برچسب: ناصر غیاثی

  • آینه و آدامس | ناصر غياثی

    آینه و آدامس | ناصر غياثی

    می‌خواهد آرایش کند. نگه می‌دارم. می‌گویم بیاید جلو و از آینه آفتاب‌گیر جلو استفاده کند. می‌آید. با مداد و روژ لب می‌افتد به جان سر و صورتش. صبر نمی‌کنم تا آرایش کردنش تمام بشود. این درست که مسیرت خيلی طولانی است اما دیگر برايت عربی نمی‌توانم برقصم.

    Continue reading

  • چشم | ناصر غیاثی

    چشم | ناصر غیاثی

    ملحفه‌های سفید روی مبل را فقط در تلویزیون دیده بود. نشان اشرافیت. ” فقر” دو زن و پسرک، هم‌چنان لبخند به لب، دم ِ در ِ اتاق ِ از امروز ِ او ایستاده بودند. برگشت، به طرف در رفت.

    Continue reading