در این دنیای ابر اندود | عکاسی از محمدرضا پهلوی تا مرلین مونرو و آلبر کامو، هانری کارتیه-برسون

هانری کارتیه برسون (به فرانسوی: Henri Cartier-Bresson)، (زاده ۲۲ اوت ۱۹۰۸ در شانتلو، فرانسه – درگذشته ۳ اوت ۲۰۰۴) عکاس فرانسوی بود که در ابداع و گسترش فوتوژورنالیسم (عکاسی خبری) و همچنین عکاسی لحظه‌ای و خیابانی نقش اساسی داشت. وی با دوربین مشهور لایکای ۳۵ میلیمتری خود به اقصی نقاط دنیا سفر می‌کرد وبا صبر و تقریباً به صورتی نامحسوس صحنه‌ها را ثبت می‌کرد.

توانایی منحصربه‌فردش در ثبت «لحظه قطعی» (The Decisive Moment، اینطور که او آن را می‌نامید)، چشم دقیقش برای طراحی صحنه، شیوه منحصربه‌فرد کارش و بیان ادبی اش در تئوری و عملی عکاسی، وی را به عنوان یک شخص افسانه‌ای در میان فتوژورنالیست‌های همدوره‌اش مطرح کرد.

کار وی و شیوه‌اش یک تأثیر ماندگار و دست نیافتنی داشته‌است. تک عکسها و عکس داستان‌هایش برای سه دهه زینت بخش معتبرترین مجله‌های دنیا بوده‌است و نسخه‌های مختلف عکسهایش بر دیوارهای موزه‌های آمریکا و اروپا نمایش داده شده‌است. در بازار جهانی عکس، وی تأثیر خود را به‌خوبی گذاشته‌است: وی یکی از مؤسسان مگنوم بوده‌است، یک آژانس عکس در نیویورک و پاریس.


هانری کارتبه برسون در سال ۱۹۰۸ در شانتلو، فرانسه در یک خانواده ثروتمند، با فرهنگ متوسط چشم به دنیا گشود. در نوجوانی یک دوربین معمولی داشت که برای عکسهای تعطیلات از آن استفاده می‌کرد و بعد یک دوربین ویزور۳*۴ را تجربه کرد. اما او به نقاشی نیز علاقه داشت و به مدت دو سال در استودیوپاریس تحصیل کرد. این تجربیات در نقاشی دید او را به‌خوبی برای ترکیب بندی آماده کرد که به یکی از بزرگترین ابزارهای او در عکاسی تبدیل شد.

در سال ۱۹۳۱ در سن ۲۲ سالگی یکسال را به شکار در غرب آفریقا گذراند و بعد از بیمار شدن به فرانسه بازگشت. در آن زمان بود که در مارسی برای اولین بار عکاسی را به‌طور جدی کشف کرد. این یک تجربه حیاتی برای او بود. یک دنیای جدید، یک شیوه نو دیدن، یک الهام درونی و غیرقابل پیش‌بینی از بین کادر باریک منظره یاب دوربین ۳۵ میلیمتری به روی او گشوده شد و تصور و خیال او را به آتش کشید. او خاطر نشان کرده‌است که چگونه در آنزمان خیابان‌ها را با یک احساس قوی و آماده برای برانگیخته شدن و مصمم برای به دام انداختن زندگی و سپری کردن زندگی به یک شیوه زنده و نو زیر پا می‌گذاشته‌است.

بدین گونه یکی از نتیجه بخش‌ترین مشارکت‌ها بین انسان و ماشین در تاریخ عکاسی روی داد. او به کارش با دوربین ۳۵ میلیمتری ادامه داد. سرعت، تحرک پذیری، تعداد زیاد عکس در هر حلقه فیلم و بالاتر از همه کوچک بودن دوربین و جلب توجه نکردن، با شخصیت خجالتی و سریع او سازگاری داشت.

زمان زیادی نگذشت که او مانند یک راننده حرفه‌ای که با دنده عوض کردن ماشین را تحت اختیار دارد، کنترل دوربین را کامل بدست گرفت و دوربین به وسیله‌ای برای وسعت دید او بدل شد.

زمانی که جنگ جهانی شروع شد، او مدت کوتاهی در ارتش فرانسه خدمت کرد، تا در جنگ اسیر آلمان‌ها شد و بعد از دو تلاش ناموفق از زندان گریخت و تا پایان جنگ به فعالیت‌های زیرزمینی ادامه داد.

