی به ارتش پیوست و ایچ. دی. عشقی افلاطونی به دی. ایچ. لارنس پیدا کرد. در سال ١٩١٦، اولین کتاب او به نام «باغ دریا» منتشر شد و او دستیار سر دبیر مجله‌ی “اِگوییست” شد، شغلی که از شوهرش گرفته شده بود. در ١٩١٨، برادرش گیلبرت که سرباز بود در عملیاتی کشته شد. ایچ. دی. زمانی را با یکی از دوستان لارنس به نام سیسیل گری زندگی کرد و از او حامله شد. زمانی که الدینگ‌تون از خدمت وظیفه برگشت همان مرد سابق نبود و جنگ تغییرش داده بود. در همین زمان ایچ. دی. و او از هم جدا شدند.

در اواخر جنگ، ایچ. دی. نویسنده‌ای انگلیسی به نام بِرایِر (آنی وینی فِرِد اُلِرمن) را ملاقات کرد که معشوقه او شد و تا پایان زندگی او نیز با وی ماند. آن‌ها تا سال ١٩٤٦ با یک‌دیگر زندگی کردند گرچه هردوی‌شان در آن زمان معشوقه‌های بسیار دیگری نیز داشتند و اغلب معشوقه‌های مرد خود را با هم شریک می‌شدند. در سال ١٩١٩، دختر ایچ. دی.، فرانسس هردیتا الدینگ‌تون در شرایطی که هیلدا از یک حمله‌ی آنفولانزای حاد نجات پیدا کرده بود به‌دنیا آمد؛ هر چند پدر او نه الدینگ‌تون که گری بود. پدرش که هرگز بعد از مرگ گیلبرت بهبود نیافته بود نیز درگذشت. در این زمان ایچ. دی. یکی از نظریات کم‌تر شناخته شده‌اش در مورد شعر را به نام «یادداشتی در باره‌ی اندیشه و بصیرت» نگاشت و در 1982 منتشر کرد. در این مقاله او شاعران و از آن جمله خودش را متعلق به گروهی از نخبگان ِ صاحب بصیرت معرفی می‌کند که توانایی تغییر کل گرایش‌های افکار بشری را دارند.

در این میان، ایچ. دی. و الدینگ‌تون تلاش کردند تا رابطه‌ی خود را نجات دهند اما الدینگ‌تون از آثار مخرب روانی حضور در جنگ رنج می برد؛ بنابراین آن‌ها از هم جدا شدند و زندگی مجزایی را در پیش گرفتند، اما تا سال ١٩٣٨ رسماً از یکدیگر جدا نشدند. از سال 1920 به بعد رابطه‌ی همجنس‌گرایانه او با “برایر” نزدیک‌تر شد و آن دو قبل از مستقر شدن در سوئیس به مصر، یونان و آمریکا سفر کردند. در سال ،١٩١٢ برایر با رابرت مگ المون ازدواجی مصلحتی کرد، که رابرت را قادر می‌ساخت تا هزینه‌ی دفتر نشر به مخاطره افتاده‌اش را در پاریس با استفاده از سرمایه‌ی شخصی برایر برای «کانتکت پرس» تأمین کند. هردوی آن‌ها با مک المون در این دوران رابطه داشتند برایر و مک المون در ١٩٢٧ طلاق گرفتند.

رمان‌ها، فیلم‌ها و روانکاوی، ادامه‌ی زندگی و عشق‌ها

در اوایل دهه‌ی ١٩٢٠، ایچ. دی. شروع به اجرا و نوشتن مجموعه‌ای از سه رمان کرد. اولین این‌ها «مگنا گراسا» که شامل «پولیمپ ست و هدیلوس» بود. این رمان‌ها از فضای کلاسیک خود استفاده می‌کردند تا علاقه‌ی شاعران را آن‌طور که به زنان در فرهنگ ادبی مردسالار نسبت داده می‌شد کشف کنند. مجموعه‌ی «مدریگال» ، (ترانه‌ی چند صدایی) شامل (هرمیون، دعوت‌ام کن به زندگی، امروز رنگ‌اش کن و سوسن سفید) می‌شود. این رمان‌ها عمدتا ً زندگی‌نامه‌ی شخصی‌ست و با پیشرفت یک هنرمند زن و درگیری‌های‌اش بین هم‌جنس‌خواهی و تمایل‌اش به جنس مخالف سر و کار دارد. احتمالا ً به دلیل نزدیکی آن‌ها به زندگی شخصی ایچ. دی. و زندگی دوستان‌اش و معشوقه‌های‌اش اکثرشان تا بعد از مرگ او منتشر نشد. «کِرا و کا» و «ستاره‌ی معمول» دو رمان کوتاهی هستند از مجموعه‌ی «نوار مرزی» که در سال ١٩٣٣ منتشر شدند.

