برچسب: نامهٔ شاهپور و آهوانش: یک حکایت
-
حکایت هیجدهم اردیبهشت بیست و پنج | علیمراد فدایینیا
“برای روز مبادا، فراموش نمی کنی نامت باید فا باشد، باید فا بمانی، اینطور که من می دانم، و نه ریزشی از برگ بر جاده های صاف و ساده ی اینهمه دوری. پس اگر پشیمانی شروع نشود، اگر من میان تو و اگر، یکی را انتخاب کنم، که حتمن تو را انتخاب می کنم -شکی…
-
| نی لبک | علیمراد فدایینیا |
داس رفت توی سینه ی خاک و پسرک پشت سر هم خاک را شکافت و عرق پیشانی اش را خیساند. استخوانهای سگ توی گور افتاده بود و مور بود که می خوردش و بوی گوشت مانده ی سگ را، پسرک، استشمام نمی کرد.