پس از جنگ وی فعالیت ژورنالیستی اش را با کمک به شکل‌گیری آژانس عکس مگنوم در سال ۱۹۴۷ ادامه داد. کار با مجله‌های مطرح آنزمان وی را به سفرهای گوناگون در اروپا، آمریکا، چین، روسیه و هند کشاند.

کتاب‌های فراوانی از کارتبه برسون در دهه‌های ۶۰ و ۵۰ چاپ شد که معروف‌ترین آن‌ها «لحظه قطعی» در سال ۱۹۵۲ بوده‌است.

مرلین مونرو

یک رویداد مهم در کار کارتبه برسون نمایشگاه بزرگی از ۴۰۰ عکس وی بود که در سرتاسر آمریکا به نمایش درآمد. به عنوان یک ژورنالیست، کارتبه برسون لزوم منتقل کردن افکار و احساساتی را که از دیده‌هایش برمی‌خواست، احساس می‌کرد.

از همین رو عکسهای او بیشتر واقع گرایانه بود تا انتزاعی. وی احترام زیادی برای نظم در عکاسی خبری قائل بود، به این عنوان که هر عکس به تنهایی توانایی بازگو کردن یک داستان را داشته باشد.

بینش ژورنالیستی در واقعیتهای نهفته در انسان و رویدادهای پیرامون او، احاطه به اخبار و تاریخ و باور در نقش اجتماعی عکس همه به ماندگاری آثار او کمک می‌کند. وی می‌گوید: شان و مقام انسان یک سوژه لازم برای هر عکاس خبری است و هر عکسی جدا از اینکه چه اندازه از نظر بصری و تکنیکی درخشان باشد، نمی‌تواند موفق باشد مگر اینکه از عشق و روابط انسانی نشات گرفته باشد و بیانگر انسان در روبرو شدن با سرنوشتش باشد.

آلبر کامو

تعداد زیادی از پرتره‌های وی از افراد مشهور مانند ویلیام فاکنر با روش راحت و درخشان وی در مواجه شدن با سوژه، به تعریف دقیقی از شخصیت سوژه بدل شده‌است.

کتاب اول برسون افکارش را به‌خوبی نمایان می‌سازد. «لحظه قطعی» آنگونه که خود برسون تعریف کرده‌است عبارت است از:

«شناخت لحظه‌ای اهمیت یک رویداد در کسری از ثانیه و همین‌طور پیدا کردن فرم و ترکیب دقیقی که روح آن رویداد را بنحو مناسب بیان کند.»

بعضی از منتقدان برسون را چیزی فراتر از یک شکارچی لحظات نمی‌دانند. این یک حقیقت است که روش «لحظه قطعی» در دستان عکاس بی هدف به شکار لحظه‌ای تصادفی و بی گزینش نزول پیدا می‌کند.

والاترین نکته کار برسون نگرش ژرف به احساسات و ویژگی‌های انسان و نشان دادن آن در قاب تصویر است که نمی‌تواند از روی شانس و اقبال بدست آمده باشد و تنها از استعدادی نادر برمیاید. لحظه قطعی و شکار لحظات تنها در این تعریف می‌تواند به سطحی هنری ارتقا یابد.

گاندی

برسون در کتاب «لحظه قطعی» نوشته‌است:

«در عکاسی کوچکترین چیزها می‌توانند بزرگترین سوژه‌ها باشند، ویژگی‌های کوچک انسان می‌توانند به موضوعی مهم بدل شوند.»

بیشترین بخش عکاسی او مجموعه‌ای از همین ویژگی‌ها و جزئیات انسانی است که تصویر را به جهان پیرامون پیوند می‌دهد.

وی در جهانی تکراری زندگی می‌کرد که اتفاق‌های خسته‌کننده روزمره مانند انعکاس در گودال گل ولای، تصویر با گج کشیده شده بر روی دیوار، هیکل سیاه پوش در مه همگی برای وی انعکاس حقایقی بزرگ و آشنا در ضمیر ناخودآگاه بودند. وی شاعری ضدرمانتیک بود که شعر او عکس‌هایش است و زیبایی را در موضوعات «همان‌طور که هستند» و در واقع گرایی مربوط به همین زمان و مکان کشف کرد.