به عنوان یک نوسنده، او قسمت اول از مجموعه‌ی رمان‌های «مدریگال» را با نام  «هرمواین» بر اساس کشمکش بین همجنس‌گرایی و میل به جنس مخالف در زندگی شخصی‌اش کامل کرد. در زندگی شخصی او مادرش درگذشت، معشوقه همجنس‌اش برایر از شوهرش و معشوقه‌ی ایچ. دی. طلاق گرفت تا با معشوقه‌ی مردِ جدیدِ  ایچ. دی.، کنت مک فرسون ازدواج کند. بعد از آن ایچ. دی.، برایر و مک المون با یک‌دیگر زندگی کردند. پیوندی که شاعر و منتقد  باربارا گِست از آن به عنوان “سه جانور نمایشی” یاد کرد. در سال ١٩٢٨، ایچ. دی.” باردار شد اما در نوامبر ترجیح داد که سقط جنین کند. آن‌ها مجله‌ی «کلوز آپ» را برپا کردند و یک گروه سینمایی مشترک را بنا نهادند تا در مورد فیلم بنویسند و فیلم بسازند. تنها یک کار مشترک به نام «نوار مرزی» بدون هیچ کم و کاستی از آب درآمد که نقش‌آفرینان آن ایچ. دی. و پل رابسون بودند. در مقایسه با رمان کوتاه «نوار مرزی» فیلم به اکتشاف وضعیت فرامادی و رابطه‌اش با حقیقت سطحی می‌پرداخت. علاوه بر نقش‌آفرینی در این فیلم ایچ. دی. رساله‌ی توضیحی به همراه فیلم نوشت قطعه‌ای که بعدا ً در «کلوز آپ» منتشر شد.

در سال ١٩٣٣، ایچ. دی. به وین سفر کرد تا تحت درمان زیگموند فروید قرار گیرد. او برای مدت طولانی علاقه‌مند به نظریات او بود به‌طوری‌که از رساله‌ی «نوار مرزی» و همین‌طور چند اثر اولیه‌اش پیداست. او توسط روانکاو برایر با توجه به پارانویای رو به افزایش‌اش و نزدیکی جنگ جهانی دوم، به فروید ارجاع داده شد. جنگ جهانی اول او را درهم ریخته بود، او برادرش را در یک عملیات جنگی از دست داده بود در شرایطی که شوهرش از اختلالات روانی مربوط به جنگ رنج می برد. او باور داشت که یورش های جنگی به‌طور غیر مستقیم باعث مرگ فرزندش مشترک او و “الدینگ‌تون” شده است. وی همین‌طور باور داشت که شوک ناگهانی‌ وی بر اثر شنیدن خبر آر،  اِم، اِس لوزیتانیا به‌طور مستقیم باعث سقط‌ جنین‌اش شده‌است.

برخاستن آدولف هیتلر نشان‌گر جنگ جهانی دیگری بود. اتقافی که برای او غیر قابل تحمل بود. «دیوار نوشته‌ها» خاطرات او در مورد این روانکاوی به‌طور همزمان با «سه‌گانه» نوشته در سال ١٩٤٤ منتشر شد. در سال ١٩٥٦، همراه با «ادونت» مجله‌ای تحلیلگر تحت عنوان «قدردانی از فروید» تجدید چاپ شد.

جنگ جهانی دوم و بعد از آن

ایچ. دی. و برایر جنگ جهانی دوم را در لندن گذراندند. در طول این مدت ایچ. دی.، «هدیه» را به رشته‌ی تحریر درآورد . خاطرات کودکی‌اش و زندگی خانواده‌اش در بتلهم پنسیلوانیا و بازتاب مردم و وقایع و پس‌زمینه‌هایی که کمک کردند تا او نویسنده شود.

