برچسب: مجموعه داستان کوتاه
-
سونات اشباح | آوگوست استریندبری
وقتی ساختمانی فرسوده شود، ویران میشود اما وقتی آدمها زمان زیادی را در کنار هم روزگار بگذرانند، دیوانه میشوند و همدیگر را آزار میدهند. | سونات اشباح | آوگوست استریندبری | یوهان آوگوست استریندبری (اوگاست استریندبری) (به سوئدی: Johan August Strindberg) (زادهٔ ۲۲ ژانویهٔ ۱۸۴۹ در استکهلم – درگذشتهٔ ۱۴ مهٔ ۱۹۱۲ در استکهلم) نویسندهٔ…
-
یک دوستی سه نفره | شیوا مقانلو
اطره ي پررنگي هم دارم از يک روز برفي که سه نفري با هم رفتيم بيرون. رفتيم هتل لاله قهوه يي بخوريم و گپي بزنيم. با هردو شان جدي صحبت کردم. آن روز باراني شيري رنگ پوشيده بودم و يکي از ترانه هاي ماريا کري مدام توي دهانم مي چرخيد.
-
| سارا | خسرو دوامی |
در چوب پنبهى بطرى شراب فرو برد و پیچاند. چوب پنبه پایین رفت وشراب بالا آمد. بطرى را جلوى زن گرفت. زن جرعهجرعه از شراب نوشید. رگهاى پاهاى چاقش بیرون زده بود. دستش را جلو آورد و کمربند مرد را لمس کرد. دستهاى زن را کنارزد. شراب را گرفت و تا ته سر کشید. زن…
-
| با شب یکشنبه | محمدرضا صفدری |
پاره ای از چارچوب ها تاریک مانده بودند. گفتم آن های دیگر باهم خاموش نمی شوند، به همین سادگی که همه شان باهم روشن نشده بودند. گفتم یکی دیر می رسد به خانه اش وچراغ را دیر روشن می کند ویکی زود.گفتم اگر یکی از چارچوب ها برای خودم باشد ، چراغش را زود روشن…
-
| خواب خون | بهرام صادقی |
میدانید، هیچ چیز واقعاً وحشتناک و حتی غم انگیز نیست، غیر از نگاهی که از پشت شیشه چشم میاندازد و به ناچار آدم را به قعر آبها فرامیخواند و این نگاه گوئی طنابی است که به انتهایش وزنهای سربی آویخته باشند و آن اضطراب و التماس و احساس بلاتکلیفی که در آن چشمها نهفته است…
-
| با گارد باز | حسین سناپور |
بوی گندِ شاش توی پرزهای پتو میدود توی دماغم. الان یادم میرود، الان که بخوابم. اگر زُق زُق پام بگذارد. اگر نخارد. نمیتوانم حتی دستام را دراز کنم به خاراندنش. تنام را نمیتواند بیندازد حتی به جُم خوردن. کاریاش نباید داشته باشم. گفتم هر چیز را که یادم بود. تو زنی، تو زنی! وگرنه با…