تمام تصاویر وی با دوربین ۳۵ میلیمتری همراه با لنز ۵۰ میلیمتری و به ندرت عدسی تله فتو تهیه شده‌است، وسیله‌ای که در دست تمام عکاسان آماتور یافت می‌شود.

وی تمامی عکس‌هایش را با نور موجود می‌گرفت و به ندرت از فلاش استفاده می‌کرد.

بوسیله بکارگیری بامهارت دوربین عکاسی در ثابت کردن یک لحظه در جریان زمان، برسون برای ما گنجینه‌ای از تصاویر باقی گذاشته‌است. ما از دیدگاه وی می‌توانیم جهان را اندکی بهتر ببینیم و حقیقت و زیبایی را جایی که حدس نمی‌زنیم وجود داشته باشد، بیابیم.

محمدرضا پهلوی دو سال بعد از کودتای ۳۲ عکس: هانری کارتیه برسون
موزه هنر کلیولند

کارتبه برسون در ۳ اوت ۲۰۰۴ در سن ۹۵ سالگی در خانه‌اش در استان پرووانس درگذشت و در مراسمی خصوصی با حضور بسیاری از دوستان عکاسش (که هیچ‌یک در آن روز عکسی نگرفتند) به خاک سپرده شد. در هفته‌های بعد عمدهٔ مطبوعات بین‌المللی به وی ادای احترام کردند. تیتر پاریزین “مرگ غول عکاسی ” بود و فرانکفورتر راندشو نوشت: “چشم قرن بسته شد”. بزرگی تیتر خبر درگذشت برسون، نشان دهندهٔ اهمیت جایگاه او در “معبد رسانه هاً است. او به یکی از چهره‌های ماندگار هنری قرن بیستم تبدیل شد. امتیازی منحصر به فرد برای یک عکاس فرانسوی.

شانگهای، چین، ۱۹۴۸ میلادی

علی امینی نجفی

هانری کارتیه برسون که برخی او را برجسته‌ترین عکاس قرن بیستم دانسته‌اند صد سال پیش در ۲۲ اوت ۱۹۰۸ در شهرک شانتلوپ نزدیک پاریس به دنیا آمد.

این عکاس نامی از کودکی عاشق نقاشی بود، و پيش از روی آوردن به عکاسی، به تحصیل هنر پرداخت و به ویژه به تأثیر از مکتب کوبیسم، که گرایش اصلی روزگار بود، آثاری پدید آورد.

کارتیه برسون (Henry Cartier-Bresson) بی‌گمان در پاسداشت جایگاه عکاسی به عنوان هنری مدرن نقش مهمی داشته است. او تردیدی باقی نگذاشت که عکاسی تنها بازنمایی فنی و ماشینی جهان بیرون نیست، بلکه هنری خلاق است که بر نگرش انسان مدرن تأثیری ژرف باقی می‌گذارد.

برای کارتیه برسون عکاسی در جایی میان نقاشی و سینما قرار دارد. از سویی اجزا و ترکیب هر عکس با دقت و ظرافت یک تابلوی نقاشی چیده شده است. از سوی دیگر هر عکس از بازنمایی یک آن یا لحظه‌ای ثابت و گذرا فراتر می‌رود و در بستر زمان جاری می‌شود. 

یک قطعه عکس به فشرده‌ترین و گویاترین شکلی، سرشت و گوهر یک فرایند یا جریان واقعی را به نمایش می‌گذارد، که برای بازنمایی آن معمولا به رشته‌ای از عکس‌های متوالی، یا به عبارت بهتر به یک نوار فیلم نیاز هست.

کارتیه برسون با چیره‌دستی یک جادوگر، لحظه‌ای یکه و “نامعین” را بر می‌گزیند که به قول خودش برای عکاسی “تعيين کننده” است، زیرا یک فراگرد زنده را در لحظه‌ای ثابت “فیکس” می‌کند، بدون آنکه معنای درونی آن را از دست بدهد. 

در عکس‌های کارتیه برسون، در نگاه اول همه چیز عادی است، اما با اندکی دقت، رازی پنهان از گوشه‌ای ظاهر می‌شود و ذهن تماشاگر را تسخیر می‌کند. تصویر هرگز نمایه یا نمودگاری مجرد نیست، بلکه حتما ایده‌ای حسی و عاطفی در بر دارد.

