برچسب: عدنان غریفی
-
آوی | عدنان غُریفی
وقتی که کنار استخر سرش را از آب بیرون آورد، تند تند، اما بیصدا، شروع به نفس نفس زدن کرد. میدیدم چقدر ظریف است اما ظرافتهایش دخترانه بودند. نفساش را، به نوبت، از دهان و بینی کوچکاش بیرون میداد و تو میکشید. دهاناش کوچک بود و او هم کوچکترش کرده بود، عین ِ ماهی.
-
مرغ عشق | عدنان غریفی
در روزهای اول وقتی که شروع به آواز خواندن می کردند عشق می کردم. به یاد باغ جنوبیمان در ایران می افتادم که وقتی برای گذراندن تعطیلات عید از تهران به آنجا می رفتیم صبح ها با صدای آواز پرنده ها بیدار می شدیم.