| با گارد باز | حسین سناپور |
بوی گندِ شاش توی پرزهای پتو میدود توی دماغم. الان یادم میرود، الان که بخوابم. اگر زُق زُق پام بگذارد. اگر نخارد. نمیتوانم حتی دستام را دراز کنم به خاراندنش. تنام را نمیتواند بیندازد حتی به جُم خوردن. کاریاش نباید داشته باشم. گفتم هر چیز را که یادم بود. تو زنی، تو زنی! وگرنه با کفشات نمیزدی. لبام باد دارد، خونِ مرده. سفت است، میسوزد، زبانم که میخورد بهاش. نگاهام میکرد اگر اینجوری میدیدم، مثل وقتی که با مادرم دعوا کرده بودم، مثل وقتی که توی تاکسی یک لَش دست گذاشته بود روی پام.