در کارهای کارتیه برسون، زیبایی بصری یا ترکیب هماهنگ عکس، همه چیز نیست؛ ریتم واقعی زندگی از آن هم مهمتر است. در هر عکس جنبش و جوشش زندگی خود را نشان می‌دهد. نگاه او به صحنه‌های زندگی ناآرام است و توأم با تردیدی رندانه؛ و این شاید در جهان‌بینی این هنرمند ریشه داشته باشد که همیشه خود را آنارشیست دانسته بود.

رامسر، سال ۱۹۵۰ میلادی (۱۳۲۹) شمسی. عکس: هانری کارتیه برسون

از رؤیاها و دلهره‌های زندگی

برخی از منتقدان برای کارنامه هانری کارتیه برسون نوعی دوره‌بندی قائل شده اند:

در کارهای نیمه اول دهه ۱۹۳۰ که او با محافل سوررئالیستی ارتباط داشت، حال و هوای همین سبک مدرن دیده می‌شود. برای نمونه عکسی به عنوان “جهش مردی از روی تالاب‌ها جلوی ایستگاه قطار سن لازار” اثری بدیع است، که به خواب و خیال می‌ماند. وسوسه‌ی دایمی سوررئالیست‌ها در به تصویر کشیدن عالم رؤیا و ضمیر ناخودآگاه در این کار دیده می‌شود، و برخی از کارهای دالی یا شیریکو را به یاد می‌آورد. 

هانری کارتیه برسون
برای کارتیه برسون عکاسی در جایی میان نقاشی و سینما قرار دارد

در اواخر دهه ۱۹۳۰ کارتیه برسون به سینما علاقه پیدا کرد و از دستیاران ژان رنوار سینماگر بزرگ فرانسوی شد. “واقعیت شاعرانه” سینمای رنوار، با تمام رگه‌های امپرسیونیستی، در رشته‌ای از کارهای او جلوه‌گر شد. تابلوی “پیک نیک در کنار رود مارن” نمونه درخشانی از این کارهاست و یادآور برخی از کارهای کلود مونه یا ژرژ سورا.

عکس ظاهری عادی دارد، اما از فضاسازی و کادربندی دقیق آن، آرامشی مرموز می‌تراود که خیره‌کننده است و چشم برداشتن از آن دشوار.

اما بعد وحشت جنگ از راه رسید و این شادی و سرخوشی بر باد رفت. کارتیه برسون به اسارت اشغالگران نازی در آمد. در بازداشتگاه آرام و قرار نداشت، سه بار دست به فرار زد و در بار سوم سرانجام موفق می شود، و این فرصت را به دست آورد که در کنار هم‌میهنانش آزادی پاریس را از اشغال ارتش نازی جشن بگیرد.

استاد عکاسی خبری

جنگ جهانی دوم به تفنن‌جویی و ذوق‌آزمایی کارتیه برسون پایان داد. پس از جنگ او خود را وقف عکاسی خبری کرد و در طول سه دهه از آشوب‌های دوران معاصر گزارش داد. 

او در کنار روبرت کاپا، دیوید سیمور و جورج راجر در سال ۱۹۴۷ از پایه گذاران آژانس معروف مگنوم بود. 

کارتیه برسون با دوربین خود به کشورهای ناآرام قاره آسیا رفت و یکی از اولین شاهدان جنبش ضداستعماری خاورزمین شد. او شیفته آسیای توفانی بود که از هر گوشه آن جوشش و خروش انقلاب بلند بود. 

کارتیه برسون سه دهه در کانون‌های بحرانی آسیا به سر برد و معتبرترین گزارش‌های تصویری را به سراسر جهان فرستاد: جنبش استقلال هند تا مرگ مهاتما گاندی پیشوای بزرگ آن، جنگ داخلی چین و پيروزی مائو تسه دونگ و جنبش استقلال اندونزی و…

برخی از عکس‌هایی که از هند گرفته، حالت پرده‌های شمایل‌گون دارد. در این عکس‌ها رمز و رازی هست که جانمایه قدسی و نیروی معنوی شبه قاره را بازتاب می‌دهد.

