ضربه های شهوت آلود خونم

گفت میرتیاس (دانشجویی سوری در اسکندریه در دورانِ امپراطور کنستانس و امپراطور کونستانتیوس؛

تا حدی ملحد، تا حدی مسیحی ـ

نیرو بگرفته از تحصیل و تعمق

من نخواهم هراسید چونان بزدلی از شهواتم

تنم را وقف لذات جسمانی خواهم کرد

وقف کام گرفتن هایی که خوابش را دیده ام

وقف بی پروا ترین امیال جنسی

وقف ضربه های شهوت آلود خونم

– بی هیچ ترسی، چون وقتی که آرزو می کنم

و قدرت اراده دارم، نیرو بگرفته ام

– از آنجا که اهل تحصیل و تعمق ام

در بحرانی ترین لحظات باز می یابم

روحم را، ریاضت کش آنچنانکه بود

ترجمهٔ کامیارمحسنین

کنستانتین پ. کاوافی (به یونانی: Κωνσταντίνος Π. Καβάφης) ‏ (۱۸۶۳ – ۱۹۳۳) شاعر و روزنامه‌نگار یونانی. او متولد مصر است تابعیت بریتانیایی داشت و به زبان یونانی و انگلیسی و فرانسه شعر سروده است.

زندگی
کاوافی در ۱۸۶۳ در اسکندریه مصر به دنیا آمد. او تنها فرزند خانوادهٔ کاوافی بود. پدرش در سال‌های جوانی به انگلستان رفت و در شهرهای لندن، منچستر و لیورپول در شرکت‌های تجاری یونانی مشغول کار شد. پدرش در سال ۱۸۴۹ با دختر چهارده ساله‌ای که پدرش تاجر الماس بود ازدواج کرد و یک سال بعد تابعیت بریتانیایی را پذیرفت و پس از مدتی به اسکندریه بازگشت کنستانتین در اسکندریه به دنیا آمد و ۹ ساله بود که سال ۱۸۷۲ مجدداً پدرش به هم‌راه خانواده به لیورپول رفتند و در آن‌جا ساکن شدند. سرانجام پدرش در سال ۱۸۷۹ به دلیل معاملات غیرعاقلانه ورشکست شد. او به هم‌راه خانواده به اسکندریه بازگشت و زندگی فقیرانه‌ای را آغاز کرد.

در زبان فارسی
در انتظار بربرها ترجمه محمد کیانوش.
بقیه را به اهل هادس می‌گویم (گزیده‌هایی از سروده‌های کنستانتین کاوافی). ترجمه فرزانه دوستی و محمد طلوعی.
صبح روان، ترجمهٔ بیژن الهی، نشر بیدگل ۱۳۹۶ (شابک: ۹-۵۷-۷۸۰۶-۶۰۰-۹۷۸)

شهر | کنستانتین کاوافی


گفتی: «بروم از این ولایت،بروم به بندری دیگر.شهر که قحط نیست؛این نشد،یکی بهتر. هر تیشه زدم به ریشه‌ام خورد،دلم پوسید.تا کی بنشینم اینجا،دست روی دست، که گرد بر خاطر بنشیند؟هرطرف چشم می‌اندازم،تا سد‌نظر،همه‌اش خرابه‌های سیاه عمر می‌بینم.حیف این همه‌سال،حیف عمر عزیز،که تلف شد در این خراب‌آباد.» بندر دیگری نخواهی دید،خطه‌ی بهتری نخواهی یافت.شهر سر از دنبالت بر نمی‌دارد.در همان کوچه‌ها پلاس می‌شوی.در همان خانه‌هاست که موهایت را سفید می‌کنی.هر کجا بروی،به همین شهر می‌رسی.امید به خارج نیست.راه به خارج نیست،نه از زمین،نه از دریا.در همه دنیاست که بر باد رفته عمر،در همه دنیا آری،عمری که تلف کرده‌ای درین بیغوله