غريبهاى در رختخواب من | مهرنوش مزارعی
به طرف چپ كه چرخيدم گرمى جسمى را زير بازوى راستم احساس كردم. چشمهايم را باز كردم. ناگهان نگاهم به صورت غريبه اى افتاد كه در كنارم و در فاصله اى نزديك خوابيده بود.
شعر | داستان | گزارش | مقاله | نقد ادبی
به طرف چپ كه چرخيدم گرمى جسمى را زير بازوى راستم احساس كردم. چشمهايم را باز كردم. ناگهان نگاهم به صورت غريبه اى افتاد كه در كنارم و در فاصله اى نزديك خوابيده بود.
آقای دکتر هنوز گریه می کرد. دی شیخ بال مینار سیاهش را کشید روی صورتش و نشست کنار دیوار. شانه ها و مینارش می لرزید. مهین خانم و طاهره خانم هم نشستند دو طرفش و مینارشان را کشیدند روی صورتشان. فاطمو سیاه، زن خزئل، که چایی آورده بود سینی چایی را گذاشت وس رفت نشست کنار دستشان و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن. شده بود عین مجلس روضه خوانی، هركسي در يك طرف گريه مي كرد.