سبک کار

هانری کارتیه برسون اصالت و سندیت تصویر عکاسی را پاس می‌داشت. تمام عکس‌های سیاه و سفید او ساده و طبیعی هستند. در عکس های او از شگردها و ترفندهای غریب خبری نیست. تمام عکس‌های او با دوربین ساده و سبک لایکا و با عدسی معمولی (فاصله کانونی ۵۰ میلیمتری) گرفته شده‌اند. او از نورپردازی و دستکاری (رتوش) و برش دادن عکس‌هایش پرهیز داشت.

هانری کارتیه برسون که در چهارم اوت ۲۰۰۴ درگذشت، در بیست سال آخر زندگی کمتر عکاسی کرد و بیشتر به طراحی پرداخت. به گفته منتقدان او همواره به آزمون‌ها و چالش‌های هنری تازه نیاز داشت. در عکاسی دیگر عرصه‌ای نمانده بود که او فتح نکرده باشد.

چهره زن، پرندگان و ماهیان در حال نواختن تن

مارک شاگال با نام اصلی «مارک زاخارویج چاگال» (به بلاروسی: Марк Захаравiч Шагал, Mark Zakharavitch Chagal)) (به فرانسویMarc Chagall) (ژوئیه ۱۸۸۷–۲۸ مارس ۱۹۸۵) نقاش برجسته فرانسوی – روسی و از پیشگامان سبک سوررئالیسم است. او به عنوان یکی از پیشروان هنر مدرن، در سبک‌های مختلف هنری ذوق‌آزمایی کرد و تقریباً در تمامی رشته‌های تجسمی مانند نقاشی، تصویرگری کتاب، سرامیک، نقاشی روی شیشه، نقاشی بر روی دیوار، حکاکی روی فلزات، ترسیم، طراحی صحنه و لباس دست به خلق آثاری ماندگار زد.

شاگال با موفقیت توانست سبک‌های هنری کوبیسم، نمادگرایی و فوویسم را با یکدیگر تلفیق کند و با تکیه بر رویاهای کودکی و افسانه‌پردازی‌های ذهنی خود که همگی ریشه در زادگاهش داشتند، به سبکی کاملاً شخصی و منحصربفرد دست پیدا کند. جهان غیرمتعارفی که او آفرید آمیزه‌ای از رنگ‌های روشن، حیوانات، گُل، انسان‌ها، عشاق، پرندگان و ماهیان در حال نواختن ساز، چهره زن بالدار، علائم یهودی و مسیحی و ویولنی با بال فرشته بود.

از مهم‌ترین آثار او: بوسه دو زن همجنسگرا، زنی برهنه خوابیده بالای ساختمان‌ها، تابلوی قرمز زنی لخت با دستی پشت سر، عروسی در ناراحتی عمیق.


کودکی
مارک شاگال در ۷ ژوئیه ۱۸۸۷ در لیوزنا از توابع منطقه ویتبسک روسیه که امروزه یکی از منطقه‌های بلاروس است در خانواده پرجمعیت یهودی لیتوانیایی متولد شد. در آن زمان ویتبسک حدود ۶۶هزار نفر جمعیت داشت که حدود نیمی از آن‌ها یهودی بودند. مارک که در آن زمان موشه نام داشت نخستین فرزند از ۹ فرزند والدینش بود. پدرش کارگر و انباردار یکی از بازرگانان ماهی دودی بود و مادرش یک خواربارفروشی کوچک را اداره می‌کرد. با وجود آنکه پدرش به سختی کار می‌کرد اما درآمد ناچیزی داشت.

فراگیری هنر
در روسیه آن زمان بچه‌های یهودی اجازه حضور و تحصیل در مدارس و دانشگاه‌های روسی را نداشتند. به همین خاطر شاگال تحصیلات ابتدایی را در مدرسه مذهبی یهودی گذراند و در آنجا عبری و کتاب مقدس را آموخت. شاگال در سیزده سالگی با تلاش مادرش که ۵۰ روبل به مدیر مدرسه داد، به دبیرستان عمومی رفت. شاگال تا آن زمان هیچ نوع نقاشی و طراحی ندیده بود و هنگامی که یکی از همشاگردی‌هایش را مشغول نقاشی دید، حیرت کرد. شاگال بعدها چنین گفت که در خانواده ما هیچ شکلی از هنر وجود نداشت و این مفهوم کاملاً با او بیگانه بود. در طول دوران مدرسه، شاگال به کپی‌برداری و ترسیم روی آورد و این امر منجر به علاقه بسیار او به هنر نقاشی و تبدیل این هنر به حرفه او شد. البته این تصمیم باعث خشنودی والدین وی نشد.