«هدیه» بالاخره در سال ١٩٨٢ منتشر شد. او همچنین سه گانه‌اش را با نام‌های «دیوارها فرونمی‌افتند، بزرگداشت فرشتگان و گل‌های راست شاخه» را در سال ١٩٤٦ منتشر کرد. این شعر ِ سه‌ قسمتی که تجربه‌ای بود از شعرهای یورشی با شعرهایی چون «بندهای پیزان» پوند و «گیدینگ کوچک» الیوت به عنوان اثر مدرنیستی مهم در جواب به جنگ از نگاه یک غیر نظامی برابری می‌کرد. این شعر هم‌چنین ثمره‌ی اولین رویکردن او به شعر نویسی جدیدش است با لحن و کلماتی بسیار آزاد و معمولی.

خط‌های آغازین شعر «دیوارها فرونمی‌اُفتند» به‌‌طور واضح و صریح نشانه‌ای‌ست از فاصله‌ گرفتن ایچ. دی. از شعر ایماژیست اولیه‌اش. “حادثه‌ای این‌جا و آن‌جا، و رگبار صدای تفنگ‌ها، از میدان شهرمان.”

بعد از جنگ، ایچ. دی. و بِرایر  دیگر با یکدیگر زندگی نکردند اما همچنان رابطه‌ی گاه و بیگاه عاشقانه‌ی خود را حفظ نمودند. در بهار ١٩٤٦، ایچ. دی. به سوئیس نقل مکان کرد. او از اختلالات روانی جدی رنج می‌برد که باعث شد تا پائیز همان سال در کلینیکی بماند. جدا از چند سفری که به ایالات متحده داشت باقی زندگی‌اش را در سوئیس گذراند. در اواخر دهه‌ی 1950 ، تحت درمان بیشتری قرار گرفت، این بار با روانکاوی اِریک هِیدت. به دنبال تشویق هِیدت، او «پایان عذاب» به یاد و خاطره‌ی رابطه‌اش با پاوند را نوشت. کسی که اجازه داده بود شعرهای «کتاب هیلدا» در هنگام انتشارش به حساب آیند. دولیتِل یکی ازشخصیت‌های برجسته در سنت‌شکنی فرهنگ لندن در دهه‌های اول قرن بود. آثار او به دلیل استفاده از الگوهای کلاسیک و اکتشاف درگیری عشق و کشش بین همجنس‌بازان زن و ناهمجنس‌گرایان محل توجه بودند، این تقلاها به‌طور نزدیکی‌ نمایی از زندگی خودِ اوست، گرچه او ازدواج کرده بود و بچه داشت اما رابطه‌ی جنسی دوگانه‌اش تمام زندگی‌اش را پوشانده بود. او مرتبا ًعلاوه بر یاران مردش در آن زمان معشوقه‌های مؤنث اختیار می‌کرد و برعکس. شعرهای بعدی او درون‌مایه‌ای حماسی- سنتی داشتند، همچون: خشم و جنگ از نگاه زنان. ایچ. دی. اولین زنی بود که مدال «آکادمی هنر و ادبیات آمریکا» را از آن خود کرد.

آثار بعدی

در طول دهه‌ی ١٩٥٠ ایچ. دی. تعداد قابل توجه‌ای شعر نوشت به ویژه «هلن در یونان» بین سال‌های ١٩٥٢ -١٩٥٤ که واسازی‌ای فمینیستی بود از شعر حماسی مردسالارانه که از نمایش‌نامه‌ی «هلن» ِ یوریپیدِس به نقطه‌ی آغازی برای بارتذویل ِ بنیان جنگ تراوا و توسعا ً خودِ جنگ استفاده کرد. این اثر از نظر بسیاری از منتقدان از جمله جِفری توایچِل واس پاسخ ایچ. دی. است به «کانتوس» (Cantos) سروده‌ی بسیار تمجید شده‌ی پاوند.

از دیگر شعرهای این دوره «خرد»، «عشق زمستانی» و«معنای بی‌منفذ» است این سه اثر بعد از مرگ او با عنوان مشترک «تعریفِ هرمسی» چاپ شد. شعر «تعریفِ هرمسی» به عنوان شروع از عشق او به مردی سی سال کوچک‌تر و سطر “بسیار آرام گل سرخ  برگشوده شد” از بند ١٠٦ شعر پاوند گرفته شده بود. “خرد پائیزی”  در بستر بیماری نوشته شد زمانی که نشیمن‌گاه ایچ. دی. جراحت برداشته بود، و به عنوان پس‌ْدرآمدی در این مجموعه‌ی سه گانه بود. که بخشی از آن از زبان یک زن جوان بازمانده از حملات جنگ روایت می‌شود که با ترس از بمب اتم می‌زید.

