زنی که با خاطرات مردش زندگی میکرد | محمد محمدعلی
بعد هم باور كن كه موهای صاف و خوش حالتِ این هم روی گوشها، و پشت یقه پیراهن سورمهایاش ریخته بود. دفعه بعد كه سرك كشیدم، شلوار مخمل كبریتی زانو انداخته، و آن كفشهای سفیدِ نوك تیزش تو ذوقم زد. خدا نصیب نكند! پیراهن خوشدوختِ گرانقیمت و این شلوار و كفش! گاهی تو هم از دنده چپ پا میشدی، و میگفتی حوصله ندارم این را دربیاورم، آن را بپوشم. اوایل نامزدی آی حرص میخوردم از دستت! آی حرص میخوردم … اما بعدش نمیدانم مرا از پشت آن جنگل بارانزده