فعالیت هنری
روسیه ۱۹۰۶–۱۹۱۰
در سال ۱۹۰۶ شاگال با راضی کردن پدر و مادرش زیر نظر یک نقاش یهودی به نام «یهودا پن» (به انگلیسی: Yehuda(Yuri) Pen)، که در بیشتر مدارس یهودی دروس نقاشی و ترسیم را به دانش آموزان آموزش می‌داد، آموختن نقاشی را آغاز کرد. با وجود خوشحالی شاگال از این نوع تعلیم غیررسمی، او پس از چند ماه مدرسه را ترک کرد.

شاگال به سن پیترزبورگ رفت و بین سال‌های ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۰، تحت تعلیم هنرمند و طراح صحنه لئون باکست در مدرسه طراحی و نقاشی زوانتسوا قرار گرفت. باور بر این است که باکست که خود یهودی بود از جمله افرادی است که شاگال را به استفاده از تم‌های یهودی در نقاشی‌هایش تشویق کرد. این امر در آن زمان و با توجه به نگاه منفی امپراتور آن زمان روسیه نسبت به یهودیان امری غیرعادی به‌شمار می‌رفت. هر چند شاگال به‌دلیل این سخت‌گیری‌ها حتی یک‌بار به زندان افتاد اما سن‌پترزبورگ را تا زمانی که به یک نقاش شناخته شده تبدیل شد، ترک نکرد.

فرانسه ۱۹۱۰–۱۹۱۴
شاگال در سال ۱۹۱۰ به پاریس رفت و این زمانی بود که این شهر قلب تپنده هنر محسوب می‌شد و مکتب هنری کوبیسم به عنوان فرم هنری پیشرو یا آوانگارد در اروپا حاکم بود. شاگال خود را با کوبیسم هم مسیر ساخت و در آکادمی هنری کوچکی در پاریس در سن ۲۳ سالگی ثبت نام کرد. در کارهای اولیه شاگال نظیر “شاعر”، “نیم ساعت پس از ۳”، و “من و روستا”، شاگال در حال پیشروی به سمت سبک هنری کوبیسم است اما نه آنقدر که در تحصیلات آکادمیک خود فراگرفته‌است و در واقع کمی به سمت نوعی طنز، احساسات و شوخ‌طبعی در آثارش می‌پردازد.

او در آن پاریس با هنرمندانی مانند «گیوم آپولینر» و «فرنان لژه» همراه بود. شاگال در طول اقامت خود در پاریس با سبک‌های مختلف هنری آشنا شد و از هر کدام از آن‌ها بهره‌ای گرفت.

درطول مدت اقامت شاگال در پاریس او خیلی به زادگاه خود در کارهایش ارج ننهاده و تنها بارقه‌هایی از خاطرات گذشته نظیر زندگی روستایی و سرسبز، مراسم ازدواج و بازی‌های دوان کودکی به چشم می‌خورد. این تصاویر در آسمان نقاشی‌های شاگال آزادانه در حرکتند و به نوعی امضای شاگال از عشق نوستالژیک او به سرزمین مادریش است.

مناظر پاریس توانست جایی در نقاشی‌های شاگال پیدا کند. در عین حال عناصر ماورای طبیعی در آثار شاگال به عنوان مکمل آثار او و نوعی نگرش به سمت سورئالیسم است.

روسیه و بلاروس ۱۹۱۴–۱۹۲۲
شاگال در سفر دوباره به کشور روسیه با خانمی به نام بلا روزنفلد آشنا شد و با او ازدواج کرد و از آن پس این خانم موضوع بسیاری از نقاشیهای وی گشت. مانند نقاشی «بلا با یقه سفید» (به انگلیسی: Bella with White Collar)، در سال ۱۹۱۷. در سال ۱۹۱۴ شاگال به برلین رفت و در آنجا ۲۰۰ اثر خود را در گالری استرن (به انگلیسی: Sturm Gallery)به نمایش گذاشت. با شروع جنگ جهانی اول، تصمیم شاگال برای بازگشت به پاریس عملی نشد و این دو به مدت ۹ سال دیگر در روسیه ماندند.

