سونات اشباح | آوگوست استریندبری
وقتی ساختمانی فرسوده شود، ویران میشود اما وقتی آدمها زمان زیادی را در کنار هم روزگار بگذرانند، دیوانه میشوند و همدیگر را آزار میدهند. | سونات اشباح | آوگوست استریندبری…
شعر | داستان | گزارش | مقاله | نقد ادبی
وقتی ساختمانی فرسوده شود، ویران میشود اما وقتی آدمها زمان زیادی را در کنار هم روزگار بگذرانند، دیوانه میشوند و همدیگر را آزار میدهند. | سونات اشباح | آوگوست استریندبری…
اطره ي پررنگي هم دارم از يک روز برفي که سه نفري با هم رفتيم بيرون. رفتيم هتل لاله قهوه يي بخوريم و گپي بزنيم. با هردو شان جدي صحبت کردم. آن روز باراني شيري رنگ پوشيده بودم و يکي از ترانه هاي ماريا کري مدام توي دهانم مي چرخيد.
در چوب پنبهى بطرى شراب فرو برد و پیچاند. چوب پنبه پایین رفت وشراب بالا آمد. بطرى را جلوى زن گرفت. زن جرعهجرعه از شراب نوشید. رگهاى پاهاى چاقش بیرون زده بود. دستش را جلو آورد و کمربند مرد را لمس کرد. دستهاى زن را کنارزد. شراب را گرفت و تا ته سر کشید. زن روى پتو یله شد. با دست پیراهنش را از روىشانه کنار زد. سینههاى بزرگ و افتادهاش نمایان شدند.
پاره ای از چارچوب ها تاریک مانده بودند. گفتم آن های دیگر باهم خاموش نمی شوند، به همین سادگی که همه شان باهم روشن نشده بودند. گفتم یکی دیر می رسد به خانه اش وچراغ را دیر روشن می کند ویکی زود.گفتم اگر یکی از چارچوب ها برای خودم باشد ، چراغش را زود روشن کنم یا دیر؟
میدانید، هیچ چیز واقعاً وحشتناک و حتی غم انگیز نیست، غیر از نگاهی که از پشت شیشه چشم میاندازد و به ناچار آدم را به قعر آبها فرامیخواند و این نگاه گوئی طنابی است که به انتهایش وزنهای سربی آویخته باشند و آن اضطراب و التماس و احساس بلاتکلیفی که در آن چشمها نهفته است و آن ناگهانی بودن همه این چیزها…
بوی گندِ شاش توی پرزهای پتو میدود توی دماغم. الان یادم میرود، الان که بخوابم. اگر زُق زُق پام بگذارد. اگر نخارد. نمیتوانم حتی دستام را دراز کنم به خاراندنش. تنام را نمیتواند بیندازد حتی به جُم خوردن. کاریاش نباید داشته باشم. گفتم هر چیز را که یادم بود. تو زنی، تو زنی! وگرنه با کفشات نمیزدی. لبام باد دارد، خونِ مرده. سفت است، میسوزد، زبانم که میخورد بهاش. نگاهام میکرد اگر اینجوری میدیدم، مثل وقتی که با مادرم دعوا کرده بودم، مثل وقتی که توی تاکسی یک لَش دست گذاشته بود روی پام.