| چیز! | مجموعه شعر | ناصر پیرزاد |

چیز!

| حال | ناصر پیرزاد |

شب که می‌شه
فقط شب می‌شه
معلم که باشی می‌گیری می‌خوابی
شاعر که باشی
شعر می‌گی
سیاست‌مدار که باشی می‌ری دست‌شویی
آدما یه جورایی اونی هستن که دیگرون نیستن
روز که می‌شه باعثش سگ‌دویی‌یه که زمین می‌زنه اما حسابش پایِ خورشیدخانم نوشته می‌شه
دارم بیدار می‌شم که برم مدرسه تا بعدش بیام خونه بگیرم بخوابم
الانم دو ساعتی‌یه که اومدم خونه و خوابم نمی‌آد دارم شعر می‌گم مثلاً
من یه آدمِ سطحی‌ام و از آدمایِ سطحی خوشم نمی‌آد
من ناصرِ پیرزادم و از ناصرِ پیرزاد‌ها بیزارم
مجموعه‌ای تهی از این‌ها و آن‌ها و درعینِ حال بیرونِ آن
فرصت نداده‌اند و نمی‌دهم به خودم که خودم باشم
باید به حال برگردم درست!
دست‌مالی به دست بگیرم و بر شیشه‌ها‌ها کنم
بیش از این به بعد نگویم باید
با خوبِ قبلی‌ام کنار بیایم اگر بد بود
بادی که می‌وزد شوم شاید بیدی که پیش‌تر شده‌ام
حالی به دال و حولی به مدلولِ دل بدهم بروم بهتر نیست؟
درواقع بهتر است که اصلاً به دول بند نکنم بگذرم فعلاً
من
ناطقم
و این
برایِ هفت پشتِ او کافی ست
دنیام دیواری ست که میخ‌کوبِ آن شده‌ام
قابی اریب و دارم محیطی بسیط می‌شوم منتهی به تهی
تاریکی است و
اتاق خواب و
تن
میلم به گشتن است و غرض بازگشتن است
تنگ است وقت و
خُلق و
شلوارِ جین و
چند جایِ دیگرِ آدم‌ها
و من
که ابری بسط‌یافته در دنیام
فعلاً
بر رویِ بالشم
با باد
در حالِ چالشم
آیا برایِ شامِ شبم در یخچال چیزی هست؟
تکلیفِ خانواده این نهادِ بنیادی چه می‌شود؟
تعلیم و تربیت
عدالت و آزادی چی؟
در کشوری که گاز دارد و با گوز می‌چرخد
با میز‌ها مذاکره‌کردن چه صیغه‌ای ست؟
این سوز از کجاست؟
سِیلی که در صدایِ جامعه جاری ست
آیا علامتِ بیداری ست؟
یا مثلِ سرفه‌های حین و بعد از سکس
تنها نشانه‌یِ بیماری ست؟
من
شاشش گرفته است
باید بلند شوم
مشکی بگیرم و در رودخانه اشکی بریزم و برگردم
دارم خلافِ جریانی که برخلافِ خودش می‌رود شنا می‌کنم به جانبِ دریایی که سر در کلافِ خودش دارد
مخالفِ بادی که پیش‌تر شده‌ام بادبانی برافراشته‌ام با پیراهنی که با اشک‌هام درآورده است طوفانی که با نیمه‌شب شده است در دلم
دستم به ماه و
پام به ساحل نمی‌رسد
دارم سکوت
کمی بغض
به روز و
به چند چیزِ رفته فکر می‌کنم فرو
و هر چه پیش می‌روم
نمی‌رسم به او

آفتاب لبِ بون نورافشونه
سماور جوشه
یارم تنگِ طلا دوش گرفته
غمزه می‌فروشه
یه دونه گندم دو دونه گندم سه دونه گندم
دخترِ مردم دخترِ مردم دخترِ مردم

در خیره‌گیِ تو در چشم‌هایِ تو شب‌هایِ بیرجند را بلندکرده‌ام بندکرده‌ام به کویری که از شعرهایِ دری درز کرده بود و در میانه‌یِ آن دو رود بود که از رودکی می‌سرود و از بوفه‌ای که بویِ تو را از روسریِ تو برمی‌داشت می‌گذشت تا به توفانی که در راه بود بگوید سلام
به رقصِ کدام ساز درآمده‌ام در این رستگاریِ ناهنگام
به رقصِ کدام دام درآمده‌ام
به رقصِ کدام