با شروع انقلاب بولشویکی در سال ۱۹۱۷، شاگال در روسیه ماند و به سمت کمیسر هنری درآمد و این مقام که یک مقام سیاسی بود با روحیه ضدسیاسی وی مطابقت نداشت. هر چند او به گروه‌های انقلابی نزدیک بود اما دولت حاکم که به‌دنبال «رئالیسم سوسیالیستی» بود، آثار او را چندان نمی‌پسندید و آن‌ها را بیش از اندازه مدرن می‌دانست.

فرانسه ۱۹۲۳–۱۹۴۱
مارک شاگال و بلا روزنفلد در سال ۱۹۲۳ بالاخره کشور خود را ترک کردند و به پاریس برگشتند. در آن زمان نام شاگال در دنیای هنر اروپا و مدیترانه مطرح شده بود و او در مقابل دستمزد به خلق نقاشی‌های مربوط به عهد عتیق می‌پرداخت. هم‌چنین علاوه بر کارهایی با تم یهودی مانند «ویولونیست سبز» (به انگلیسی: Green Violinist)در سال ۱۹۲۳ یا «میرخام در حال رقص» (به انگلیسی: Dancing Mirjam) در سال ۱۹۳۱، آثاری با تم مسیحیت نیز از او به چشم می‌آمد. در این مدت علاوه بر کارهای بسیاری که او به صورت رنگ روغن بر روی بوم یا گواش انجام داد، حدود ۱۰۰ اثر تصویرسازی از کتاب انجیل بر روی فلز نیز از او در دست است.

او در این دوران شروع به نوشتن خاطراتش کرد که اکثراً در روزنامه‌ها چاپ می‌شدند. در دوران اقامت در پاریس علاوه بر نقاشی، خلق اولین آثار گرافیکی خود را نیز آغاز کرد. به عرصه لیتوگرافی نیز وارد شد و در سال‌های بعد با گسترده‌تر شدن فعالیت‌هایش بیش از هزار اثر لیتوگرافی خلق کرد. آثاری که همان جذابیت‌های نقاشی‌های پر از رنگ و نقش او را می‌توان در آن‌ها نیز دید.

ایالات متحده ۱۹۴۱–۱۹۴۸
با شروع جنگ جهانی دوم و حکومت هیتلری رایش سوم، بسیاری از هنرمندان یهودی و غیر یهودی ملزم به رفتن به کشور آمریکا شدند و این در حالی بود که بسیاری از آثار شاگال در شهر ویشی فرانسه آتش زده شد و سوخت. در سال ۱۹۴۱ به مدد مسئول موزه هنر مدرن و دختر شاگال با نام آیدا، او در لیست هنرمندان پناهجوی جنگ جهانی دوم درآمد و آن‌ها در همان سال به شهر نیویورک عزیمت کردند.

همسر شاگال، بلا در اواخر جنگ جهانی بر اثر عفونت شدید درگذشت. شاگال و همسرش به شدت به هم وابسته بودند و در بسیاری از تابلوهای این نقاش می‌توان تصویر همسرش را دید که همراه با او یا به تنهایی در گوشه‌ای از تابلو ایستاده‌است. هم چنین در این زمان شهر زادگاه او بر اثر حمله آلمانی‌ها ویران گشته بود. این عوامل به ناراحتی عمیق شاگال کمک نمود و در نتیجه کارهای او کمتر شد. هرچند او همچنان به کار طراحی صحنه و لباس می‌پرداخت.

فرانسه ۱۹۴۸–۱۹۸۵
شاگال مجدداً به فرانسه عزیمت کرد. او همچنان به خلق آثار نقاشی پرداخت اما این آثار مانند کارهای اولیه او نبودند و رنگ و بوی غم و فرم انتزاعی بیشتری داشتند. در واقع بیشتر سبک هنری پست امپرسیونیسم در آن‌ها به چشم می‌خورد. بسیاری از منتقدان آثار این دوره او را فاقد تمرکز مناسب می‌دانند.

کارهای برتر دو دهه آخر زندگی او بیشتر مربوط به کارهای سفارشی اوست و از آن جمله می‌توان به «شیشه‌های پنجره طرح‌دار» اشاره نمود. این شیشه‌ها به ۲۰ قبیله یهودی اشاره دارد که در مرکز درمانی هداسا در شهر اورشلیم بنا نهاده شد. هم‌چنین می‌توان به پنجره «صلح»، در سال ۱۹۴۶ برای سازمان ملل اشاره نمود؛ و «پنجره‌های آمریکا» برای مؤسسه هنری شیکاگو، ایلینوی در سال ۱۹۷۷. طراحی سقف اپرای پاریس در سال ۱۹۶۳ یا دیوارهای کنارهم «منابع موسیقی» و «پیروزی‌های موسیقی»، در سال ۱۹۶۶ برای اپرای متروپلیتن نیویورک از سایر آثار ارزشمند وی هستند.

