| طرح | شمیم بهار |
| رسم الخط مخصوص نویسنده است | پنجرهی باز. صدای ماشین ها و صدای باد. کنار پنجره در صندلی راحتی نشستهام. درخت های خیابان سیاهیی آسمان و رنگ شاخه های…
شعر | داستان | گزارش | مقاله | نقد ادبی
| رسم الخط مخصوص نویسنده است | پنجرهی باز. صدای ماشین ها و صدای باد. کنار پنجره در صندلی راحتی نشستهام. درخت های خیابان سیاهیی آسمان و رنگ شاخه های…
من اتاقی چیز نداشتم یعنی این جا از این حرف ها نداریم و کار روزنامه است و من زیاد اصلاً توی اداره نیستم و کارم را همان گوشه کنارها می کنم این بود که دیدم اگر گیتی بیاید توی اداره و راست بیاید سراغ من بچه ها هزار و یک فکر می کنند خلاصه کارها را یک طوری جور کردم و بارانی یکی از بچه ها را گرفتم آمدم پایین بیرون صبر کردم تا با تاکسی رسید می خواست پیاده شود که من اشاره کردم و سوار شدم بعدش هم به شوفر تاکسی گفتم برود شمیران یعنی همین طور هیچ جای دیگری به فکرم نرسید.
توی اتاقم گرمافن را روشن کردم صحنههای جنگ را گذاشتم ، سعی کردم یادم بیاورم روی هم چند نفر بودند_ آخر توی صندلیی راحتی نشستم ، قلمم را از جیب کتم درآوردم روی کاغذی که کنار صندلیی راحتی افتاده بود روی زمین نوشتم یک ) خر گردن ، دو ) عینکی ، سه ) رییس عینکی و معاونش چهار) دختر فراری ، بلند شدم کاغذ را با یک پونز زدم به دیوار اتاق ، پایین رشته عکسهای طرحهای صحنهی دیوید بریجز_