بلبل سرِ دار غزل‌خونه
گل تو ایوونه
یارم رفته حموم دوش گرفته
دلِ مو خونه
یه دونه انار دو دونه انار سه دونه انار
از دست تو یار از دست تو یار از دست تو یار

دارم به خوابِ روزهایی می‌روم که از دامنِ تو کوتاه آمده بود و از نگاهِ تو
دزدیده رد شدند
آه از نهادِ ماه برمی‌خاست
رودی دونده بر گونه‌هایِ پروین بود
و باد
بر شاخه‌هایِ بید
می‌لرزید
شب‌هایِ رو به فاطمه‌ای داشت دانشگاه
ماهی که از درس و بحث فراری بود
زیبایِ سبزِ منظره‌ای داشتم به چشم
دریایِ احمری که در ماه جاری بود
فی‌الحال
درحالِ هولی که در بسترم دویده بیدار می‌شوم بلند می‌نشینم و می‌گریم
گوشی پر از پیامکِ آنا ست
پاسخ:
اما صدایِ تو‌ای جانِ در تن دمیده آنی دارد که حال را ابدی می‌کند در برابرِ چشمانِ ما بزنگ!

حالا که رفتی تو دلم
طوطیِ سبزِ خوشگلم
دوسِت دارم دوست دارم
دوست دارم دوست دارم

حالا که دلت با منه
واسه تو نبضم می‌زنه
دوست دارم دوست دارم
دوست دارم دوست دارم

حالا که دستِ نیلوفر
به پایِ سروِ کوهی‌یه
حالا که تو تنگِ دریا
دوباره رقصِ ماهی‌یه
دوست دارم دوست دارم
گلِ همیشه بهارم

حالا که چرخِ آسمون
می‌چرخه به مرادمون
میونِ دست و دلامون
بسته پلِ رنگین‌کمون
دوست دارم دوست دارم
تویی همیشه بهارم

دونه‌دونه گلِ پونه
پیچیده عطرت تو خونه
عشقُ تو صحرایِ دلم
می‌بارونه می‌بارونه

دسته‌دسته گلِ مریم
سرِ راهِ تو می‌ریزم
بیا تا هر لحظه هر دم
عزیزم دورت بگردم
عزیزم دورت بگردم عزیزم دورت بگردم
عزیزم دورت بگردم عزیزم دورت بگردم

 

| سایه لای پوست | مجموعه شعر | رویا تفتی

| سایه لای پوست | رویا تفتی |
مجموعه شعر
ناشر: نشر زده در الکترونیک (سه پنج) به سال ۱۳۸۸اسفندماه
شماره کیوسک: بیست‌و‌نه
آماده سازی و نظم صفحات: مجله‌ سه‌پنج



این کتاب را ورق بزنید

این کتاب را می توانید مستقیم اینجا ببینید 

این کتاب را دانلود بزنید

این کتاب را همیشه می توانید از اینجا داشته باشید

| ویرگول ها به کنار! آمدنم آمده«تو» ببیند | مجموعه شعر | آفاق شوهانی

راه افتاده‌ام

راه افتاده‌ام روی روزهای هفته

مورچه‌ی کوچک

                     التماس نکن

من قید حرف‌ها را زده‌ام

قیچی را بده

من بی‌هیچ حرف و قیدی راه خانه‌ام را می‌دانم

و می‌خواهم لیس بزنم برف یکشنبه و بستنی

و دوشنبه را

بال‌های مرا نگاه کن مورچه‌ی بالدار!

کره‌ی زمین را دور می‌زنم

ببین! با انگشتانم که دیگر می‌دانند طمع گس پنج‌شنبه‌ها را

ببین!

       فوت می‌کنم کره‌ی زمین را

و کسی صورت حرف‌هایم را تف می‌اندازد

قیچی را بده

می‌خواهم موخوره‌ی حرف‌های اضافه را

به سطل آشغال بگویم

قیچی را بده من قرار دارم.

بر هر چیز

این از خطی

که همیشه اشغال است

جارو بکشم؟

به کجا بریزم این آشغال لعنتی را

بیا

   بیا این هم از جارو

   این هم از سطل

   این هم از زنی که منم

برق می اندازم عین آیینه گوشه و کنارِ قرارم را

می‌کشم

می‌کشم به هر کجا که بیایی

بیا

   بیا

   این هم پارک

   این هم سایه روشن چند درخت

   این هم نیمکت

   این هم دیرکردن‌ات

   دیر دیر تا دیروقت

چقدر تاریکی بکشم؟

بر اندام این زن

این زن جارو کشیده بر هر چیز

پشت این خط نشسته و می گوید:

«آخه آشغال! دوسِت دارم»

