برچسب: مثل همه عصرها

  • یک روز مانده به عید پاک | زویا پیرزاد

    یک روز مانده به عید پاک | زویا پیرزاد

    آدم‌ها آنقدر زود عوض می‌شوند که تو فرصت نمی‌کنی به ساعتت نگاه بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستی‌ها و دشمنی‌ها فاصله افتاده است.

    Continue reading

  • لكه‌ها | زويا پيرزاد

    لكه‌ها | زويا پيرزاد

    ليلا سرش را كرد توي گنجه. طرف راست لباس هاي علي بود، طرف چپ چوب رختي هاي خالي. سرش را بيرون آورد. در گنجه را بست. خم شد در چمدان را بست. از پنجره به بيرون نگاه كرد. توي خرابه سگي ايستاده بود كنار توله هاش و به سگي چند قدم آن طرف تر پارس مي كرد.

    Continue reading