برچسب: شعر مدرن
-
بدن مىميرد، آب بخار مىشود، روح درنگ مىكند
دختری که از دریا بر آمد پوست گاوی برتن می کند تا ورزای جوان خود رابه ریش بیندازد.
-
پسر مسخرهی پیکاسو هستم
صبح آفتاب را در جیب سوراخ آسمان بگذاری ناگهان بیفتد دریا عصر به مزرعه بروی گندمها خودت را در خوابت/ خوابت را در خودت/ خودت را وسط آدم هایی که پستچی هستند با پاکتهای خالی نامههایی که هیچ وقت به خوابهایت پست نمیشوند و بعد بهمن ۱۳۴۲ ناگهان شاملو متوجه میشود آیدا نیست. آیدا. آیدا…