مرگ
شاگال در تاریخ ۲۸ مارس ۱۹۸۵ در منزل شخصی خودش در شهر سن پائول در جنوب فرانسه درگذشت. او در هنگام مرگ ۹۷ سال داشت و در کلیسای سن پائول در جنوب شرقی فرانسه به خاک سپرده شد.

رابطه شاگال با هویت یهودی‌اش «حل نشده و غم‌انگیز» بود. او بدون انجام مناسک یهودی از دنیا رفت و حتی یک غریبه یهودی برای خواندن کدیش یا نماز یهودی برای مردگان بر تابوت او پا پیش ننهاد.

آثار شاگال در ایران
برخی از تابلوهای وی هم‌اکنون در موزه هنرهای معاصر تهران و کاخ سعدآباد تهران نگهداری می‌شوند. این آثار در زمان حکومت محمدرضا پهلوی و به همت فرح پهلوی خریداری شدند.

شاگال از نگاه دیگران
میرچا الیاده دربارهٔ مارک شاگال می‌گوید: طبیعت شاگال در تصاویر و استعاره‌ها و نمادهای باغ بهشت بسیار غنی و سرشار است. در واقع دوستی میان انسان و دنیای جانوری یک نشانه بهشت است- و شاگال دوست دارد این رابطه دوستی را با حضور خر در همه جا، در تصویر توضیح دهد. می‌دانیم که تا قبل از هبوط [از بهشت]، انسان در صلح و آرامش با حیوانات به سر می‌برد و زبان آن‌ها را می‌دانست. فقط پس از بیرون رانده شدنش از باغ فردوس بود که آدم ابوالبشر، دشمن حیوانات شد و زبان‌شان را فراموش کرد؛ بنابراین می‌توانیم بگوییم که «طبیعت» شاگال با خاطره و با حسرت و غم غربت برای باغ فردوس، دگرگون گشته و روشن و درخشان شده‌است. زوج جاافتاده‌ای که در نقاشی‌های او مکرراً ظاهر می‌شوند، فرشتگانی که در اطراف روستاها در هوا معلق و شناورند هم تصاویر یا استعاره‌های بهشت است.

نماد
در نقاشی‌ها و آثار چاپی این هنرمند عناصری دیده می‌شوند که تکرار آن‌ها را می‌توان در بیشتر این آثار دید. هر یک از این عناصر نمادی از یکی از تفکرات این هنرمند نقاش است.

برای مثال گاو در نقاشی‌های او به‌عنوان نمادی از «بهترین شکل زندگی» شناخته می‌شود؛ درخت نماد دیگری از زندگی است؛ نوازنده ویلن، یکی دیگر از نمادهایی است که در تعداد زیادی از آثار این هنرمند به چشم می‌خورد. نوازنده ویلن در زادگاه او نقشی محوری داشت و در لحظات حساس زندگی هر فرد (تولد، ازدواج و مرگ) حضور پیدا می‌کرد تا هم پیام‌آور شادی باشد و هم اندوه. ساعت شماطه‌دار یکی دیگر از این نمادهاست که آن را در آثار شاگال هم نماد زمان می‌دانند و هم زندگی متواضعانه. پنجره، نمادی از میل به آزادی و رهایی است که گاهی اوقات شاگال از تصویر کردن یک اسب برای نشان دادن این میل استفاده می‌کرد.

یکی از نکات جالب توجه در آثار این هنرمند، نشان دادن به صلیب کشیده شدن عیسی مسیح است که معمولاً در آثار هنرمندان یهودی به چشم نمی‌خورد. گروهی معتقدند شاگال در آثار خود از این تصویر استفاده می‌کرد تا پاسخی به جریان‌های فاشیستی در سال‌های پایانی دهه ۱۹۳۰ در اروپا داده باشد. او به غیر از استفاده از این تصاویر کار تصویرگری برای کتاب مقدس را نیز انجام داده‌است.