«عشق زمستان» هم‌زمان با «پایان شکنجه» نوشته شد. و راوی نقش پِنِلوپِ هومِر را دارد که نیاز فرم خاطراتی را در شعر بیان می‌کند. زمانی ایچ. دی. قصد داشت این شعر را به عنوان پس درآمدی به شعر «هلن در یونان» ضمیمه کند.

در ١٩٦٠، ایچ. دی. برای دریافت مدال «آکادمی هنر و ادبیات آمریکا» در آمریکا به سر می‌برد . بعد از بازگشتش به سوئیس، او در جولای ١٠٦١ سکته کرد و دو ماه بعد در کلینیک هیرس لاندِن در زوریخ درگذشت. خاکستر او به بِاتلِهِم بازگردانده شد و در قطعه‌ی خانوادگی‌اش در قبرستان نیسکی هیل در ٢٨ اکتبر به خاک سپرده شد. سنگ‌ْنبشته‌ی قبر او چند سطر از یکی از شعرهای اولیه‌ی او بود:

شاید که شما بگوئید

گل‌های یونان ، شعف یونان

احیا می‌کند برای همیشه

کسی که می‌میرد

دنبال می‌کند آهنگ‌های پیچیده را

که از دست داده‌اند اندازه را

میراث

کشف دوباره‌ی ایچ. دی. در دهه‌ی ٧٠ میلادی اتفاق افتاد و هم‌گام شد با ظهور نقد فمینیستی  که بسیار ستایش‌گر آثار دولیتل بود آن‌هم به خاطر انتقاد از نقش جنسیتی که در این آثار امری نمونه محسوب می‌شد. به‌ویژه منتقدانی که نگاه رایج زبان ادبی انگلیسی مدرنیست را به مبارزه می‌طلبیدند. بر اساس آثار نویسندگان مردی چون الیوت، پاوند و جیمز جویس قادر بودند که ایچ. دی. را به مقام برجسته‌ای در تاریخ این جنبش بازگردانند. آثار او همچنین به عنوان الگویی برای آثار تعدادی از زنان شاعر درآمد که در سنتِ مدرنیستی کار می‌کردند. از جمله‌ی آنان شاعر مکتب نیویورک باربارا گِست، شاعر انگلیسی- آمریکایی دِنیس لِوِرتوو و شاعر مکتب «ش-ع-ر-ز-ب-ا-ن» (L-A-N-G-U-A-G-E- P-O-E-T-R-Y) سوزان هوو بودند. تأثیر او تنها محدود به شعرای زن نمی‌شود، بلکه بسیاری از نویسندگان مرد از جمله رابرت دانکن و رابرت کیریلی به وام‌داری خود از ایچ. دی. اذعان کرده‌اند.

آدونیس

هر کدام ما مانند تو

یک بار مرده ایم

هر کدام ما

از راه برگپوش گذشته ایم

خمیده ایم شکسته ایم

شکنجه شده ایم

راست شده ایم

در زمهریر زمستان

سوخته ایم

در ذره های زرین درخشان

گر گرفته ایم از نو

کهربای تُرد

فلس برگهای زرین

زر بازتافته و باز ساخته

در تف گرمای خورشید

هریک از ما چون تو

یک بار مرده ایم

هر یک از ما باریک راه جنگلی کهنه را پیموده ایم

و برگهای زمستانی را باز یافته ایم

چنان زرین در آتش خورشید

که حتی گلچوب های جنگلی را سیاه می نمایند

حتی آن زری که درگاه پرستشگاه ترا می آراید

چنین زرین نیست

نه حتی آن زری که کفش های ترا می آراید

باری

هریک از ما چون تو یک بار مرده ایم

هر یک از ما چون تو جدا افتاده ایم

در برابر پرستندگان مان

چون تو آری

برای سنگ گورم

شاید بگویم

“از زیستن مُردم

پس از آنکه ساعتی زیسته بودم.”

شاید بگویند:

“در راه شوقی نامشروع مرد.”

شاید بگویی:

“گل یونانی، خلسه یونانی

رستگاری بخش ابدی اوست که

در پی یافتن وزنی گمشده برای ترانه ای پیچیده

از میان ما رفت.”