برچسب: شیوا ارسطویی
-
| جمعهها | شيوا ارسطويی |
ده دقيقهي ديگر كه سوت ميكشيد و با داداش ميرفتند بيرون، به سانس بعدي فيلم ميرسيدند. داداش را بغل كرد. بوسيدش. رازميك، برس گرد و گنده را پرت كرد جلوِ آينه و آمد سراغ داداش. مادر، هنوز در حمام حولههاي كثيف را ميشست.
-
من دختر نيستم | شیوا ارسطویی
خوشم مي آيد كه گوشه ي اتاقكم خواب باشم. بيدار شوم و ببينم آمده، اتاق و آشپزخانه را تميز كرده. چيزي خورده. چرتي زده. مهر كوچكي از محراب كوچكم برداشته، نمازش را خوانده و رفته.
-
| فصل نهم از کتاب ولادیمیر پراپ | شیوا ارسطویی |
روسریام را کشیدم جلوتر. نشانیام را گفتم. در ماشین را برایم باز کرد و سوار شدیم. نشست روی صندلی عقب کنار من. لولهی چرم را به زحمت وسط ماشین جا داد تا شیشه را کشید پایین و بخشی از آن را گذاشت بیرون. برف تهران را سفید کرده بود. چراغها میدرخشیدند.