برچسب: مادلن
-
| داش آکل | صادق هدایت |
عصر همان روز بود، مرجان قفس طوسی را جلوش گذاشته بود و به رنگ آمیزی پر و بال، نوک برگشته و چشمهای گرد بیحالت طوطی خیره شده بود. ناگاه طوطی با لحن داشی، با لحن خراشیدهای گفت: «مرجان… مرجان… تو مرا کشتی… به که بگویم… مرجان… عشق تو… مرا کشت.» اشک از چشمهای مرجان سرازیر…