برچسب: سوغات: پنچ حکایت
-
حکایت هیجدهم اردیبهشت بیست و پنج | علیمراد فدایینیا
“برای روز مبادا، فراموش نمی کنی نامت باید فا باشد، باید فا بمانی، اینطور که من می دانم، و نه ریزشی از برگ بر جاده های صاف و ساده ی اینهمه دوری. پس اگر پشیمانی شروع نشود، اگر من میان تو و اگر، یکی را انتخاب کنم، که حتمن تو را انتخاب می کنم -شکی…
-
| و از فرشتگان دختران اختیار کرد | علیمراد فدایینیا |
پایین، خانهها، درختها، جادهها. پایین، وسیعست. زاغی همانطور که فقط موهاش پیداست نگاه میکند، میخواهم از کنار موهاش، لبهاش را حدس بزنم. چه شکلی میتواند باشد. بالایی؟ نه. باریک؟ نه. کلفت، مثل زنهای فلسطین، که رهاست، که مثل فضای زیتونیست.