لینک مستقیم برای دریافت کتاب

آغوش من از سفر پٌر است | مجموعه شعر | فریادشیری


مجموعه شعر فریادشیری
(برنده سومین دوره شعر امروز ایران کارنامه)

 

چقدر كوچك به نظر مي‌رسد تهران 78
براي منِ دهاتي
كه از هر كجايش مي‌توانم
با يك بليت
خودم را برسانم به «انقلاب»
و اتوبوس‌هايي كه
سر از پاي گشاد «آزادي» در مي‌آورند
اين كه امروز
تهران را مثل كف دستم مي‌شناسم

| به سوی(چند-شعر)درآمدی بر پدیدارشناسی راوی وزایش پساژانر | داریوش مهبودی

به سوی(چند-شعر)درآمدی بر پدیدارشناسی راوی وزایش پساژانر-داریوش مهبودی

ایمان دارم که شعرمتقدم برنگره است.ناگفته هم پیداست. 
وپیدا که ابتدا متون همری ونیز تراژادی های همیشه جاوید اشیل ، سوفکلس.
 
این یک مانیفست نیست
ایمان دارم که شعرمتقدم برنگره است.ناگفته هم  پیداست. وپیدا که ابتدا متون همری ونیز تراژادی های همیشه جاوید اشیل ، سوفکلس و…در وجود آمدند وبعد بوطیقای رارسطو در کشف ساختمان دراماتیک شعر و شناسایی روش شکل گیری عناصر آن ، نوشته شد.تا بعدها همین کتاب ارسطو که خود روزی فاعل شناسایی (subject)  بوده، مفعول شناسایی (object)  برای تحلیل گران دیگر باشد.وازهمین جاست که – ظاهرا – علم  poetics  شکل گرفته است.

ای کاش آفتاب از چهارسو بتابد

این کتاب را می توانید مستقیم اینجا ببینید 

 

این کتاب مجموعه بیست و چند شعر از بهزادزرین پور است.برنده جایزه شعر گردون و مهمترین کتاب شعر دهه هفتاد.در این شعرها کارکرد متعادلی از زبان ارائه شده است. مجموعه شعر زرین پور مثل بسیاری از کتاب های شعر خوب پخش نشد،اگر چه بسیاری از منتقدان برجسته درباره این کتاب نقد نوشتند.چاپ الکترونیکی این مجموعه توسط نشرالکترونیکی سه پنج صورت می گیرد 

                                                                     

اولين بار در سال ۷۶ وقتي بهزاد زرين‌پور را در کافه شوکا ديدم مشغول بحثي بود با شهرام رفيع‌زاده و علي عبدالرضايي.بحثي درباره شعر در دهه‌ي هفتاد.شعرهاي زرين‌پور را قبلا در مجله آدينه خوانده بودم.سال بعد وقتي کتاب زرين‌پور منتشر شد شهرام رفيع‌زاده هفت نسخه از «اي کاش آفتاب از چهارسو بتابد» را به من داد.کتابي کم حجم باشعرهايي فوق العاده که هر مخاطبي را برمي‌انگيخت.شعراول اين کتاب که شعر بلندي است با نام «خرمشهر و تابوتهاي بي‌دروپيکرش» به نظر من بهترين شعر جنگ درسالهاي گذشته بوده است. کاش شاعراني که با حمايت دستگاه‌هاي دولتي سالي يک کتاب درباره جنگ منتشر مي‌کنند يکبار اين شعر را بخوانند.آنوقت شايد خيلي‌ها بي‌خيال نوشتن شعر درباره جنگ بشوند.شعر دهه هفتاد شاعران خوبي داشت اما از بين آنها بهزاد زرين‌پور برجسته‌تر از بقيه است.داشتم مي‌گفتم که آن هفت کتاب را دادم به هفت نفري که دوستشان داشتم ودوست داشتم شعرهاي زرين‌پور را بخوانند.تا جاييکه ديدم خودم نسخه‌اي از اين کتاب ندارم!خيلي از شعرهايش را از بَرَم.تعجب مي‌کنم که چطور ناشري پيدا نشده که اين کتاب ارزشمند را تجديد چاپ کند. به تمام کساني که علاقمند شعر فارسي هستند شعرهاي زرين‌پور را پيشنهاد مي‌کنم. راستش من هم مثل خيلي‌ها با خودم فکر مي‌کنم چرا بهزاد کتاب ديگري منتشر نمي‌کند. 

               تکه اول گفتگوی مجتبا پورمحسن با بهزاد زرین پور(روزنامه شرق)